Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 16

2023-02-04 00:38:59
#پارت_۲۳ موجود در کانال

با شیطنت گفت
- پیر شدی آقای آزاد ... پیر...
سریع پیاده شدمو چرخیدم به سمتش
با شیطنت دوئید دور ماشین و گفتم
- چرا فرار میکین؟ مگه یه گرگ پیر هم فرار کردن داره
با نیش باز زبونی برام بیرون آوردو گفت
- نوچ ... فقط دیرمون میشه ... خودت گفتی ...
از سمت دیگه دور شدو سریع برگشتم
قبل اینکه بتونه جهتشو عوض کنه تو بغلم گرفتمش و گفتم
- پس گفتی پیر شدم ؟
خندیدو خواست از بغلم جدا شه که در پشت ماشینو باز کردم و گفتم
- انگار دلت برای قدیما تنگ شده
کمرشو گرفتم تا روی صندلی بنشونمش که صدای سرفه تو گلو باعث شد هر دو خشک شیم
به هم نگاه کردیم و مها آروم گفت
- اینجا هم ؟
خندیدمو برگشتم سمت صدا
بهمن و بهرام با فاصله از ما ایستاده بودن
مها آروم گفت
- من از همینجا برمیگردم

وقتی بچه ها رو میذاری و میری سفر اما تو سفر هم غافل گیر میشی #البرز و #مها

رمان طلوع مه آلود

جلد جدیدی از مجموعه ماه مه آلود اینجا بخونید

https://t.me/+T29t-tMdGmdjMzNk
599 views21:38
باز کردن / نظر دهید
2023-02-03 09:48:33 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۳۱

فقط همینو کم داشتم تا کلکسیون بدشانسی هام برای امروز تکمیل شه

دلم نمیخواست جوابشو بدم
گیر کرده بودم
از یطرف آراز
از یطرف لباس و مامان
وای چیکار کنم...
دستمو روی سرم گذاشتم و چشمام رو بستم
آروم باش دختر...
همه چی درست میشه...

تپش قلبم یکم اروم تر شد اماهنوز راه حلی به ذهنم نرسیده بود
گوشیو برداشتم آراز دوباره نوشته بود
-...خوشحال نشدی؟نمیخوای بدونی کی قراره بیام ...
بیشتراز این نمیشد معطل کنم
جواب دادم
+...ببخشید مامان پیشم بود نتونستم جواب بدم...کی میای؟

از استرس پوست لبمو کندم و به این فکر کردم که چطوری میتونم لباس رو از دست مامان نجات بدم

اگه میرفتم برمیداشتم قطعا مامان به محض فهمیدن میومد کل اتاقم رومیگشت
منم هیچ جای مخفی ای نداشتم که بخوام لباس رو قایم کنم

در مورد آراز و هدیه ی متفاوتش هم نمیتونستم چیزی به سودا بگم پس این گزینه هم کنسله!

تنها موردی که میموند این بود که برم یکی مثل همونو دوباره بخرم ...
اما بنظر لباس ارزونی نمیرسید
اخمام رفت توهم
اینم شد هدیه آخه...
توافکار خودم غرق بودم که آراز دوباره پیام داد و نوشت
-...سه روز دیگه تهرانم...بالاخره میبینمت عروسک

رمان تو اپلیکیشنوباغ استور ۲۱۲ صفحه تاالان گذاشته شده برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
1.4K views06:48
باز کردن / نظر دهید
2023-02-02 10:46:46 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۳۰
خون تورگام یخ بست
وای...
من یادم رفته بود لباس خوابه آراز رو از تو کشو کمد بردارم
من حتی دروغگوی ماهری هم نبودم

مطمعن بودم الان رنگم پریده
مامان همچنان داشت موشکافانه نگام میکرد
اب دهنمو قورت دادم و سعی کردم ریلکس بنظر برسم
دسته بغل زدم و گفتم

+...لباس عادی نیست؟ بعنی چی؟
مامان بایه مکث کوتاه گفت
-...یعنی یه لباس معمولی نیست
+...خب چه لباسیه؟

انگار بااین سوالا میخواست من سوتی بدم
اما من باتمام وجودداشتم تلاش میکردم خودمو خونسرد نشون بدم
-...لباس خوابه سایه
چشمامو گرد کردم و گفتم

+...لباس خواب؟ لابد برای سوده هست
مامان نگاهه تندی بهم انداخت و گفت
-...سوده لباس خوابشو میذاره توکشو کمد؟
+...چمدونم مادر من برا من که نیست برو از سوده بپرس

مامان یکم چپ چپ نگام کرد اما انگار قانع شد بدون هیچ حرفی بلند شد و رفت بیرون
درو که بست روی تخت وا رفتم

حالا لباسچ چجوری نجات بدم از دست مامان...
اگه آراز گفت لباس کجاست چی بگم؟
وای خدایا لعنت به من....
ازپس هیچکاری درست حسابی بر نمیام
حسابی مشغول سرزنش خودم بودم که آراز پیام داد نوشته بود

-....همین حالا مسخص شد که بلیطم برای کی هست!خیلی زودتراز چیزی که فکرشو میکردم قراره ببینمت
رمان تو اپلیکیشن باغ استور ۲۱۲ صفحه تاالان گذاشته شده برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
1.5K viewsedited  07:46
باز کردن / نظر دهید
2023-01-31 15:54:02 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۲۹
خسته رسیدم خونه
لباسامو عوض کردم
گوشیم خاموش شده بود زدم شارژ و دراز کشیدم
کمرم از شدت درد میسوخت
مامان تودرگاهه در اتاق وایساد و گفت
-...شام امادست بیا بخور
خیلی گرسنه بودم ولی توان یه قدم برداشتنم نداشتم
+...مرسی ولی خیلی خسته ام شمابخورین
-...لقمه میپیچم میدم سبحان برات بیاره بالا بخوری
+...باشه مرسی
سرتکون داد و رفت پایین
گوشیمو برداشتم روشنش کردم
آراز چند تا پیام داده بود
نوشته بود اینکه چند شنبه برمیگرده هنوز مشخص نیست اما قطعا توهفته ی آینده هست
دلم میخواست بگم خیلیم عجله نکن
اما فقط نوشتم باش
سبحان سینی بدست اومد بالا لقمه ی بزرگ مامان رو خوردم و دوباره دراز کشیدم
چشمام داشت گرم میشد که در اتاقم دوباره باز شد
مامان درو بست و اومد داخل
کنارم روی تخت نشست
هروقت این مدلی میومد پیشم یعنی یه اتفاقی افتاده
منم صاف نشستم و منتظر موندم تاحرفشو بزنه
نمیتونستم شروع کننده باشم
مامان یکم اخم داشت
دیگه داشتم کلافه میشدم
بالاخره سکوتشو شکست و گفت
-...سایه
+...جان
-...تو کشوی کمد بغل حمام یه لباس پیدا کردم
اخماش رفت توهم و ادامه داد
-...اما یه لباس عادی نیست...
مشکوک به من نگاه کردو گفت
-...تومیدونی کجابوده یا مال کیه؟

دوستانی که به باغ استور دسترسی ندارن میتونن به این ایدی پیام بدن و عضو کانال وی ای پی کاژه در تلگرام بشن و پارتای بیشتر و جلوتر رو اونجا بخونن
@sjo_sara
2.0K views12:54
باز کردن / نظر دهید
2023-01-31 01:01:40 دوست داری رمان جدید پرستو.س نویسنده #ماه_مه_آلود و #پرنیان_شب رو آنلاین بخونی!؟
بدو بیا اینجا

https://t.me/+JV1ml1qk6Q9kYjQ0

رمان #طلوع_مه_آلود جلد جدید از مجموعه #ماه_مه_آلود در حال پارتگذاریه
عاشقانه ای ممنوعه از دنیای #گرگینه ها
838 views22:01
باز کردن / نظر دهید
2023-01-29 16:14:20 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۲۸
وقتی مدرسه میرفتم مامانم بخاطر استرس درسهام منو پیش یه مشاور برد
چند جلسه رفتم اما هیچ تاثیری نداشت
انقدر بی فایده بود که مامان خودش دیگه جلساتمو کنسل کرد
ازاون موقع به بعد دیگه حتی تلاشی هم نکردم برای مقابله با استرسام
من بزرگ شدم
استرس و حمله های عصبیمم بامن بزرگ شدن
بچه تر که بودم تودرس و امتحانا خودشونو نشون میدادن
و حالا اینطوری...
من فقط یه دوست نسبتا صمیمی دارم
تودانشگاه باهیچکس صمیمی نیستم
هیچ رابطه ای ندارم
زندگیم خیلی بی حال و سرد داره پیش میره و خودم....
اصلا راضی نیستم
دوباره داشت اشکم راه میفتاد
ولی من نمیخواستم ...
ولی حتی کنترل اشکامم انگار دست من نبود
حس میکردم از شدت استرس حالم داره بد میشه
گوشیمو برداشتم واردصفحه ی چت آراز شدم و فقط به اندازه ی یه لمس کوتاه تا بلاک کردنش فاصلع داشتم
دست لرزونم پیش رفت تابلاکش کنم و همین لحظه در اتاقم با شدت باز شد
هینی گفتم و ازجا پریدم
گوشی از دستم افتاد روی تخت
با دیدن سبحان بالشت به بغل نگران پرسیدم چیشده؟
-...خواب بد دیدم آبجی بیام پیش تو بخوابم؟
دستامو باز کردم و سبحان کنارم دراز کشید
دستمو بین موهاش کشیدم و دیگه وقت نشد ک بخوام به آراز فکر کنم و خودمم خوابم برد
یادم رفت آلارم بذارم و صبح دیر بیدار شدم
سریع لباس پوشیدم و زدم بیرون
آخرین روز هفته بودو امروز کلاسام از همیشه بیشتر بود
غروب کلاسم تموم شد و دیگه واقعا شبیهه زامبی شده بودم از خستگی...

رمان تو اپلیکیشنوباغ استور ۱۸۳ صفحه تاالان گذاشته شده برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
2.8K views13:14
باز کردن / نظر دهید
2023-01-28 21:36:20 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۲۷
سریع دراز کشیدم سرمو گرفتم بالا که نتونم بیارم بالا
انگشتام یخ زده بود
نفسام کوتاه شده بودودیگه خبری از هیچ حس خوبی نبود....
چشمامو بستم تا بتونم خودمو آروم کنم....
قطره اشک مزاحمی از گوشه ی چشمم ریخت و عصبی تر شدم
باحرص نشستم روی تخت اشکمو پاک کردم
اینهمه آدم هرروز داره میره سرقرار...
میره مهمونی
میره کافه رستوران...
منم یکی از همونا...
اما برای من سخت بود...خیلی سخت....انقدر که بافکر کردن بهش نفس کم میاوردم
از خودم عصبانی بودم
از خودم که انقدر گوشه گیرو ترسو بود
باخشم توآینه به خودم نگاه کردم
تاابد میخوای فرار کنی؟ آره؟
بس کن دیگه...تااینجاش ادامه دادی بقیشم میتونی
تاوقتی مطمعن نشدی هیچ ادرسی از خودت بهش نمیدی...
اینطوری یه راهه فرار برای خودت میذاری
قبل ازاینکه تصمیمم عوض شه و دوباره ترس بیاد سراغم نوشتم
+...چه خبر خوبی...خیلی خوشحال شدم...بسلامتی
نتونستم بیشتراز این خودمو ذوق زده نشون بدم
ولی از خودم راضی بودم ـ
همینشم خوب بود
آراز نوشت
-...لحظه شماری میکنم برای دیدنت و بوسیدنت
فقط نوشتم منم اماحقیقت این نبود
آراز نوشت باید بره به کاراش برسه و آف شد

دوباره دراز کشیدم...
امااینبار خیلی از حرفی که زدم راضی نبودم...
حس میکردم زیاده روی کردم و تویلحظه جوگیر شدم
کلافه بودم
خدایا من چیکار کنم!!
چرا نمیتونستم درست و حسابی یه تصمیم بگیرم و پای حرف خودم بمونم....
خیر سرم خواستم اینبار یه رابطه رو تجربه کنم
اما از پس همینم بر نمیام
خسته بودم
از خودم و رفتارام...
از خودم و این استرسای بیخود...
کاش مبتونستم کنترلش کنم

رمان تو اپلیکیشن باغ استور ۱۸۳ صفحه تاالان گذاشته شده برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
2.8K views18:36
باز کردن / نظر دهید
2023-01-27 10:42:17 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۲۶
#عاشقانه #اجتمایی #خانوادگی #مناسب_بزرگسالان #پایان_خوش #بر_اساس_واقعیت



خودمو کشیدم روی تخت بالاتر
سرمو به تاج تخت تکیه دادم و یه لیوان اب از کنارم برداشتم و خوردم
انقدر گیج و سردرگم بودم که خودمم نمیدونستم دقیقا میخوام چیکار کنم!
فقط داشتم روزا و شبامو با آراز میگذروندم و روز ب روز وابسته تر میشدم
انقدر دیر جواب آراز رو دادم که بلافاصله بعدش خوابم برد
یه هفته گذشت
یه هفته ای که آراز مدام حرفایی میزد که منو داغ میکردو عقلم از دستم میرفت
عملا هیچ حرف دیگه ای بین ما غیراز همین زده نمیشد
رابطمون فقط حول محور همین حرفا میچرخید
یوقتایی فکر میکردم آراز فقط همینو از اراین رابطه میخواد
اماتامیومدم باهاش حرف بزنم
آراز دوباره بحث رو منحرف میکردو منم نمیتونستم چیزی بگم
حرف زدن همیشه برای من سخت بوده و هست مخصوصا وقتی که خودم مجبور باشم یه موضوعی رو بیان کنم
انقدر اون موضوع رو عقب میندازم تا کلا ارزش موضوع از دست میره و حتی حرف زدن راجبش هم بی معنی میشه
برای بار هزارم تواین چند روز دوباره سعی کردم با آراز حرف بزنم
اما قبل من آراز گفت
-...یه خبر برات دارم
+...چیشده؟
-...خیلی آسونه نمیخوای حدس بزنی؟
بااخم نوشتم
+...بگو دیگه استرس میدی بهم
توآینه صورتمو ازتظر گذروندم
یجوری اخم کرده بودم که انگار الان منو میبینه
آراز نوشت
-...هفته ی آینده میام پیشت
جوری خشکم زد
که فقط تونستم بخونم
حتی نمیتونستم انگشتامو تکون بدم
دلم پیچید و همزمان حس کردم محتویات معدم داره میاد بالا
لعنتی الان وقتش نبود

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
3.2K views07:42
باز کردن / نظر دهید
2023-01-22 10:30:31 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۲۵
#عاشقانه #اجتمایی #خانوادگی #مناسب_بزرگسالان #پایان_خوش #بر_اساس_واقعیت


مثل آب روی آتیش اروم شدم
دیگه نه خبری از حس بد بود نه استرس و هیچی...
آراز ذهنمو جادو میکرد
باحرفاش و کاراش....
جواب دادم
+...میدونم مرسی که درکم میکنی
آراز دوباره نوشت
-...فکرشو بکن اون کمرباریکتو بین دستام بگیرم ...سرمو بین موهای بلندت فرو کنم و گردنتو ببوسم...
همه چی محو شد و من خودمو دقیقا توی اون لحظه تصور کردم
داغ شدن و خیس شدنم رو حس کردم
-...فقط ازت میخوام یکاری برام انجام بدی
+...چکاری؟
-...فقط توبغلم برام ناله کن میخوام صداتو بشنوم

جوابی ندادم و دوباره نوشت
-...سایه؟ اینکارو میکنی؟
+...آره سعیمو میکنم
-...خوبه عزیزم...توهیچکاری لازم نیست انجام بدی...بجای تو من هردومونو به اوج میرسونم

انقدر لباموگاز گرفته بودم که مطمعن بودم همه جاش زخم شده
آراز بی پروا تراز همیشه داشت باهام حرف میزدو من حتی نمیدونستم چطوری جوابشو بدم
حتی بلد نبودم که بخوام همراهیش کنم
انقدر نابلد بودم که ری اکشن بدنم رو هم نمیشناختم
دوباره نوشت
-...وقتی اومدم باهم میریم یکی از همون مهمونی هایی که قبلا برات گفتم و تو باید کل شبو توبغل من بشینی ... نمیخوام حتی یک دقیقه هم تورو از دست بدم
تودلم ذوق کردم
اما باز از یطرف بافکر به مهمونی اخمام رفت توهم
من چجوری واقعا باید آرازو قانع کنم که نمیتونم شب بیرون باشم؟
یلحظه به خودم اومدم
تومگه قراره اصلا ببینیش؟ که فکر روز و شبش هستی؟

دوستانی که به باغ استور دسترسی ندارن میتونن به این ایدی پیام بدن و عضو کانال وی ای پی کاژه در تلگرام بشن و پارتای بیشتر و جلوتر رو اونجا بخونن
@sjo_sara
5.2K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2023-01-21 21:26:00 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۲۵
#عاشقانه #اجتمایی #خانوادگی #مناسب_بزرگسالان #پایان_خوش #بر_اساس_واقعیت


نمیتونستم به خودم دروغ بگم
من....از حرفاش بدم نمیومد...
توجام چرخیدم
لب گزیدم و نوشتم
+...اره منم دوس دارم
انگار منتظرهمین حرفم بود
اینکه خودم اعتراف کنم دوس دارم و مشتاقم....
بلافاصله نوشت
-...سایه...روزی که ببینمت کاری میکنم که توبغلم بجز صدای آه و نالت هیچ صدایی ازت بیرون نیاد
موج گرمی تودلم پیچید و بی اختیار پاهامو بهم چسبوندم
منتظر جواب من نموند و ادامه داد
-...یجوری میبوسمت که خودت ازم بخوای بیشتر پیش برم و ادامه بدم
دوباره دلم پیچید
امااینبار...از استرس بود
بازم استرس اومد سراغم...
سرمو تکون دادم و برای اینکه حس و حالم خراب نشه نوشتم
+...انقدر به خودت مطمعنی؟
جواب داد
-...آره...خیلی خیلی مطمعنم ...و این برای تو خیلی لذت بخش خواهد بود چون قراره بایه حرفه ای و کاربلد تجربش کنی...
گوشیو تودستم چرخوندم
نمیدونستم چی بگم
حرفش حس خوبی بهم نداد...
حس اینکه منم یکی از دخترای دورشم و فقط برای هوس خودش باهامه...
یه پیام دیگه داد و باخوندنش مطمعن شدم که میتونه ذهنمو بخونه
نوشته بود
-...توخیلی ناب و خاصی ... همه ی این حرفای من فقط برای این هست که تو آروم شی مطمعن باش من باتو کمتراز گل رفتار نمیکنم...توبرای من مثل بقیه نیستی...



برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید

https://t.me/BaghStore_app/693

اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید

https://t.me/BaghStore_app/709
4.7K views18:26
باز کردن / نظر دهید