Get Mystery Box with random crypto!

Book_tips

لوگوی کانال تلگرام book_tips — Book_tips B
لوگوی کانال تلگرام book_tips — Book_tips
آدرس کانال: @book_tips
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 18.37K
توضیحات از کانال

اهدای کتاب اهدای کلمه است.
کلمات نور هستند، باعث می‌شوند زندگی را بهتر ببینیم.
ارتباط با ادمین
@zarnegar503
@Missino
تبلیغات
@booktips_ads
❤️ تاریخ تاسیس کانال❤️
26, March, 2016
گروه بوک تیپس
https://t.me/ XJ1JFjF5FsllNjA8

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 136

2022-09-05 14:03:02
#برداشت_آزاد

@book_tips
690 viewsAzar, 11:03
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 14:00:12
نیک بخت ترین مردم کسی است که کردار را به سخاوت بیاراید و گفتار را به راستی.



@book_tips
624 viewsAzar, 11:00
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 11:40:03
#داستان‌کوتاه

#بچه‌ی_مردم (قسمت پایانی)

بچه‌ام همانطور كه توی بغلم بود گفت «خوب مادل منو بزال زیمین» ایندفه تند میلم.» شاید اگر بچه‌كم این حرف را‌ نمی‌زد من یادم رفته بود كه برای چه كار آمده‌ام. ولی این حرفش مرا از نو به صرافت انداخت. هنوز اشك چشم‌هایم را پاك نكرده بودم كه دوباره به یاد كاری كه آمده بودم بكنم،‌ افتادم. بیاد شوهرم كه مرا غضب خواهد كرد،‌ افتادم. بچه‌كم را ماچ كردم. آخرین ماچی بود كه از صورتش برمی‌داشتم. ماچش كردم و دوباره گذاشتمش زمین و باز هم در گوشش گفتم «تند برو جونم، ماشین میادش.» باز خیابان خلوت بود و این بار بچه ‌ام تندتر رفت. قدم‌های كوچكش را به عجله برمی‌داشت و من دو سه بار ترسیدم كه مبادا پاهایش توی هم بپیچد و زمین بخورد. آنطرف خیابان كه رسید برگشت و نگاهی به من انداخت. من دامن‌های چادرم را زیر بغلم جمع كرده بودم و داشتم راه می‌افتادم. همچه كه بچه‌ام چرخید و به طرف من نگاه كرد، من سر جایم خشكم زد. درست است كه نمی‌خواستم بفهمد من دارم در میروم ولی برای این نبود كه سر جایم خشكم زد. مثل یك دزد كه سربزنگاه مچش را گرفته باشند شده بودم. خشكم زده بود و دست هایم همانطور زیر بغل‌هایم ماند. درست مثل آن دفعه كه سر جیب شوهرم بودم ـ همان شوهر سابقم ـ و كند و كو می‌كردم و شوهرم از در رسید. درست همانطور خشكم زده بود. دوباره از عرق خیس شدم. سرم را پایین‌ انداختم و وقتی به هزار زحمت سرم را بلند كردم،‌ بچه‌ام دوباره راه افتاده بود و چیزی نمانده بود كه به تخمه كدویی برسد. كار من تمام شده بود. بچه‌ام سالم به آنطرف خیابان رسیده بود. از همانوقت بود كه انگار اصلاً بچه نداشته‌ام. آخرین باری كه بچه‌ام را نگاه كردم، درست مثل این بود كه بچه مردم را نگاه می‌كردم. درست مثل یك بچه تازه پا و شیرین مردم به او نگاه می‌كردم. درست همانطور كه از نگاه كردن به بچه مردم می‌شود حظ كرد، از دیدن او حظ كردم. و به عجله لای جمعیت پیاده‌ رو پیچیدم. ولی یك دفعه به وحشت افتادم. نزدیك بود قدمم خشك بشود و سرجایم میخكوب بشوم. وحشتم گرفته بود كه مبادا كسی زاغ سیاه مرا چوب زده باشد. ازین خیال موهای تنم راست ایستاد و من تندتر كردم. دو تا كوچه پایین‌تر، خیال داشتم توی پس كوچه‌ها بیندازم و فرار كنم. به زحمت خودم را به دم كوچه رسانده بودم كه یك هو، یك تاكسی پشت سرم توی خیابان ترمز كرد. مثال اینكه الان مچ مرا خواهند گرفت. تا استخوان هایم لرزید. خیال می‌كردم پاسبان سر چهارراه كه مرا می‌پاییده توی تاكسی پریده و حالا پشت سرم پیاده شده و الان است كه مچ دستم را بگیرد. نمی‌دانم چطور برگشتم و عقب سرم را نگاه كردم. و وا رفتم. مسافرهای تاكسی پولشان را هم داده بودند و داشتند می‌رفتند. من نفس راحتی كشیدم و فكر دیگری به سرم زد. بی‌اینكه بفهمم و یا چشمم جایی را ببیند پریدم توی تاكسی و در را با سر و صدا بستم. شوفر قرقر كرد و راه افتاد. و چادر من لای درتاكسی مانده بود. وقتی تاكسی دور شد و من اطمینان‌ پیدا كردم،‌ در را آهسته باز كردم. چادرم را از لای آن بیرون كشیدم و از نو در را بستم. به پشتی صندلی تكیه دادم و نفس راحتی كشیدم. و شب‌ بالاخره نتوانستم پول تاکسی را از شوهرم در بیاورم.

#پایان.

#جلال_آل‌احمد


@book_tips
203 viewsAzar, 08:40
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 10:25:00
آبی که برآسود
زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود
که پیوسته روان است...

#هوشنگ_ابتهاج
@book_tips
289 viewsAzar, 07:25
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 10:12:01 اگه با خودت حرف میزنی بخون / صحبت کردن با خود نشانه روان پریشی است؟
#قسمت_دوم

تاثیر حرف زدن با خود بر ضمیر ناخودآگاه
ضمیر خودآگاه شما، پاسخگوی رفتارهایی است که به آنها آگاه هستید(مانند حرکت آگاهانه دست ها). اما ضمیر ناخودآگاه، مسئول اعمالی است که خارج از توجه شماست. مثلا کنترل احساسات، باورها ،ضربان قلب، تنفس، خاطرات، مهارتها و غیره.
باورهایی که در حال حاضر درون ضمیر ناخودآگاه شما هستند، روی رفتار شما، درک شما از دنیای اطراف یا افراد و همچنین ارزشی که برای خود قائلید، تاثیر میگذارد. بنابر این اگر میخواهید دنیای خود را عوض کنید، بد نیست فکری درباره باورهای خود کرده و آنها را اصلاح کنید.
باورهای شما، از تعامل بین ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه شما شکل میگیرند. اگر ضمیر ناخودآگاه شما موضوعی را تایید کند و هیچ چیز نا معقولی را نسبت به آن حس نکند، به احتمال زیاد، آن موضوع، به شکل یک باور در ضمیر ناخودآگاه شما شکل خواهد گرفت(البته اگر چندین بار تکرار شود).
زمانی که با خود حرف می زنید، در واقع، شما باورهایی را که در ضمیر ناخودآگاه جای گرفته اند را تحت تاثیر قرار میدهید. حرف زدن شما با خود، فرآیند استفاده از ضمیر خودآگاه برای تحلیل رخدادها و اطلاعات است تا بررسی شود که آیا لازم است باور جدیدی، در ضمیر ناخودآگاه شما وارد شود یا خیر.
بعنوان مثال فرض کنید که شما توسط فردی که عاشقش بودید، رد شده اید. در چنین حالتی، ممکن است شما به سرعت فرض کنید که عیبی در شما وجود داشته یا اینکه شروع کنید به حرف زدن با خودتان، تا ضمیر ناخودآگاه خود را قانع کنید که شما واقعا بد نیستید و دلایل دیگری پشت رد شما توسط آن فرد وجود داشته است.
به زبان دیگر، صحبت کردن با خود، از اینکه ضمیر ناخودآگاه شما، باورهای جدیدی را نسبت به شما و دنیای اطرافتان شکل دهد، جلوگیری میکند. و این خارق العاده است.
ضمیر ناخودآگاه خود را به عنوان دوستی درنظر بگیرید، تا زمانیکه به او مدارک مستدل ارائه نکرده اید، شما را باور نخواهد کرد. فرآیند ارائه دلیل، به دو صورت میتواند باشد :
1- انجام یک عمل خارق العاده و بدست آوردن یک نتیجه عالی، تا ضمیر ناخودآگاه شما باور کند که اشتباه کرده است. مثلا، اینکه به شدت مطالعه کنید تا ضمیر ناخودآگاه شما باور کند که باهوش هستید.
2- حرف زدن با ضمیر ناخودآگاهتان تا او را آگاه کنید که باورهایی که نسبت به دنیا دارد، اشتباه بوده است. با قانع کردن ضمیر ناخودآگاهتان شما قادر خواهید بود نتایج مشابه را کسب کنید.
بنابر این باید بدانید حرف زدن شما با خودتان، یک عادت سالم است که اگر به شکل صحیحی صورت گیرد، به شما کمک خواهد کرد از نظر روانشناسی، استوار تر شوید.

@book_tips
326 viewsM Fa, 07:12
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 08:44:01
ثروت مادی بدون آرامش درونی،
به مثابه آن است که هنگام آب تنی
در دریاچه از فرط تشنگی در حال مرگ باشید.

اگر از فقر مادی اجتناب می کنید،
باید از فقر معنوی نیز نفرت داشته باشید

زیرا فقر معنوی،
عامل و مسبب اصلی درد و رنج انسان هاست...

#وین_دایر
@book_tips
413 viewsAzar, 05:44
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 08:32:01


سوره العلق آیه 14 :

أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ

ترجمه :

آیا او ندانست که خداوند (همه اعمالش را) می‌بیند؟!

#کلام_پروردگار

@godqurantips
413 viewsAzar, 05:32
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 20:30:59 افزایش اطلاعات عمومی !!!
@BEDANIMS

داستان «راه» اثر «عباس معروفی»
@FICTION_12

انگلیسی * تصویری *
@English1388

انگلیسی بدون معلم و کلاس با فیلم و کارتون
@EverydayEnglishTalk

آموزش انگلیسی۲ساله مبتدی تا آیلتس
@teacheruniversity

فول انگلیسی صحبت کن
@Englishgrammar606

کانال باغ موسیقی
@baghemoosighi

زبان روسی مثل آب خوردن !!!
@ZABANEROOSI

آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
@ECONVIEWS

ده هزار ترانه قدیمی و نوستالژیک
@mykhatereha

نکات ویرایشی در زبان پارسی !!!
@PARSIDO

تشخیص و درمان انحرافات جنسی
@Neoravankavi

مکانیک خودتان باشید !!!
@RANANDEGIQ

انگلیسی‌ رو قورت بده !!!
@ENGLISHLANGUAGESS

گلچین موسیقی ایرانی
@jarasmusic

انگلیسی رو اصولی و آسون یادبگیر
@novinenglish_new

دنیای متفاوت کتاب
@DeyrBook

تدریس مکاتب فلسفی و روانی
@anbar100

بيشتر بدانيم بهتر زندگى كنيم
@matlabravanshenasi

مکان‌های ناشناخته‌ی ایران  !!!
@IRANDIDANIHA

فیلم و سریال روز روانشناسی
@Filmravankavi

خانواده سالم با فرزندپروری آدلری
@moraghbat

هزار پند مولانا با معانی اشعار
@Ashaarkotaa

پرواز روح
@haghightx

کانال تخصصی روابط بین‌الملل
@InternationalRel

سفر با مولانا
@baghesabzeshgh

اندیشه انتقادی
@critical_thought

« هر کتابـی.... بخوای داریم »
@KETAB_SALAM_CAFE

حراج تازه های کتاب ۱۴۰۱
@utbook

غزل" غزل " غزل " غزل
@ghaz2020

تمرکز روی خودم!!!
@shine41

آزادی و آزادی‌گرایی
@cafe_andishe95

افزایش اطلاعات عمومی!!!
@DAANESTA

اطلاعات عمومی جالب
@shogo_jaleb

کتابخوانی و PDF
@aramesh13577

درسگفتار علم سیاست و روابط بین الملل
@ecopolitist

پیرخرابات
@hohagh

دانستنی‌ها و شگفتی‌ها
@donyatanawo

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel

نگارگری؛ هنر و ادبیات
@tabrizschoolofpersianpainting

دنیای " حیوانات "
@JANEVARANF

وکیل مدافع
@ADLIEH_TEAM

اندکی شعر
@Maste_shab_rou

رویای پاییزی مهر
@royayemehr

یونگ ، روانکاوی ، خودشناسی
@hamsafarbamah

انگلیسی کاربردی با فیلم
@englishlearningvideo

کافه شعر و حکایت
@kafeh_sher

هنر تذهیب و طراحی سنتی
@vida_dabir

خودشناسی خودشناسی خودآگاهی
@iimetaphysicii

تاریخ ایران عصر صفوی
@SafavidStudies

گلچینی از بهترین اشعار کهن و معاصر
@Delaviz_24

جان و جانان
@JIaNIaNI

یادداشتهای یک کارمند (جستار، نقد مدیریت)
@Dr_Hojat_Moshtaghian

پروفایل و والپیپر ورزشی
@varzeshguilan1

کانون زبانشناسیِ شناختی
@Cognitive_Linguistics_Institute

انگیزه برای رشد و ثروتمندی
@angizeyeroushd

پایش سیاسی ایران
@ir_REVIEW

پژوهشگاه مالکیّت و بازار (ایفام)
@IIFOM_CO

۲۱ راز موفقیت میلیونر های خودساخته
@MOJZH_AGAHI

اشعار ناب و برگزیده
@seda_tanha

آیا می‌دانید؟؟؟
@QUIZ400

گلچین‌ها
@karhicx

حافظ { صوتی }
@GHAZALAK1

گلچین موسیقی سنتی ایرانی
@sonati4444telegram

تمرین و فیتنس (تغذیه. روانشناسی. بدنسازی)
@tamrinmodern

برترین اجراهای (( پیانوی کلاسیک ))و...
@pianoland123

آموزش زبان انگلیسی، آیلتس، تافل
@Linguistics_TEFL

بررسیِ مسائل جامعه (بدون سانسور)
@v_social_problems_of_iran

کتاب صوتی (نایاب)
@sedayehdastan

"حافظ" فروغ" مولانا" خیام"
@AShaarMandgar

شبی ده دقیقه کتاب بخوانیم
@book_tips

اعتمادبه‌نفس فوق‌العاده فوق‌العاده کامل
@zehnpooya

آموزش تخصصی TOEFL و IELTS
@WritingandGrammar

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
@audiopersianlibrary

هماهنگی برای تبادل؛
@qpiliqp
260 viewsAzar, 17:30
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 11:39:01
#داستان‌کوتاه

#بچه‌ی_مردم (قسمت چهارم)

میدان شلوغ بود و اتوبوس‌ها خیلی بودند. و من هنوز وحشت داشتم كه كارم را بكنم. مدتی قدم زدم. شاید نیم ساعت شد. اتوبوس‌ها كمتر شدند. آمدم كنار میدان. ده شاهی از جیبم درآوردم و به بچه‌ام دادم. بچه‌ام هاج و واج مانده بود و مرا نگاه می‌كرد. هنوز پول گرفتن را بلد نشده بود. نمی‌دانستم چطور حالیش كنم. آن‌طرف میدان یك تخم كدویی داد می‌زد. با انگشتم نشانش دادم و گفتم «بگیر. برو قاقا بخر. ببینم بلدی خودت بری بخری» بچه‌ام نگاهی به پول كرد و بعد رو به من گفت «مادل تو هم بیا بلیم.» من گفتم «نه من اینجا وایسادم تورو می‌پام. برو ببینم خودت بلدی بخری.» بچه‌ام باز هم به پول نگاه كرد. مثل اینكه دو دل بود. و نمی‌دانست چطور باید چیز خرید. تا بحال همچی كاری یادش نداده بودم. بِربِر نگاهم می‌كرد. عجب نگاهی بود! مثل اینكه فقط همان دقیقه دلم گرفت و حالم بد شد. حالم خیلی بد شد. نزدیك بود منصرف شوم. بعد كه بچه‌‌ام رفت و من فرار كردم و تا حالا هم، حتی آن روز عصر كه جلوی در و همسایه‌ها از زور غصه گریه كردم، هیچ اینطور دلم نگرفت و حالم بد نشد. نزدیك بود طاقتم تمام شود. عجب نگاهی بود! بچه‌ام‌ سرگردان مانده بود و مثل اینكه هنوز می‌خواست چیزی از من بپرسد. نفهمیدم چطور خود را نگه‌داشتم. یك بار دیگر تخمه كدویی را نشانش دادم و گفتم «برو جونم. این پول را بهش بده،‌ بگو تخمه بده، همین. برو باریكلا» بچه‌كم تخم كدویی را نگاه كرد و بعد مثل وقتی كه می‌خواست بهانه بگیرد و گریه كند گفت «مادل، من تخمه نمی‌خام. تیسمیس میخام.» من داشتم بیچاره می‌شدم. اگر بچه‌ام یك خرده دیگر معطل كرده بود، اگر یك خرده گریه كرده بود، حتماً منصرف شده بودم. ولی بچه‌ام گریه نكرد. عصبانی شده بودم. حوصله‌ام سررفته بود. سرش داد زدم «كیشمش هم داره. برو هر چی می‌خوای بخر. برو دیگه.» و از روی جوی كنار پیاده‌ رو بلندش كردم و روی اسفالت وسط خیابان گذاشتم. دستم را به پشتش گذاشتم و یواش به جلو هولش دادم و گفتم «ده برو دیگه دیر میشه.» خیابان خلوت بود. از وسط خیابان تا آن ته‌ ها اتوبوسی و درشگه‌ای پیدا نبود كه بچه‌ام را زیر بگیرد. بچه‌ام دو سه قدم كه رفت برگشت و گفت «مادل، تیسمیس هم داله؟» من گفتم «آره جونم. بگو ده شاهی كیشمیش بده.» و او رفت. بچه‌ام وسط خیابان رسیده بود كه یك مرتبه یك ماشین بوق زد و من از ترس لرزیدم.
و بی‌اینكه بفهمم چه می‌كنم، خودم را وسط خیابان پرتاب كردم و بچه‌ام را بغل زدم و توی پیاده‌ رو دویدم و لای مردم قایم شدم. عرق از سر و رویم راه افتاده بود و نفس نفس می‌زدم بچه‌كم گفت «مادل، چطول سدس؟» گفتم «هیچی جونم. از وسط خیابون تند رد می‌شن. تو یواش می‌رفتی نزدیك بود بری زیر هوتول.» این را كه می‌گفتم نزدیك بود گریه‌ام بیفتد. بچه‌ام همانطور كه توی بغلم بود گفت «خوب مادل منو بزال زیمین» ایندفه تند میلم.» شاید اگر بچه‌كم این حرف را نمی زد من یادم رفته بود كه برای چه كار آمده‌ام. ولی این حرفش مرا از نو به صرافت انداخت. هنوز اشك چشم‌هایم را پاك نكرده بودم كه دوباره به یاد كاری كه آمده بودم بكنم،‌ افتادم.
ادامه دارد...

#جلال_آل‌احمد

@book_tips
446 viewsAzar, 08:39
باز کردن / نظر دهید