👑ملكه زيبايى👑

2022-05-02 07:23:32 آرزو می‌ڪنم
آمدن هر طلوع آفتاب
آمینے باشد
بـــــرای
آرزوهاے قشنگ‌تان باز کردن / نظر دهید

2022-05-01 22:37:50 درودوسپاس بیکران به مهرومحبت ومرام ومعرفتتون
پاینده باشیدبه عشق خودتونم شده حتماسعی میکنم دوباره پست بذارم عزیزم
باز کردن / نظر دهید

2022-05-01 15:43:55 جواب من باز کردن / نظر دهید

2022-05-01 15:43:47 سلام عزیزم
راستش نه لایکی نه کامنتی
آدم بااینهمه زحمت وفیلترشکن میادوکلی هزینه ووقت وانرژی زورشون میادفورواردکنن یالایک کنن یاکامنت بذارن
واینجوری آدم دلسردمیشه
ومیگه واسه کی اینهمه دارم وقت وانرژی وهزینه میذارم
مهم نیست برای کسی باز کردن / نظر دهید

2022-05-01 15:43:29 پیام پرمهریکی ازاعضای نازنین کانال باز کردن / نظر دهید

2022-04-26 20:54:51 اولین جشن قرن جدیدوسالگردجشن گلبانو برنامه پرشوروهيجان وجذاب موزيك ورقص وشادى بابهترينهاى موزیک تهران دی جی نوازنده خواننده وگروه دنسر پذيرايى ميوه شیرینی چای نهارسالادنوشيدنى سه شنبه ۱۴۰۱/۲/۲۰ازساعت ۱۱/۳۰-۵بعدازظهر مجلل ترين تالارشمال شهر هزینه جشن ۳۰۰تومان شماره تماس جهت رزرو 09122994885 سليمى باز کردن / نظر دهید

2022-04-26 20:46:01 شـارژ عــمـــرم را

فـقـط ايـن‌ گـونـہ

افـزايـش دهــم

یـک ستـاره ...

یـک مــربــع ...

یک عـــدد لـب‌ هـاے

" تـو "


‎‌‌‌ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‍‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌ باز کردن / نظر دهید

2022-04-26 20:38:09 https://t.me/malaake_zibaii/53764


لينك قسمت اول رمان واقعى وزيباى دلدادگان
باز کردن / نظر دهید

2022-04-26 20:38:02 #پارت270




خجالت کشیدم.من داشتم در چه موردی با چه کسی حرف میزدم؟
-باشه من ازدواج میکنم ، اما نه حالا ، خیالت راحت شد.
لبخندی به روش زدم و گفتم: شبنم دختر خوبیه.
پوفی کرد و گفت: این در و دیوار چی دارن که میشینی ساعتها بهشون زل میزنی؟
چطور می تونستم به این مرد بفهمونم که این در و دیوار بهترین خاطرات زندگیم رو به تصویر
کشیده بودند؟چطور میتونستم بگم که این خونه مثل صاحبش آرامش میده به من؟
وقتی جوابش رو ندادم بی خیال شد و گفت: برو چادرت رو سرت کن بیا پایین .پسرعموم هم
پایینه.
تازه یادم اومد چادر سرم نیست.کمی رنگ به رنگ شدم و خودم رو پشت در کشیدم.
با این حرفش گفتم: نه من میرم خونه
چشم غره ای حواله ام کرد که گفتم: آخه خجالت میکشم.
امیررضا:خجالت نداره، ناهار رو بخوره میریم بیرون. اصلا میخوای تو بشین تو یکی ازاتاقا ناهارت
رو بخور، البته اگه تنهایی بهت میچسبه.
-مامان نگران میشه.
-باشه برو.
و سریع سمت پله ها رفت.
نمیدونم دلم گرفت که چرا ناراحتش کرده بودم؟ اون که مقصر نبود. حق داشت نمیتونست که
بخاطر راحتی من زن بگیره.
برگشتم تو اتاقم و چادرم رو سرم کردم در خونه رو بستم و سمت پله ها رفتم. با قدمهایی آروم
سمت در رفتم اما همین که در رو باز کردم صدای امیررضا رو شنیدم.
-بیا اینم با خودت ببر،مامان گفت بخاطر تو درست کرده
به سینی که محتوی بشقاب لوبیا پلو یه کاسه ماست و یه کاسه ترشی بود خیره شدم. باز کردن / نظر دهید