2021-07-23 08:00:41
من و خانم مدیر مدرسه
1400/02/22
#مدیر #لزبین #معلم
فانتزی جانشین عمله
این یک داستان طولانیه که واقعی بودنش به ما بستگی داره
من برای مصاحبه کار تدریس از طریق دوست خوبم به یکی از مدارس برتر دخترونه تهران معرفی شدم.
تجربه کار توی محیط خشک و جدی مدرسه رو نداشتم فقط آموزشگاهها. اما نمرات و عملکردم عالی بود و احتیاج و اصراری هم به کار توی مدرسه نداشتم.
مدیر اونجا یک خانم جاافتاده و مقتدر بود. تو برخورد اول حدس زدم که بجای پیشنهاد کار میخواد منو تحقیر کنه برای همین دست بالا رو گرفتم و اونم که اصلا انتظار این همه اعتماد به نفس از طرف منو نداشت بعد از کمی مکث بالاخره یه کم تواضع به خرج داد و گفت امتحانی مشغول شو
در کمال ناباوری خودم اونها با اونهمه ادعا منو پذیرفتن و خانم مدیر در اولین جلسات من با دانش آموزا اصرار به حضور داشت
ابن برای همه طبیعی بود تا اینکه کمکم رفتارهاش معنی پیدا کرد
دوستم که اونجا کار میکرد گفت بعد از سه سال روز تعطیلیشو تغییر داده و فهمیدم که دقیقا روزهایی هست که من میام مدرسه… خانم مدیر متاهل بود بچه داشت و منم با اینکه زیر توجه و نگاههاش بخودم همه تنم گرم میشد و از محبتهای کوچیک و طبیعیش به خودم احساس خوبی داشتم ظنی نبردم
تا اینکه به پیشنهاد خودم برای یکنواخت کردن سطح کلاس بعد از ساعات مدرسه کلاس تقویتی گذاشتم برای تعدادی از بچهها و نکته جالب موندن مدیر تا پایان کلاس تقویتی من بود
چندجلسه اول کلاسای تقویتی فقط خسته نباشید میگفت و صحبت های معمولی و همون نگاههایی که منو معذب میکرد و از آبدارچی میخواست برام چای و شیرینی بیاره درحالی که ترجیح میدادم برم خونه…
اون روز آبدارچی نبود و خودش داشت میزو میچینید وقتی اومدم داخل دفتر از اینکه دیدم خودش داره کارا رو میکنه خجالت کشیدم و اومدم جلو تا ازش بگیرم… بهم اجازه داد و همونجا ایستاد و از همون فاصله نزدیک بهم زل زد
گفت «دوستت نگفته بود که تو انقدر خوشگلی» و دستشو گذاشت روی کمرم… ظرفا رو روی میز گذاشتم و صاف ایستادم و تو چشماش نگاه کردم. خیلی جدی تو چشمام خیره شد و دستاش از روی کمرم سُر داد روی باسنم و با چهره ی درمونده گفت «نمیتونم بهت فکر نکنم»
بدون اینکه بتونم چیزی بگم فقط توی چشماش زل زده بودم
بعد از کش و قوسهای فراوون بالاخره کارمون به جاهای باریک رسید
من توی ویلاش بودم… توی اتاق خوابش… لخت و اون فقط میخواست شروع کنه… انگار این تنها چیزی بوده که بهش فکر میکرده و من از اینهمه خواستنش لذت میبردم و اونقدر همه چیز برام تازه و عجیب بود که هیچ اعتراضی نمیکردم
قرار بود سه روز اونجا باشیم و روز دوم صبح وقتی از خواب بیدار شدم شروع کرد به لمس سوراخ پشتم و گفت «امروز لذت واقعی رو بهت میچشونم چیزی که هیچ کس نمیتونه بهت بده»
میگفت داری حروم میشی باید بهت نشون بدم و من نمیدونستم که بعد ازون اتفاق برای همیشه رام و عاشقش میشم
اول نشست روی صورتم و فقط اینجوری اجازه میداد بهش لذت بدم بعد طوری که کمرم روی تخت بود گفت پاهامو ببرم بالا جمع کنم کنارم و با دست بگیرم شروع کرد به چرب کردن سوراخ کونم و بازی کردن باهاش یکی یکی انگشتهاشو فرو میکرد و منکه واقعا درد داشتم با دست دیگه اطراف سوراخم ماساژ میداد و میگفت که باید آروم و ساکت باشم
نفسم خیلی تند شده بود یه چیزی شبیه به دیلدو نسبتا کلفت اورد و مدام سرشو میکرد توی کونمو و بیرون میاورد داشتم میمُردم میخواستم همهشو بکنه تو اما میخواست سوراخ کونمو باز کنه تو دلم التماس میکردم میگفت باید توی کونتو بهم نشون بدی منم حسابی خودمو شُل کرده بودم و وقتی یهکم سوراخم باز شد بالاخره کل اون و
2.3K views05:00