Get Mystery Box with random crypto!

از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی

لوگوی کانال تلگرام irajrezaie — از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی ا
لوگوی کانال تلگرام irajrezaie — از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
آدرس کانال: @irajrezaie
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.76K
توضیحات از کانال

رقص است زبانِ ذرّه زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
"مولانا"
ارتباط با ادمین
@Irajrezaiee

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2022-07-30 17:25:42 ‍ اگر شاهنامه نمی بود.
زنده یاد دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
برای ارج نامه استاد جلال خالقی مطلق
فصل نامه پاژ، سال اول، شماره چهارم

@irajrezaie
338 views14:25
باز کردن / نظر دهید
2022-07-28 23:48:58 "ما همچون دانەهای زیتونی هستیم
کە تنها هنگامی جوهر خود را بروز می‌دهیم
کە شکسته شویم." (تورات)

حتی اگر کسی به هر دلیلی هیچ اعتقاد و ایمانی به آسمان و کتاب های مقدس ادیان نداشته باشد، باز نمی تواند از بارقه های نور حکمتی که در آنهاست؛ بارقه هایی که چشم را خیره می کند، و جان را جلا می دهد، حیرت نکند و بی اعتنا از کنارشان درگذرد.
دوست عزیزم صدیق قطبی که خود برخی از این بارقه ها را در کتابی با عنوان "کلمات بیدار" (نشر افق علم)، جمع آوری و چاپ کرده، این سخن را، که البته به جست و جوی او در تورات نیامده بلکه در کتاب "تنهایی پرهیاهو" به نقل از تورات آمده، نزدیک به این معنا از حضرت مسیح (ع) دانسته است:

«به راستی، شما را می‌گویم،
اگر دانه‌ی گندمی که بر زمین افتاده است نمیرد،
تنها می‌ماند؛
لیک اگر بمیرد،
بسی ثمر آورد.
آن کس که جان خویش را دوست بدارد، آن را از کف می‌دهد؛
و آن کس که از جان خویش در این جهان بیزاری جوید،
آن را در حیات جاودان حفظ خواهد کرد.»(یوحنا، ۱۲: ۲۴-۲۵)

@irajrezaie
424 viewsedited  20:48
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 11:40:55 مرگ آمد و خواست جان آسوده من
تا بستاند کاسته و افزوده من

در کار طرب کرده بُدم بود و نبود
او بُرد همین قالب فرسوده من!
(م. امید)

این گوشه ای از نگاه مهدی اخوان ثالث (م. امید) است به نقطه پایان زندگی و وادی خموش و رازآلود و چه بسا خوفناکی که مرگش می نامیم. حقیقت ناگزیری که قطعیت حضورش تمام هستی و لحظه لحظه های بودن ما را در خود احاطه کرده است. بشر در چند و چونش، سخنها گفته و فلسفه ها و افسانه ها بافته و پرداخته، اما همچنان راهی به بارگاه مهیب و پرجلالش نیافته است. برخی آن را خاستگاه اساطیر و خدایان و ادیان و هنرها دانسته اند که تخیل آدمی، این تنها حیوان مرگ آگاه و مرگ اندیش را، در درازنای تاریخ از سده های نخست تا عصر حاضر، سخت به جوشش و جنبش درآورده و شمار بسیاری از ابنای ایشان را مرعوب خود ساخته و شمار اندکی را نیز در مقاطعی از حیات، مجذوب خویش کرده است.
در این رباعی که عنوان خیامی را بر پیشانی خود دارد، شاعر، رندانه و طربناکانه بر ریش مرگ می خندد که جز همین قالب فرسوده چیزی درخور برای ستاندن از او ندارد؛ چه او شیر و شهد گوارای آن را سرخوشانه سرکشیده است. ترس از مرگ غالبا ترس از لحظه های نزیسته ای است که خام و دست نخورده در کف مرگ بر باد نیستی می رود. از این منظر، تنها آنانی باید از مرگ بهراسند که براستی نزیسته اند. و براستی به افراط زیستن بهتر از هرگز نزیستن.
در این نگاه چه با شاعر همدل و همداستان باشیم چه نباشیم، سخن او مبیّن نوعی مواجهه با زندگی و تقریر تازه حکمتی است که "رولومی" بنیان گذار روان شناسی وجودی، نظریه "سرزمین سوخته"، خوانده است.
رولومی می گفت به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرشته‌ی مرگ به سراغ شما آمد گویی یک سرزمین سوخته به او تعلق ‌‌گرفته است؛ یعنی آنچنان سرشار و برخوردار از لذت ها و شادی های زندگی شوید که چون مرگ دررسید، گویی با سرزمینی سوخته مواجه شده است. مگذارید چیز دندان گیری عاید او شود. بکوشید او را داغ بر دل با دستانی تهی به منزلگاه خود بازگردانید.

@irajrezaie
698 viewsedited  08:40
باز کردن / نظر دهید
2022-07-17 09:01:23 از موهبت هایی که تا حد زیادی احساس رضایتمندی از زندگی و احساس نسبی خوشبختی آدمها در جهان قدیم را به همراه داشته، این بوده که آنها می توانستند از دل رنج های شان معنایی بیابند. مثلا این دو بیت مولانا را بنگرید که چگونه رنج را همانند گنج زر ارزشمند و برخوردار از ارزش سلوکی و معنوی می داند که چون نیک بنگریم در نهایت، موجب اعتلای روح و تقرّب به خداوند است:

این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر آمد نهان

خلق را با تو چنین بدخو کند
که تو را ناچار رو آن سو کند

مع الأَسف، انسان امروز که پایه و اساس تمام باورهای متافیزیکی او که حول محور حضور خداوند در عالم می چرخیده، فرو ریخته است دیگر نمی نواند با چنین نگرشی به رنجهای خود بنگرد. از همین رو است که او در مقابل رنج هایش بسیار آسیب پذیر است. کوچکترین رنجها، می تواند او را از پا درآورد چون دیگر قادر نیست از دل آنها معنای موجهی حاصل کند. در جهانی با روزنه ها و دریچه های بسته که در خود فرورفته و محصور است و هیچ سویی به بی سویی ندارد، پیداست که رنج کشیدن کاری بس عبث و بی هوده، بی هیچ غایتی فراتر از خود جلوه کند.

@irajrezaie
906 viewsedited  06:01
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 17:04:21 قریب هزار سال پیش، فرزانه فرهمند ایران، که نامه نامورش را با نام خداوند جان و خرد و در ستایشِ "نخست آفرینش" یعنی خرد آغاز کرده، فرموده است:

سخن چون برابر شود با خِرَد
روان سراینده رامش بَرَد!

سخنان ناسازگار با میزان دانایی و خرد، و در تضاد با واقعیت های مسلّم حیات و انسان و اجتماع، نه فقط روان سراینده را بلکه بیش از آن روان نیوشنده را دچار پریشانی و آشوب بیمارگونه ای می سازد. ظاهرا این هدفی است که برخی از متولیان امور، به زعم خود همچون درایتی سیاسی، جهت تحقق امیال و آمال شان و بی هیچ اعتنایی به عواقب زیانبار آن، دنبال می کنند.

@irajrezaie
776 viewsedited  14:04
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 12:19:53 ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ِ نافـذﺕ ﺍﻋﺠـﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ کـه ﭼﻪ
دلبـرانـه ﻋﺸﻮﻩ ﺭﺍ ﺁﻏـﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
ما شراب خوشدلی را در خفا نوشیده ایم
خوشگوارا روبرویم ﻧﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
در ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﻞ ﺩﻝ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻧﺴﯿﻢ
ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐـﻪ چه
دلگشا را آمـدی تا کــوچه ی رنـدان به ناز
دلبری از خواجه ی ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
از عبیرآمیز ِخوش بو تا به رکن آبادِ سبز
کویِ سعدی را پُراز آواز می کردی که چه
نت به نت با واژه ها بر وزن باران میزدم
نای ِ نی را با غزل دمساز می کردی که چه
در تحیـر مانـده ام بانو عسل با کف زدن
ﺁن همه ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ اﺑﺮﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩی که چه؟!


این شعر را در گروهی ادبی دیده ام. نام شاعرش را سِتُرده ام. هرچه خواستم خویشتنداری کنم و چیزی نگویم، طاقت نیاوردم. خاصه آنکه نام سعدی و حافظ و پای حیثیت و اعتبار آنها هم در میان بود. زیرش نوشتم:

"بنده بی بهره از ذوق شاعری ام. راستش از این بابت گاهی حسرت هم می خورم. اما از طرفی این بی ذوقی را موهبتی از جانب طبیعت نسبت به خودم می دانم که لااقل مانع از این می شود که مرتکب چنین سروده های سست و ناتندرستی شوم."
نوشتم که: "فی الواقع من نه از بانو عسل و دکمه های باز کرده پیراهنش، که از خودِ شاعر دچار تحیر می شوم و از او به زبان خودش می پرسم که:
آن همه احساس را ابراز گردانیدی که چه؟!"

راست گفته غنی کشمیری:
از بس که شعر گفتن شد مبتذل در این عصر
لب بستن است اکنون مضمون تازه بستن!

@irajrezaie
705 viewsedited  09:19
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 10:34:59 "اگر با افلاطون و ارسطو همداستان شویم که فلسفه با حیرت آغاز می شود، یا دست کم حیرت را یکی از سرچشمه های فلسفه ورزی بدانیم، این حیرت از منظر لویناس پیش از هر چیز در مواجهه با دیگری حاصل می شود. به تعبیر رسای سایمون کریچلی، چه بسا "سرچشمه راستین حیرت" نه آسمان پرستاره ای که بر فراز سر ماست بلکه "چشمان دیگری" باشد، "چراکه در این جا نامتناهی محسوس تری هست که هرگز نمی تواند عطش کنجکاوی آدمی را به تمام و کمال فروبنشاند". (کشف دیگری همراه با لویناس: مسعود علیا، نشر نی، صفحه 20)

از میان همه تعریف هایی که متألّهان و عارفان و فیلسوفان و روانشناسان هر یک از نظرگاه خویش از حیرت ارائه داده اند، این تعریف ابوالحسن خرقانی که در تمثیل زیبایی بیان شده، جلوه و جمال تازه ای دارد:

"و گفت: تحیّر چون مرغی بُوَد که از مأوای خود بشود به طلب چینه و چینه نیابد و دیگربار راه مأوی نداند."
(نوشته بر دریا، شفیعی کدکنی، نشر سخن، ص 209).

@irajrezaie
605 viewsedited  07:34
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 09:01:03
چیست این سقفِ بلندِ ساده ی بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست!
"حافظ"

و براستی آیا نیایش و هنر در عمیق ترین جلوه هایش چیزی جز انعکاسِ حیرتِ ناشی از تماشای آسمانِ لایتناهی و اندیشیدن به عظمتِ فضاهایِ شگفت و تهی و بی کرانه ای است که تمام هستی و جهانِ درون و بیرون ما را از هر سو در خود احاطه کرده است؟

@irajrezaie
554 views06:01
باز کردن / نظر دهید
2022-07-08 17:55:02 هنر به چه دردی می خورد؟ در پاسخ به این پرسش که هنر به چه دردی می خورد، جوابی دیرینه و تحقیرآمیز وجود دارد: هنر به هیچ دردی نمی خورد؛ هنر برای خود هنر است. طرفداری از این پاسخ به میانه قرن نوزدهم بازمی گردد؛ به عصر شکوفایی صنعت و پیشرفت علمی. آنانی که مشتاق…
841 viewsedited  14:55
باز کردن / نظر دهید