Get Mystery Box with random crypto!

چجوري ميتونم؟

لوگوی کانال تلگرام chejorimitonam — چجوري ميتونم؟ چ
لوگوی کانال تلگرام chejorimitonam — چجوري ميتونم؟
آدرس کانال: @chejorimitonam
دسته بندی ها: ورزش
زبان: فارسی
مشترکین: 35.51K
توضیحات از کانال

چجوري ميتونم كلي كارو به راحتي انجام بدم؟🤔
كاري نداره كه🤓
تبليغات ارزان و پر بازده در چجوري 👇
@ads_moallemannews
.
.
.
.
.
.
.
امیدواریم از چجوری میتونم ها لذت ببرید
.
#Leave_channel

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 218

2021-02-18 11:20:47
بورس پوشاک عمده زنانه و بچه گانه برادران زینلی
حراج محدود فقط و فقط یک هفته
02166488061
بیش از 1200 مدل تنوع بچه گانه و زنانه
فروش به صورت حضوری و غیر حضوری
ارسال به سراسر نقاط کشور
09120383206
لینک کانال زنانه تلگرام
@ailinmod
لینک کانال بچه گانه تلگرام b
@zeynali_poshak2
4.7K views08:20
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 22:45:19 بچه‌ها اگر پولِ بیکار دستتون دارید، از سه چهار میلیون به بالا، یه سر به این کاناله بزنید. راهکارای خوبی برای زیاد کردن پولتون داره.
من خودم سه ماه پیش ۷میلیون پول داشتم امروز پولم به ۴۰ میلیون رسیده.
ضرر نداره. راهکاراشون جدیده و توی ایران جواب میده
https://t.me/joinchat/AAAAAEaiqgF8Pr84_Fn70g
2.0K views19:45
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 22:45:09
اگر پارسال بهمن ماه 20 میلیون پول توی بورس سرمایه گذاری میکردی امروز بیش از 100 میلیون پول داشتی
اگر دو تا سکه خریده بودی الان پولت سه برابر شده بود. میخوای بدونی چه سرمایه‌گذاری امروز جواب میده؟ دلار؟ طلا؟ مسکن؟ بورس یا... شاید هم یک چیز جدید... حتما حتما این کانال رو دنبال کنید زندگی‌ مالی شما عوض میشه

https://t.me/joinchat/AAAAAEaiqgF8Pr84_Fn70g
916 views19:45
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 22:44:27
ربات خزنده
join @chejorimitonam
2.9K viewsedited  19:44
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 20:16:25 #دوجهان- قسمت دویست و چهل و هفتم



دسترسی به قسمت اول
https://t.me/chejorimitonam۷۶۱۵۰






کمی خودم رو بهش نزدیک کردم.

من_ من آرامش در کنار تو بودن رو به هر چیزی ترجیح می دم.

امیرمهدی_ منم می خوام این آرامش همیشگی باشه.

نه اینکه به خاطر این آرامش خودتون رو تو تنگنا قرار بدین که بعد از یه مدت همه چیز براتون غیر قابل تحمل بشه.


سکوت کردم.

حرفش کاملا منطقی بود.

امیرمهدی_ قول می دین تا وقتی مطمئن نشدیم، پا به پای هم جلو بریم.

و دنیای هم رو بشناسیم؟

من_ قول وقرار من با خدا چی؟

لبخندی زد.

امیرمهدی_ شما قول دادیم من رو نخواین .

درسته؟

من_ آره.

امیرمهدی_قول ندادین که به خواستگاری من جواب رد بدین؟


من_ نه.

امیرمهدی_ پس فعلا مشکلی نیست.

من_ فعلا؟

سری تکون داد.

امیرمهدی_ فعلا.

برای بعدش هم با یه روحانی مشورت می کنیم.

سری تکون دادم.

شاید یه روحانی می تونست بهمون کمک کنه.

دستش رو بالا آورد و نگاهی به ساعتش انداخت.

امیرمهدی_ به آقا مهرداد گفتم حرف زدنمون فقط یه ربع طول می کشه.

اما الان نزدیک به یه ساعتها داریم حرف می زنیم.

من_ وقتی می دونن در چه مورد حرف می زنیم، پس جای نگرانی نیست!

امیرمهدی_ مگه قرار بود ندونن؟

نیمه معترض گفتم.

من_ امشب فقط من از همه چی بی خبر بودم!

بقیه خبر داشتن.

و چون می دونستم اگر پشت چشم نازک کنم نمی بینه.

سرم رو به سمت مخالف چرخوندم.

بالاخره باید ناز می کردم.

و اون نازم رو می خرید دیگه.

مثلاً جزءعاشق و*عزیز* های نادر روزگار بودیم.

امیرمهدی_ توقع داشتین بدون اجازه ی بزرگترا با هم حرف بزنیم؟


خیلی نرم پرسید.

خیلی منعطف.






این داستان متعلق به ادمین" کانال چجوری میتونم "است وکپی برداری از آن بدون فورواردمطلب وذکرمنبع (@chejorimitonam)صحیح نیست.



ادامه دارد......
@chejorimitonam
3.0K views17:16
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 20:16:25 #دوجهان- قسمت دویست و چهل و ششم




دسترسی به قسمت اول
https://t.me/chejorimitonam۷۶۱۵۰






چقدر عاقلانه، سعی داشت رابطه ی تازه پا گرفته مون رو پیش ببره.

چقدر قشنگ کنترل همه چیز رو به دست گرفته بود ومی خواست نذاره راه رو کج بریم.

احساسش زیبا بود وار اون زیباتر کنترل همه جانبه ی این احساس بود.


من جون می دادم برای یک ذره از این احساس.

واقعا لیاقت این عشق رو داشتم؟.....

یکبار عاشقم شدی، صد بار می میرم برات....

آروم و با طمأنینه ، صداش کردم.


من_ امیرمهدی؟

کمی مکث کرد و جواب داد.

امیرمهدی_ بله؟

من_ فکر می کنم دارم خواب می بینم.

امیرمهدی_ یادتونه گفتم به خدا اعتماد کنین؟



نفس عمیقی کشیدم.

من_ هیچ وقت فکر نمی کردم جواب اعتمادم انقدر رویایی باشه.

امیرمهدی_ خدا برای بنده هاش هیچوقت کم نمی ذاره.

من_ هر روز که می گذره بیشتر بهش ایمان میارم.

لبخندی زد.

امیرمهدی_ و هر بار بیشتر از قبل من رو شگفت زده می کنین.

لبخند شیطنت آمیزی زدم.

من_ یعنی هر روز بیشتر از قبل دوسم داری؟

سری به حالت تأسف تکون داد.

امیرمهدی_ امشب بحثمون زیادی احساسی شد.

و منم نتونستم جلوی پیشرفتش رو بگیرم.

ولی برای دفعه های بعد یادمون باشه که حرفامون با هدف جلو بره.

من_ مگه حرفای احساسی بده؟

امیرمهدی_ نه.

بد نیست البته برای اونایی که محرمن.

اگر فقط احساس پیشرو کارمون باشه، ممکنه به بی راهه بریم.

من_ از چی می ترسی امیرمهدی؟

آروم جواب داد.

امیرمهدی_ نمی خوام به خاطر احساساتی که بهتون دارم، یه عمر شما رو پایبند زندگییی کنم که دوست ندارین.


زندگی من تو خوشبختی شما خلاصه می شده ،نه تو ناراحتی وخدای نکرده عذابتون.






این داستان متعلق به ادمین" کانال چجوری میتونم" است وکپی برداری از آن بدون فورواردمطلب وذکرمنبع (@chejorimitonam)صحیح نیست.




ادامه دارد......
@chejorimitonam
2.4K views17:16
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 20:16:25 #دوجهان-قسمت دویست و چهل وپنجم




دسترسی به قسمت اول
https://t.me/chejorimitonam۷۶۱۵۰






آروم دست پیش بردم و گرفتمش.

با شک پرسیدم.

من_ مال منه؟

سری تکون داد.

امیرمهدی_ از کربلا آوردم.

همه جا طوافش دادم و متبرکش کردم.

دستی به تسبیح کشیدم.

من_ پس خودت چی؟

امیرمهدی_ دو تا خریدم.

یه رنگ و یه شکل.

نیت کردم که اگر.....

اگر دلامون یکی شد، این رو بدم بهتون .

لبخند رو مهمون لبم کرد.

یعنی از اون موقع دوسم داشت؟

اگر احساس من پاک ولطیف بود، پس احساس امیرمهدی رو با چه کلمه ایی می شد توصیف کرد؟


نگاهم مبهوت چشمای پر از حسش شد.

چرا حس می کردم در جدال با نگاهشه که به سمتم بر نگرده؟

هنوزم از نگاه کردن بهم فراری بود؟

با تن صدای پایینی گفتم.

من_ هنوزم از نگاه کردن بهم گریزونی؟

امیرمهدی_ وقتی عنان نگاهم بیفته دست قلبم، دل کندن از نگاه کردن تون سخت می شه وغیر قابل تحمل.


مهارش می کنم که تا خواسته نشه آتیش زندگی مون.

سرم رو پایین انداختم.

حرفش خیلی به معنی این بود که با کنترل نگاه بتونه احساسش رو هم کنترل کنه.

گاهی یه نگاه می تونه زندگی آدم رو به باد بده.

مثل نگاه خیره ایی که منجر می شه به یه رابطه ی احساسی. ج. ن. س. ی .....

که قطعا مثل تب تند، زود به عرق می شینه.

بعدش می شده یه عمر پشیمونی.

منظورش همین بود دیگه، نبود؟؟؟






این داستان متعلق به ادمین" کانال چجوری میتونم "است وکپی برداری از آن بدون فورواردمطلب وذکرمنبع (@chejorimitonam)صحیح نیست.



ادامه دارد......
@chejorimitonam
2.2K views17:16
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 20:16:25 #دوجهان-قسمت دویست و چهل و چهارم



دسترسی به قسمت اول
https://t.me/chejorimitonam۷۶۱۵۰






امیرمهدی_ در هست در اعجاز حرف هایت وچشمانت، که معجزه ای بزرگ برای قلب کوچکم شده!


باز هم هاج و واج نگاهش کردم.

این خودت امیرمهدی بود که این حرفا رو می زد؟

بی اختیار دستم به سمت بازویش رفت.

ولی قبلش یکی بهم تشر زد که "حواست باشه"....

گوشه ی آستینش رو گرفتم.

برگشت و خیره شد به دستم.

امیرمهدی_ چیزی شده؟

من_ چی می گفتی؟

یه بار دیگه تکرار کن!

امیرمهدی_ بازم باورتون نمی شه؟

من_ چه جوری باور کنم کسی مثل تو این حرفا رو بزنه؟

امیرمهدی_ با قلبتون آروم زمزمه کردم.

من_ قلبم.....به شدت بهت ایمان داره.

لبخندی زد.

امیرمهدی_ از شوق حرفایی که زدین، نتونستم جلوی احساسم رو بگیرم.

اگر واقعیت رونمی گفتم از زوقم باید فریاد می کشیدم.

من_ واقعا از حرفام ذوق کردی؟

سری تکون داد.

امیرمهدی_ باورم نمی شد احساسم دو طرفه باشه.

به خصوص اینکه احساس شما خیلی پاک ولطیفه.

من_ اگر بر نمی گشتی دیوونه می شدم.

دست برد داخل جیب شلوارش، وتسبیحی بیرون آورد.

یه تسبیح سبز براق .

همون جور که کف دستش مانع می شد بفهمم داره عطرش رو به ریه می کشه یا می بوسه.


از چشمای بسته ش حس کردم در خلسه ی شیرینی فرو رفته.

بعد از چند ثانیه، چشماش رو باز کرد وتسبیح رو گرفت سمتم.






این داستان متعلق به ادمین" کانال چجوری میتونم" است وکپی برداری از آن بدون فورواردمطلب وذکرمنبع (@chejorimitonam)صحیح نیست.



ادامه دارد....‌‌..
@chejorimitonam
2.2K views17:16
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 20:16:25 #دوجهان- قسمت دویست و چهل و سوم



دسترسی به قسمت اول
https://t.me/chejorimitonam۷۶۱۵۰






مثل برق گرفته ها برگشتم و نگاهش کردم.

ثانیه ایی از شرطم نمی گذشت.

این اسم من رو به زبون آورده بود؟

اینکار از امیرمهدی بعید بود.

حلاوت شنیدن اسمم از زبونش با اون آهنگ صداش که برای من ،گوشنواز ترین صدای دنیا بود.

باعث شد چشمام رو برای ثانیه ایی روی هم بذارم.


وقتی پسوند خانوم به اسمم می دهی نمی دانی چه حالی می شوم....

کم نیست خانوم بودن از دیدن تو....

دوباره چشم باز کردم و اول نگاهم رو به صورت منتظرش دوختم.

وبعد نگاهم به سمت آسمون کشیده شد.

جایی که فکر می کردم خدا حضور داره.

و اون لحظه فهمیدم که وقتی تو قرآن می گفت"از رگ گردن به بنده ش نزدیک تره" یعنی چی!


لبخند زدم.....

باید می گفتم.....

قسم خورده بودم......




آروم زمزمه کردم.

من_ وقتی کربلا بودی.....

وقتی ازت خبری نبود.....

وقتی نمی دونستم چی به سرت اومده....

زمین و زمان برام ایستاد.....

کاری نمی تونستم انجام بدم.....

دستم به جایی بند نبود.....

فکر نبودنت مثل خوره افتاده بود به جونم.....

اگه بلایی سرت میومد خودم رو می کشتم....

اون روزا نذر کردم....

با خدا قرار گذاشتم اگه سالم برگردی....

اگر زنده باشی.....

دیگه نخوامت.....

دیگه شب و روز برای دیدنت بهش التماس نکنم.....

دیگه نتونستم بیشتر از این ادامه بدم.

برای دقایقی نگاهش نکردم.

از عکس العملش می ترسیدم.

ولی وقتی سکوتش رو دیدم.

بر گشتم به سمتش.....

لبخند روی*صورت* دلم رو قرص کرد.

تند تند نفس می کشید.

و نگاهش سر گردون بین درختا پیش می رفت.

امیرمهدی_ دعایتان را اجابت می کنه؛ آنکه آسمانی رو می گریاند تا گلی رو بخنداند.....

با لبخند به سمتم برگشت و بدون نگاه به من ادامه داد....






این داستان متعلق به ادمین" کانال چجوری میتونم" است وکپی برداری از آن بدون فورواردمطلب وذکرمنبع (@chejorimitonam)صحیح نیست.




ادامه دارد......
@chejorimitonam
2.2K views17:16
باز کردن / نظر دهید
2021-02-17 20:16:24 #دوجهان-قسمت دویست و چهل و دوم




دسترسی به قسمت اول
https://t.me/chejorimitonam۷۶۱۵۰






تردید بدی تو دلم موج می زد.

از طرفی دلم می خواست بگم تا شاید راه حلی براش پیدا کنیم.

و از طرفی اصلا روم نمی شد به این راحتی بهش ابراز علاقه کنم.

شاید هر پسر دیگه ایی غیر از امیرمهدی بود می تونستم راحت تر حرف بزنم.

می ترسیدم با ابراز علاقه تو چشمش حقیر بشم.

می ترسیدم نپسنده این ابراز علاقه رو.

یه وقتایی هست که آدم به قدری تردید داره که دلش می خواد یه نفر بیاد و به طور مستقیم بهش بگه چیکار کنه.


وقتی می بینه هیچ کس نیست که بهش کمک کنه، شرایط رو برای خودش سخت می کنه.

و یه شرط سخت می ذاره.

این لحظه هم من ،همینطور بودم.

برای اینکه بتونم برای خودم توجیهی داشته باشم ،یه شرط سخت گذاشتم.


تو دلم گفتم"اگر اسمم رو بگه......اگه به اسم صدام کنه.....بهش می گم.....

به خدا بهش می گم."


می دونستم غیر ممکنه امیرمهدی اسم من رو به زبون بیاره.

اینجوری برای "نه" گفتن دلیل داشتم.

یه دلیل غیر موجه که فقط خودم رو، راضی می کرد.

نه هیچ کس دیگه ایی رو.

اما غافل بودم از اذن وخواست خدا که اگر بخواد.....

فقط کافیه بگه....."کن فیکون".

امیرمهدی_ مارال خانوم؟

نمی خواین بگین؟






این داستان متعلق به ادمین" کانال چجوری میتونم" است وکپی برداری از آن بدون فورواردمطلب وذکرمنبع (@chejorimitonam) صحیح نیست.




ادامه دارد......
@chejorimitonam
2.3K views17:16
باز کردن / نظر دهید