2021-10-16 17:32:34
سلام. روز خوش.
در مورد کتاب "بندباز" چند سوال داشتم.
من به دلیل آزار محیط و افرادی که با آنها زندگی میکنم، همواره خود واقعیام را پشت نقاب پنهان کردهام. این نقاب، رنج فراوانی برای من بههمراه داشته. اما مدتی است که با مطالعه آثار فکری و قلمی شما، تلاش میکنم خودم و زندگی را از نگاه دیگران نبینم و تا حد زیادی موفق شدهام، اما همچنان مواقعی که در آن جمع و در بین آن افراد قرار میگیرم، موقتا نقاب بر چهره میزنم و وانمود میکنم شبیه ِآنها هستم که من را راحت بگذارند و قضاوتم نکنند.
سوال من این هست که آیا میتوان از نقاب زدن، به عنوان یک مکانیزم دفاعی استفاده کرد؟ اگر من به لحاظ ذهنی، افکار و باورهای آنها را قبول نداشته باشم اما موقتا وانمود کنم شبیه آنها هستم، درست است؟ آیا با ضرب المثل "خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو" موافق هستید؟
سوال دوم من در رابطه با "تحسین" است. در "بندباز"، گفتهاید که "تحسین" و "سرزنش" ارزشی، دو روی یک سکهاند. اما اگر کودک یا نوجوانی به دلیل مشکلات یادگیری، تحت سرزنش دیگران باشد، آیا کار درستی است که والدین (برای خنثی کردن نیروی منفی سرزنش) با تحسین اغراق آمیز تلاش کنند خودباوری او را بالا ببرند؟ دکتر هولاکویی در یک فایل صوتی میگفتند شما از صبح تا شب باید به فرزندتان بگوئید "تو خوبی"، "تو باارزشی"!
به نظر شما این روش، برای تقویت خودباوری فرزندان روش مناسبی است؟
سوال سومم در مورد مفهوم "حیرانی" در شعر "زیرکی بفروش و حیرانی بخر" هست. مطالبی در فضای مجازی خواندم که با استناد به این شعر ادعا میکنند از نظر مولانا کمی حماقت برای دستیابی به سعادت، ضروری است.
آیا مولانا چنین باوری داشته است؟
با سلام و سپاس از طرح تجربهتان. اینکه به نقاب و رنجهای آن آگاه شدید و تصمیم گرفتید نقابها را زمین بگذارید، اتفاق بسیار خوبی است و باید بهخاطر آن به شما تبریک گفت.
در مورد پرسش اولتان، خیلی وقتها ما به هر دلیلی، چیزی را پنهان میکنیم یا آشکارا در مورد عقیدهمان صحبت نمیکنیم. این حق هر انسانی است و اشکالی ندارد. ممکن است در جایی من حرف حقی را بزنم و برایم دردسر داشته باشد و ضرورتی هم نداشته باشد که آن حرف را بگویم. در اینصورت چرا بگویم؟
البته موقعیتهایی هست که انسان باید کاری را انجام بدهد، ولو با وجود هزینه یا خطر. این مسئله دیگری است، ولی در حالت عادی، انسان عاقل رنج بیهوده به خود و عزیزانش تحمیل نمیکند.
اما اگر به زیستن در پشت نقاب عادت کنیم، بهتدریج به آدم ترسخوردهای بدل خواهیم شد که به قیمت پژمردگی خودش، دیگران را راضی نگاه میدارد. اساس خودشکوفایی، رهایی از قضاوت دیگران است، یعنی باید به سمتی پیش برویم که بتوانیم بگوییم: "من از این که خودم هستم راضیام و مهم نیست که شما این آزادی و آزادگی را میپذیرید یا نه. شما اگر دوست دارید، در کنار من باشید و اگر دوست ندارید، میتوانید هرطور مایلید زندگی کنید.
شک نکنید که اتفاقا خیلی از افراد تحت تاثیر رفتار شما قرار میگیرند و به فکر میافتند که بهجای وحشت از قضاوت دیگران، سعی کنند خودشان باشند و آزادیشان را به چیزی نفروشند. پس اصل اساسی این است که شما از درون استقلال فکری و عاطفی داشته داشته باشید و ارزش خود را از حرف دیگران وام نگیرید. حال، با داشتن این خودباوری و ثبات روحی، ممکن است در موقعیتهای مختلف تصمیم بگیرید چیزی را آشکار کنید یا نکنید.
ضربالمثل "خواهی نشوی رسوا" را میتوان به دو گونه خواند: اول بهصورت طعنه، بدین معنی که اگر برای رسوا نشدن، همرنگ جماعت شوی، کار درستی نیست. دوم اینکه آن را بهشکل امری و توصیهای بخوانیم، یعنی: "خودت را به خطر مینداز و همرنگ جماعت شو تا رسوا نشوی". به معنی دوم، این سخن، درست نیست و چنین طرز فکری، قاتل رشد و خودباوری انسان است.
جواب پرسش دوم: ممکن است کودکی بهجهت شرایط خاصش به حمایت و تشویق مضاعف احتیاج داشته باشد ولی تحسین و تمجید افراطی انگیزههای درونی و طبیعی انسان را به دغدغه پسند دیگران تبدیل میکند و زیان آن از سودمندیاش بیشتر است.
شرح بیت " #زیرکی_بفروش" در کانال هست و در کتاب "#از_رنج_تا_رهایی هم آن را آوردهام. اما چنانکه بارها گفتهایم، مولوی متفکری عمیق و حائز اندیشهای بهغایت پرورده و نافذ است. برای شناخت صحیح از دیدگاههای هر اندیشمندی، باید کلیت آثار او را خواند و با منظومه فکری و باوری او بهقدر کافی آشنایی یافت. با نقل چند بیت پراکنده از یک شخصیت ذوابعاد مثل مولوی نمیتوان درباره آراء و مواضع او رأی داد و اگر چنین کنیم، خود را بهگمراهی کشاندهایم. این مطلب را در "#از_نگاه_مولوی بهخصوص در فصل "عقل از نگاه مولوی" تشریح کردهام.
شاد باشید.
@sasanhabibvand
96 viewsSasan Habibvand, edited 14:32