Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 14

2023-02-17 09:40:07 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۴۴
من چسبیده بودم به صندلی ماشبن و نگاش میکردم

بازم سرتکون دادم و لب زدم نه یادم نرفته
دستشو آورد بالا موهایی که ریخته بود روی صورتمو داد کنار

از نزدیکیه زیاد چشمام برای چند لحظه بستع شد و وقتی چشمام رو باز کردم آراز رو دقیقا تو ده سانتی صورتم دیدم

انقدر شوکه شدم و هنگ کردم که هیچی نتونستم بگم

حتی نتونستم هلش بدم

چند بار پلک زدم همش حس میکردم دارم خواب میبینم

اونی که میترسیدم داشت سرم میومد
دستمو مشت کردم

آراز ازاون فاصله میخ چشمام شده بود
باصدای خیلی آرومی گفت

-...شش ماه انتظار کشیدم برای بوسیدن این لب ها
حالم داشت بد میشد

نمیتونستم توچشماش نگاه کنم
قدرت پس زدنشو نداشتم
چشمام رو بستم و قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت

منتظر بودم فاصله بینمون تموم شه اما حس کردم آراز عقب رفت
سریع چشمامو باز کردم
آراز رفت عقب و گفت

-...گوشیت داره زنگ میخوره
انگار تازه صداهای اطرافم برام واضح شد سربع گوشیمو برداشتم و با دیدن اسم مامان روی صفحه مات موندم
نمیشد جوابشو ندم

دستمو روی صفحه کشیدم و جواب دادم
مامان پرسید کجام و کی میام!
سعی میکودم صدام عادی باشه گفتم بادوستم اومدم کافه و زود برمیگردم

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.5K views06:40
باز کردن / نظر دهید
2023-02-16 09:40:06 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۴۳
سرمو چرخوندم و خیره شدم به خیابون و آدما
شاید ایتطوری استرسم کمتر میشد

اما دوباره دستمو گرفت
نامحسوس توخودم جمع شدم
خیلی تحت فشار بودم

انگشتاشو قفل انگشتام کرد و اینبار دستمو بلند کردو بوسید

انگار یه جریان برق وصل کردن بهم
نتونستم طاقت بیارم و سریع دستمو کشیدم
واقعا نمیتونستم تحمل کنم

فکر میکردم آراز ناراحت میشه یا عکس العمل بدی نشون میده اما بجاش یه لبخند زد که اصلا معنیشو

پیچید تویه کوچه ی خلوت و زد کنار

اینبار دیگه واقعا داشتم غش میکردم
انگار داشت نفسم بند میومد

آراز چراغای ماشین رو خاموش کردو چرخید سمت من

هنوز همون لبخند بی معنی رو لباش بود
یکم نگام کردو گفت
-...از من میترسی؟

نمیدونستم چی بگم....بگم آره...یا بگم نه....
سرمو به معنی نه تکون دادم

-...اما چشات یچیز دیگع میگن

دهن خشکمو باز کردم و گفتم
+...گفتم که نمیترسم

سعی میکردم صدام نلرزه

دستشو آورد جلو و دوباره دستمو گرفت نرم پشت دستمونوازش کردو گفت

-...ما شیش ماهه داریم باهم حرف میزنیم من همونم که شیش ماه پشت گوشی باهاش حرف میزدی

سرشو آورد جلوتر و گفت

-...بامن راحت باش...منوتو غریبه
نیستیم....نکنه حرفامون یادت رفته

270صفحع از رمان کلبه تو باغ استور گذاشته شده میتونید از طریق این لینک برای خرید اقدام کنید
https://baghstore.net/roman/رمان-کاژه/غ
390 views06:40
باز کردن / نظر دهید
2023-02-15 09:40:12 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۴۲
قلبم باسرعت نور میکوبید
از ترس و استرس...
دستامم یخ کرده بود

واقعا دلم میخواست زودتر برگردم خونه
آراز سوار شدو گفت

-...یادت نره گلتو باخودت ببری
سعی کردم لبخند بزنم و گفتم
+...حواسم هست مرسی

از پارک بیرون اومد و حرکت کردیم
آراز چیزی نمیگفت و منم که اصلا تمایلی به صحبت کردن نداشتم

فقط سعی داشتم خودمو آروم کنم تا حالم جلوی آراز بد نشه
توحس و حال خودم بودم که دست آراز نشست روی دستم

از جا پریدم هینی گفتم و دستمو روی قلبم گذاشتم
آراز جاخوردو گفت
-...ترسوندمت؟

لبموگاز گرفتم و باخجالت گفتم
+...نه توفکر بودم برای همین ترسیدم

آراز سرتکون دادو دوباره دستمو گرفت
من مثل مجسمه نشسته بودم
هیچ حرف و حرکتی نداشتم

اروم دستشو روی دستم کشیدو گفت
-...چقد سرده دستات
دلم میخواست دستمو از دستش دربیارم
ولی نمیتونستم
اب دهنمو قورت دادم و گفتم
+...آره یکم سردمه

سریع بخاری ماشین رو تنظیم کرد روم
اما سردیه من بااین چیزا گرم نمیشد
من از درون سرد بودم

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.4K views06:40
باز کردن / نظر دهید
2023-02-14 12:25:37
به سینه های نارس و اندام دخترونه اش نگاه کردم
این دختر خیلی کوچولو بود برای یه کلاب BDSM .
به سمتش رفتم و گفتم
- من از خشونت خوشم نمیاد ... اما دیر ارضا میشم... چیزی بلدی؟
با ترس فقط نگاهم کرد
کلافه گفتم
- بلدی بخوری؟
چشم های درشتش گرد شد و لب های کوچولو و سرخش شکل یه او به خودش گرفت .‌ نفس عمیق کشیدم. باید باهاش چکار میکردم ؟ رو به روش ایستادم. دستم رو بین پای لختش کشیدم و واژن تازه و سفتش رو دست کشیدم.
دلم میخواست همین الان هولش بدم رو تخت. پاهای ظریفشو باز کنم و خودمو بی ملایمت واردش کنم تا خیسی و گرماش حالمو بهتر کنه.
تو گوشش گفتم
- دختر که نیستی؟

رمان #ساحل به اسم #کوچولو_دلربا رو اینجا بخونید. رمانی کاملا بدون سانسور و مناسب بالای ۲۲ سال
https://t.me/mynovelsell/1458
1.2K views09:25
باز کردن / نظر دهید
2023-02-14 11:42:40 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۴۱
باقدمای آروم وارد سرویس شدم
دلم میخواست یه مشت آب سرد به صورتم بزنم
دستامو زیر آب گرفتم تا یکم عطش درونم کمتر شه و آروم شم

چندتا تفس عمیق کشیدم
توآینه خودمو چک کردم و نگاهم روی لبام قفل شد
رژم پاک شده بود برق لبمو از کیفم بیرون آوردم که بزنم

اما یه صدایی انگار تهه مغزم میگفت دوباره قراره رژت پاک شه
سرمو تکون دادم تااین فکرای چرت و پرت ازم دور شع کیفمو برداشتم و اومدم بیرون
بیشترازاین نمیشد معطل کرد

آراز بیرون وایساده بود
درو باز کردم سرشو آورد بالا و بایه لبخند مشکوک نگام کرد

نمیدونستم من اینطوری خیال کردم یا واقعا مشکوک بود

هرچی که بود بیشتراز این بهم فرصت فکر کردن نداد دستشو پشت کمرم گذاشت و منو سمت ماشینش همراهی کرد

یه سانتافه سفید به فاصلع ی صدمتریمون پارک شده بود
کنارم قدم برداشت و گفت

-...شانس آوردم جاپارک پیدا کردم...فکرشو نمیکردم حتی به فاصله ی یه کیلومتری جاپارک پیدا شه

+...آره جاپارک خودش یه معضل بزرگ شده برا همه
رسیدیم به ماشین درو برام باز کردو کمک کرد سوارشم

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.9K views08:42
باز کردن / نظر دهید
2023-02-13 18:24:38 رمان #زندگی_بنفش
رمان #نغمه_شب

https://t.me/+k1P6pSLSg1ExZDA0
906 views15:24
باز کردن / نظر دهید
2023-02-13 16:04:06 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۴۰
سرتکون دادم و لب زدم باشه
دوباره بینمون سکوت شد و بازم این آراز بود که سکوت بینمون رو شکست و گفت

-...همیشه انقدر ساکتی؟
لبخند نصفه و نیمه ای زدم و گفتم
+...آره تقریبا

خندید..من انگار وسط یه کوره ی آجرپزی بودم اصلا راحت نبودم...گارسون به دادم رسید و سفارشامونو آورد

با کمترین سرعتی که از خودم انتظار داشتم شروع به خوردن کردم انگار میخواستم ثانیها رو کش بدم و دیرتر با آراز تنها شم

آراز تکیه داد به صندلی...دسته بغل زد و خیلی ریلکس شروع به حرف زدن در مورد پرواز و فرودگاه و خستگی راه کرد

منم سعی میکردم باهاش همراهی کنم
بااینکه خیلی خیلی برام سخت بود...
از نظر من آراز الان با یه آدم غریبه فرقی نداشت

اما اون خیلی ریلکس رفتار میکرد
دوباره نگاهمو بهش دوختم
چهره ی خوبی داشت بهم حس بدی نمیداد
آراز نگاهشو قفل نگاهم کردو گفت

-...چیز دیگه ای نمیخوای سفارش بدی؟
لبمو پاک کردم و گفتم
+...نه مرسی
-...پس بریم توماشین؟

سرتکون داد و همزمان بلند شدیم
کیفمو برداشتم و گفتم
+...من برم سرویس و برگردم
سرتکون دادو گفت
-...باشه من دم در منتظرمبمونم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.9K views13:04
باز کردن / نظر دهید
2023-02-11 23:10:27
رمان نغمه شب


به قلم آرام و بنفشه


خلاصه
نغمه تک دختر یه سازنده سرشناس تو شیرازه، دختری که بخاطر نگرانی ها و حساسیت پدر و مادرش وابسته و منزوی شده. بخاطر این وابستگی ها نغمه سه ساله پشت کنکور مونده‌ و به شدت دلش استقلال و رفتن از خونه میخواد. برای همین از مردی کمک میگیره تا بتونه پدرش رو راضی کنه و دانشگاه شهر دیگه بره، مردی که در ظاهر هدفش کمک به استقلال نغمه است اما در باطن .‌‌.. برنامه دیگه ای برای نغمه داره!



عاشقانه ، طنز ، آسیب اجتماعی، خانوادگی، روانشناسی، رئال


ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 41 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.
***
رمان هنوز کامل نیست و ادامه آن با آپدیت های هفتگی کامل خواهد شد.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
537 views20:10
باز کردن / نظر دهید
2023-02-11 19:19:10 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۳۹
برعکس من اون خیلی راحت و ریلکس نشست روبروم
حالا بهتر میتونستم ببینمش

موهاشو مرتب بالا داده یود و چندتا نخ خاکستری بین موهاش خیلی چهرشو شیک تر کرده بود

انگار اونم داشت منو برانداز میکرد
سکوت بینمون رو شکست و گفت
-...خیلی خوشگلتراز عکسات هستی

لبخند کوتاهی زدم و گفتم مرسی
نمیدونستم چی بگم
بگم توام همینطور؟
یا اصلا هیچی نگم....

آراز همچنان داشت خیره به من نگاه میکرد و حالا من داشتم از خجالت ذوب میشدم
گارسون به دادم رسید و برای گرفتن سفارشمون اومد

سفارشارو دادیم و دوباره آراز خیره نگاهم کرد
نتونستم بهش نگاه کنم
سرمو پایین انداختم و آراز گفت

-...بعد ازاینکه سفارشامون رو آورد بریم توماشین؟یکم دوربزنیم منم خیلی وقته تهران نبودم

از فکر به تنها شدن با آراز توماشین عرق سردی رو تنم نشست

مطمعن بودم اگه تنها شیم محاله کاری نکنه...
امااز یطرفم اولین باریه که همو میبینیم
قطعا مراعات میکنه

اونکه دختر ندیده نیست که بخواد سریع بچسبه بهم...
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.9K views16:19
باز کردن / نظر دهید
2023-02-10 17:44:50 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۳۸
منم کسیو که بخواد شباهتی به آراز داشته باشه ندیدم

باقدمای آروم رفتم سمت یه میز که گوشه ترین جای کافه بود و نشستم
خوبه اینطوری وقت میشه یکم خودمو ریلکس کنم

کیفمو گذاشتم روی میز
چشمام رو بستم نفسمو حبس کردم و آروم رهاش کردم
چشمامو باز کردم و بادیدن یه دسته گل آبی جلوی صورتم هنگ کردم

چندبار پلک زدم
اماحتی نمیتونستم چشم بچرخونم و کسی که گل هارو جلوی صورتم گرفته ببینم
خشک شده بودم

بالاخره خودش خسته شد
گل ها رو جلوی صورتم تکون داد و گفت
-...نمیخوای ازم قبول کنی؟

صداش باصدایی که تواین مدت شنیده بودم تفاوت داشت
بم ترو قشنگ تر بود

بالاخره قفل نگاهمو شکستم و چرخیدم
یه پیرهن سورمه ای و شلوار طوسی
یه ساعت نسبتا بزرگ که به دستای بزرگش میومد و چهره ای که از نزدیک خیلی بهتراز عکساش بود

دوباره گلارو جلوم تکون دادو به خودم اومدم
وای اللن باخودش میگه این دیگه چقد پسرندیده هست
دوساعته میخ شده

دستای سردو لرزونم و جلو بردم گلارو ازش گرفتم و باصدایی که انگار از تهه چاه میومد گفتم
+...سلام
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.5K viewsedited  14:44
باز کردن / نظر دهید