2023-02-17 09:40:07
شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۴۴
من چسبیده بودم به صندلی ماشبن و نگاش میکردم
بازم سرتکون دادم و لب زدم نه یادم نرفته
دستشو آورد بالا موهایی که ریخته بود روی صورتمو داد کنار
از نزدیکیه زیاد چشمام برای چند لحظه بستع شد و وقتی چشمام رو باز کردم آراز رو دقیقا تو ده سانتی صورتم دیدم
انقدر شوکه شدم و هنگ کردم که هیچی نتونستم بگم
حتی نتونستم هلش بدم
چند بار پلک زدم همش حس میکردم دارم خواب میبینم
اونی که میترسیدم داشت سرم میومد
دستمو مشت کردم
آراز ازاون فاصله میخ چشمام شده بود
باصدای خیلی آرومی گفت
-...شش ماه انتظار کشیدم برای بوسیدن این لب ها
حالم داشت بد میشد
نمیتونستم توچشماش نگاه کنم
قدرت پس زدنشو نداشتم
چشمام رو بستم و قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت
منتظر بودم فاصله بینمون تموم شه اما حس کردم آراز عقب رفت
سریع چشمامو باز کردم
آراز رفت عقب و گفت
-...گوشیت داره زنگ میخوره
انگار تازه صداهای اطرافم برام واضح شد سربع گوشیمو برداشتم و با دیدن اسم مامان روی صفحه مات موندم
نمیشد جوابشو ندم
دستمو روی صفحه کشیدم و جواب دادم
مامان پرسید کجام و کی میام!
سعی میکودم صدام عادی باشه گفتم بادوستم اومدم کافه و زود برمیگردم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
Join t.me/saraa_novell
1.5K views06:40