Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 18

2023-01-10 10:15:09 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۶
تقریبا داشتم میرسیدم به خونه
کرایه رو حساب کردم
جعبه رو بین دستام گرفتم و سرکرچه پیاده شدم
وارد کوچمون شدم و بادیدن دوتا ماشین آشنا که جلوی در پارک کرده بودن قدمامو تند تر کردم
وارد خونه شدم و بادیدن دوتا خالهام و خانوادشون باتعجب احوال پرسی کردم

اصولا خالها وقتی میومدن چندروزی میموندن
به بهونه ی تعویض لباس رفتم بالا
دل تودلم نبود که زودتر ببینم توجعبه چیه!
در اتاقمو بستم وقفل کردم
کیفمو روی تخت انداختم و جعبه رو باز کردم
هنگ به لباسی که توی جعبه بودنگاه کردم
دستمو جلو بردم وبیرونش اوردم
باورم نمیشد...
یه لباس خواب جیگری رنگ....
یه لباس خوابه فوق زیبا و جذاب....
سه تا بند نازک روی بازو میخورد
دوتا بند روی سینه داشت که باعث میشد کل حجم سینه پیدا باشه
روی قسمت شکمش با تور همون رنگی کار شده بود
و کوتاهیش تا روی باسن رو میگرفت
چرخوندم پشت کمرش دوتا بند ضربدری میخورد و یه دامن کوتاه داشت
دوباره توی جعبع رو نگاه کردم
یه زنجیر طلایی رنگ هم توی جعبه بود یه کارت کنارش بود که نشون میداد این زنجیر روی رون پا بسته میشع
تقه ای به در خورد
سریع پیرهنو توی جعبه انداختم و کیفمو گذاشتم روش
درو بازکردم
مامان گفت لباس عوض کنم برم کمکش
دیگه وقت نشد به آراز پیام بدم
فقط جعبه رو یجای مطمعن گذاشتم که کسی نبینه و رفتم پایین
تاآخرشب پایین بودم
اما همه ی فکرم پیش اون لباس خواب بود
خیلی قشنگ بود
اما....
به درد من که نمیخورد
موقع خواب دوتااز دخترخالهام تواتاق من میخابیدن
گوشیمو برداشتم
آراز چند تاپیام داده بود
براش نوشتم
"...سلام مرسی بابت هدیه زیبات...اما خب من که نمیتونم ازش استفاده کنم..."
سریع جواب داد
"...به وقتش میتونی....الان برو لباس رو بپوش بیا ویدعو کال توتنت بیینمش...."
ازحرفش چشمام گرد شد
نفسام تند شد و تنم داغ شد...و نوشتم
+...نمیتونم امشب مهمون داریم کسی تواتاقم خوابیده
سریع نوشت
-....برو توحمام بپوش لطفا....میخوام توتنت ببینمش

برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://baghstore.net/roman/رمان-کاژه/
718 views07:15
باز کردن / نظر دهید
2023-01-09 10:18:02 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۵
دوباره آدرسو نگاه کردم که مطمعن شم
آره خودش بود
باقدمای نامطمعن و آروم حرکت کردم
درو باز کردم و وارد شدم
یه خانوم تقریبا ۲۸-۹ساله فروشنده بود لبخندی بهم زدو گفت
-...خوش اومدین بفرمایین اگه مدل خاصی مد نظر دارین راهنماییتون کنم
نگاهم بین لباسا چرخید
مدلای خیلی خاصی داشت
هیچکدوم مثل لباس زیرهای عادی نبودن
لبمو تر کردم و گفتم
+...امم...نه راستش مثل اینکه یه بسته اینجا دارم اومدم تحویل بگیرم
دختره ابرویی بالاانداخت یه نگاه ازپایین تا بالا بهم انداخت و گفت
-...الان میارم
وارد یه در کوچولو که پشت سرش بود شد و چند دقیقه بعد بایه جعبه ی سایز متوسط که روش یه پاپیون قرمز بود اومد بیرون
جعبه رو داد دستم و گفت
-...آراز مخصوص برای شما سفارش داده امیدوارم خوشتون بیاد
زیر لب تشکر کردم و اینبار گفت

-...امیدوارم زودتر تومهمونی ها باهم ببینمتون...این لباس قطعا خیلی بهتون میاد...توتنتون دیدنی میشه
تشکر کردم و اومدم بیرون

اصلا نفهمیدم منظورش چیه؟

مشخصا آراز رو میشناسه...
اما جریان مهمونی چیه...؟
ربط این لباس به مهمونی چیه؟
خب شاید لباس مجلسی برام گرفته....

دلم میخواست زودتر ببینم داخل جعبه چی هست
اما باید خودمو زودتر میرسوندم دانشگاه...
دوباره ماشین گرفتم یه کلاس بیشتر نداشتم
بعد از کلاس مستقیم برگشتم خونه
آراز پیام داد و نوشت
-...خوشت اومد از هدیت؟
جواب دادم
+...هنوز ندیدمش...

برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://baghstore.net/roman/رمان-کاژه/
1.0K views07:18
باز کردن / نظر دهید
2023-01-08 20:03:00 بین پاش بخاطر روغن حسابی لیز شده بود
انگشتمو کشیدم روی واژنش..
تکونی به خودش داد ثابت موندم دوباره خوابید
گوشیو اوردم بالا
یه عکس از باسنش انداختم
گوشیو بردم پایین تر لبه های واژنشو با دست باز کردم و توهمون حالت عکس و فیلم گرفتم
سینهاش دوباره در معرض دیدم قرار گرفت
روغن ریختم و سینشو کامل تومشتم فشار دادم
لبمو گاز گرفتم
نوک سینشووبین انگشتام گرفتم و فشردم
نرم دستمو از روی شکمش اوردم پایین
روغنو ریختم روی شرتش
شرتش کامل چسبید به واژنش واینجوری دسترسی بهش راحت تر میشد
توهمین حین پاهاشو از هم فاصله دادم
شروع کردم به ماساژ دادن کشاله ی رونشو بی اختیار دستم کشیدع میشد روی واژنش
یلحظه سرمو بلند کردم و با دیدن دیلا که لبشو گاز گرفته بود چشماشو بسته بود
خشک شدم
انگار اونم تحریک شده بود

https://t.me/mynovelsell/1706
یه داستان واقعی و کاملا متفاوت
اگه علاقع ای به خوندن این سبک رمان دارید مارو همراهی کنید
رمان #گمراهی
بر اساس واقعیت .
بدون سانسور با پایان خوش
https://t.me/mynovelsell/1706
392 views17:03
باز کردن / نظر دهید
2023-01-08 15:52:15 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴
گوشیو کنار گذاشتم و لباسمو چک کردم حرفش درست بود
من حتی باتصور همچین چیز ساده ای حالم عوض شده بود
دوباره پبام داد و نوشت
-...درست گفتم مگه نه؟
لعنتی !
انگار داشت منو میدید
از خودمم بهتر حالمو میفهمید
نمیدونستم چی بگم فقط نوشتم آره...
جواب داد
-...وقتی از پشت گوشی میتونم حالتو عوض کنم...فکرشو بکن وقتی ببینمت چه کارایی ازم بر میاد
انگار یه موج گرم وارد بدنم شد
این لحظه...
الان...
انقدر بی تاب بودم که دلم میخواست بگم بیا...
زودتر بیا ...
بیا و به من نشون بده که میتونی چیکار کنی....
لب گزیدم
انگار داشتم یه وجهه دیگه ازخودمو میدیدم
حرفای آراز جادوم میکرد
اما فعلا نمیخواستم بیشتراز این از خود بی خود بشم
بااینکه خیلی سخت بود
به بهونه ی اینکه خابم گرفته بحثو عوض کردم
آراز جواب داد
-...یه آدرس برات میفرستم اگه میشه فردا برو یه بسته اونجاهست تحویل بگیر
باتعجب گفتم
+...چه بسته ای؟
-...فردا میفهمی آدرسو برات میفرستم اگه صبح بتونی بری بهتره
+...باشه پس برم بخوابم شب بخیر
اینترنتمو قطع کردم اما همه ی فکرم پیش اون بسته بود
آدرسی ازم نداشت که بخوادچیزی برام بفرسته...اصلا هنوز اونقدری منو نمیشناسه که بخواد چیزی برام بگیره
باهمین فکرا خوابم برد
صبح زودتر بیدار شدم آراز ادرسو برام فرستاده بود
خیلی نزدیک نبود اما خب چه میشه کرد!بایدمیرفتم
لباس پوشیدم یه ماشین گرقتم و رفتم ...
یکم طول کشید تا برسم
یه مرکز خرید بزرگ بود...دوباره ادرسو نگاه کردک طبقه ی ۲ لاین سه...
از پله برقی بالارفتم یکم چرخیدم و بالاخره پیدا کردم
یه مغازه ی لباس زیر فروشی!!
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای دوستانی که به هردلیلی دسترسی به اپلکیشن باغ استور ندارن تصمیم گرفتیم که در کنار باغ استور بصورت کانال حق عضویتی هم در کنارتون باشیم
(اما در کل اگربتونید تو باغ استور همراهیمون کنید هم برای ما و شما خیلی بهتره...که اگرروزی مشکلی برای تلگرام و اینترنت بین الملل پیش اومد مدیونتون نمونیم)
هزینه عضویت در کانال حق عضویتی ۳۰هزار تومن هست.
اونجا روزی ۲پارت گذاشته میشع و از کانال عمومی و رایگان خیلی جلوتر میره.
برای عضویت به این ایدی میتونید پیام بدید
https://t.me/SJo_Sara
1.1K views12:52
باز کردن / نظر دهید
2023-01-08 12:41:15 این خوی منه ... خوی وحشی و سرکشی که قابل تغییر نیست ... به #کبودی لبش خیره شدم و کلافه گفتم
- لب هات هنوز از دفعه قبل کبوده
لبشو تر کردو گفت
- ولی لذت بخش بود
دستمو قاب صورتش کردم و کبودی لبشو لمس کردم
- نمیخوام بهت #آسیب بزنم حریر...
بدون مکث گفت
- اما من دوست دارم وقتی خود واقعیت هستی
خیره شدم بهش...
صداش تو ذهنم تکرار میشد... من دوست دارم وقتی خود واقعیت هستی ...
خود واقعیم ؟!
مماس لب هاش گفتم‌
- مطمئنی #تحمل #من #واقعی رو داری؟
آروم سر تکون داد... دیگه مکث نکردم...

ادامه این داستان از ممنوعه ها در کانال زیر
https://t.me/+RTObTlqertI2ZTJk

این داستان مختص بزرگسالان است #حریر_و_حرارت
700 views09:41
باز کردن / نظر دهید
2023-01-07 16:49:20 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۲
هرشب با اشتیاق منتظر میموندم تا آراز انلاین بشه و صحبت کنیم
حرفامون از صحبتای عادی فاصلع گرفته بود انقدر آراز برام از فانتزی هاش میگفت
از کارایی که دلش میخواست بامن انجام بده
وقتی به خودم میومدم که حسابی غرق حرفاش شده بودم و خیس بودم
من بی تجربه بودم اما آراز پراز سوپرایز بود
امشبم مثل شبای قبل شب بخیر گفتم و اومدم تواتاقم
لباسامو عوض کردم و طبق عادت منتظر پیام آراز موندم
گوشیو روی سینم گذاشتم و چشمام رو بستم
باورم نمیشد از کجا به کجا رسیدم!
روزای اول حتی روم نمیشد اسمشو صدا کنم
اماحالا حرفایی بینمون رد و بدل میشه که از خصوصی هم خصوصی تره
اما...
مهم اینه که همه چی پشت گوشیه...
و این بهم جرعت و شجاعت میده...
توهمین فکرا بودم که آراز پیام داد
یکم حال و احوال کردیم و آراز نوشت
-...امشب یه مهمونی خاص دعوت بودم اما بدون تو دلم نخواست برم
جواب دادم
+...چجوری مهمونی ای؟
-...بوقتش باهم میریم...تورو آشنا میکنم...مطمعنم خیلی خوشت میاد

شونع ای بالاانداختم و نوشتم باش
آراز نوشت
-...خیلی برنامها دارم که وقتی دیدمت همه رو اجرا میکنم....اولین کارمم بوسیدن اون لبهاته
از هیجان لبمو گاز گرفتم و نوشتم
+...اما اگه من نخوام چی؟
زود نوشت
-...به زور میبوسمت....توانقدر نابی که حتی بافکر به بوسیدن لبهاتم خیس شدی...لباس زیرتو چک کن که مطمعن شی

رمان تو اپلیکیشنوباغ استور ۱۰۸ صفحه تاالان گذاشته شده برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
1.4K viewsedited  13:49
باز کردن / نظر دهید
2023-01-06 10:41:46 .شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۲
صدای باز شدن در اومد از جا پریدم
اراز پرسید چیشده؟
بلند شدم و گفتم یکی اومد بهتره من قطع کنم بعدا حرف میزنیم
خدافظی کردم و سریع گوشیو اتداختم روی تخت
سریع یکی از بوم های نصفه ونیمه نقاشیمو برداشتم قلم و رنگا همیشه اماده روی میز بود
تند تند اینکارارو انجام دادم
نفس حبس شدمو ازاد کردم و به خودم اومدم
چرا یهو بی دلیل استرس گرفتم
همین لحظه در اتاق باز شد
بایه لبخند نصفه و نیمه برگشتم سمت در
مامان ابرویی بالا انداخت و گفت
-...‌فکر کردم کسی خونه نیست
+...منم خیلی وقت نیست اومدم چخبر؟
-...سلامتی خبری نیست میرم پایین یچیزی درست کنم بخوریم توام به کارت برس
+...باشه مرسی
تمرکزی برای طراحی نداشتم
تامامان رفت بیرون دوباره افتادم روی تخت
توخودم جمع شدم و حرفای آراز اومد توذهنم
اصلا نمیتونستم ازذهنم بیرونش کنم
هم دلم میخواست بیشتر حرف بزنیم
هم وقتی حرف میزد از هیجان قلبمو توگلوم حس میکردم
سرتکون دادم و کلافه بلند شدم
یبار دلتو زدی به دریا و یکاری انجام دادی
حالاانقد زیر و بالاش کن تا بالاخره یه نکته منفی توش پیدا کنی !!
من هیچ تجربه ای نداشتم...
و هیچ چیزی ب چشمم بد و مشکوک نمیومد...
همه چیز داشت خوب پیش میرفت
استرسم خیلی کمتر شده بود
آراز پراز حرفای جدیدبود برای من...
خودمو خوشحال و خوشبخت حس میکردم
ازاینکه وارد این رابطه شده بودم اصلا حس پشیمونی نداشتم

برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://baghstore.net/roman/رمان-کاژه/
457 views07:41
باز کردن / نظر دهید
2023-01-05 15:32:58 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۱
انقدر یهو حس راحتی کردم که بالشتمو تکیه دادم به تخت و دراز کشیدم
تاحالا هیچوقت این حرکتو جلوش نزده بودم
آراز ابرویی بالا انداخت و گفت
-...الان باید بجای اینکه توگوشی این حالتتو میدیدم خودم میومدم روت
از شنیدن حرف رک و صریحش بی اختیار هین ارومی گفتم و صاف تر نشستم
آراز توگلو خندید و گفت
-...توهنوز عادت نکردی به این حرفای من؟
باصدای ارومی گفتم
+...نه
-...پس من بیشتر میگم تا زودتر عادت کنی
ضربان قلبم تند شد
اینبار نه از استرس...
یه هیجان و داغی متفاوتی بود
بی اختیار لبمو مکیدم و آراز بلافاصلع گفت
-...دقیقا همینطوری....
سوالی بهش نگاه کردم که ادامه داد
-...همینطوری باید لباتومزه کنم...طعمتو بچشم...خیلی وسوسه کننده بنظر میان

این وسط من داشتم هلاک میشدم...
از درون داغ شده بودم
یه حال متفاوتی داشتم...
هم داغ بودم
هم یخ کرده بودم...
نمیدونستم چی بگم بهش ...
فقط گوشیو محکم بین دستام گرفته بودم و نگاش میکردم
آراز مثل من دراز کشید و گفت
-...سایه...
صدایی مثل هوم از بین لبام خارج شد
-...توام دلت میخواد تجربه کنی؟
لب زدم چیو
-...بامن بودن رو...
بی حرف نگاش کردم....
مغزم میگفت نه
اما بدنم انقدر داغ بود که نمیفهمیدم چی میگم...
نمیتونستم حالا جوابی بهش بدم فقط گفتم نمیدونم...
آراز نیشخندی زدو گفت
-...خوبه پس میشه راضیت کرد .....نمیدونم بهتراز نه هست
حس کردم حرفش یکم منظور دار بود
اما من انقدر همه ی ذهن و بدنم درگیر یه حس جدید بودن که بی اعتنا به حرفی که زد فقط سر تکون دادم

برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://baghstore.net/roman/رمان-کاژه/
1.4K views12:32
باز کردن / نظر دهید
2023-01-04 15:25:40 دوستان رمان جدید آرام و بنفشه به اسم #نغمه_شب رو اینجا بخونید

https://t.me/+QowBu5sIBkiOGoCP
681 views12:25
باز کردن / نظر دهید
2023-01-04 10:21:52 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۰
مضطرب گفتم
+...نه نه منظورم این نبود
-...کارم یکم گره خورده وگرنه تاالان حداقل یک بار اومده بودم ایران
تودلم گفتم خداروشکر...
اما به ظاهر فقط لبخند زدم
یکم دیگه حرفای معمولی زدیم و تماسو قطع کردیم
یه نفس راحت کشیدم
گوشیو گذاشتم روی سینم
انگار یک ساعت به تموم داشتم میدوییدم انقدر خسته بودم
سریع لباسامو عوض کردم و خوابیدم توی تخت
ولی تا چشمامو میبستم چهره اراز میومد جلوی چشمم
صداش توسرم پلی میشد
و تپش قلبم بالا میرفت...
چند روز گذشت آراز گفت داره کاراشو درست میکنه که اگه بشع یه هفته بیاد و بتونیم همو ببینیم
بهش گفتم خوشحال میشم ک ببینمش
ولی از درون اصلا حسم این نبود
از دست خودم خسته شده بودم
مگه میشه یه آدم انقدر استرسی باشه....
توهمین فکرا بودم که رسیدم به کلاس طراحیم
بعداز این فکرای خسته کننده
مطمعنا فقط طراحی میتونست نجاتم بده
یه کلاس اروم
باآدمای آروم
وسایلمو بیرون آوردم طبق حرفای استاد شروع به کشیدن کردم
انگار با نقاشی و طرح زدن واردیه دنیای دیگه میشدم
دوساعت مثل برق و باد گذشت و بعد از کلاس آرومتر بودم
تارسیدن به خونه گوشیمو چک نکردم
لباسامو عوض کردم گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
سبحان رفته بود کلاس فوتبال و مامان باباهم نبودن
روی مبل دراز کشیدم
پیامامو چک کردم آراز نوشته بود میای ویدعو کال؟
نوشتم آره پنج دقیقه دیگه بزن
موقعیت بهتراز این برای حرف زدن نبود
رفتم بالا
فقط وقت کردم موهامومرتب کنم
بلافاصله اراز زنگ زد
تماسو وصل کردم و گفتم سلام
-...خوبی؟
+...مرسی توخوبی؟
-...بد نیستم
+...حس میکنم گرفته ای چیزی شده؟
دستی بین موهاش کشید و عصبی گفت
-...کارا بد گره خورده...میخواستم بیام ایران ولی....فکر نمیکنم به این زودی بتونم بیام

انگار یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد
یه نفس راحت کشیدم
اما خودمو متعجب و غمگین نشون دادم و گفتم ع جدی؟چه بد دلم میخواست ببینمت
-...منم همینطور اما فعلا نمیشه بازم تلاشمو میکنم که بتونم زودتر بیام
+...باشه عزیزم مشکلی نیست
حالا که مطمعن شدم نمیاد باهاش راحت تر شدم

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای دوستانی که به هردلیلی دسترسی به اپلکیشن باغ استور ندارن تصمیم گرفتیم که در کنار باغ استور بصورت کانال حق عضویتی هم در کنارتون باشیم
(اما در کل اگربتونید تو باغ استور همراهیمون کنید هم برای ما و شما خیلی بهتره...که اگرروزی مشکلی برای تلگرام و اینترنت بین الملل پیش اومد مدیونتون نمونیم)
هزینه عضویت در کانال حق عضویتی ۳۰هزار تومن هست.
اونجا روزی ۲پارت گذاشته میشع و از کانال عمومی و رایگان خیلی جلوتر میره.
برای عضویت به این ایدی میتونید پیام بدید
https://t.me/SJo_Sara
384 views07:21
باز کردن / نظر دهید