Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 12

2023-03-09 17:13:28 #تخفیف #عیدانه

به مدت یک هفته ۲۰ درصد تخفیف روی قیمت همه رمان ها اعمال میشه.

برای خرید لیست رو چک کنید
https://t.me/mynovelsell/2049
811 views14:13
باز کردن / نظر دهید
2023-03-08 18:09:44 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۶۰
نرم چشمامو باز کردم
-...جواب سوالمو ندادی سایه

اب دهنمو قورت دادم فقط تونستم سر تکون بدم
بهم نزدیک شدو چشمام بی اختیار بسته شدومثله یه جرقه همه ی بدنم داغ شد
باصدای ارومی گفت

-...خیلی خوشمزه ای....دلم نمیاد ازت جدا شم
من بازم نمیتونستم جوابی بهش بدم

حداقل الان انقدر روم باز نبود که بخوام در موردش حرف بزنم
دستمو نوازش کردو گفت

-...بهت که گفتم ماباهم کم کم پیش میریم تاوقتی که تو ریلکس شی باشه؟
سرتکون دادم و لب زدم باشه

-...خب حالا میخوام ببوسمت و توام باید همراهیم کنی باشه؟
دوباره سر تکون دادم

-...همیشه همینقدر حرف گوش کن باش سایه
این حرفش برام یکم عجیب بود
اما خب من که تجربه ی رابطه ی دیگه ای نداشتم شایدم حرف عجیبی نبود

آراز دستشو پشت گردنم گذاشت و لبمو بوسید
چشمامو بستم و باهمه ی نابلدیم همراهیش کردم
انگار منتظر همین بود منو بیشتر به خودش فشرد دستش از زیر لباس پوست تنمو لمس کرد

انگار بهم برق وصل کردن با حس دستش روی پوست تنم از جا پریدم
آراز سوالی نگام کرد لبخند مصنوعی و مسخره ای زدم و گفتم

+...چیزه...پام...پام خواب رفته
آراز سرتکون داد و دوباره مشغول لبام شد
دوباره دستش دور کمرم حلقه شد
امااینباراز روی لباس...
از کارای خودم خندم گرفته بود

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
710 views15:09
باز کردن / نظر دهید
2023-03-07 20:04:20 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۵۹
فاصلمون رو بازم کمتر کردو گفت
+...گربه کوچولو نترس....همه چیزو یهویی ازت نمیخوام....

چشمکی زدو ادامه داد
+....بامن راه بیا بهت خوش میگذره

بلافاصله بعد اتمام حرفش دستشو پشت گردنم گذاشت و لبمو بوسید

قفل کردم
من انقدر بی تجربه بودم که حتی نمیتونستم همراهیش کنم

دست دیگش دور کمرم قفل شد و ازم فاصله گرفت
اما نرفت عقب

باصدای آراز به خودم اومدم
-...نفس بکش سایه
بااین حرفش تازه نفسمو ازاد کردم....

چشماش روی صورتم چرخید و گفت
-...دوس داشتی؟

لب گزیدم و صورتموتو گردنش قایم کردم
دوباره کمرمو نرم نوازش کرد و ضربان قلبم اروم تر شد

سرمو بلند کردم اونم نگام کردو گفت
-...جوابمو ندادی...میخوای ادامه بدم؟
لعنتی! .

من واقعا نمیدونستم چی بگم...اصلا روم نمیشد ........حس بدی نداشتم

+...چطور....بگم
-...همونطوری که من میگم
نرم دوباره اومد جلو چشمام بسته شد منتظر شدم که منو ببوسه

دستش نرم بین موهام حرکت کرد
چند لحظه گذشت اما اتفاقی نیفتاد

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.4K views17:04
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 11:03:12 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۵۸

آراز یه لب از ابمیوش خورد و بهم نزدیکتر شد
من که کلا نگاهم همه جام میچرخید بجز اون سمتی که آراز نشسته بود.

آرازم برعکس روزای قبل امروز خیلی ساکت بود و این فضارو حسابی سنگین کرده بود

منم یکم از ابمیوم خوردم

آراز سرانگشتشو نرم روی موهام کشیدو گفت
‌‌-...چند سالع کوتاهشون نکردی؟
‌+....ده سالی میشع حدودا
-...بهت میاد خوشگلترت میکنه
+...‌مرسی
خم شد روی صورتم و بی هوا یه بوسه ی ریز روی گونم کاشت

خیلی کوتاه بود
اماهمینم بدنمو داغ کرد

صاف نشست دستمو گرفت و گفت
بیا رو پام بشین....

خودش دستمو کشیدو نتونستم مخالفت کنم
حالا فاصلمون خیلی کمتر شده بود

موهامو از روی صورتم کنار داد و گفت
-...پس میخواستی حرفامون در حد حرف باقی بمونه نه؟

سرتکون دادم و زیر لب گفتم آره

دستشو نرم روی کمرم کشیدو گفت
+...ولی من همه ی اون لحظهارو باتو تصور کردم و حالا میخوام عملیش کنم

با چشمای ترسیده نگاش کردم
ماخیلی حرفا زده بودیم واقعا همه رو میخواست عملی کنه؟

-...ولی من...

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
909 views08:03
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 11:39:22 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۵۷

ازم جدا نشد فقط توهمون حالت سرشو آورد جلووگفت

-...‌ترسوندمت؟
+...یکم

دستشو پشت کمرم گذاشت و روی یکی از مبل ها نشستیم
قلبم با سرعت دیوانه واری میکوبید

مؤذب بودم
اما آراز خیلی راحت بود

یه شلوار و تیشرت اسپرت تنش بود و دستش هنوز روی کمرم بود

خودمو کشیدم عقب تا از بین دستاش در بیام امااونم بامن اومد و بیشتر توبغلش فرو رفتم

حس میکردم داره از صورتم حرارت میزنه بیرون
الان دیگه توماشین و مکان عمومی نبودیم که کسی دورمون باشه و نتونه کاری کنه

خودم با پای خودم اومده بودم تودهن شیر
اراز چند لحظه توسکوت نگام کردو عقب رفت
بلند شدو گفت

-...آبمیوه میخوری؟ یااهل کافی هستی؟
گلومو صاف کردم و گفتم
+...همون آبمیوه خوبه

تارفت نفس حبس شدمو آزاد کردم
آراز از تواشپزخونه باصدای بلندی گفت

-...مانتو شالتو بیرون بیار راحت باش
یه بولیز آستین بلند کرمی رنگ زیرش پوشیده بودم

مانتومو بیرون آوردم و وارد اشپزخونه شدم
دوتا لیوان آبمیوه ریخت و برگشتیم توسالن کنار هم نشستیم
توکانال وی آی پی رسیدیم به پارت 115 اگه توام دوست داری پارتهای بیشتری بخونی همین الان به آیدی زیر پیام بده و فقط با37 تومان عضو کانال وی آی پی شو
@sjo_sara
2.0K views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-03-04 15:21:36 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۵۶
ادرس خونش از خونه ی ما دور بود و حدودا یک ساعت و نیم طول کشید تا برسم

از ماشین پیاده شدم و به ساختمونی که روبروم بود نگاه کردم
یه اپارتمان مسکونی شش طبقه بانمای سفید کرمی....

خونه ی آراز آخرین طبقه بود
سوار اسانسور شدم
تو آینه ی اسانسور به خودم نگاه کردم

حس میکردم رنگم پریده و رژ صورتی ای که زدمم نتونسته بود به صورتم رنگ بده

با چشم دنبال واحد ۱۱ گشتم و زنگو فشردم
همزمان با زنگ انگار یکی داشت قلب منم میفشرد

یلحظه پشیمون شدم و خواستم برگردم که در باز شد
آراز بایه نیشخند درو باز کرد

+...سلام
-...سلام خوش اومدی

کیفمو ازم گرفت و باهم وارد شدیم
سمت راست یه اشپزخونه ی کوچولو با کابینتای نقره ای بود

سمت چپ یه سالن با مبلای کالباسی یه تلوزیون که تودیوار کار شده بود و دوتا قاب هنری روی یکی از دیوارها

داشتم خونه رو انالیز میکردم که دستای آراز دور کمرم حلقه شد

هینی گفتم و از جا پریدم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.6K views12:21
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 10:43:45 پارت جدید رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۵۵

نمیخواستم دوباره باحرفاش جادوم کنه ومنو بکشونه خونش....
دلم نمیخواست برم
حداقل به این زودی...

دوباره زنگ زد باز جواب ندادم چنددقیقه گذشت و باز زنگ زد دیگه اینبار نمیشد جواب بدم

گلومو صاف کردم و جواب دادم
آراز نزدیک به ده دقیقه حرف زد گوشیو قطع کردم
توآینه به خودم نگاه کردم
نفهمیدم چیشد ولی توهمین ده دقیقه بهش قول دادم برم خونش
واقعا آراز یه قدرت جادویی توحرف زدن و قانع کردن داشت

واقعا نفهمیدم چطوری بهش قول دادم که فردا برم خونش
اونم منی که حتی یک درصدم قصدشو نداشتم
هنوز گیج و منگ بودم

استرس کل وجودمو گرفت همونجوری روی تخت دراز کشیدم

کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد
صبح خیلی زود بیدار شدم

یچیزی خوردم و رفتم حمام
تانزدیکای ظهر گوشیمو چک نکردم

هنوز امیدداشتم که آراز پیام بده و کنسل کنه
ولی طبق معمول هیچی طبق میل من پیش نرفت

بعد از ناهار لباس پوشیدم
آرازخیلی اصرار کرد بیاددنبالم اما گفتم اینطوری راحتترم
حداقل اگه امروز چیزی طبق خواستم پیش نرفت میتونم خودمو گم و گور کنم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.4K viewsedited  07:43
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 09:00:46
در حالی که آروم آروم بند لباسم رو باز میکرد،کنار گوشم گفت
- من شاید ازت خیلی چیزها بخوام! اما هیچکدوم سخت نیست! شاید بخوام از بدنت و حضورت لذت ببرم! اما تو هم بی نصیب نمیمونی ! من همیشه عدالت داشتم، البته از نوع خودم!
حس کردم پوزخند زد . لباس رو از تنم پایین انداخت و کتفم رو بوسید. زمزمه کرد
- بدن اغوا گری داری جین... میدونی چقدر میتونی تو باند من مفید باشی؟ یه جواهر جذاب برای رقبای ...
بدون مکث پریدم وسط حرفش و گفتم
- فکر نمیکردم اهل شریک شدن باشی!
بلند پشت سرم خندید. روی ستون فقرات رو بوسید و بند لباس زیرم رو باز کرد. کنار گوشم گفت
- خیلی باید راضیم کنی که فقط برای خودم نگهت دارم!!!
ادامه رمان
https://t.me/+JaM0WKwHiiE1OGFk
#پادشاهی_گناه به قلم #ساحل
جین برای شرکت در مراسم ازدواج خواهرش به قلعه خاندان ماریس میره خاندانی که در زمینه فولاد یکی از سر شناس ترین تجار هستند.
اما خیلی زود متوجه آدم های متفاوت درون قلعه و نیت های عجبی هر کدوم میشه…
باند مافیایی که پشت نقاب متشخص سرمایه گذاری مخفی شده و رییس عجیبی که در ازای زنده موندن جین ازش چیز های زیادی میخواد…
835 views06:00
باز کردن / نظر دهید
2023-03-01 12:07:19 دستمواروم روی #سینش کشیدم وپشت #گردنش قفل کردم
-....خیلی عجله داری رزا اازهمین جاشروع کردی؟

روی پاشنه پام بلندشدم واروم سرمو#نزدیکش بردم

لبمومماسه #لبش قراردادم
+...خودت میدونی من فرصتوازدست نمیدم

نگاهی به چشمای سیاهش انداختم و#بوسه ای روی لبهاش گذاشتم که درب اسانسور بازشد.
#هوس_شبانه
#رمان_بزرگسالان
اگه میخوای فایل کامل این رمان رو بخونی بیااینجا
https://t.me/mynovelsell/652
1.1K views09:07
باز کردن / نظر دهید
2023-02-28 10:02:03 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۵۴

+...چندتا از لچهای کلاس طراحی هستن شبیهه خودمن

مامان پاروی پا انداخت و گفت
-...اگه شبیهه خودتن همون قطع ارتباط کنی که بهتره

ثابت و ساکت وایسادم نگاش کردم
+...اتقدر ازم ناامیدی؟

سرتکون دادو باخنده رفت بیرون
همیشه همین بود دلش میخواست شبیهه سودا باشم
یا باادمایی مثل سودا رفت و امد کنم

اما من دنبال کسی مثل خودم بودم
نفس راحتی کشیدم از سوال جوابای مامان زاحت شده بودم

خب حالا فردا رو چیکار کنم؟
یه پیام رو گوشیم اومد
آراز آدرس خونشو فرستاده بود

نفسمو آزاد کردم
میترسیدم
واقعا میترسیدم
من دو روز بیشتر نبود که آراز رو میدیدم
درسته چند ماهه حرف میزنیم
اما بازم خیلی نمیشناسمش
نمیدونم کیه و چکارایی ازش بر میاد ! .

از روزی که دیدمش همه چی برام مشکوکه
ولی بازم یه حسی مانع از تموم کردنش میشه

توهمین فکرا بودم که آراز زنگ زد
انقدر زنگ خورد تا قطع شد

نمیخواستم دوباره باحرفاش جادوم کنه ومنو بکشونه خونش....
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.7K views07:02
باز کردن / نظر دهید