2023-03-13 11:48:36
شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۵
سوار تاکسی شدم و برگستم خونه
زود برگشته بودم و مامان هم بهم گیر نداد
تاآخرشب آراز نه زنگ زدو نه پیام داد
حس بدی داشتم
همش حس میکردم من کار اشتباهی کردم
روی صندلیم نشستم و چندتا نفس عمیق کشیدم
حتی اگه دیگه هیچ خبری هم از آراز نشه هیچی توزندگی من عوض نمیشه
همونطوری که قبل ازشناخت آراز زندگی میکردم حالاهم ادامه میدم
بااین حرفا یکم خودمو آروم کردم ولی اون حس بدی که داشتم ازبین نرفت
من امروز چیزهای جدیدی رو تجربه کردم که برام خیلی هیجان داشت
الان دلم میخواست آراز باهام حرف بزنه
یچیزی بگه...امااینطوری که هیچ خبری ازش نبود برام سنگین بود...
گوشیمو سایلنت کردم که حتی اگه زنگ زد هم نشنوم که بخوام جواب بدم
بعدم به هرزوری بود گرفتم خوابیدم
صبح باصدای الارم گوشیم بیدارشدم الارمو قطع کردم و یه چشمی گوشیمو چک کردم
همچنان هیچ زنگ و پیامی از سمت آراز نداشتم و این واقعا خیلی برام عجیب بود
دلم نمیخواست خودمم بهش زنگ بزنم
لباس پوشیدم وسایلمو برداشتم یه لقمه هم برای خودم پیچیدم و بابا رسوندم دانشگاه
تاظهریکسره کلاس داشتم و اصلا وقت نشد به آراز فکر کنم
وارد سلف شدم و روی اولین صندلی خالی نشستم
گوشیمو بیرون اوردم
آراز پیام داده بود
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
Join t.me/saraa_novell
1.1K views08:48