Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 3

2023-07-05 10:08:52 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۳۹ نمیدونم چی توی قیافم دید که گفت -...جایی میرید برسونمتون ؟ دوباره پشت سرمو چک کردم خبری از کسی نبود و راهه دیگه ای هم نداشتم باید ازاینجا هرچه سریعتر میرفتم سرتکون دادم و سوار شدم یه پالتوی بلند…
1.5K viewsedited  07:08
باز کردن / نظر دهید
2023-07-05 09:56:25 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۹
نمیدونم چی توی قیافم دید که گفت
-...جایی میرید برسونمتون ؟

دوباره پشت سرمو چک کردم خبری از کسی نبود و راهه دیگه ای هم نداشتم باید ازاینجا هرچه سریعتر میرفتم

سرتکون دادم و سوار شدم
یه پالتوی بلند تنم بود و لختیه بدنم رو میپوشوند

خودشم سوار شد و بخاری ماشینو روشن کرد
گرمی ماشین یکم انقباض بدنمو کمتر کرد
انقدر گریه کرده بودم هنوز هق هق میکردم
یکم توسکوت گذشت و گفت

-...اسم من رادمهر هست کجا میرید برسونمتون ؟
انقدر صدامو توخودم خفه کرده بودم که صدام در نمیومد

من امشب حتی یه جیغم نزدع بودم اما گلوم درد میکرد
ادرس خونه ی روشنک رو بهش گفتم و دوباره بینمون سکوت شد

دستشو اورد جلو ترسیده از جا پریدم و سرم محکم خورد تو شیشه
درد پیچید توی سرم

ففط لبمو گاز گرقتم و سرمو بین دستام گرفتم
حتی اینجاهم صدایی ازم در نیومد
رادمهر ماشینو زد بغل و گفت

-...نمیخواستم بترسونمت خوبی؟میخوای بریم بیمارستان
تاهمینجاشم خیلی کمکم کرده بود
+...نه مرسی خودم حواسم نبود

سرمو بلند کردم و بادیدن جعبع ی دستمال بین دستاش باخجالت چند تا برگ دستمال برداشتم
توآینه خودمو نگاه کردم

چهرم وحشتناک شده بود
تمام ارایشم روی صورتم ریخته بود و رد اشک هم روی صورتم بود
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.6K views06:56
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 20:26:18 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۸
یکی از داخل کمد یچیزی برداشت و رفت
در کمد رو باز کردم اولین لباسی که چشمم خورد رو برداشتم و قبل ازاینکه کس دیگه ای بیاد رفتم بیرون

هوای ازاد به صورتم خورد
سرم گیج میرفت
باقدمای تند رفتم سمت در

فقط دوتا ماشین مونده بود رد کنم تا برسم به در خروجی که سایه ی یه نفرو پشت یکی از ماشین ها دیدم

خودمو بین دوتا ماشین جا کردم و نشستم
امیدوارم منو ندیده باشه
خیلی طول کشید تا ازم دور شد

حالم بد بود توسرما بدترم شد
از بین ماشینا رد شدم در کوچه رو باز کردم و فقط دوییدم

بااون کفشای پاشنه بلند چند بار نزدیک بود بخورم زمین
رسیدم سرکوچه

برگشتم پشت سرمو چک کردم
دونفر از در کوچه اومدن بیرون
کوچه خیلی تاریک بود اما بازم میترسیدم منو ببینن

ترسیده پاتند کردم از عرض کوچه رد شم
صدای جیغ ترمز شدیدی اومد و یه ماشین دقیقا تو چند سانتیم ترمز کرد
نفس نفس میزدم

هم از ترس
هم از سرما

راننده پیاده شد و رو به من گفت
-...خوبین خانوم؟ حواستون کجاست
من انگار زبونم قفل شدع بود
فقط اشکام روی صورتم میریخت

وقتی جوابی از من نگرفت اومد نزدیکتر
نگاهی به سرووضع اشفتم انداخت
تواون تاریکی چهرشو خوب نمیدیدم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.3K views17:26
باز کردن / نظر دهید
2023-07-03 20:28:04 دکمه ی روی سینم رو اروم باز کرد
توهمون حالت دستشو برد زیر مانتوم و سینمو تومشتش گرفت
بی اختیار بااین حرکتش ناله ارومی کردم
دستشو از کاپ سوتینم رد کرد و مشغول مالیدن سینم شد
اصلا توقع نداشتم اینجا وسط جاده بخواد همچین کاری کنه
استرس شهوتمو بیشتر کرده بودو در عرض چند ثانیه بامالیدن سینهام حسابی خیس شدم
سوتینم رو کشید پایین تر و نوک سینم رو فشار داد
در راننده رو باز کرد و نشست روی صندلی و منم نشستم وسط پاش
اینجوری هر ماشینی هم رد میشد اصلا مارو نمیدید و از پایین هم که اصلا دید نداشت

رمان #ناجی
بر اساس #واقعیت .
بدون سانسور با پایان خوش
https://t.me/mynovelsell/1586
2.7K views17:28
باز کردن / نظر دهید
2023-07-03 11:08:16 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۷
+...اه کامران گند زدی توحالم آره بیهوشه
دستام یخ کرد
خدایا من چطوری ازاینجا خلاص شم
در اتاق بسته شد

دوباره اشکام راه افتاد
اگه الان بلند شم وضعیتم ازاین دختره که تواین اتاقه بدتر نشه بهترم نمیشه

نمیتونمم تاابد خودمو به بیهوشی بزنم
نمیدونم چقدر صدای نالهای اطرافمو تحمل کردم

چقدر توخودم بی صدا اشک ریختم و التماس خدا کردم

چنددقیقه ای بود که دیگه هیچ صدایی نمیومد
اروم چشممو باز کردم
هرسه تاشون توهمون وضعیت افتضاح خوابشون برده بود

اروم بلند شدم
دست و پام میلرزید
میترسیدم بیدار شن و یه بلایی سرم بیارن
در اتاقو یکم باز کردم

صدایی نمیومد انگار همه بیهوش شده بودن
باقدمای اروم رفتم بیرون
از پلها رفتم پایین اصلا نمیدونستم کجای خونه هستم

دوتا پسر داشتن از پلها میومدن بالا
بادیدن من اومدن سمتم
پاتند کردم و قبل ازاینکه گیر بیفتم رفتم پایین
نمیفهمیدم کجا میرم

فقط از چند تا راهرو رد شدم تا بالاخره در خروجیو پیدا کردم

زیادی لخت بودم بااین وضع اگه میرقتم توخیابون گیر یکی بدتر اراز میفتادم

صدای قدمایی رو پشت سرم شنیدم
یه کمد پهن و بزرگ کنار در بود سریع رفتم بین دیوار و کمد ایستادم

بزور روی پاهام وایساده بودم
حالم داشت بد میشد و تپش قلبم روی هزار بود
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.8K views08:08
باز کردن / نظر دهید
2023-07-02 10:42:10 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۶
نمیخواستم به این زودی تسلیم شم
بااینکه چشمام تار میدید و سرم گیج میرفت اما بازم هیچی نگفتم

سرمو چرخوند و همونطوری که چسبیده بود بهم گفت
-...ببینشون

اراز و رویا برهنه تو بغل هم بودن
-....منوتوام قراره همینو تجربه کنیم

از شنیدن حرفاش حالم داشت بد میشد
خدایا کاش منو بکشی ولی اینطوری نابود نشم
دستای کامران از دامنم رد شد و من از ترس به خودم لرزیدم

فشار محکمی به موهام اورد
حس کردم سبک شدم

دنیا جلوی چشمم سیاه شد و بین دستای کامران سقوط کردم

پلکای خستمو با درد باز کردم
چشمام تار میدید
صداهای نامفهومی رو دورم میشنیدم
سرم درد میکرد

چشمامو دوباره بستم و همه ی اتفاقاتی که پیش اومده بود تویلحظه یادم اومد
تپش قلبم زیاد شد

حالا صداهایی که دورم میومد برام واضح شد
زیر چشمی بدون اینکه تکون بخورم اطرافمو نگاه کردم

اراز و یه دختر و یه پسر دیگه که نمیشناختم روی تخت کناری تووضعیت افتضاحی بودن
حتی از دیدنشون هم حالم داشت بد میشد
دلم میخواست گوشامو بگیرم که حتی صداشونم نشنوم

در اتاق با شتاب باز شد و من چشمامو کامل بستم

صدای کامران به گوشم رسید که گفت
-...ارازاین دختره هنوز بیهوشه؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.0K views07:42
باز کردن / نظر دهید
2023-07-01 11:36:09 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۵
علاوه برجسمم روح و احساسمم داشت این وسط تواین سالن داغون میشد
صورتم خیس از اشک بود و اصلا برای اراز مهم نبود

بندای پشت لباسم رو کامل باز کرد
چشمام رو بستم
نمیخواستم این حقارتو با چشمام ببینم
چند لحظه گذشت امااتفاقی نیفتاد

باتردید چشمام رو باز کردم اما بجای اراز صورت کامران جلوم بود

هینی گفتم و از جا پریدم
کمرم خورد تومیز و درد بدی تو کمرم پیچید
نیشخندی زد و یه قدم اومد جلو

نگاهه کامران حتی از چشمای اراز هم بدتر بود
به هق هق افتاده بودم
دستش رو کمرم نشست

توخودم جمع شدم حالم داشت بد میشد
دست دیگش روی موهام نشست و زیر گوشم گفت

-...دخترای مو بلند همیشه مال من هستن
زیرلب گفتم
+...ازت متنفرم

فشار دستشو روی موهام بیشتر کردو گفت
-...اصلا برام مهم نیست
از درد صورتم توهم جمع شد
پوست سرم میسوخت

موهامو محکم کشید سرم به عقب خم شد و گردنم تومعرض دیدش قرار گرفت
گردنمو بوسید و معدم پیچید

حس میکردم چشمام داره تار میبینه
دستمو روی موهام گذاشتم تا کمتر دردم بگیره
از شدت درد و سوزش موهام سرم گیج میرفت
اشکام بی وقفه و پشت هم روی صورتم میریخت

لبموگاز گرفتم تا صدام در نیاد
کامران زیرگوشم گفت

-....هرچی بیشتر خودتو کنترل کنی من بیشترموهاتو فشار میدم پس اگه میخوای کمتر درد بکشی بهتره صداتو ازاد کنی
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.2K views08:36
باز کردن / نظر دهید
2023-06-30 11:06:29 میتونید این اپلیکیشن رو نصب کنید کاژه رو سرچ کنید و سریع تر پارتا رو بخونید
3.3K views08:06
باز کردن / نظر دهید
2023-06-30 11:06:05 جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور

سیستم عامل : اندروید (Android)
تاریخ انتشار : 21 آبان 1401
مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ...

*

توجه کنید که سوابق کتابخانه شما محفوظه و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایلتون، اتفاقی برای رمان ها نمی افته؛ شما کافیه سیمکارت ثبت نامی رو داشته باشید.
(سیمکارتی که با اون وارد می شوید باید حتما روی همون موبایلی باشه که برنامه رو نصب می کنید)

*

حتما برای دریافت اطلاعیه های ضروری و آموزش های مهم در کانال تلگرام عضو بشید : @BaghStore_APP

*

اکانت مخصوص پشتیبانی مشکلات نصب :
@BaghStore_Admin

برای مشکلات غیر از نصب، مثل پرداخت ها و ... به پشتیبان داخل اپلیکیشن پیام بدید. (آدرس : برگه بیشتر/بخش تماس با ما)

*

دانلود برنامه از وبسایت باغ استور : www.BaghStore.net/app
1.8K views08:06
باز کردن / نظر دهید
2023-06-30 10:42:39 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۴
اراز دوباره گردنمو بوسید وگاز محکمی گرفت
از درد آخم بلند شد

جونی گفت و منو بیشتر به خودش چسبوند
لبشو نزدیکم کرد
صورتمو کج کردم تا نتونه ببوستم

فکمو بین دستاش فشار داد و بادندونای چفت شده و خشم گفت
-...کاری نکن از همین اول کار بخوام با زور باهات رفتار کنم

مگه بدتراز اینم داشتیم؟! تهش همین بود دیگه...

آراز ازم فاصلع گرفت و دکمهای پیرهنشو باز کرد

دستای یخ زدم و به میز پشت سرم گرفتم تا نیفتم
نگاهمو چرخوندم
خدایا یکی اینجا نیست کمکم کنه?!

کامران از رویا جدا شد بلافاصلع رویا چرخید سمتم و گفت
-...درمشکی سمت راست راهه خروجه هرطور شده فرار کن

با چشمای اشکی گفتم
+...چطوری ؟رویا گوشیم اینجاست
-...جونت مهمتره ففط فرار کن و خودتو نجات بده

اراز و کامران برگشتن و نتونستیم دیگه حرف بزنیم
اراز بندای پشت کمرم رو باز کرد
مقاومت نکردم

الان فقط باید دنبال یه راهه فرار میگشتم
دستشو نرم روی پوست کمرم کشید
انگار یکی داشت قلبمو تیکه تیکه میکرد

همه ی اعتماد و باورم داشت باخاک یکسان میشد
خدایا این حق من نبود !!!
من ففط یبار به یه نفر اعتماد کردم...
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.1K views07:42
باز کردن / نظر دهید