Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 10

2023-03-24 09:39:54 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۷۲

حس کردم آراز هول شد دستشو پشت کمرم گذاشت و گفت
-...ولش کن بیا بریم پیش بقیه

نتونستم چیز دیگه ای بپرسم اما ذهنم مشغول شده بود
برگشتیم و دوباره نشستیم سرجامون

دوسه تا از خانوما ریزو آروم داشتن باهم حرف میزدن من صداشونو نمیشنیدم
آراز هم داشت با بغل دستیش صحبت میکرد
حسابی حوصلم سررفته بود

نگین دوباره بلند شد صدای اهنگو زیاد کرد دست شهرامو کشید رو پاهاش بلند شدو لبشو نرم بوسید

چند نفر هوو کشیدن
نگین برگشت سمت دختراوگفت
-...چیه؟دلتون خواست؟

بقیه حرفش تو صدای آهنگ گم شد و نشنیدم چی گفتن
آراز دستمو گرفت و ماهم به بقیه ملحق شدیم
اینبار همه داشتن میرقصیدن و کسی ننشسته بود

فضا برای اینهمه آدم کوچک بود و تقریبا بهم چسبیده بودیم

نرم بین دستای آراز خودمو تکون دادم و یلحظه گرمای دستیو روی باسنم حس کردم
اول فکر کردم اشتباه میکنم

اما چند دقیقه بعد دوباره تکرار شد
هول شدم و دوقدم رفتم جلو و چرخیدم
اصلا نفهمیدم کارکیه!
آراز گفت چیشد؟

+...میتونم بشینم؟سرم گیج رفت
-...آره بیا باهم میشینیم

قبل از اینکه آراز بشینه گفتم
+...میشه یه لیوان آب برام بیاری؟

یه نفس عمیق کشیدم تاحالم سرجاش بیاد
آراز لیوان آب رو به دستم داد و کنارم نشست
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.0K views06:39
باز کردن / نظر دهید
2023-03-22 18:13:34 دست ازادشواروم اروم باالاورد ویکی یکی دکمهای #پیراهنم
روباز کرد
لباسوازتنم دراورد هیچ حرفی بینمون ردوبدل نمیشد
مشغول #نوشیدنیش بود
بادست دیگش با#بدن من مشغول بود .
بطرف پنجره هلم داد حالاکاملا توی قاب پنجره بودیم
اروم اروم دستشوپایین اورد
اپارتمان الکس اخرین طبقه بود وازپایین چیزی دیده
نمیشد
امااگه کسی پشت پنجره اپارتمانی که اون سمت خیابون
قرارداشت بود به راحتی میتونست ماروببینه
پیک #شراب روازم گرفت وگوشه ای گذاشت

لباساشو بیرون اورد و دوباره پشت سرم ایستاد
#رمان_بزرگسال #رمان_هات #رمان_عاشقانه
اگه میخوای فایل کامل این رمان رو بخونی بیااینجا
https://t.me/mynovelsell/652
1.6K views15:13
باز کردن / نظر دهید
2023-03-22 11:13:24 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۷۱

آراز یه تکه کیک گذاشت تودهنم
یکی از پسرا گفت
-...آراز دوست دخترتم آخر ماه میاد؟

سوالی به آراز نگاه کردم من آخرماه کجامیخواستم برم؟

حس کردم حالت صورت آراز عوض شد
دستش دور کمر من محکمتر شد و گفت
+...آره میارمش

بعدم خیلی جدی به اون پسر نگاه کرد
همه سرتکون دادن
اروم به آراز گفتم کجا میریم؟اونم مثل خودم آروم جواب داد

-...منظورشون همون مهمونی ای هست که در موردش بهت گفته بودم

سرتکون دادم و بلند شدم تا یکم آب یا نوشیدنی بخورم گلوم خشک شده بود

رفتم کنار میز و داشتم فکر میکردم چی بردارم که یه نفر کنارم ایستادو گفت
-...سمت چپی هاالکل دارن سمت راستی ها بدون الکل هستن
+...آهامرسی

تشکر کردم و یکیشون رو برداشتم
اماهمچنان سنگینی نگاهشو روم حس میکردم دستشو دراز کردو گفت
-...من کامرانم خیلی خوشبختم

مردد نگاش کردم لب زدم منم
از اول مراسم سنگینی نگاهشو روی خودم حس میکردم اما چون با دوست دخترش اومده بود جدی نگرفتم

اماانگار حسم اشتباه نبود
آراز کنارم وایساد و نفس راحتی کشیدم
کامران روبه آراز گفت

-...امیدوارم منو هلیارو انتخاب کنین میدونی که من موی بلند دوست دارم...

بعدم یه نوشیدنی برداشت و رفت
چرخیدم و رو به آراز گفتم
+...منظورش چی بود؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.0K views08:13
باز کردن / نظر دهید
2023-03-21 16:42:54 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۷۰
آهنگ ارومی پخش میشد
آراز دستشو دور کمرم حلقه کرد
فاصلمون خیلی کم بود

زیر نگاهه خیرش داشتم آب میشدم
+...به چی اینطوری خیره شدی؟
-...به تو

چیزی نگفتم نور سالن کمتر شد
آراز کمرمو بیشتر سمت خودش کشید
بااون کفشای پاشنه بلند هنوزم قدم بهش نمیرسید

سرشو خم کردو گفت
-...بریم یجای خلوت یاهمینجا ببوسمت؟
با چشمای گردنگاش کردم
سرشو آورد جلوتر

یهو به خودم اومدم و بی هوا گفتم
+...خلوت...یجای خلوت...چیز

ترسیدم یوقت جلوهمه اینجا ببوستم
آراز با چشمایی که داشت میخندید نگام کردو گفت

-...پس جای خلوت دوست داری
+...نه...یعنی...نمیدونم

توبد وضعیتی گیر کرده بودم هرجوابی میدادم تویه تله دیگه گیر میفتادم
صورتش انقد بهم نزدیک بود که حرکت لبشوروی گونم حس میکردم

موهامو از روی گوشم کنار داد و نرم لاله گوشم رو بوسید
سالن روشن شد و آراز ازم فاصله گرفت

نفس حبس شدمو آزاد کردم
آراز چشمکی بهم زد و رفتیم پیش بقیه
آراز نذاشت کنارش بشینم دستمو گرفت و منو روی پاش نشوند

یکم مؤذب بودم اما چند تا از زوج های دیگه هم همینجوری توبغل هم بودن و این یکم وضعیتو برام راحتتر میکرد
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.9K views13:42
باز کردن / نظر دهید
2023-03-21 00:38:29
به امید پیروزی در سال جدید..

Join t.me/saraa_novell
2.2K views21:38
باز کردن / نظر دهید
2023-03-21 00:36:45 یا مقلب القلوب والابصار
قلبِ ما پاییز است
یا مدبر الیل والنهار
غمِ ما لبریز است
یا محول الحول و الاحوال
چشمِ ما خیره به دستانِ توست
حول حالنا الا احسن الحال
دستِ مارا به بهاران برسانید فقط

•محمدرمضان نیا•

@OfficialPersianTwitter
2.2K views21:36
باز کردن / نظر دهید
2023-03-19 16:45:40 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۹
شلوغ تر شدصدای اهنگ رفت بالاتر و چند نفرم داشتن توبغل هم میرقصیدن

همه چیز عادی بود
اما انگار یچیزایی برام غیرعادی بود
چشم چرخوندم یلحظه بادیدن چیزی که از گوشه چشم دیدم سریع چرخیدم

یلحظه نگین رو درحال بوسیدن یه مرددیگه دیدم اماوقتی دوباره نگاهشون کردم خبری نبود

+...‌شماخیلی وقته همو میسناسین؟
-...بعضی ها آره بعضی هانه

اما بنظر همه خیلی صمیمی بودن
دست یکی از مردا روی رون یه زن دیگه بود و داشت پاشو آروم نوازش میکرد
ممطعن بودم این دوتا باهم زوج نیستن و باکسای دیگع ای اومده بودن

شونه ای بالا انداختم
به من چه؟ شاید فقط خیلی صمیمی هستن
اما بازم ازاین مدل کارا و رفتارها دیدم

بکم این صمیمیت بیش از حدشون برام عجیب بود
یکی از خانوما روی پای یه مرد دیگه نشسته بود و طرز نشستنش زیادی راحت بود

زنشم روبروشون نشسته بود و داشت خیلی راحت باهاشون حرف میزد
حتی میتونم قسم بخورم چند بار دیدم دستش روی باسن اون زن حرکت کرد و فشار داد

آراز نگام کردو گفت
-...ماهم برقصیم؟
موهامو زدم کنار و گفتم
+...اگه میخوای باشه

دلم میخواست آراز بگه نه نمیخوام اما متاسفانه هیچی طبق میل من پیش نمیره
دستمو گرفت و به بقیه رقصندها ملحق شدیم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.8K views13:45
باز کردن / نظر دهید
2023-03-18 09:30:54 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۸

باقی مسیر چشمامو بستم تا بتونم آروم تر شم
باصدای آرازچشمامو باز کردم وبه ساختمون روبروم نگاه کردم

یه خونه ویلایی بود
آرازبه یکی زنگ زدو در باز شد
ماشینو برد داخل

سه تا ماشین دیگه هم داخل پارک شده بود
توآینه خودمو چک کردم

همه چی مرتب بود آراز نگام کردو گفت
-...بریم؟ اماده ای؟
+...آره بریم

باهم پیاده شدیم و هم قدم باهم راه افتادیم
نزدیک به در ورودی بودیم که در باز شد

یه دخترو پسر توسن و سال آراز اومدن بیرون
سلام کردیم مانتو شالمو دادم به دختره که فهمیدم اسمش نگین هست

آراز خم شدو گفت
-...اینجاخونه ی شهرام و نگین هست یعنی میزبان امشب اونا هستن
+...اها خوبه خونه ی قشنگیه

خونه ی نسبتا بزرگ و قشنگی بود
دکور خونه اکثرا با چوب بود
حتی کابینتاهم طرح چوب بود
موهامو توآینه مرتب کردم و چهارتایی رفتیم سمت بقیه

چهارتا زوج دیگه هم اونجا بودن
هیچکس تنها نبود
من از همه کم سن تر بودم

آراز بقیه رو بهم معرفی کرد باهمشون دست دادم و کنار آراز نشستم
حس میکردم دارم غش میکنم

انقدر مورد توجه بودن برام عادی نبود من همیشه محو بودم دقیقا مثل اسمم یه سایه بودم که کمتر کسی بهم توجه میکرد

دوتا میز پراز انواع خوراکی و نوشیدنی چیده شده بود
بعد از ما چندنفر دیگه هم اومدن کلا بیست نفر بودیم و ده تا زوج

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.8K views06:30
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 21:29:22 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۷

به روشنک دوستم زنگ زدم و باهاش هماهنگ کردم

اون تنها دوستم بود و بجز اون اسم هرکس دیگه ایو پیش مامان میاوردم شک میکرد .
ساعت به سرعت برق و باد گذشت

برای آراز ادرس خیابونی که خونه ی روشنک اونجا بود رو فرستادم اما دقیق نگفتم کجاست ...

لباس و وسایلمو برداشتم قرار بود همونجااماده بشم بامامان خدافظی کردم و سوار ماشین شدم

دوتا قرص خورده بودم تا بتونم استرسمو کنترل کنم

مهمونی
اشنا شدن باادمای جدید
همشون کلی استرس بهم میدادن

کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم
روشنک کمکم کرد اماده شم و کاملا به موقع حاضر شدم

آراز زنگ زدو گفت ده دقیقه دیگه میرسه
مانتومو پوشیدم و زودتررفتم سرخیابون همزمان باهم رسیدیم

سوار شدم و آراز یه شاخه گل رز قرمز گرفت جلوم
شوکه نگاهم بین خودشو گل چرخید ازش گرفتم و گفتم

+...سلام مرسی
لبخندی زدو گفت
-...این چند روز نتونستم بهت سربزنم گل گرفتم از دلت در بیارم

کوتاه خندیدم و گفتم
+...مرسی اما لازم نبود یه روزایی پیش میاد
سرتکون دادو حرکت کردیم
+...کجاداریم میریم ؟

-...خونه ی یکی از دوستام خداروشکر از اینجا زیاد دور نیست خیلی توترافیک نمیمونیم
سرتکون دادم آراز یه اهنگ پلی کرد و صدای ادل پیچید توماشین
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.1K views18:29
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 15:07:10 #تخفیف #عیدانه به مدت یک هفته ۲۰ درصد تخفیف روی قیمت همه رمان ها اعمال میشه. برای خرید لیست رو چک کنید https://t.me/mynovelsell/2049
1.6K views12:07
باز کردن / نظر دهید