Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 11

2023-03-14 19:53:46 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۶

گوشیمو بیرون اوردم
آراز پیام داده بود

اول خواستم اصلا نخونمش اما خیلی کنجکاو شده بودم پیامشو باز کردم نوشته بود

"...سلام عزیزم از دیشب نتونستم بهت پیام بدم برای یکی ازدوستام مشکلی پیش اومده بود همین الان برگشتم خونه میخوام بخوابم ..."

همین....
منم فقط نوشتم باش و ازصفحه چتش اومدم بیرون

کلاسم که تموم شدزود برگشتم خونه
بازم تاشب خبری از آراز نشد

اخرشب چندتا پیام معمولی در حد چخبر حالت چطوره رد و بدل کردیم و بعدم خوابیدیم
دو روز به مهمونی دورهمی آراز مونده بود
آراز هیچ حرف دیگه ای راجع بهشون نزده بود
این دو روزم با کارای معمولی بدون اینکه همو ببینیم گذشت

فکر میکردم مهمونی کنسل شده که هیچی ازش نمیگه
اما دقیقا قبل از خواب پیام داد و نوشت

"...مهمونی فردا ساعت شش عصر شروع میشه تا ده و یازده....یه لباس ساده بپوش به خودتم سخت نگیر..."

دلم از استرس پیچید
گوشیو تودستم چرخوندم
سایه میخوای چیکار کنی؟ اگه نخوام برم همین الان میتونم گوشیو خاموش کنم و برای همیشه محو بشم

یجوری که انگار هیچوقت نبودم
ولی مشکل این بود که...
میخواستم برم....
میخواستم تجربه کنم
نمیخواستم محو و نامرعی بشم

برای آراز نوشتم باشه و رفتم سراغ کمد لباس هام
یه شومیز سبزکله غازی داشتم یقه هفتی داشت و استینای پفی...
باشلوار مشکی کنار گذاشتم

خب حالا به مامان بگم کجامیرم؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.3K views16:53
باز کردن / نظر دهید
2023-03-13 12:00:59 این داستان بر اساس واقعیت است به قلم سارا و آرام‌

سرشو توگردنم فرو کردو گفت
-...خب عروس کوچولو...دیگه وقتشه زن بشی اونم به شیوه ی من

زیپ لباسمو اروم باز کرد
دستشو روی پوست شکمم کشیدو سینهامو تومشتش گرفت
دستششو وارد شرتم کرد و مستقیم انگشتشو بین پام کشید
هلم داد افتادم روی تخت
کتشو بیرون آورد یقشو باز کردو خیمه زد روم
زبونشو رو نوک سینم کشید
گاز محکمی گرفت
اخی گفتم جونی گفت و سینه دیگمو تومشتش فشرد
زبونشو روی شکمم کشیدو رفت پایین
هربار که میخاستم لمسش کنم دستمو میگرفت
من لخت کامل جلوش بودم و اون حتی پیرهنشم بیرون نیاورده بود
پاهامو باز کرد سرشو بین پام برد و زبونشو روی واژنم کشید
به تخت چنگ زدم و آهم بلند شد
چشمامو نیمه باز بود بهش نگاه کردم
بلند شد
رفت سمت کمد
درشو باز کردو از داخل کمد یچیزی مثل آلت مصنوعی بیرون آورد
خشک شدم نگران گفتم
+... داری چیکار میکنی ؟

برای دانلود رمان ناجی روی لینک زیر کلیک کنید
https://baghstore.net/roman/رمان-ناجی/
1.0K views09:00
باز کردن / نظر دهید
2023-03-13 11:48:36 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۵

سوار تاکسی شدم و برگستم خونه
زود برگشته بودم و مامان هم بهم گیر نداد
تاآخرشب آراز نه زنگ زدو نه پیام داد

حس بدی داشتم
همش حس میکردم من کار اشتباهی کردم
روی صندلیم نشستم و چندتا نفس عمیق کشیدم

حتی اگه دیگه هیچ خبری هم از آراز نشه هیچی توزندگی من عوض نمیشه
همونطوری که قبل ازشناخت آراز زندگی میکردم حالاهم ادامه میدم

بااین حرفا یکم خودمو آروم کردم ولی اون حس بدی که داشتم ازبین نرفت
من امروز چیزهای جدیدی رو تجربه کردم که برام خیلی هیجان داشت

الان دلم میخواست آراز باهام حرف بزنه
یچیزی بگه...امااینطوری که هیچ خبری ازش نبود برام سنگین بود...

گوشیمو سایلنت کردم که حتی اگه زنگ زد هم نشنوم که بخوام جواب بدم
بعدم به هرزوری بود گرفتم خوابیدم

صبح باصدای الارم گوشیم بیدارشدم الارمو قطع کردم و یه چشمی گوشیمو چک کردم
همچنان هیچ زنگ و پیامی از سمت آراز نداشتم و این واقعا خیلی برام عجیب بود

دلم نمیخواست خودمم بهش زنگ بزنم
لباس پوشیدم وسایلمو برداشتم یه لقمه هم برای خودم پیچیدم و بابا رسوندم دانشگاه
تاظهریکسره کلاس داشتم و اصلا وقت نشد به آراز فکر کنم

وارد سلف شدم و روی اولین صندلی خالی نشستم
گوشیمو بیرون اوردم
آراز پیام داده بود

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.1K views08:48
باز کردن / نظر دهید
2023-03-12 16:42:27 کانال وی ای پی #کاژه قیمت اصلی ۳۷ باتخفیف ۲۹

فایل کامل رمان #گمراهی قیمت اصلی ۳۵ باتخفیف ۲۷

فایل کامل رمان #ناجی قیمت اصلی ۳۵باتخفیف ۲۷

فایل کامل رمان #نبض_دیوانگی قیمت اصلی ۳۰ باتخفیف۲۴

فایل کامل رمان #صحرا قیمت اصلی ۳۰باتخفیف ۲۴

فایل کامل رمان #دیدار_اول قیمت اصلی ۳۰باتخفیف ۲۴

فایل کامل رمان #هوس_شبانه قیمت اصلی ۳۰ باتخفیف ۲۴
برای خرید به ایدی زیر پیام بدین
@sjo_sara
176 views13:42
باز کردن / نظر دهید
2023-03-12 16:42:26 #تخفیف #عیدانه

به مدت یک هفته ۲۰ درصد تخفیف روی قیمت همه رمان ها اعمال میشه.

برای خرید لیست رو چک کنید
https://t.me/mynovelsell/2049
475 views13:42
باز کردن / نظر دهید
2023-03-12 16:42:12 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۴

وقتی به خودم اومدم که هردومون بدون اینکه چیزی بخوریم چند دقیقه بود توفکربودیم
دستمو جلوی صورت آراز تکون دادم و گفتم

+...به چی فکر میکنی؟

یه قاچ از پیتزاش خوردو گفت
-...چیزی نیست مربوط به کاره

منم دیگه کنجکاوی نکردم
غذامون که تموم شد لباس پوشیدیم و قرار شد آراز منو برسونه

بهش گفتم سرراه جایی کاردارم و فقط تااونجا منو برسونه
اونم اصراری نکردو قبول کرد

باهم سوار ماشین شدیم
تقریبا یک سوم از مسیرو توسکوت گذروندیم
آراز نیم نگاهی بهم انداخت و گفت

-...ببخشید یکم ذهنم درگیر کار شد دفعه بعد جبران میکنم
فقط سرتکون دادم و به بیرون خیره شدم
رسیدیم به جایی که گفته بودم کار دارم آراز ماشین رو پارک کردو گفت

-...میخوای بمونم تا بیای؟
+...نه نه مرسی نمیدونم چقد طول میکشه توبرو

دستمو گرفت اروم پشت دستمو بوسیدو گفت
-...‌امیدوارم بهت خوش گذشته باشه من که خیلی لذت بردم

لبخندی زدم و گفتم
+...مرسی همه چی خوب بود
دستمو از دستش بیرون کشیدم خداحافظی کردم و پیاده شدم

این مرکزه خرید تقریبا ربع ساعتی باخونمون فاصله داشت
سریع پاتند کردم و از در پشتی زدم بیرون

توکانال وی آی پی رسیدیم به پارت 130 اگه توام دوست داری پارتهای بیشتری بخونی همین الان به آیدی زیر پیام بده و فقط با37 تومان عضو کانال وی آی پی شو
@sjo_sara
1.4K views13:42
باز کردن / نظر دهید
2023-03-11 17:28:31 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۳

آراز سرتکون دادوگفت باشه پیتزاتو بخور میرسونمت

گوشی آراز زنگ خورد رفت تواتاق جواب بده
تاحالا جلوی من باگوشی حرف نزده بود
هروقت گوشیش زنگ میخورد میرفت یجایی که من صداشو نشنوم

روی صندلی چرخیدم و نگاهمو روی کابینتا چرخوندم
کل خونه و اشپزخونه خیلی ساده دیزاین شده بود و کاملا مشخص بود ازاین خونه استفاده ی زیادی نمیشه

توهمین افکار بودم که درخونه زنگ خورد
از چشمی در نگاه کردم پیک بود
باقدمای تند رفتم سمت اتاقی که آراز داخلش بود و قبل ازاینکه در بزنم شنیدم که گفت
"...الان پیشمه....باخودم میارمش اما چیزی نمیدونه "

دستم توهوا خشک شد
باصدای دوباره ی زنگ خونه تردید نکردم و چند تاضربه به در اتاق زدم

آراز بلند گفت اومدم و درو باز کرد
همچنان گوشی روی گوشش بود
لب زدم پیک سر تکون داد گوشیو قطع کردو رفت سمت در

پیتزا هارو روی اوپن چید و روبروی هم نشستیم
توسکوت مشغول خوردن شدیم ،آراز به یه تقطه خیره شده بودو داشت به یچیزی فکر میکرد

حرفی که پشت در اتاق شنیده بودم یادم اومد چند بار توذهنم مرورش کردم
اما اصلا سر در نیاوردم

یه حسی بهم میگفت منظورش من بودم...اما خب اون شخصی که پشت گوشی بود کی بود که منو میشناخت؟

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.3K views14:28
باز کردن / نظر دهید
2023-03-10 20:18:45 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۲
از روم بلند شدو کمکم کرد منم کنارش نشستم
-...قول آخرهفتت که یادت نرفته...

اخمام رفت توهم و گفتم
+...نه یادمه

دستشو آروم روی پوست دستم حرکت داد پشت دستمو نرم بوسیدو گفت

-...زود میریم زودم برمیگردیم که تواذیت نشی ولی اون مهمونی اصلیه رو باید تاصبح بمونیم
+...خب فرقشون چیه؟

-...سرفرصت در مورد اون اصلیه برات توضیح میدم اما این یکی یه مهمونی دورهمی هست
+...اوهوم باشه

-...غذا سفارش بدیم؟یا بریم بیرون؟
+...فرقی نمیکنه

نگاهمو دور خونه چرخوندم و گفتم
+...سرویس کجاست؟
-...تهه راهرو یه در قهوه ای هست

‌بلند شدم و خودمو به سرویس رسوندم
دستمو خیس کردم و روی گردنم کشیدم تا یکم عطش درونمو کم کنم

توآیینه به خودم نگاه کردم گونهام گل انداخته بود
نه به وقتی که نمیخواستم بیام
نه به حالا که از توبغلش در نمیام
آراز صدام کرد

دستامو شستم آبو بستم و رفتم بیرون
-...پیتزا میخوری؟سفارش دادم

+...آره خوبه مرسی
به ساعت نگاه کردم میترسیدم دیر شه...
جلوی اوپن دوتا صندلی بود یکیشونو عقب کشیدم نشستم روش و گفتم

+...اگه میخوای اخرهفته باهات بیام مهمونی باید امروز زودبرگردم که روی رفت و امدم حساس نشن
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.6K views17:18
باز کردن / نظر دهید
2023-03-09 21:40:55 کانال وی ای پی #کاژه قیمت اصلی ۳۷ باتخفیف ۲۹

فایل کامل رمان #گمراهی قیمت اصلی ۳۵ باتخفیف ۲۷

فایل کامل رمان #ناجی قیمت اصلی ۳۵باتخفیف ۲۷

فایل کامل رمان #نبض_دیوانگی قیمت اصلی ۳۰ باتخفیف۲۴

فایل کامل رمان #صحرا قیمت اصلی ۳۰باتخفیف ۲۴

فایل کامل رمان #دیدار_اول قیمت اصلی ۳۰باتخفیف ۲۴

فایل کامل رمان #هوس_شبانه قیمت اصلی ۳۰ باتخفیف ۲۴
برای خرید به ایدی زیر پیام بدین
@sjo_sara
1.6K views18:40
باز کردن / نظر دهید
2023-03-09 20:50:17 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۱

با پای خودم اومدم خونه ی یه پسر مجرد که دوست پسرمم هست توبغلشم و داره لبامو میبوسه ولی بابت اینکه کمرمو از روی لباس لمس کنه یا زیر لباس دارم حرص میخورم....

فشاری به کمرم اورد دست دیگشو پشت گردنم گذاشت و تویه حرکت خوابوندم روی کاناپه و خودشم اومد روم

اینبار دیگه واقعا ترسیدم...
اماصدام در نمیومد که بگم نکن...

نمیدونم تونگاهم چی دید که بوسه ریز و کوتاهی روی لبم زد و گفت
-...تاجایی پیش میریم که تواذیت نشی خب؟

دلم میخواست بگم من همین الانشم اذیتم
ولی فقط سرتکون دادم
تواین فاصله نگاه کردن به چشماش یکم سخت بود

ارتباط چشمی همیشه برای من سخت بود حالا سخت ترم شده بود
آراز یکی از دستاشو ستون کرده بود که وزنش کامل روی من نیفته

دوباره سرشو آورد جلو
انقدر جلواومد که دیگه نتونستم نگاش کنم و گرمی لباشو حس کردم
آراز خیلی حرفه ای میبوسید

و برای منی که تاحالا هیچ تجربه ای نداشتم خیلی حس عجیبی بود
بالاخره ازم جدا شد

چشمامو باز کردم و نگاش کردم
باصدای ارومی گفت
-...راحتی؟ اذیت که نشدی ؟

سرمو توگردنش قایم کردم و زیر لب گفتم نه
-...پس دوس داشتی

شاکی اسمشو صدا کردم من هنوز انقدر باهاش صمیمی نبودم که بتونم در مورد حسم حرف بزنم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.7K views17:50
باز کردن / نظر دهید