2023-03-08 18:09:44
شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۰
نرم چشمامو باز کردم
-...جواب سوالمو ندادی سایه
اب دهنمو قورت دادم فقط تونستم سر تکون بدم
بهم نزدیک شدو چشمام بی اختیار بسته شدومثله یه جرقه همه ی بدنم داغ شد
باصدای ارومی گفت
-...خیلی خوشمزه ای....دلم نمیاد ازت جدا شم
من بازم نمیتونستم جوابی بهش بدم
حداقل الان انقدر روم باز نبود که بخوام در موردش حرف بزنم
دستمو نوازش کردو گفت
-...بهت که گفتم ماباهم کم کم پیش میریم تاوقتی که تو ریلکس شی باشه؟
سرتکون دادم و لب زدم باشه
-...خب حالا میخوام ببوسمت و توام باید همراهیم کنی باشه؟
دوباره سر تکون دادم
-...همیشه همینقدر حرف گوش کن باش سایه
این حرفش برام یکم عجیب بود
اما خب من که تجربه ی رابطه ی دیگه ای نداشتم شایدم حرف عجیبی نبود
آراز دستشو پشت گردنم گذاشت و لبمو بوسید
چشمامو بستم و باهمه ی نابلدیم همراهیش کردم
انگار منتظر همین بود منو بیشتر به خودش فشرد دستش از زیر لباس پوست تنمو لمس کرد
انگار بهم برق وصل کردن با حس دستش روی پوست تنم از جا پریدم
آراز سوالی نگام کرد لبخند مصنوعی و مسخره ای زدم و گفتم
+...چیزه...پام...پام خواب رفته
آراز سرتکون داد و دوباره مشغول لبام شد
دوباره دستش دور کمرم حلقه شد
امااینباراز روی لباس...
از کارای خودم خندم گرفته بود
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
Join t.me/saraa_novell
710 views15:09