Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2023-07-16 11:40:17 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴۶
نگران اومد سمتم و گفت
-...خوبی؟ بیا یچیزی بخور فشارت افتاده رنگ و روت پریده
+...مرسی

توسرم پراز سوال بود
جسمم اینجا بود و ذهنم هزارجای دیگه باتکونای روشنک به خودم اومدم
+...چیزی گفتی؟

-...سایه بهتر نیست به پلیس گزارش بدی؟
باچشمای گرد نگاش کردم
+...وای نه نه اگه بابام بفهمه منو میکشه بخدا
-...ولی اگه دوباره بیاد سراغت چی؟

سؤالی بود که خودمم ازدیشب توسرم بود
بادستای لرزون بی هدف یه لقمه پیچیدم و گفتم
+...نمیدونم هروقت اومد سراغم همون موقع یه خاکی توسرم میریزم

از شدت فکرو استرس داشتم پس میفتادم حتی خوردن اون چندتا لقمه هم کمکی بهم نکرد دستام یخ کرده بود

روی کاناپه دراز کشیدع بودم و بی هدف داشتم سقفو نگاه میکردم
روشنک لباس پوشیدع اد اتاق اومد بیرون
ترسیده سریع بلند شدم و گفتم

-...جایی میری؟
+...میرم همین فروشگاه بغل خونه یکم خوردنی بگیرم زود برمیگردم

مستاصل مونده بودم به روشنک هنوز در مورد ماشین مشکی پایین ساختمون چیزی نگفته بودم

+...برم سایه؟ بیا کلیددستت باشع درو از پشت قفل کن

سرتکون دادم و به محض رفتن روشنک درو قفل کردم و رفتم پشت پنجره
روشنک از ساختمون رفت بیرون و به محض خارج شدنش در ماشبن مشکی باز شدو دونفر پیاده شدن

هینی گفتم و از جاپریدم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.9K views08:40
باز کردن / نظر دهید
2023-07-15 08:17:26 بچه ها،رمان عطر شقایق دو روز دیگه تو کانال رایگانش تموم میشه.
اگر هنوز نخوندین زودتر بخونین . چون بعد اتمام پارت ها پاک میشه
https://t.me/aagaape/6
2.4K views05:17
باز کردن / نظر دهید
2023-07-14 17:32:44 این برنامه مال گوشی های آندرویده اگر گوشی شما اپله از اپل استور دانلودش کنید و طبق راهنمای حتما باز کنید
راهنما اینجا هست
@BaghStore_app
پین شده
3.6K views14:32
باز کردن / نظر دهید
2023-07-14 17:32:44 جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور

سیستم عامل : اندروید (Android)
تاریخ انتشار : 21 آبان 1401
مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ...

*

توجه کنید که سوابق کتابخانه شما محفوظه و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایلتون، اتفاقی برای رمان ها نمی افته؛ شما کافیه سیمکارت ثبت نامی رو داشته باشید.
(سیمکارتی که با اون وارد می شوید باید حتما روی همون موبایلی باشه که برنامه رو نصب می کنید)

*

حتما برای دریافت اطلاعیه های ضروری و آموزش های مهم در کانال تلگرام عضو بشید : @BaghStore_APP

*

اکانت مخصوص پشتیبانی مشکلات نصب :
@BaghStore_Admin

برای مشکلات غیر از نصب، مثل پرداخت ها و ... به پشتیبان داخل اپلیکیشن پیام بدید. (آدرس : برگه بیشتر/بخش تماس با ما)

*

دانلود برنامه از وبسایت باغ استور : www.BaghStore.net/app
3.2K views14:32
باز کردن / نظر دهید
2023-07-14 17:32:43 سلام خوشگلا
رمان #کاژه تو اپلیکیشن باغ استور کامل شد.
سعی کردم بهتر از قبل براتون بنویسم
کاژه به نسبت رمان های قبلی من متفاوت تر بود و داستان جدیدی داشت..
میتونید نظراتتون رو اینجا بهم بگید و یا تو اپلکیشن باغ استور نظراتتون رو برام بنویسید همه رو میخونم..
امیدوارم از خوندن کاژه لذت ببرید
#سارا
@sjo_sara
لینک نصب باغ استور
2.9K views14:32
باز کردن / نظر دهید
2023-07-14 10:51:58 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴۵
-...مامانت داره زنگ میزنه
+...جواب بده

روشنک گلوشو صاف کرد یکم صحبت کردو بعد گوشیو داد به من
اصلا شرایط برگشتن به خونه نداشتم به مامان گفتم کارای پروژمون هنوز تموم نشده و بیشتر میمونم

گوشیو که قطع کردم نگاهه خیره ی روشنک رو روی خودم حس کردم

-...بهتری؟
+...نمیدونم

چرخیدم و صورتمو توآینه نگاه کردم
کبودی گردن و لبم خیلی توذوق میزد
روشنک از اتاق رفت بیرون و باصدای بلندی گفت

-...کامل برام تعریف کن ببینم دیشب چیشد
از تنها موندن میترسیدم

سریع پشت سرش رفتم و اتفاقات دیشب رو براش تعریف کردم

حرفام که تموم شد چرخیدم سمت پنجره
دلم میخواست بدونم اون ماشین مشکی هنوز هست یانه!

بدون جلب توجه ی روشنک کنار پنجره ایستادم وپرده رو خیلی کم کنار دادم
بادیدن ماشین مشکی که هنوز همونجا بود انگاو یه سطل آب یخ ریختن روی سرم
یلحظه دلم پیچید و پاتند کردم سمت سرویس...

همه ی محتویات معدم اومد بالا
از دیروزبجز همون دوتا قرصی که اراز بهم داد هیچی نخورده بودم و فقط اسید معدم بود که میومد بالا

دوباره معدم پیچید و اوق زدم
همونجا روی سنگا نشستم
چشمام داغ شد و اشکام سرازیر شدن
هق هق صدامو خفه کردم

تاهمینجاشم روشنک رو حسابی تودردسر انداخته بودم
خدایا من نمیدونم چی در انتظارمه و این آدما دست از سرم برمیدارن یانه

ولی من فقط همین یبارو توزندگیم خطا رفتم خودت نجاتم بده
یکم که نفسم بالااومد بلند شدم صورتمو شستم و برگشتم پیش روشنک
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.3K views07:51
باز کردن / نظر دهید
2023-07-11 10:18:44 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴۴
-...سایه چیشدی؟چطوری فرار کردی؟
+...نمیدونم همش حس میکنم خوابه
-...بلایی که سرت نیومد ؟
+...نه ...میشه بخوابیم حالم خیلی بده

روشنک دیگه چیزی نگفت
درارو قفل کردیم و کنار هم خوابیدیم
بااینکه حسابی خسته و ترسیده بودم اما تا خود صبح نخوابیدم

تاچشمامو میبستم صحنهای دیشب میومد جلوی چشمم
آروم از جام بلند شدم

یه قرص پیدا کردم خوردم و رفتم پشت پنجره
هوا گرگ و میش بود
یه ماشین مشکی پایین ساختمون ایستاده بود
مطمعن بودم وقتی رادمهر منورسوند این ماشین اونجا نبود

نکنه اومده دنبال من!!!

نکنه اراز فرستادتش
یا تعقیبم کرده!!
استرس داشتم بدتر شدم....

ترس کل وجودمو گرفت
خدایا من از فردا چطوری زندگی کنم ...

سریع پرده رو انداختم و برگشتم توجام
پتومو محکم دورم پیچیدم
لرز بدی به جونم افتاده بود

خیلی سردم بود
چشمامو بستم
و نفهمیدم چطوری خوابم برد....!

یه خواب بدون رویا
بدون کابوس...
انگار دیگه مغزم بیشترازاین تحمل استرس نداشت

باصدای گوشی روشنک از خواب پریدم
هردو گیج به هم نگاه کردیم روشنک سریع بلند شدو گفت
-...مامانت داره زنگ میزنه
+...جواب بده
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
4.9K views07:18
باز کردن / نظر دهید
2023-07-10 10:21:50 یه موج داغ وارد بدنم شد
مثل یه شوک الکتریکی
خشکم زد و مغزم سفید شد
دستم تو هوا مونده بود
نمیدونم چقدر ثابت توهمون حالت موندیم
اصلا نمیدونم چطوری نفس کم نیاوردم
تازه داشتم به خودم میومدم
امااینبار چنگ زد به کمرم و لبشو روی لبم حرکت داد
همه چی دورمون محو شد
داغ شدم ازاین بوسه ی یهویی
بی اختیار دستمو بردم بالا و پشت گردنش گذاشتم
عماد لبمو نرم بوسیدو غرق شدم تو حس بینمون
دوباره یه قطره اشک دیگه ریخت روی صورتم کنترل اشکام دستم نبود
عماد ازم جدا شد
انگار یهویی از بلندی سقوط کردم
فاصلمون هنوز خیلی کم بود
هیچکدوممون نرفتیم عقب
دونهای بارون از بین پنجره ی باز میریخت روی سرو صورتمون
نگاهه داغشو قفل چشمام کرد
سرانگشتشو روی صورتم کشید
نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم لبمو ترکردم
نگاهش از چشمام رفت روی لبم
من ک خشکم زده بودم
زیرلب گفت نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
دوباره منوکشید سمت خودشو لبامون قفل شد
چشمامو بستم
کنترل بدنم دست خودم نبود
عماد مکث کرد و قبل ازاینکه عقب بکشه اینبار من بوسیدمش
خیلی حس متفاوتی داشت
اصلا نمیتونستم توصیفش کنم
انگار منتظر یه حرکت از من بود
صورتمو بین دستاش قاب گرفت و عمیق بوسیدم
نفس کم اوردم همزمان از هم جدا شدیم
بی هوا لبمو مزه مزه کردم
پوزخندی زدو زیر گوشم گغت
-...خوشمزه بود؟
از خجالت دلم میخواست محو شم
سرمو توسینش قایم کردم
باورم نمیشد....
من بامیل خودم بوسیدمش...

#روابط_خاص #بایسکشوال #مثبت۱۵ #عاشقانه #bdsm

فایل کامل این داستان واقعی رو اینجا بخونید
https://t.me/mynovelsell/1707
4.5K views07:21
باز کردن / نظر دهید
2023-07-10 10:19:47 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴۲
تواسانسور بادیدن خودم تواون وضعیت شوکع شدم
زیرگوشم جایی که کامران گاز گرفته بودحسابی کبود شده بود

لبم خون مرده شده بود
موهام شلخته دورم ریخته بود
روشنک درو باز کرد و با دیدن من هینی گفت شوکه نگام کرد

وارد خونه شدم و روی کاناپه نشستم
حالم بد بود
از استرس همه جام بی حس شده بود
سرم درد میکرد

روشنک جلوم نشست و گفت
-....سایه خوبی؟ بلایی سرت اوردن؟
لب زدم نه فرار کردم

دوباره هینی گفت و سریع بلند شد در خونه رو قفل کرد
پالتویی که تنم بود و بیرون اوردم بندای پیرهنم هنوز باز بود

روشنک کمکم کرد وارد حمام شدم
انقدر گریه کرده بودم دیگه اشکی برای ریختن نداشتم

موهام درد میکرد روشنک گیره ی موهامو باز کرد آبو برام باز کردو گفت
-...میخوای بمونم کمکت کنم؟
+...نه مرسی خودم میتونم

روشنک که بیرون رفت کف حمام سقوط کردم
اگه فرار نکرده بودم چی؟!!
چشمامو بستم و صحنهای امشب اومد جلوی چشمم

سه نفری داشتن بایه زن رابطه برقرار میکردن
اینااز حیوونم بدتر بودن
از ترس لرزی به بدنم افتاد

سریع خودمو شستم و اومدم بیرون
روشنک نگران جلوی در حمام نشسته بود
بادیدن من سریع بلند شدو گفت

-...سایه چیشدی؟چطوری فرار کردی؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
4.4K views07:19
باز کردن / نظر دهید
2023-07-09 21:41:35 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴۱
اشکامو پاک کردم چرخیدم سمتش و گفتم
+...مرسی واقعا خیلی لطف کردی

خواستم پیاده شم که گفت
-...نمیخوای بدونی از کحا میشناسمت ؟
+...پرسیدم اما جواب ندادی
-...پدرت با پدر من شریک هستن چندباری وقتی با بابام میومدم درخونتون دیده بودمت

شوکه بهش نگاه کردم
پس حسابی آبروم رفته بود

کل خانواده شریک بابا رو میشناختن و دیده بودن جز من....

برام مهم نبود و هیچوقت هم پیش نیومده بود که ببینمشون
یه کارت سمتم گرفت و گفت

-...حالت که بهتر شد اگه کمک لازم داشتی بهم زنگ بزن
شوکه و خسته و کلافه سرتکون دادم و زیر لب گفتم مرسی

دستم روی دستگیره ی در نشست و گفتم
+...میشه به بابام از اتفاقات امشب نگی؟
-...اتفاقی نیفتاده که بخوام بگم خیالت راحت
+...مرسی

درو باز کردم و دوباره قبل ازاینکه پیاده شم گفت
-...اگه کمک خواستی بهم زنگ بزن امیدوارم مشکلی پیش نیومدع باشه برات
تشکر کردم و پیاده شدم

کاش مشکلی پیش نیومده بود واقعا برام....
چقدر ممنونش بودم که هیچی ازم نپرسید و فقط کمکش کردم

زنگ ایفون رو فشردم
گوشی هم نداشتم که به روشنک زنگ بزنم
یکم طول کشید تاجواب داد و درو باز کرد
برای رادمهر دس تکون دادم وارد ساختمون شدم و اونم رفت

تواسانسور بادیدن خودم تواون وضعیت شوکع شدم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.6K viewsedited  18:41
باز کردن / نظر دهید