2021-05-19 20:28:49
اینجا کولرا خسته کار میکنن، دستشویی و حموما رو کوبیدن تا تعمیر کنن و دست نمیجنبونن، مجبوریم برا یه دست به آب ۲،۳ طبقهی ناقابل بریم پایین البته گلاب به روتون. هوا گرمه،امتحان داریم، این احتمال وجود داره که یه آدم جدید وارد زندگیم شه، یهو فهمیدم باس ۳۱ روز بمونم اینجا و خونه رو ببوسم بذارم کنار و وسیله به اندازه کافی نیاوردم، پنجشنبهی هفتهی آینده قراره برگردم شیراز که فقط یه دیت برم و برگردم (وسط بخش داخلی!)، همه چی کُند سپری میشه و زمان داره کِش میاد، به اون قضیهی خرمدینها فکر میکنم و برگام میریزه و واقعا زندگی خیلی جالب و پیچتوپیچ و عجیب شد یهو.
2021-05-19 20:23:29
امتحان پایان بخش زنان خیلی نزدیکه. ۴،۵ روزه اومدم خوابگاه درس میخونم نشستم تو بالکن و یه ملخِ خسته هم نشسته کنارم ماه بعد سنگینترین بخش رو باید بگذرونیم. داخلی و باید کل ماه رو اینجا باشیم. به این امید اومده بودم که یه هفته میمونم و برمیگردم شیراز و یهو متوجه شدیم تا آخر خرداد خبری از خونه رفتن نیس :))
2021-05-14 23:11:37
دنیا دارالمجانینی بیش نیست تو نخ هرکس بروی یک تخته اش کم است و عقلش پارسنگ می برد اگر بنا بشود همه ی دیوانه ها را زنجیر کنند و به نگاهبان بسپارند قحطی زنجیر و پاسبان خواهدشد.
2021-05-14 22:46:06
الان تنها چیزی که رضایت قلبی بهم میده اینه که با دوستام برم جنگل کوهی و بعد یه مه غلیظ بیاد و راه رو گم کنیم و بعد مجبور باشیم تو یه کلبه چوبی وسط همون جنگل بقیه عمرمونو با شادی بگذرونیم.