Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 7

2023-04-21 22:39:03 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۰
آراز دیگه چیزی نگفت
جوجها رو چید توی ظرف
لبمو تر کردم و صداش کردم

-...جان؟ راستی اون مهمونی ای که در موردش گفته بودم چندروز دیگه هست روزش هنوز دقیق مشخص نیست

+...منم باید بیام؟
استرس گرفته بودم نمی‌خواستم با کامران روبرو شم

-...آره تو حتما باید باهام بیای تنها نمیتونم برم
+...یعنی چی نمیتونی بری؟

-...یعنی این مهمونی فقط مخصوص زوج هاهست هیچکس بدون پارتنر نمیتونه بیاد

+...مگه می‌خواین چیکار کنین
آراز از کابینت بالای سرم یچیزی برداشت
روی لبمو نرم و کوتاه بوسید و گفت
-...کارای خوب عزیزم

فکرم درگیر مهمونی شد
+...اون پسره هم هست؟
-...کی؟ کامران؟
+...آره همون

-...آره اونم با دوست دخترش میاد
+...قول بده منو تنها نذاری اونجا
-...حتما نگران نباش

آراز یه حالت سر خوش غیر طبیعی ای نسبت به این مهمونی داشت
هروقت در موردش حرف میزد یه نیشخند میومد روی لباش

+...توقبلا هم رفتی ازاین مهمونی ها؟
-...آره چندباری رفتم
+...باکی؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.3K views19:39
باز کردن / نظر دهید
2023-04-20 16:43:02 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۹
روبروم نشست و گفت
-...خبرای خوب

سعی کردم استرسمو کنار بذارم و حرفمو بزنم
صداش کردم و همین که خواستم بگم گارسون برای گرفتن سفارشامون اومد

بعدشم کلا یادم رفت چی میخواستم بگم
ناهار خوردیم
حرفای عادی زدیم و بعد آراز منو رسوند
بازم نشد حرف بزنیم

بازم آراز زنگ زدوگفت درگیر جابجایی یسری اجناس شده و چندروز نتونستیم همو ببینیم
پنج شنبه آخرشب آراز زنگ زد و گفت

فردا برم خونش که هموببینیم

منم قبول کردم
دوباره حرفایی که میخواستم بزنم رو تو دهنم مرور کردم

یه تیشرت بایقه ی بسته و شلوار جین انتخاب کردم
صبح بیدار شدم لباس پوشیدم موهامم بافتم که نیاددورم

تا برسم خونه ی آراز ظهر شده بود
زنگ زدم درو برام باز کرد و رفتم داخل
آراز از پشت بغلم کردو گونم رو بوسید

مانتو کیفمو تو اتاق گذاشتم و برگشتم پیش آراز
-...دارم برات جوجه آراز پز درست میکنم
+...ازاینکارام بلدی؟
-...ازاین بیشترم بلدم
نشستم روی سنگ کابینت
آراز نگاهشو روی صورت و موهام چرخوندو گفت

-...موهاتو چرا بستی؟
+...همینطوری
-...بازشون کن
+...می‌ریزه یهو توغذا بعدش باز میکنم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.2K viewsedited  13:43
باز کردن / نظر دهید
2023-04-19 14:54:02 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۳
وارد خونه شدم
مامان داشت شام درست میکرد سودا قرار بود بیاد

تااخرشب با سودا وبقیع سرگرم شدم
آراز هیچ زنگ و پیامی نزده بود منم فقط یه شب بخیر گفتم و خوابیدم

چند روز گذشت
آراز زنگ زدو گفت چندروز ممکنه نتونیم همو ببینیم باید به کاراش برسه

من از جزعیات کارش چیز زیادی نمی‌دونستم
برامم مهم نبود که بخوام بپرسم

میرفتم دانشگاه و برمیگشتم
دوجلسه کلاس طراحی نرفته بودم و توخونه سعی میکردم با تمرین خودمو به بقیه برسونم
دوباره به روتین قبلم برگشته بودم

در طول روز خیلی کم با آراز صحبت میکردم و بیشتر مشغول کارای خودم بود
به حرفهای آراز فکر کردم

من آمادگی بیشترازاین پیش رفتن رو نداشتم
اگه منو میخواست باید اینطوری باهام بمونه
کلی حرف آماده کردم که وقتی دیدمش بهش بگم
نمی‌خواستم منومجبور به انجام کاری کنه که دوس ندارم

یاتوعمل انجام شده قرار بگیرم

دقیقا یه هفته آراز رو ندیدم
صبح خیلی زود آراز زنگ زدو گفت برای ناهار هموببینیم

ساعت سه دانشگاه کلاس داشتم قرارشد زودتر ناهار بخوریم و بعد منو برسونه

آماده شدم و تقریبا باهم رسیدیم جایی که قرار داشتیم
آراز دستشو پشت کمرم گذاشت و گفت
-...کاش کلاس نداشتی می‌رفتیم خونه
نشستم روی صندلی و گفتم
+...چخبره مگه خونه؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.4K views11:54
باز کردن / نظر دهید
2023-04-18 13:42:02 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۲
آراز رفت جواب بده
منم نشستم روی تخت

یقمو مرتب کردم و قبل از اینکه آراز برگرده از اتاق زدم بیرون

نمی‌خواستم بیشتر از این پیش بریم و مطمعن بودم اگه آراز برمیگشت نمی‌تونستم متوقفش کنم ...وارد سرویس شدم

بااب یخ خودمو شستم تا التهابم کمتر شه
رفتم بیرون آراز نگام کردو گفت
-...تازه به جاهای خوبش رسیده بودیم چرا بلندشدی ؟
+...اممم چیزه...من باید برم دیگه

رفتم سمت کیف و وسایلم
آراز پشت سرم اومد کیفمو ازم گرفت و گفت
-...امادفعه ی بعد دیگه خبری از نصفه و نیمه پیش رفتن نیست

دهنم خشک شد نمی‌دونستم چی بگم
خودش گفته بود تا نخوام کاری نمیکنه
اما حالا...

فقط سرتکون دادم
سریع لباس پوشیدم آراز برام آژانس گرفت و قبل از اینکه سوار شم گفت

-...به حرفام فکر کن جدی گفتم
بازم هیچی نگفتم و سوارشدم
تمام طول مسیر ذهنم پیش آراز وحرفاش بود
کلی سوال توذهنم بود

همه ی رابطها آنقدر زود وارد فاز جنسی میشن؟
بذارم کامل بهم دست بزنه یانه!
کار درست چیه؟
اصلا دارم راهه درست رو میرم یانه!
باید به آراز کامل اعتماد کنم یانه!

انقدر فکرای مختلف کردم تا رسیدیم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.4K views10:42
باز کردن / نظر دهید
2023-04-17 16:01:09 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۱
+...ولی من که فرار نمیکردم
-...باش بیااینطوری فکر کنیم

صورتشو بهم نزدیک کرد اونقدر نزدیک که مجبور شدم چشامو ببندم
چند لحظه بعد
گرمی لباشو حس کردم

هنوزم حسش برام خیلی تازه بود
نرم لبمو مکید ازم جداشدو گفت
-...همراهیم کن سایه

دوباره لبامو بوسید و اینبار منم بوسیدمش
گرمای لباش و حرکت دستش بین موهام حسابی خمارم کرده بود

آراز ازم جداشد دلم میخواست بازم ادامه بده
حس خوبی داشتم
بدنم داغ شده بود

چشمای اونم مثل من خمار شده بودن
چشمایی که گاهی خیلی برام مشکوک میشد
اینبار سرشو تو گردنم فرو کرد و بااولین برخورد لباش با گردنم بی اختیار ناله آرومی کردم

زیر لب جونی گفت و دوباره گردنمو مکید
گوشه ی لباسمو پایین کشید
یقم بازتر شد
بوسهاش پایینتر اومدن

من فقط سعی میکردم صدامو پایین نگه دارم
دستشو روی پوست کمرم کشید
دکمه ی شلوارمو باز کرد و همه‌ی اون حس خوب محوشد

هینی گفتم دستمو روی دستش گذاشتم و لب زدم نه
بوسه آرومی روی شکمم زد وگفت
-..باشه هروقت تواماده بودی میریم سراغش

دوباره اومد روم
صدای زنگ خونه ازهم جدامون کرد
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.8K views13:01
باز کردن / نظر دهید
2023-04-16 14:30:51 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۰
با دیدن پنجره ی تراس تواتاق دستمو بیرون کشیدم و گفتم
+...تاحالا این تراس رو ندیده بودم

درشو باز کردم ویوی قشنگی داشت
نفس عمیقی کشیدم و پشتش به سرفه افتادم
آراز خندید و گفت

-...با هوای تهران نفس عمیق کشیدن اصلا کار درستی نیست
+...آره واقعا

برگشتیم تواتاق چیز دیگه ای نبود که بتونم خودمو باهاش سرگرم کنم
آراز نشست روی تخت و گفت
-...داری از من فرار میکنی اره؟

چرخیدم سمت آینه دستی بین موهام کشیدم و گفتم
+...من؟نه

آراز پشت سرم وایساد و گفت
-...کِی اون لباس خواب خوشگله رو توتنت میتونم ببینم؟
از تو آینه نگاش کردم وگفتم

+...اوووم فکر نمیکنم به این زودی ببینی
آراز از پشت بغلم کردو گفت
-...ولی من برعکس تو فکر میکنم

دستاشو دورم محکم کرد تو یه حرکت چرخید و باهم روی تخت فرود اومدیم
با چشمای گرد نگاش کردم دستامو روی سینش گذاشتم

نفس نفس میزدم
نگاهمون قفل هم شد آراز دستشو نرم روی موهام کشید وگفت
-...جوجه ی فراری بالاخره گیرت آوردم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.9K views11:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-15 15:40:07 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۹
آراز غذا رو روی میز چیده بود روبروش نشستم و گفتم
+...تاکی میمونی ایران؟
-...چیه از دستم خسته شدی؟

+...نه این چه حرفیه همینطوری فقط میخواستم بدونم
-...فعلا برنامه ای برای برگشت ندارم حداقل تا سه ماه میمونم
+...آها خوبه

-...آره غذاتو بخور سرد میشه
فکرشونمیکردم آنقدر طولانی بخواد بمونه فکر میکردم تهش یک ماه میمونه و برمیگرده
+...کارت چی میشه؟

-...مشکلی نداره اتفاقا چند روزی شاید نتونم ببینمت یکم به کارا برسم
سرتکون دادم آراز گفت

-...ناراحت که نمیشی؟
+...نه نه راحت باش
غذامون تموم شد باهم میزو جمع کردیم
آراز رفت تو اتاق و گفت باید چندتا تماس بگیره

دستامو شستم روی مبل نشستم گوشیمو چک کردم
داشتم پیام هامو جواب میدادم که دستای گرمی روی کمرم نشست

از جا پریدم امااراز منو محکم نگه داشته بود
سرشو توگردنم وبین موهام فرو کرد وگفت
-...بیا بریم تواتاق

تکون نخوردم و گفتم
+...چ..چرا؟
بوسه ریزوکوتاهی زیر گلوم زد

موهام کنار رفته بود و لختی گردن وسینم حالا بیشتر به چشم میومد
-...بریم یه چرتی بزنیم

دلم میخواست فقط یه چرت باشه اما واقعا بعید بود..
دوباره گردنمو بوسید دستمو کشید و رفتیم تواتاق

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.9K views12:40
باز کردن / نظر دهید
2023-04-14 18:47:01
داستان کوتاه دروازه جهنم


به قلم پونه سعیدی


خلاصه
من، سال ها تنهایی رو انتخاب کردم تا نه باعث مرگ کسی باشم و نه بانی عذاب بشریت ... ترجیح دادم تنهایی عذاب بکشم و شومی سرنوشتم رو به دوش بکشم، اما همیشه عذاب راه جدیدی برای رسیدن بهت پیدا میکنه...


عاشقانه، ترسناک، ماجراجویی، فانتزی، انتقامی، تخیلی


باید متذکر شد که اگر اثری به صورت رایگان منتشر می شود دلیل بر سبک شمردن ارزش آن نیست و هدف از این کار، دریافت نقد و نظر بوده تا نویسنده با وام گرفتن از این بازخوردها بتواند سطح توقع مخاطبان را در آثار بعدی پیاده کند.
***
این رمان رایگان و کامل است.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
577 views15:47
باز کردن / نظر دهید
2023-04-14 09:31:03 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۸
وارد خونه شدم
مامان داشت شام درست میکرد سودا قرار بود بیاد

تااخرشب با سودا وبقیع سرگرم شدم
آراز هیچ زنگ و پیامی نزده بود منم فقط یه شب بخیر گفتم و خوابیدم

چند روز گذشت
آراز زنگ زدو گفت چندروز ممکنه نتونیم همو ببینیم باید به کاراش برسه

من از جزعیات کارش چیز زیادی نمی‌دونستم
برامم مهم نبود که بخوام بپرسم

میرفتم دانشگاه و برمیگشتم
دوجلسه کلاس طراحی نرفته بودم و توخونه سعی میکردم با تمرین خودمو به بقیه برسونم
دوباره به روتین قبلم برگشته بودم

در طول روز خیلی کم با آراز صحبت میکردم و بیشتر مشغول کارای خودم بود
به حرفهای آراز فکر کردم

من آمادگی بیشترازاین پیش رفتن رو نداشتم
اگه منو میخواست باید اینطوری باهام بمونه
کلی حرف آماده کردم که وقتی دیدمش بهش بگم
نمی‌خواستم منومجبور به انجام کاری کنه که دوس ندارم

یاتوعمل انجام شده قرار بگیرم

دقیقا یه هفته آراز رو ندیدم
صبح خیلی زود آراز زنگ زدو گفت برای ناهار هموببینیم

ساعت سه دانشگاه کلاس داشتم قرارشد زودتر ناهار بخوریم و بعد منو برسونه

آماده شدم و تقریبا باهم رسیدیم جایی که قرار داشتیم
آراز دستشو پشت کمرم گذاشت و گفت
-...کاش کلاس نداشتی می‌رفتیم خونه
نشستم روی صندلی و گفتم
+...چخبره مگه خونه؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.5K views06:31
باز کردن / نظر دهید
2023-04-13 11:00:14 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۷
آراز رفت جواب بده
منم نشستم روی تخت

یقمو مرتب کردم و قبل از اینکه آراز برگرده از اتاق زدم بیرون

نمی‌خواستم بیشتر از این پیش بریم و مطمعن بودم اگه آراز برمیگشت نمی‌تونستم متوقفش کنم ...وارد سرویس شدم

بااب یخ خودمو شستم تا التهابم کمتر شه
رفتم بیرون آراز نگام کردو گفت
-...تازه به جاهای خوبش رسیده بودیم چرا بلندشدی ؟
+...اممم چیزه...من باید برم دیگه

رفتم سمت کیف و وسایلم
آراز پشت سرم اومد کیفمو ازم گرفت و گفت
-...امادفعه ی بعد دیگه خبری از نصفه و نیمه پیش رفتن نیست

دهنم خشک شد نمی‌دونستم چی بگم
خودش گفته بود تا نخوام کاری نمیکنه
اما حالا...

فقط سرتکون دادم
سریع لباس پوشیدم آراز برام آژانس گرفت و قبل از اینکه سوار شم گفت

-...به حرفام فکر کن جدی گفتم
بازم هیچی نگفتم و سوارشدم
تمام طول مسیر ذهنم پیش آراز وحرفاش بود
کلی سوال توذهنم بود

همه ی رابطها آنقدر زود وارد فاز جنسی میشن؟
بذارم کامل بهم دست بزنه یانه!
کار درست چیه؟
اصلا دارم راهه درست رو میرم یانه!
باید به آراز کامل اعتماد کنم یانه!

انقدر فکرای مختلف کردم تا رسیدیم

توکانال وی آی پی  رسیدیم به پارت 173 اگه توام دوست داری پارتهای بیشتری بخونی همین الان به آیدی زیر پیام بده و فقط با37 تومان عضو کانال وی آی پی شو
@sjo_sara
1.7K views08:00
باز کردن / نظر دهید