Get Mystery Box with random crypto!

👑ملكه زيبايى👑

لوگوی کانال تلگرام malaake_zibaii — 👑ملكه زيبايى👑 م
لوگوی کانال تلگرام malaake_zibaii — 👑ملكه زيبايى👑
آدرس کانال: @malaake_zibaii
دسته بندی ها: روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین: 587
توضیحات از کانال

💄یه کانال پر از مسائل زنانه
💉زیبایی و سلامت
👙مسائل زناشویی
👗مد و فشن
🍱آشپزى
⛔️ورود آقایون ممنوع⛔️
https://t.me/joinchat/AAAAAEJFIbB7ObnW3Lt1Cw
آيدى مديروادمين كانال
@z_salimi95
@A_Z_H493

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 7

2022-04-26 20:37:46 #پارت269



داشتم توی چهره اش دنبال امیر میگشتم. به چشمای سیاهش که پر از غم بودند خیره شدم.
سر پایین انداخت و گفت: مامان میگفت همیشه قبل از اومدن من میرفتی، یعنی اینقدر از من
بدت میاد؟ اونقدر برادرشوهر بدیم که دلت نمیخواد چشمت به چشمم بیفته؟
چی می گفت ...من اون رو مثل برادرم دوست داشتم ،فقط تحمل حرف و حدیث رو نداشتم همین.
لبهای چفت شده ام رو باز کردم و گفتم: امیررضا من...
با تلخندی گفت: یه عمر اسمم صرفه جویی شد تو هم نمیخواد کامل بگی.مامان سفره ناهار رو
کشیده منتظرته.
و قبل از من سمت پله ها حرکت کرد. قبل زا اینکه آخرین پله رو رد کنه گفتم: امیررضا تو همیشه
مثل محمد و محسن برام عزیزی. فقط منم که اومدنم اینجا غلطه.
برگشت. پله ها رودو تا یکی بالا اومد.روبروم که ایستاد .گفت: یعنی چی؟
سر پایین انداختم و با خجالت گفتم: میدونم که منظورم رو میفهمی .
صدای سایش فکش رو شنیدم.
-تو بخوای این موش و گربه بازی رو دربیاری ، تایید میکنی حرفاشون رو.
سرم رو بیشتر تو یقه ام فرو بردم و گفتم: اگه...اگه...
عصبی گفت: اگه چی؟
چرا عصبی شده بود...من که چیزی نگفتم.
-اگه ازدواج کنی....
نذاشت جمله ام رو تموم کنم وداد زد: بس کن ، من هنوز سیاه تنمه اونوقت برم ازدواج کنم که
مردم حرف مفت نزن. اونوقت فکر میکنی من اگه زن داشته باشم مردم مفت نمیگن؟ یه بار بهت
گفتم باز میگم یه گوشت در باشه و اون یکی دروازه.
با غم تو چشاش نگاه کردم و گفتم: معذرت میخوام.
دست به گردنش کشید و گفت: من نمیذارم کسی تو رو شوهر بده خیالت تخت باشه.
104 views roya Salimi, 17:37
باز کردن / نظر دهید
2022-04-26 20:37:31 #پارت268




با دیدنم منو مثل هر روز به آغوش کشید و نم اشکی که مثل هر روز به چشمش مینشست رو با
گوشه روسریش پاک کرد و گفت: امروز برات غذای مورد علاقه ات رو پختم.
لبخندی به روش زدم و گفتم: میشه برم بالا.
غمگین سری تکون داد و در رو بست.من هم بی معطلی سمت پله ها دویدم. در رو با کلیدی که
هنوز داشتم در رو باز کردم و وارد شدم. میدونستم عزیز اینجا رو تمیز میکنه که اثری از خاک
نیست. سمت اتاق مشترکمون رفتم. به چارچوب در اتاق تکیه دادم و به لباسهای امیر که روی
تخت بودند خیره شدم. حتما عزیز اینا رو گذاشته رو تخت. اونم به بوی لباسهای امیر دلبسته؟
روی تخت نشستم و تک تک پیراهناش رو که روی تخت بودند به آغوش کشیدم .همونجور که تو
آغوشم بودند روی تخت دراز کشیدم و صورتم رو بین لباسهاش پنهون کردم.
دل بی قرارم آروم شده بود.انگار فقط به همین بویی که فقط خودم میتونم از بین رج رج
لباسهای امیر تشخیص بدم احتیاج داشت.
معتاد به بوی این لباسها شده بودم.
نمیدونم چندساعت گذشت...فقط آروم چشام خواب رفتن. مثل زمانی که امیر بعد از مرگ علی
پدرانه به آغوشم کشیده بود و آروم شده بودم الان هم همین آغوش رو با لباسهاش تجربه میکردم.
حس می کردم خواب خوابم که تقه ای به در زده شد.
چشام یهو باز شدند .یه لحظه فکر کردم امیر برگشته. سریع از روی تخت پایین پریدم. بی توجه
به چادرم که از سرم افتاده بود . سمت در رفتم.
در رو باز کردم و با دیدن قامتش لب زدم: امیر؟
تکونی خورد و گفت: سلام زن داداش؟
به خودم اومدم. خیالاتی شده بودم. تازه میفهمیدم که امیررضا پشت دره.آخرین بار مراسم علی
بود که دیدمش. هنوز هم مشکی به تن داشت و ته ریشی به چهره اش بود.
99 views roya Salimi, 17:37
باز کردن / نظر دهید
2022-04-26 20:37:18 #پارت267



نتونستم بیشتر از این بشنوم .لب باز کردم و میون گریه گفتم: چطور میتونید این حرفا رو بزنید
حاج بابا؟ امیرم واسه راحتی ما رفت...من زنشم...چطور می خواین این کار رو با من بکنین؟
بابا سرش رو پایین انداخت. دست محسن روی دستم نشست دهن باز کرد و گفت: من خودم تا
آخرعمر نوکرشم.
بابا سری تکون داد و گفت: اینا همه اش حرفه بابا ، من دیدم که حرف میزنم. تو تا کی میتونی
کنارش باشی؟ تا کی میتونی مجرد باشی؟ فکر می کنی دختری که طعم حمایت یه مرد رو
چشیده می تونه به شونه برادرش تکیه کنه؟
-آره می تونم، من هیچی نمیخوام ، فقط یه جا میخوام ...یه اتاق که بتونم توش با خاطراتم
زندگی کنم ..همین.باور کنید هیچی نمیخوام. من پشت و پناه نمی خوام. من پشت و پناه دارم.
حتی اگه کنارم نیست اما من حسش میکنم. اون هم نباشه خدا که هست.خدا پشت و پناه کس و
بی کسه. تو رو خدا من چیزی ازم نمونده .
روزها از پی هم می گذشتن و برای من مهم نبود. بعد از اون شب همه این موضوع رو بستن و توی
خونه دیگه کسی حرفی نزد .فکر میکردم حرفام رو قبول داشتن اما...
شهریور ماه بود. به پاییز که نزدیک میشدیم دل منم بی قرارتر می شد. از صبح دلم بی قراری
خونه روبرو رو می کرد. چادرم رو برداشتم و سمت آشپزخونه رفتم.
مادر پشت اجاق ایستاده بود.
-مامان من میرم به عزیز سر بزنم.
با غم نگاهم کرد هخواست چیزی بگه اما انگار پشیمون شد و فقط سری تکون داد.چادر رو سرم
کردم و از خونه بیرون زدم. فاصله دو خونه چند متر بود اما من حس میکردم این فاصله اونقدر
طولانی هست هر چقدر قدم برمیداشتم بهش نمیرسیدم. پشت در خونه که ایستادم دست بردم
و زنگ رو فشردم .
مدتها بود که هرروز به اینجا سرمیزدم. طوری شده بود که اگه یک روز سر نمیزدم اون روز حس
می کردم چیزی رو فراموش کردم.انگار که چیزی رو جا گذاشته باشم.
در باز شد. عزیز بود. این روزها تنها بود. فاطمه با شوهرش رفته بودن شهرستان به دیدن
خونواده همسرش .
100 views roya Salimi, 17:37
باز کردن / نظر دهید
2022-04-26 20:37:01 #پارت266




دراتاق رو که باز کردم نگاه غمگین محسن ، دلم رو به آشوب کشید. این نگاه حرف داشت.
حرفهایی داشت که من رو به آتیش میکشیدند.
قدمهام سست بودند. به در اتاق که رسیدم محسن اشاره کرد برم تو. اما پاهام میلی به رفتن
نداشتن.
وارد که شدم همه به سمتم چرخیدند. محمد، حاج بابا و مامان.
دورترین نقطه نسبت به اونا نشستم .محسن اما کنار من نشست.
بابا لب باز کرد: خوبی؟
سر تکون دادم یعنی آره ، اما خوب نبودم ، بد بودم .همه ی تنم درد داشت.
مادر چشاش گریه و شادی رو باهم داشتن. بابا با مکث لب باز کرد: میدونی که همگی ما رفتنی
هستیم و با رفتن هر کدوم زا ما زندگی بازم جریان داره.
میخواستم بگم .تو رو خدا ادامه نده اما نتونستم. باید می شنیدم. باید باورم میشد که من آزاد
نیستم.
-امیر مرد بود، مثل اون کم پیدا میشه، حق داری که هنوزم که هنوزه سیاه تنته...حق داری که هنوز
چشات به اون خونه اس...حق داری اگه گذر زمان رو نمیفهمی. اما ..
سکوت که کرد خیره شدم بهش. مامان اشک روی صورتش رو گرفت و این بار اون ادامه داد:
اختر خانم امروز...
بابا نذاشت بگه و گفت: اگه میدونستم راه دیگه ای هست هیچ وقت این مسئله رو بازگو نمیکردم.اما خودتم خوب میدونی که عمر دست خداست. من نمیدونم تا کی هستم و میتونم سایه
سرت باشم. میدونم من اگه نباشم دو تا داداش داری ، اما یادت نره اونا هم یه روزی میرن
سرخونه زندگیشون و حتی اگه بخوان یادت باشن نمیتونن. خواه ناخواه زندگی اونقدر سختی
داره که فراموشت میکنن. هیچ کس جز شریک زندگی آدم نمیتونه همپا و همراهش باشه.
نتونستم این بغض نشسته تو گلوم رو بیشتر از این تحمل کنم و هق زدم که گفت: ببخش دخترم،
من نمیگم باید به همین زودی ازدواج کنی. اصلا من قبل از سال امیر خودمم راضی نیستم اما تو تا
آخر عمر نمی تونی تنها بمونی.جوونی...برورو داری مردم ساکت نمیمونن. اذیت میشی.
112 views roya Salimi, 17:37
باز کردن / نظر دهید
2022-04-26 20:36:45 #پارت265 -می خوام برای برادرم خواستگاریش کنم، یه ماه پیش زنش سر زا رفت .اون موند ویه پسر یه ماهه. دلم فشرده شد. خواستم دهن باز کنم و بگم از خدای من بترسین.بترسین از آهم که دومی گفت: فکر نمی کنم قبل سال شوهرش ازدواج کنه. و همون اولی باز گفت: نه بابا…
116 views roya Salimi, 17:36
باز کردن / نظر دهید
2022-04-26 20:35:56
#چارلی_چاپلین

زندگی نمایشی است
که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد.
پس ! آواز بخوان
اشک بریز ، برقص ، بخند
و با تمام وجود زندگی کن،

مکان چین
136 views roya Salimi, edited  17:35
باز کردن / نظر دهید
2022-04-25 09:05:57
5اردیبهشت ماهیای عزیز تولدتون مبارک ارزوی بهترینا رو واستون داریم





┄┅┅┄┅✶ ✶┅┄┅┅

┄┅┅┄┅✶ ✶┅┄┅┅┄
133 views roya Salimi, edited  06:05
باز کردن / نظر دهید
2022-04-25 09:05:26
ســـــــلااااااااام

صبـح دوشنبه تـون زیـبـا

روزتون ختم به زیباترین خیرها
امیدوارم
امروز حاجت دل پاک و مهربانتون

بازیباترین حکمتهای خدا یکی گردد

روزتـون پـر از بــهتریـن هـا
125 views roya Salimi, edited  06:05
باز کردن / نظر دهید
2022-04-25 09:05:03
دوشنبه تـون عـالـی

امروزتـون پـراز موفقیت

لحظاتتون سرشاراز آرامش

دلتـون از مـحـبـت لبـریـز

تنتـون از سلامتی سرشار

زندگیتـون از بـرکت جـاری

و خــدا پشـت پنـاهتـون باشه
129 views roya Salimi, edited  06:05
باز کردن / نظر دهید
2022-04-22 10:26:43
۲اردیبهشت ماهی عزیز
تولدتون
هزاران هزار بار مبارک
ان شاء الله همیشه سلامت و شاد باشید
103 views roya Salimi, edited  07:26
باز کردن / نظر دهید