2023-03-18 09:30:54
شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۸
باقی مسیر چشمامو بستم تا بتونم آروم تر شم
باصدای آرازچشمامو باز کردم وبه ساختمون روبروم نگاه کردم
یه خونه ویلایی بود
آرازبه یکی زنگ زدو در باز شد
ماشینو برد داخل
سه تا ماشین دیگه هم داخل پارک شده بود
توآینه خودمو چک کردم
همه چی مرتب بود آراز نگام کردو گفت
-...بریم؟ اماده ای؟
+...آره بریم
باهم پیاده شدیم و هم قدم باهم راه افتادیم
نزدیک به در ورودی بودیم که در باز شد
یه دخترو پسر توسن و سال آراز اومدن بیرون
سلام کردیم مانتو شالمو دادم به دختره که فهمیدم اسمش نگین هست
آراز خم شدو گفت
-...اینجاخونه ی شهرام و نگین هست یعنی میزبان امشب اونا هستن
+...اها خوبه خونه ی قشنگیه
خونه ی نسبتا بزرگ و قشنگی بود
دکور خونه اکثرا با چوب بود
حتی کابینتاهم طرح چوب بود
موهامو توآینه مرتب کردم و چهارتایی رفتیم سمت بقیه
چهارتا زوج دیگه هم اونجا بودن
هیچکس تنها نبود
من از همه کم سن تر بودم
آراز بقیه رو بهم معرفی کرد باهمشون دست دادم و کنار آراز نشستم
حس میکردم دارم غش میکنم
انقدر مورد توجه بودن برام عادی نبود من همیشه محو بودم دقیقا مثل اسمم یه سایه بودم که کمتر کسی بهم توجه میکرد
دوتا میز پراز انواع خوراکی و نوشیدنی چیده شده بود
بعد از ما چندنفر دیگه هم اومدن کلا بیست نفر بودیم و ده تا زوج
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
Join t.me/saraa_novell
1.8K views06:30