2023-07-14 10:51:58
شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴۵
-...مامانت داره زنگ میزنه
+...جواب بده
روشنک گلوشو صاف کرد یکم صحبت کردو بعد گوشیو داد به من
اصلا شرایط برگشتن به خونه نداشتم به مامان گفتم کارای پروژمون هنوز تموم نشده و بیشتر میمونم
گوشیو که قطع کردم نگاهه خیره ی روشنک رو روی خودم حس کردم
-...بهتری؟
+...نمیدونم
چرخیدم و صورتمو توآینه نگاه کردم
کبودی گردن و لبم خیلی توذوق میزد
روشنک از اتاق رفت بیرون و باصدای بلندی گفت
-...کامل برام تعریف کن ببینم دیشب چیشد
از تنها موندن میترسیدم
سریع پشت سرش رفتم و اتفاقات دیشب رو براش تعریف کردم
حرفام که تموم شد چرخیدم سمت پنجره
دلم میخواست بدونم اون ماشین مشکی هنوز هست یانه!
بدون جلب توجه ی روشنک کنار پنجره ایستادم وپرده رو خیلی کم کنار دادم
بادیدن ماشین مشکی که هنوز همونجا بود انگاو یه سطل آب یخ ریختن روی سرم
یلحظه دلم پیچید و پاتند کردم سمت سرویس...
همه ی محتویات معدم اومد بالا
از دیروزبجز همون دوتا قرصی که اراز بهم داد هیچی نخورده بودم و فقط اسید معدم بود که میومد بالا
دوباره معدم پیچید و اوق زدم
همونجا روی سنگا نشستم
چشمام داغ شد و اشکام سرازیر شدن
هق هق صدامو خفه کردم
تاهمینجاشم روشنک رو حسابی تودردسر انداخته بودم
خدایا من نمیدونم چی در انتظارمه و این آدما دست از سرم برمیدارن یانه
ولی من فقط همین یبارو توزندگیم خطا رفتم خودت نجاتم بده
یکم که نفسم بالااومد بلند شدم صورتمو شستم و برگشتم پیش روشنک
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
Join t.me/saraa_novell
3.3K views07:51