2023-05-19 10:35:00
شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۰۵
خیلی دلم میخواست بدونم چی میگن که نمینونه جلو من حرف بزنه
باقی میز رو چیدم و منتظر اراز موندم
یکم مکالمش طولانی شد و بالاخره از اتاق اومد بیرون
روبروم نشست و گفت
-...بخور تاسرد نشده ...نگین هم سلامتو رسوند
+...سلامت باشه داشتی با نگین حرف میزدی؟
-...نه باشهرام حرف میزدم نگین فقط اومد سلام تورو رسوند
+...اها
-...داشتیم برای مهمونی هماهنگ میکردیم
هربار اسم مهمونی میومد من یجوری میشدم برای همین دیگه در موردش نپرسیدم
بعد از ناهار پیش هم نشسته بودیم
اراز دستشو دورم انداخت و گفت
-....یادته وقتی چت میکردیم بهت گفتم یبار باید چشماتو ببندم و این مدل رابطه رو باهات تجربه کنم
فقط سر تکون دادم
اراز اروم هلم داد روی کاناپه خوابیدم خودشم اومد روم و گفت
-...خب امروز میخوام امتحانش کنیم
+...ولی من امادگیشو ندارم
زیر گلومو بوسید و من بی اختیار چشمامو بستم
باصدای ارومی زیر گوشم گفت
-...قول میدم بهت خوش بگذره
انقدر ریز و نرم همه جام رو بوسید و باهام حرف زد تا راضی شدم
اما قرار شد هرجا نتونستم تمومش کنیم
رفتیم تواتاق لامپارو خاموش کرد یه چشم بند مشکی روی چشمام بست و شروع به باز کردن دکمهام کرد
قلبم تندتر از همیشه میکوبید
هرجاییمو که لمس میکرد حسش برام هزار برابر شده بود
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
Join t.me/saraa_novell
2.6K views07:35