2022-12-05 16:00:30
۱۶ آذر ۱۳۸۸، دانشجوی امیرکبیر بودم و در گوشهای از صحن پای صحبتهای «مجید توکلی» [عزیز]؛ به صحبتهایش که بیش از محتوای آن، شور و هیجانش در یادم مانده است، گوش میدادم و ذهنم درگیر تفاوتهای جهانهایی که در آن زیست میکردیم بود؛ از سیطرۀ سیاهیها و ستمها میگفت.
شهریور۸۸، من ۵۷ای فلسفهخوان شهره [متهم] به عدالتخواهی، نقادی علیه مذهب سنتی و روحانیت، اباحهگری نسبت به حجاب، ظواهر دین و نیز پوشیدن شلوار لی، در همراهیِ عزیزی، برای اولین بار عضو بسیج شده بودم: مسئول نقشآفرینی عمومی (سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و رسانهای) بسیج دانشجویی امیرکبیر.
انقلاب۵۷ را به شکلی اغراق شده اتفاقی متعالی در بهبود وضع کشور و شکل گرفتن تمدنی جدید میدید که با تکیه بر شعارهای ۵۷ اتفاقا منتقد صریح نظام سیاسی بود؛ چرا که گمان میکرد "کلیت" به سامانی وجود دارد و در تقابل با نیروهای داخلی دچار انحرافاتی هست.
منتقد سیاسی قائل به امکانِ اصلاحِ جدی بودم؛ ۸۴ برای نقد هاشمی، نهاد رهبری دانشگاهمان تذکر میداد، به خاطر نقد لاریجانی سایت ناشر تعطیل میشد و حتی به دلیل آشنایی و دغدغۀ مسائل جهانی و منطقهای، از ۸۶ منتقد [آن موقعها نرمِ] قاسم سلیمانی -که حتی حزباللهیها اسمش را هم نمیدانستند- بودم.
گمان میکردیم بسیج دانشجویی منحرف شده است؛ از آرمان تهی، تبدیل به ساختاری پوچ و بازیچۀ نیروهای امنیتی-سیاسی اصولگرا شده است. خاماندیشانه خیال میکردیم یک انحراف جزئیست و میتوان آن را به تشکلِ دانشجوییِ آرمانگرایِ ۵۷ای و مهمتر با رویکرد مردمی و کارکرد سیاسی-فرهنگی اصلاح کرد.
فضای کشور با اعتراضات ۸۸ نه آرام و نه عادی بود؛ مطلب مینوشتیم، راهپیمایی دانشجویی ۱۳آبان برگزار میکردیم و برای ۱۶آذر، دومینو، تئاتر خیابانی و نمایشگاه اینفوگرافیک در صحن. همزمان جلسه و نامه و اعتراض به پلیس و سپاه که نزنید مردم را: مسئله دعوای مسئولین کشور است نه بدنۀ جنبش سبز.
همان وقتی که پای صحبتهای توکلی بودم، رضا سراج (رئیس وقت سازمان بسیج دانشجویی) دانشگاه تهران را با حملۀ زشتِ سیاهی لشگر از حزباللهیها و بسیج شهری، به صحنۀ فاجعهای از پرچمبازی پوچ و درگیری تبدیل کرده بود که مقدمۀ سناریوپردازی نمایش عکس پاره شدۀ آ.خمینی و ادعای توهین در تلویزیون شد.
فردای ۱۶ آذر ۸۸، با مدتها پیگیری طولانی حلقهای از بچههای شریف، امیرکبیر و تهران -که خوشحالم در کنارشان بودم- از سازمان بسیج دانشجویی برکنار و چهرهای فرهنگیتر جایگزین شد؛ دلیل ما: نگاههای امنیتی، تبدیل فضای دانشگاه به عرصه جنگ روانی با دروغپردازیهای گسترده و عملکرد فاجعه.
اَمّا مایی که سراج و رئیسش حسین طائب را برای مدیریت یک تشکل دانشجویی هم مناسب نمیدانستیم، بیخبر بودیم که قرار بود "ساس" را تشکیل دهند و این همه سال بیپاسخ به قانون، بر جان و مال و امورات کشور مسلط شوند و اژدهایِ بیعقل، خشن و وحشتناکی از فساد و تباهیِ سیستماتیک را ایجاد کنند.
در همین حین، در صحن دانشگاه ایستاده بودم و چهارچوب ذهنی توکلی را نمیفهمیدم؛ چطور میشود فضا را این همه سیاه و انباشت ستمها دید و در عین حال از تغییر و آینده گفت و آن هم با تکیه بر نیروهایی که خود بخشی از وضع موجود کشور بودهاند؟ به ویژه هاشمی که بنیانگذار و همیار اصلی نهاد رهبری و دکترین امنیت ملی بود.
زمان گذشت. سماجت در واکاوی ناراستیها و فهم حقایق تلخ به افشای دروغهای بزرگ میرسید و تردیدها، سیاستنفهمیها، خوشخیالیها، خوشبینیها رنگ میباخت؛ از دروغ نشریات موهن ۸۵ امیرکبیر (بهانه بسته شدن انجمن و حتی تخریب فیزیکی آن و تبدیلش به شعبهای از بسیج) تا ۲۵ بهمن ۸۹ که روز مهمی بود (+) -لااقل برای من-.
مجید توکلی عزیز، ۱۶ آذر ۸۸ بازداشت شد و سالهای طولانی در زندان بود و همچنان از تغییر و آینده میگفت؛
با همه قصورهایم، عذرخواهم که وقتی تصویر "ساختگی" او با چادر در فارس منتشر شد تا با تشبیه به دروغ تاریخی فرار بنیصدر با چادر، به وهم خود تحقیرش کنند، تنها به اعتراض اکتفا کردم.
بعدها او با بازگشت از زندان کوچک به کشور اسیر، توانست همان تغییر و آیندهای را که میگفت در فرمی منسجم با موقعیتی که انتخاب کرده است، پیش ببرد و نمونهای موفق از «کنشگریِ سیاسیِ مبتنی بر ”راهبرد تغییر“ و ”گفتار سیاسی“» را پیش روی ما بگذرد تا شاید ایرانی بهتر بسازد.
اَهمیّتِ تاریخی مجید توکلی (و حسین رونقی)، فارغ از موضع و محتوا، ”فرم“ سیاستورزیشان است؛ جدی گرفتن و پیگیریِ هزینهدار موقعیت «کنشگر سیاسی» در «داخل ایران» و با فقدان مدیای رسمی و حزب، شکل دادن گفتار سیاسی مٶثر و حضور واقعی در صحنۀ تکاپو برای ”تغییرات سیاسی“، از تئوری تا عمل.
@AliAlef13
@nasiri42
6.4K views13:00