2022-01-22 14:36:00
سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۸۱
«فلسفه و توسعه»(۱)
#فلسفه_و_زندگی
وضعیت تاریخی ما چیست؟
چرا سؤال از چیستیِ وضعیت تاریخی و جوابِ آن، اساسیترین مسئله و پرسشِ امروزِ ماست؟
چون چند سده است که دنیا را با معیارِ «توسعه»، دستهبندی کردهاند و ما هنوز همان ساکنان برزخیِ جهانِ توسعهنیافته باقی ماندهایم و مثل آونگی بینِ دو جهان، در نوسان؛ نه به دنیای مدرن تعلق داریم و نه دیگر به سنت! از همینرو، تأمل دربارهی رابطهی «فلسفه» و «توسعه» به ما کمک میکند تا حدودی به جواب این پرسشِ مهم از وضعیت تاریخی نزدیک شویم.
اینکه «توسعه» چیست و چهطور میتوانیم به آن دست پیدا کنیم، مسئلهی فلسفی مهم ماست اما برای تفکر عمیق دربارهی آن، نیاز به فلسفهای برآمده از همین وضعیت داریم، فلسفهای به قد و قامتِ شرایط درهم پیچیده و خاصِ خودمان، و آن را نداریم!
چون جایی مهم و در زمان خودش نتوانستهایم مثلا نظیر ژاپن با مدرنیته، همراه شویم و این سوی خط، جا ماندهایم، و حالا که زمان از دست رفته، در حالی روز به روز گریز به آن سویِ این مرز ِ برزخی، برایمان دشوارتر میشود که؛ همواره لازم بوده برای پیوستن به آن طرفِ«توسعهیافته»، «فلسفهای» ویژهی شرایط برزخی خودمان داشته باشیم، و میبینیم در همین زمانی که بر تاریخ جهان و فرآیند ظهور و همهگیریِ مدرنیته گذشته، فلسفههای بزرگ در جهان توسعهیافتهی متجدد، بیشتر فرصت و امکان ظهور داشتهاند و فیلسوفان و متفکران بزرگ مدرن، یکی پس از دیگری در قلب تجدد و مرکز جهان توسعهیافته، روایتگرِ تاریخ، فرهنگ و تفکر حاکم بر دوره شدهاند.
و حالا در موقعیتی بهسر میبریم که بیش از سیصدسال است برای رسیدن به «توسعه» به «فلسفه» نیاز داریم اما برای داشتنِ فلسفهای درخور، میبایستی از لوازم و امکانات جامعهای پیشرو برخوردار میشدیم و در هوای توسعهیافته تنفس میکردیم؛ این است «
دورِ باطلِ»ما!
از همین رو، میتوان گفت که فقدان ِفلسفه ارتباطِ تنگاتنگی با توسعهنیافتگی دارد، حتی شاید از منظر حادثهی مدرنیته، بتوان گفت: «توسعهیافتگی» یعنی «داشتنِ فلسفه».
حالا با دیدی اجمالی و کلی دربارهی این رابطهی دو طرفه، میتوانیم در قدم اول تا حدودی، معنایی که از دو مفهوم «فلسفه» و «توسعه» داریم روشن کنیم تا با درکِ عمیقتر نسبتشان، کمی به فهم وضعیت تاریخی فعلیمان نزدیک شویم.
اینجا منظور از «
فلسفه» یعنی «یک شکل زندگیِ آگاهانه و شیوهی نگاهکردنِ به جهان» که روایتگرِ وضعیتِ تاریخی خودش است و به طور مداوم دربارهی خود تفکر میکند، پس بیشتر روشن میشود که چرا با فقدان طولانیِ فلسفه، تفکر و عقلانیت و در نتیجه زندگی در این دوره و زمانه، به خطر میافتد. در دورهای هستیم که «فلسفه» به منزلهی داشتنِ فرصتی است در جهتِ تحققِ «خود» و چنین هدفی ممکن نمیشود مگر این که شخص بتواند بهطور مرتب به تاریخاش
آگاه شود.
و اما منظور از «
توسعه» یعنی نوعی انقلابِ همهجانبه در جان آدمی، که مدام نگاه او را به جهان تغییر میدهد تا تجربهی زیستهای را که دارد از سر میگذراند چیزی جز حوادث مهم تغییر و تحولی مداوم و پویا نباشد. و چنین چیزی نیاز به جامعهای باز و آزاد و بستری فراهم و سرشار از تنوعِ افکار، و فرصتها و حق انتخابها دارد!
بنابراین توسعه بسی فراتر از صاحب تکنولوژی بودن و داشتن رفاه مادی، و اعم از آن است. به طور کلی میتوان گفت، «توسعه» یعنی تحول و انقلابی همه جانبه در زندگی یک قوم که در نقاط عطف تاریخی، اساسها را زیر سوال میبرد تا خودش بیندیشد و مطابق با نیازها و مسائلاش، آن را از نو بنا کند.
اینجاست که پای «
آگاهی» به میان میآید و توسعه را به فلسفه پیوند میزند؛ هر کسی برای دستیابی به چنین تحولی، نیاز به خودآگاهی دارد و این آگاهی بدون فلسفهای اصیل ممکن نیست؛ فلسفهای که بتواند وضعیت داده شدهی او را روایت کند.
#
ویتگنشتاین میگوید؛ ما با زبان خودمان، جهان را یکبار، بازتولید میکنیم و آن را در دنیایی جدید بازنشر میدهیم.
و در همین باز تولیدکردن است که شخص مرتب به تاریخاش آگاه میشود.
@simiagari
263 viewsedited 11:36