Get Mystery Box with random crypto!

Attic

لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic A
لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic
آدرس کانال: @atticc
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.79K
توضیحات از کانال

-

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 72

2021-04-26 13:53:52 معمول این است که اگر به میزی مثلا، یا یخچالی یا هر شی و گیاه و آدم دیگری مدتی خیره بشوید، پس از آن که چشمتان را می‌بندید، برای مدتی بسیار کوتاه طرح‌واره‌ای از آن شی یا گیاه و منظره را در پشت پلک‌هایتان می‌بینید.
احمدآقا، بقال سالخورده کوچه ما، اگر به گونی لوبیا چیتی که پیش در مغازه نهاده بود هم نگاه می‌کرد و چشم می‌بست، باز تصویر قدیم‌ها را می‌دید. زمانی را می‌دید که مادر و پدرش زنده بودند و خودش کودکی خردسال بود که تازه می‌خواست به مدرسه برود.
کوچکترین فرزند احمدآقا دختری ۵۰ ساله بود و پسر بزرگش ۷۰ سال سن داشت. احمدآقا ۹۰ ساله بود و چشم که می‌بست تصویر ۸۲ سال قبل را می‌دید. می‌دید مادرش از سماور چای می‌ریزد. می‌دید در حیاط، باران در کفش لاستیکی‌اش می‌بارد. یا طیاره‌های متفقین را در آسمان شهر می‌دید که اعلامیه پخش می‌کنند.
احمدآقا دو زندگی داشت. وقتی چشمانش باز بود، پدربزرگی سالخورده بود با هشت نوه، و مادامی که پلک می‌بست، کودکی بود که مادر بدن لاغرش را در حیاط با آب باران که در تشت جمع کرده بود می‌شست.
236 viewsHadis, 10:53
باز کردن / نظر دهید
2021-04-26 10:12:46
چیزی‌که امروز بسیار تکان دهنده بود برای من این نوشته بود؛ از شماره ۷۲ اندیشه پویا.
379 viewsHadis, 07:12
باز کردن / نظر دهید
2021-04-26 10:10:27 از اونجایی که آدم نباید تخم مرغ‌هاش رو توی یه سبد بذاره، خیلی ناخودآگاه دارم هرکدومو توی سبد های مختلف می‌ذارم. امیدوارم پشیمون نشم.
367 viewsHadis, 07:10
باز کردن / نظر دهید
2021-04-25 15:28:15 من تو زندگیم همیشه هومن سیدی‌ام؛ بقیه رو با هم آشنا می‌کنم صرفا. کسی با من آشنا نمی‌شه.(سوسماس)
751 viewsHadis, 12:28
باز کردن / نظر دهید
2021-04-25 14:51:21 ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد/ سوخت پرفشانی‌ها کاین قفس ‌گلستان شد (بیدل)

هربار قصد ترک و کنار گذاشتن آنچه که بدان خو کرده‌ام را می‌کنم، مانند بچه‌ها می‌شوم. هربار می‌خواهم از حجمِ ِمحبوب آرزویی دل بکنم و بدانم فروشی نیست، یا دست کم برای من ساخته نشده‌است، وقتی می‌خواهم دل به آرزوی دیگری ببندم، از آنچه بدان خو کرده‌ام دور شوم تا بلکه بفهمم آرزو ها اجاره‌ای هستند، الم‌شنگه به پا می‌کنم! چند صباح بعد که از دور به خودم زل می‌زنم، بابت تربیت نکردن ِاین کودک چموش افسوس می خورم. مثل آدم‌هایی که انگار هیچ خطایی در زندگی نداشته‌اند یک گوشه می نشینم و انگار که والدین این بچه کسِ دیگری باشند با خودم زمزمه می‌کنم، «کی می‌خواید روی تربیت‌اش وقت بذارید؟ فرصت کمه‌ها!» حالا هم طوری نشده، قصه همان است؛ مهمانی، بسیار بزرگ و بی در و پیکر است، من آرزو های ریز و خرد و کوچک را پیدا می‌کنم، مدتی برای سر هم کردنشان وقت می‌گذارم، دستی می آید، بازویم را می گیرد و از جا بلند می کند، می‌گوید وقت کم است، فرصت تمام شده، من کمی گریه می‌کنم. اما چاره ندارم. به اتاق دیگری می‌رویم و این داستان دائم تکرار می‌شود.
593 viewsHadis, 11:51
باز کردن / نظر دهید
2021-04-25 00:10:46 از چیزهای تکراری‌ای خسته‌م که بخش مهم و اصلی زندگیم رو تشکیل می‌دن. میخوام ازشون فرار کنم ولی تاحالا دیدی کسی بابت دیدن تصاویر تکراری یا بابت چشیدن طعم های تکراری چشم و زبون‌اش رو جدا کنه بندازه دور، فقط به بهونه اینکه دیگه حس تر و تازگی و بکر بودن بخش نمی‌دن؟ براش حرف‌های جدیدی ندارن؟ نه! تقصیر اونها چیه وقتی دنیا رو تکرار پُر کرده؟منم میترسم. آدمی نیستم که اینجوری بی‌گدار به آب بزنم؛ به جای حل مسئله، بیام صورت مسئله رو پاک کنم. رنج از همینجا شروع میشه به نظرم.
715 viewsHadis, 21:10
باز کردن / نظر دهید
2021-04-24 13:58:44 از فیلم The Father
@atticc
798 viewsHadis, 10:58
باز کردن / نظر دهید
2021-04-24 00:18:34 منو یادت میاد؟ یادت نمیاد!؟ خب بذار برگردیم عقب، عقب‌تر، بیشتر، آهان، همینجا بمون؛ اینجا خیلی مستاصل بودم، از اینجا که به خودم نگاه میکنم بی عرضه هم بودم، ناتوان ِمحض! خدا میدونه اون موقع چه حالی داشتم! هوم، حتما شکست. آره شکسته بودم، ترک خورده بودم. مثل آینه ای که سنگ خورده بود بهش، مثل گلدون که رومیزی رو از زیر پاهاش ناغافل کشیدن و اون به دار آویخته شد، البته نه مثل همیشه، ریخت زمین، ترک واضحی برداشت، نور وارد سیاهی درونش شد و بنگ! داستان تازه از اینجا شروع شد. مدیونی فکر کنی دارم شاعرانه‌ش میکنم! حقیقته. گرچه توی اون لحظه احساس یاس و بی پشت و پناه بودن داشتم، اما به مرور متوجه این مسئله شدم که قرار نیست تا آخرش یه گلدون یا آینه شکسته باشم. به مراتب اوضاع بهتر نشد، بدتر شد ولی من هم از لاک همیشگیم اومدم بیرون. خیلی سخت بود. فکر میکنی کرم ابریشم برای پروانه شدن، درست توی مرحله خروج از پیله چه رنجی میکشه؟ آفرین نمیدونی! هرکسی با رنجش و درکش، تنهاست. خب حالا بیا جلو. بیا همین جا، همین لحظه، همین ساعت. میخواستم یقه مبارکت رو بگیرم و ازت تشکر کنم که ولم کردی و رفتی. نمیدونم با موندنت چی میشد، اما حالا که نبودنت رو ادامه دادم می‌بینم که من ته ِچاه ِسیاهی که همیشه در نبودت خودم رو داخلش میدیدم نموندم. راه خروج رو پیدا کردم. نوری که به درونم تابید رو دنبال کردم. حالا فهمیده‌ام که زندگی بدون تو چه شکلیه با اینکه نفهمیدم با تو بودن چه رنگ و بویی داره. بالاخره، ما همیشه کل ماجرا رو نمیبینیم. یه طرفش همیشه بکر و ناشناخته باقی میمونه. گاهی به نظرم میاد جهنم یعنی همین. همینکه ندونی اونطرف ماجرایی که تجربه‌ش نکردی چجوریه؟ اما حالا راضیم. صبح رو به شب میرسونم با آرزو های جدید، که اگه بازم سنگی بخوره بهم، یا رومیزی رو مثل صندلی ِزیر پای یه آدم محکوم به اعدام از زیر پام ناغافل بکشن کنار، من بازهم نمی‌میرم، حتی اگه نفس نکشم!
1.0K viewsHadis, 21:18
باز کردن / نظر دهید
2021-04-23 14:33:12 روز جهانی کتاب، مبارک
128 viewsHadis, 11:33
باز کردن / نظر دهید