Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 8

2023-04-12 10:00:38 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۶
+...ولی من که فرار نمیکردم
-...باش بیااینطوری فکر کنیم

صورتشو بهم نزدیک کرد اونقدر نزدیک که مجبور شدم چشامو ببندم
چند لحظه بعد
گرمی لباشو حس کردم

هنوزم حسش برام خیلی تازه بود
نرم لبمو مکید ازم جداشدو گفت
-...همراهیم کن سایه

دوباره لبامو بوسید و اینبار منم بوسیدمش
گرمای لباش و حرکت دستش بین موهام حسابی خمارم کرده بود

آراز ازم جداشد دلم میخواست بازم ادامه بده
حس خوبی داشتم
بدنم داغ شده بود

چشمای اونم مثل من خمار شده بودن
چشمایی که گاهی خیلی برام مشکوک میشد
اینبار سرشو تو گردنم فرو کرد و بااولین برخورد لباش با گردنم بی اختیار ناله آرومی کردم

زیر لب جونی گفت و دوباره گردنمو مکید
گوشه ی لباسمو پایین کشید
یقم بازتر شد
بوسهاش پایینتر اومدن

من فقط سعی میکردم صدامو پایین نگه دارم
دستشو روی پوست کمرم کشید
دکمه ی شلوارمو باز کرد و همه‌ی اون حس خوب محوشد

هینی گفتم دستمو روی دستش گذاشتم و لب زدم نه
بوسه آرومی روی شکمم زد وگفت
-..باشه هروقت تواماده بودی میریم سراغش

دوباره اومد روم
صدای زنگ خونه ازهم جدامون کرد
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.1K views07:00
باز کردن / نظر دهید
2023-04-11 10:30:47 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۵
با دیدن پنجره ی تراس تواتاق دستمو بیرون کشیدم و گفتم
+...تاحالا این تراس رو ندیده بودم

درشو باز کردم ویوی قشنگی داشت
نفس عمیقی کشیدم و پشتش به سرفه افتادم
آراز خندید و گفت

-...با هوای تهران نفس عمیق کشیدن اصلا کار درستی نیست
+...آره واقعا

برگشتیم تواتاق چیز دیگه ای نبود که بتونم خودمو باهاش سرگرم کنم
آراز نشست روی تخت و گفت
-...داری از من فرار میکنی اره؟

چرخیدم سمت آینه دستی بین موهام کشیدم و گفتم
+...من؟نه

آراز پشت سرم وایساد و گفت
-...کِی اون لباس خواب خوشگله رو توتنت میتونم ببینم؟
از تو آینه نگاش کردم وگفتم

+...اوووم فکر نمیکنم به این زودی ببینی
آراز از پشت بغلم کردو گفت
-...ولی من برعکس تو فکر میکنم

دستاشو دورم محکم کرد تو یه حرکت چرخید و باهم روی تخت فرود اومدیم
با چشمای گرد نگاش کردم دستامو روی سینش گذاشتم

نفس نفس میزدم
نگاهمون قفل هم شد آراز دستشو نرم روی موهام کشید وگفت
-...جوجه ی فراری بالاخره گیرت آوردم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.0K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-10 10:15:05 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۴
آراز غذا رو روی میز چیده بود روبروش نشستم و گفتم
+...تاکی میمونی ایران؟
-...چیه از دستم خسته شدی؟

+...نه این چه حرفیه همینطوری فقط میخواستم بدونم
-...فعلا برنامه ای برای برگشت ندارم حداقل تا سه ماه میمونم
+...آها خوبه

-...آره غذاتو بخور سرد میشه
فکرشونمیکردم آنقدر طولانی بخواد بمونه فکر میکردم تهش یک ماه میمونه و برمیگرده
+...کارت چی میشه؟

-...مشکلی نداره اتفاقا چند روزی شاید نتونم ببینمت یکم به کارا برسم
سرتکون دادم آراز گفت

-...ناراحت که نمیشی؟
+...نه نه راحت باش
غذامون تموم شد باهم میزو جمع کردیم
آراز رفت تو اتاق و گفت باید چندتا تماس بگیره

دستامو شستم روی مبل نشستم گوشیمو چک کردم
داشتم پیام هامو جواب میدادم که دستای گرمی روی کمرم نشست

از جا پریدم امااراز منو محکم نگه داشته بود
سرشو توگردنم وبین موهام فرو کرد وگفت
-...بیا بریم تواتاق

تکون نخوردم و گفتم
+...چ..چرا؟
بوسه ریزوکوتاهی زیر گلوم زد

موهام کنار رفته بود و لختی گردن وسینم حالا بیشتر به چشم میومد
-...بریم یه چرتی بزنیم

دلم میخواست فقط یه چرت باشه اما واقعا بعید بود..
دوباره گردنمو بوسید دستمو کشید و رفتیم تواتاق
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.0K views07:15
باز کردن / نظر دهید
2023-04-09 09:09:46 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۳
مگه حرف زدن انقدر راحت بود؟
کاش واقعا برای من راحت بود..

تو دلم تومغزم پراز حرف بود ولی به زبون اوردنشون مثل مرگ بود
سرمو تکیه دادم به شیشه

تو مسیر آراز غذا گرفت و رفتیم خونش
تو آسانسور اخم کمرنگی بهم کردو گفت
-...میخوای کل روز اخم کنی؟
+...نه

وارد خونه شدیم و آراز گفت
-...انقدر سخت نگیر اتفاق خاصی که نیفتاده

میخواستم بگم اتفاق خاص از نظر تو دقیقا چی هست؟

چون اتفاقی که افتاده خیلیم چیز کم و بی ارزشی نیست
اما خب مثل اینکه طرز فکر مااصلا شبیهه هم نبود بجاش سرمو تکون دادم و گفتم باش

آراز لباساشو عوض کرد و گفت
-...مانتوتو در بیار راحت باش
زیر مانتوم یه تاپ بافت پوشیده بودم که یقش خیلی باز بود

خجالت می‌کشیدم اینطوری جلوی آراز بشینم
بیشتراز خجالت میترسیدم
درسته تاامروز کاری که برخلاف میلم باشه نکرده بود اما بهرحال اونم مرد بود
وارد اتاق شدم

مانتومو بیرون آوردم موهامو باز کردم تا لختی لباس کمتر به چشم بیاد
اراز در اتاقو باز کرد و گفت

-...خوبی؟ بیا
+...الان میام
گوشیمو برداشتم و اومدم بیرون
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.8K views06:09
باز کردن / نظر دهید
2023-04-08 10:36:12 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۲
من هنوز ازش عصبانی بودم
کلافه و بی حوصله گفتم
+...میشه حرف بزنیم؟

آراز نیم نگاهی بهم کردو گفت
-...آره حتما ولی فکر میکردم همه چی حل شده و چیزی برای حرف زدن نمونده
+...مونده

ماشین رو کنار زدو گفت
-...خب بگو می‌شنوم

یه نفس عمیق کشیدم کلی حرف تو سرم بود
دلم میخواست بگم چرا همه چیز برات انقدر عادی و بی اهمیته
چرا بدون هماهنگی بامن کامران رو آوردی اینجا

اما وقتی لب باز کردم هیچ حرفی نتونستم بزنم
آراز صدام کرد

دوباره نفس عمیقی کشیدم تا ذهنمو جمع و جورکنم و باصدایی که یکم می‌لرزید گفتم
+...چرا بدون هماهنگی بامن به کامران گفتی بیاد؟

+...چون نمی‌خواستم بخاطر یه سوتفاهم کوچک مشکلی پیش بیاد بهرحال چندوقت دیگه دوباره قراره ببینیمشون

با دهن باز نگاش کردم ...بااین شرایط بازم میخواست منو ببره تو اون جمع
آراز جدی نگام کرد و گفت

-...من به بچها قول دادم اصلا نمیخوام بدقول شم اون مهمونی برام مهمه پس باهم میریم
دیگه منتظر حرفی از من نشد

ماشینو روشن کردو حرکت کرد
میتونستم بگم نمیام
نمیتونی بزور منو ببری جایی که راحت نیستم
ولی...
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.3K views07:36
باز کردن / نظر دهید
2023-04-08 05:47:25 خب بچه ها. #جلد_سوم_کوازار اومد رو اپلیکیشن طاقچه
این جلد ، جلد پایانیه و بخشی ازش رو من آفلاین نوشتم.
منتظر خوندن نظراتتون هستم
https://taaghche.com/book/143862
1.0K views02:47
باز کردن / نظر دهید
2023-04-07 19:35:50 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۱
ولی فقط تونستم سر تکون بدم
نمی‌تونستم حرف بزنم
آراز گوشیش زنگ خورد و بلند شد

باکامران تنها شدم و دوباره حس خفگی کردم
کامران خودشو کشید سمتم
پشتم دیوار بود و نمی‌تونستم برم عقب
نگاش کردم که ببینم چی ازم میخواد

نگاهش همون نگاهه شب مهمونی بود
ذره ای پشیمونی تونگاهش نمی‌دیدم
نگاهش روی صورت و موهام چرخید
دستشو آورد جلو

من واقعا خشک شده بودم
آراز برگشت پیشمونو کامران عقب کشید
نشست روی صندلی و گفت

-...خب همه چی درست شد؟ سایه ؟
سریع گفتم
+...آره آره میشه بریم؟
فقط میخواستم از کامران دور شم و نبینمش
آراز جلوتر رفت

اما کامران هم قدم با من اومد
دستامو مشت کردم

چیزی نمونده سایه...چند دقیقه تحمل کن میره
اصلا این رفتاراشو درک نمی‌کردم
خدافظی کردیم و بالاخره راحت شدم
رفتار آراز رو درک نمی‌کردم

کامران میخواست به من دست بزنه اصولاً آراز نباید انقدر ریلکس رفتار میکرد
یا کامران رو بیاره و با من رو در رو کنه
شایدم کلا آدم راحتیه

نمی‌دونم
گیج بودم

طرز برخورد آراز برام عجیب بود
انقدرم راحت بودن بدون حساسیت برام عجیب بود

از اون گذشته من تورفتار کامران تاسف رو ندیدم
تو کلامشم معذرت خواهی نشنشیدم
آراز ماشینو روشن کرد و گفت

-...بریم غذا بگیریم بریم خونه ی من بخوریم
+...ولی من...
نداشت حرفم تموم شه و گفت
-...دیروز رو بهت استراحت دادم امروز دیگه حرف حرفه منه

بعدم دستشو روی پام گذاشت و رونمو آروم فشار داد

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.7K views16:35
باز کردن / نظر دهید
2023-04-05 16:41:55 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۰
دستمو از روی میز گرفت
نگاهشو به چشمام دوخت و گفت
-...من از طرف خودم از تومعذرت می‌خوام
یکم خجالت کشیدم

نکنه منم شورشو دراورده باشم
یا الکی جبهه گرفته باشم
نفسمو کلافه خالی کردم و گفتم

+...من فقط ترسیدم...از اینکه کامران داشت نزدیکم میشد و تو نبودی حالم بد شد
-...درک میکنم حق باتوهست نباید تنهات میذاشتم

یکم ریلکس شدم و سرتکون دادم
دوباره آراز گفت
-...کامران دیروز بهم زنگ زد گفت میخواد ازت معذرت خواهی کنه

سریع گفتم
+...ولی من نمیخوام ببینمش
هنوز حرفم کامل تموم نشده بود که در کافه باز شدو کامران اومدداخل

چشمامو بستم
من الان اصلا آمادگی دیدنشو نداشتم
هنوز نتونسته بودم برای خودم هضمش کنم
هنوز از نگاهش چندشم میشد

با خشم به آراز نگاه کردم
چطور بدون خواست من همچین کاری کرد
کامران رسید به میز ما و به اجبار بلند شدم
ولی نگاش نکردم

صندلی بین من و آراز رو کنار کشیدونشست
رو به من گفت

-...من میدونم اون شب گند زدم متاسفانه وقتی مست میشم کنترل خودمو ندارم

دلم میخواست بگم وقتی اینطوری هستی غلط میکنی میخوری!
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.2K views13:41
باز کردن / نظر دهید
2023-04-04 10:55:17 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۷۹
-...فردا صبح چطور؟
+...بهت خبر میدم
بعدم باهم خداحافظی کردیم و گوشیو قطع کردم

اصلا دلم نمی‌خواست رو در رو باهاش حرف بزنم ...
شاید از پشت گوشی یکم شهامت پیدا میکردم و حرفمو میزدم اما برای صحبت رو در رو من مغزم خالی میشد
کلمه هارو گم میکردم و نمی‌تونستم منظورمو برسونم
ازدست خودم حرصی بودم
تاشب دیگه آراز نه زنگ زدو نه پیام داد
آخرشب نوشت

« ساعت۱۰همون کافه ای که اولین بار همودیدیم می‌بینمت »

این یعنی هیچ بهونه ای قبول نیست و باید بیای
خیره به سقف دراز کشیدم
فردا برم چی بگم؟

بگم چرا منو با خودت بردی جایی که حواست بهم نیست ...
یا بگم چرا دوستت مست کرد و خواست بهم نزدیک شه....

کلافه سرمو رو بالشت فشار دادم و خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم فقط لباس پوشیدم و زدم بیرون

رسیدم کافه
درو باز کردم
آراز همون جای قبلی بایه شاخ گل رز آبی نشسته بود

با دیدن من ازجاش بلند شد سلام کردیم و نشستیم
من خیره به گل روی میز بودم

آراز سکوت بینمون رو شکست و گفت
-...واقعا نمی‌دونم برای جمع کردن اتفاقاتی که دیروز پیش اومد چی بگم

+...منم همینطور

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.6K views07:55
باز کردن / نظر دهید
2023-04-03 17:22:58 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۷۸
نزدیکای صبح آروم بلند شدم و از پشت پنجره بیرونو نگاه کردم
باورم نمیشد هنوز وایساده بود

سریع پرده رو انداختم اما چند لحظه بیشتر نگذشت که گوشیم زنگ خورد

لعنتی...
حتما منو دیده
وقتی قطع شد گوشیو برداشتم و نوشتم
از اینجا برو من فقط احتیاج دارم یکم تنها باشم قول میدم خیلی زود باهم حرف بزنیم.

چند لحظه بعد صدای روشن شدن ماشین و رفتنش اومد
برگشتم تو اتاق و اینبار بافکر و اعصاب آروم تری خوابیدم

صبح بابا زنگ زدو اومد دنبالم...برگشتم خونه
نمی‌دونستم به آراز زنگ بزنم یا منتظر بمونم اون بزنه

وسایلمو جابجا کردم
لباسامو انداختم لباسشویی
گوشیم زنگ خورد سریع از پلهارفتم بالا اما تابرسم قطع شد

بادیدن اسم آراز خودم شمارشو گرفتم و برعکس من اون خیلی زود تماس رو وصل کرد

-...چه عجب خانوم بالاخره جواب دادی
+...سلام من که بهت گفتم احتیاج دارم تنها باشم

صداش جدی شد و گفت
-...من از بی خبری متنفرم سایه
+...منم از خیلی از اتفاقاتی که دیروز افتاد متنفر بودم اما بخاطر تو تحمل کردم

-...بیا رو در رو صحبت کنیم
+...امروز نمیتونم بیام بیرون خیلی وقت نیست اومدم خونه بابام بهم شک می‌کنه
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.3K views14:22
باز کردن / نظر دهید