Get Mystery Box with random crypto!

سیمیاگری

لوگوی کانال تلگرام simiagari — سیمیاگری س
لوگوی کانال تلگرام simiagari — سیمیاگری
آدرس کانال: @simiagari
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4.20K
توضیحات از کانال

فلسفه‌ورزی با سرشتِ پنهانِ کلمه
🔸🔸🔸🔸🔸
اینستاگرام سیمیاگری
https://instagram.com/simiagari?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-04-25 05:05:47
‌پرونده "فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره"؛

موسسه فرهنگی مطالعاتی پیدایش(رویش دیگر) برگزار می‌کند:

گفتگوی "فلسفه تحلیلی و گردشگری خلاق"؛

مهمان:

دکتر مژگان خلیلی، دکترای فلسفه و فعال در حوزه گردشگری؛

میزبان:

دکتر محمدرضا واعظ، دبیر علمی پرونده و پژوهشگر فلسفه علم، دانشگاه بُن آلمان؛

زمان:
دوشنبه ۵ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱، ساعت ۲۱ به وقت ایران؛

۲۵ آپریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۳۰ به وقت اروپای مرکزی؛

زنده از پیج اینستاگرام:
@mrvaez

https://instagram.com/mrvaez?utm_medium=copy_link


حضور در این برنامه آزاد و رایگان
است‌

وب‌سایت موسسه فرهنگی هنری پیدایش(رویش دیگر):

www.rooyeshedigar.ir

تلفن:
(۰۰۹۸)۹۱۹۵۹۴۹۹۵۴
(۰۳۱)۳۲۶۶۹۰۲۴

کانال‌های تلگرامی موسسه پیدایش(رویش دیگر):

@tanhaatarazyekbarg
@rooyeshedigar

پیج اینستاگرام موسسه پیدایش(رویش دیگر):

https://instagram.com/rooyeshedigar?utm_medium=copy_link
351 viewsedited  02:05
باز کردن / نظر دهید
2022-04-08 13:20:20 سیمیاگری

فایل کامل صوتی سخنرانی_لایو‌

https://t.me/simiagari/297

نسبت «فلسفه و محیط زیست»

«فلسفه» در معنای تحول یافته‌‌‌ی آن، یک فعالیت فکری است برای به دست آوردن شیوه‌ی اندیشیدن درباره‌ی رابطه‌ی انسان با پیچیدگی‌های جهان‌اش، و روشی است برای خلق و بازتعریف دوباره‌ی خودمان با هدف شیوه‌ی زندگی نو، با فهم تازه‌ای که از جهان پیدا می‌کنیم و تلاش سخت و دشواری که برای این درک و فهم تازه، با تغییر «نگاه» و خویشتن «خود» از سر می‌گذرانیم.

اما این تغییر و دگرگونی در خویشتن، نحوه‌ی وجود و نگاه، بدون فهم هویت اصیل‌ انسانی، برای ما ممکن نیست.

و هویت اصیل انسانی ما جزئی از «طبیعت» است و پاره‌ای از «زیست‌بومِ» متعلق به زمینِ جانداری که بستر و اساس تمام عوامل فرهنگی و اجتماعی و غیره و شکل زندگیِ عالمِ انسانیِ ماست.

بدون فهم رابطه‌ و نسبتی که با طبیعت و زمین رازآلودمان داریم قادر نخواهیم بود رابطه‌مان را با هستی و جهان‌، تنظیم کنیم و به یک شیوه‌ی نو برای اندیشیدن دست پیدا کنیم…

کانال انجمن علمی فلسفه دانشگاه تهران:
@anjoman_elmi_falsafeh_elh

@simiagari
932 viewsedited  10:20
باز کردن / نظر دهید
2022-03-21 20:07:46 سیمیاگری نوروز، سفر و دگردیسی (۲) #عیدانه سیزده بدر آن نوروز را هم خوب به یاد دارم که چه‌طور زن‌های گیجِ جنگ زده‌ی فامیل مادری، دورننه جمع شده بودند تا فوت و فن نگهداری پیاز زنبق خشک شده را برای نوروز بعد یاد بگیرند. ننه جلو نگاه‌های ملتمس‌شان از برگ‌های…
1.6K viewsedited  17:07
باز کردن / نظر دهید
2022-03-21 20:07:26 سیمیاگری #جستار_فلسفی_۸۳ نوروز، سفر و دگردیسی (۱) #عیدانه «با ماجرای این دنیای خودت مثل سفر برخورد کن تا به آهستگی، هم هنر زندگی پیدا کنی و هم صاحب حکمتِ مرگ بشوی!» باید سال‌های پراز ماجرا با پیچیدگی‌های فراوانی را سپری می‌کردم تا درک کنم "به‌آهستگی"…
911 viewsedited  17:07
باز کردن / نظر دهید
2022-03-21 20:07:06 سیمیاگری

#جستار_فلسفی_۸۳

نوروز، سفر و دگردیسی (۱)
#عیدانه

«با ماجرای این دنیای خودت مثل سفر برخورد کن تا به آهستگی، هم هنر زندگی پیدا کنی و هم صاحب حکمتِ مرگ بشوی!»

باید سال‌های پراز ماجرا با پیچیدگی‌های فراوانی را سپری می‌کردم تا درک کنم "به‌آهستگی" چه نقش مهمی در این پیام دارد. نمی‌دانم ترجمه‌اش از زبان کُردی تا چه اندازه حق مطلب را ادا می‌کند، در ظاهر یعنی "به مرور" اما منظور مادربزرگ فرزانه‌ام در باطنِ واژه، چیز دیگری بود. می‌گفت: «به آهستگی» یعنی سفر و صبوری، یعنی یک‌جور "انتخاب شدن تدریجی تو" برای پالایش از راه رنج و خطر و دگردیسی، سفری با مسیرِ طاقت‌فرسا به سوی بهشتِ پاداشِ تو، که همان «خودِ تغییریافته»ی توست و با مقدار زیادی درد همراه است.

چون باید بتوانی حین این مسیر همه‌ی ترس‌ها و اضطراب‌های عمیق‌ات را به قدرتِ پذیرش بدل کنی که برای درک پیام‌های پر رمز و راز آماده بشوی.

از بسیاری حرف‌ها و پیام‌ها در ذهن ما فقط نقشی کمرنگ و زنگی ناتمام به‌جا می‌ماند، چون جمله‌ها هم با زندگی درونی ما کِش می‌آیند، تغییر می‌کنند و اغلب از خود معنایی ناقص به‌جا می‌گذارند. اما بعضی حرف‌ها فرق دارند، کلمه به کلمه، مثل نقش حجاری‌شده‌ی الهه‌های آسمانی در صخره‌ای سنگی، روی سَردرِ روان و ذهن، برای ابد کوبیده
می‌شوند و نقشِ می‌بندند.

دقیقا یادم هست ننه، کجا و کِی این حرف‌ها را به من زد. نوروز سردی بود که صبح چهارشنبه‌سوری‌اش بر سر مدرسه‌های تعطیل نشده و بازار اصلی شهر بمب‌های صدام باریدند، و سه نفر از همکلاسی‌های دوره‌ی راهنمایی و «خانوم قامت» محبوب‌ترین معلم من را کُشتند و ما خانوادگی با کفش‌های لنگه به لنگه به روستای خانه‌ی پدری فرار کردیم. تنها نوروزی بود که موقع تحویل سال فقط یک گلدان زنبق بنفش کنار رادیوی ننه بود و هفت‌سین نداشتیم.

دهِ خانه‌ی پدری، ساکت و نامرئی در دامن زنجیره‌ی کوه‌های بلند شمالِ غرب، پنهان شده بود، جایی که قبرستان‌اش روی قله‌ی بسیار پهنِ اولین کوه، رها و بی‌خطر آرمیده بود و شب‌ها مردگان‌اش راحت می‌توانستند دست دراز کنند و از آسمان ستاره بچینند.

آن سال من یکی از عمیق‌ترین ترس‌ها و غم‌هایم را در صدای ِآژیر قرمز و بمباران و انفجارِ کلاس‌ درس تجربه ‌کردم و ناگهان شب دیدم پشت شیشه‌ی یخ بسته اتاق کاه‌گلی ننه ایستاده‌ام و اسم همکلاسی‌هایی که را صبح توی کوچه راه می‌رفتند و شب با ترکِشِ مرگ ناپدیدشده‌اند باحیرت روی بخار شیشه می‌نویسم تا محو‌‌‌شدن‌شان را باور کنم. افلاطون می‌گوید: «فلسفه با حیرت در برابر هستی شروع می‌شود.» اما این حیرت برای من بیش‌تر در مقابل «مرگ» بوده تا «هستی». مراقبه با فلسفه شاید از همان جاها برای من شروع شد، با یک اشتیاق مرموز وقتی نیمه شب از کابوس وحشت با جیغ می‌پریدم و ننه در گوش‌ام تکرار می‌کرد: «مرگ روی دیگر زندگی است.»

آن روز، ساعت‌های مانده به تحویل سال از وحشت و سرسام صدای خرخر رایویی که پدرم به گوش چسبانده بود تا از خبر فتح شهر به دست بمب‌ها و ارواح سرگردان، خیالش راحت شود؛ به مطبخ سرد و خشک خاندان پناه برده بودم. جایی که زنان اجدادی غذا می‌پختند و نان شریف را با عرق فراوان از دل خاک تنور بیرون می‌کشیدند و بچه‌های‌شان را در پادری‌اش به دنیا می‌آوردند. گوشه‌ای خزیده بودم و اشک از چانه‌ام فرو می‌چکید که ننه با گلدان زنبق در آستانه‌ی در ظاهر شد.

گفت اگر بدانی چه‌طور پیاز زنبق ‌را از سرما و گرما می‌گذرانم که از این عید تا عید سال بعد زنده نگه دارم. زنبق‌های وحشی را با دست خودم از دامنه‌های کوه پای قبرستان‌ می‌چنیم، بادقت با پیاز از خاک بیرون‌شان می آورم. هزار و یک ناز و نوازش به گوش‌شان زمزمه می‌کنم تا اهلی شوند و بتوانم پرورش‌شان بدهم. این زنبق‌های بنفشِ تاج‌دار، صاحب قصه‌ی مادرهای ما هستند روله گیان‌! برکت سفره‌ی سال‌های سخت.

با پیازِ زنبق‌های وحشیِ خیلی باید حرف بزنی تا به دست‌ات خو بگیرند، بیدار شوند و از سفرِ مرگ برگردند. آن‌وقت باید منتظر بمانی تا گیاه قدرت شگفت‌انگیز نهفته در دست‌هایت، را بیدار کند و با یک لمس به تو ، این احساس را بدهد که باور کنی خودت، آسمان و همه چیز برهنه است و تو در آن لحظه‌ای مالک جهانی که «پایت را از محدوده خودت بیرون بگذاری!»

می‌دانستی با تجربه‌ترین موجودات این زمین گیاهان هستند، روله؟ باید خوب قدرت لمس و تماشای‌شان را به دست بیاوری تا در گوش ات بخوانند چرا دچار این سفر دراز شده‌ای و از خانه‌ات، سرکوه‌های بلند جدا مانده‌‌ای می‌دانی جانِ چند مادر از طریق خاک به ساقه‌های این گیاه رفته و چه قدر قوت دارد و چه‌طور می‌تواند شروع کند به گفتن تجربه‌هایش تا تو هم بلدِ راه بشوی؟ دستم را گرفت از کف خاکی مطبخ بلندم کرد و در گوشم گفت: «به وقت غم بهترین کار همراه شدن با ضربانِ جهان است.»

@simiagari
936 viewsedited  17:07
باز کردن / نظر دهید
2022-03-20 21:58:34
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس
رقص باد
نغمه‌ی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار…

سال نوی تک تک شما دوستانِ جان و عزیزان مبارک باد.

۱/۱/۱

رقص: بانو شیدا دبیر

@simiagari
1.4K viewsedited  18:58
باز کردن / نظر دهید
2022-03-05 14:28:03
به مناسبت روز درخت کاری ...

عنوان: فلسفه و محیط زیست

سخنران: دکتر مژگان خلیلی

تاریخ: ۱۵ اسفند

زمان: ساعت ۱۹

مکان: صفحه مجازی انجمن علمی فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه تهران (Live)

https://instagram.com/ut_isl_philosophy

@anjoman_elmi_falsafeh_elh
2.5K views11:28
باز کردن / نظر دهید
2022-03-01 18:12:10 سیمیاگری

#جستار_فلسفی_۸۲

چه قدر درباره خودمان می‌دانیم؟

شاید مسئله‌ی ما این نباشد که نمی‌دانیم جنگ بد است و شفقت و نوع‌دوستی و صلح و ارزش‌مداری و خودآگاهی، خوب است؛ بلکه این است که وقتی در «شرایط» و «موقعیت»‌های مختلف قرار می‌گیریم، انگیزه‌ی رفتار و عمل ما را چیز دیگری تعیین می‌کند. چند درصد از ما آدم‌های معمولی تا به حال در موقعیت قدرتی تمام عیار قرار گرفته‌ایم و تمام منابع و داشته‌ها و نداشته‌های یک ملت پشت قباله‌مان بوده؟ کدام یک از ما می‌توانیم خودمان را جای یک دیکتاتور بگذاریم که خودش را معیار خوبی و بدی می‌داند و معتقدست تعیین سرنوشت انسان‌های دیگر حق اوست؟ اگر از سر شانس و گردش غریب و مبهم روزگار، قدرتی مُفت نصیب‌مان شود و مملکتی را دست یکی از ما بدهند با آن چکار می‌کنیم؟ صلح‌طلبی پیشه می‌کنیم یا
جنگ‌افروزی؟

پاسخ ساده‌ست، هر آن‌چه که بقای قدرت و موقعیت‌ بادآورده‌مان‌ را بیش‌تر تثبیت و تضمین کند!

ممکن است حالا که جزو خیل عظیم معمولی‌ها هستیم این جواب را قبول نکنیم و باور داشته باشیم اگر صاحب قدرت شویم؛ دانسته‌های با ارزش، شفقت و نوع‌دوستی و اخلاق و مدارا را معیار تصمیم‌گیری‌های مهم و در لحظه، قرار می‌دهیم، و قسم می‌خوریم حتی اگر ماه و خورشید را در دست راست و چپ‌مان بگذارند اسیر قدرت نمی‌شویم، پایبند قانون‌ می‌مانیم و با مسئولیت پذیری والا، خوب و باشرافت عمل می‌کنیم اما به هزار و یک دلیل، این‌طور نیست. چرا؟

اولین دلیل این که؛ «ما چیز زیادی درباره‌ی خودمان نمی‌دانیم!» در یکی از مَثَل‌های امثال و حکم #دهخدا آمده؛ مافوقی سربازی را مواخذه می‌کرد که چرا موقع نزدیک شدن دشمن توپ نینداخته، سرباز جواب داد: «به هزار و یک دلیل»، مافوق گفت: «دلایل خود بشمار!» سرباز گفت: «اولش این‌ که باروت نداشتم.» مافوق گفت: «ادله‌ی دیگر ضرور نیست.»

واقعیت این‌ است که ما شناخت خیلی کمی از خودمان داریم و نمی‌دانیم چرا با این که واقف‌ایم خوبی و والایی چیست اما در عمل، از این دانسته،‌‌ فرسنگ‌ها فاصله می‌گیریم و خودخواهانه‌ترین رفتار را پیشه می‌کنیم! و زمان زیادی می‌برد تا به این آگاهی عمیق برسیم که مسئله‌ی اصلی ما این است که خودمان را نمی‌فهمیم.

دیکتاتورها خودشان را چه‌طور می‌فهمند؟ چرا وقتی کشتارهای جمعی را به میل ِویرانگر بُردن و شهوتِ قدرت پیوند می‌زنند و از آن توجیهی اخلاقی می‌سازند، احساس امنیت می‌کنند؟ من و شما اگر در چنین موقعیتی باشیم چه‌طور می‌بینیم و می‌فهمیم و توجیه می‌کنیم؟

در موقعیت مقابلِ یک دیکتاتور، که بسیار بوده‌ایم و رنج کشیده‌ایم، با آن نویسنده‌ای همدردی کرده‌ایم و اشک ریخته‌ایم که می‌گفت زن و بچه‌اش را مهاجرت داده بود کانادا که از شر ناامنی آینده‌ی زندگی در ایران در امان باشد و حالا عزیزانِ جان و جهانش توی هواپیمای اوکراینی با شلیک یک عوضی_که موشک بوده لابد_دود شده‌اند، و چه آن ایرانی‌ای که شاید زمانی برای فرار از جنگ و جدال زندگی در ایران، مهاجرت کرده اوکراین و حالا زیر آوار بمب‌های پوتین اشک می‌ریزد. اما موقعیت مقابل این را تجربه نکرده‌ایم. واقعا اگر جای صاحبان قدرت بودیم چه می‌کردیم؟ غیر از این است که قوی‌ترین نیروها ما را به سمت حفظ قدرت و نگه‌ داشتن آن می‌برد و برای توجیه آن هزار و یک دلیل می‌آوریم اما همان یک دلیل اول نشان می‌داد که شعور و بصیرت و انسانیت نداریم؟

ویتگنشتاین می‌نویسد: «فهم درست خویش دشوار است، خوب زندگی کردن دشوار است، باید بنای غرورت را ویران کنی و این کارِ وحشتناکِ زیادی می‌برد.»

حالا اگر از این بیزار باشیم که خودمان را سمتِ مقابل بگذاریم و واقعا برای کار وحشتناک زیاد هم آماده باشیم. راه ویرانی ِبنای غرورمان چیست؟ ما همگی این را غرور را می‌شناسیم و خوب می‌دانیم‌اش؛ غروری که در موقعیت‌های مختلف، عملا تمام «دانش و دانستن»ها و ارزش‌ها و خوبی‌های ما را عقیم‌ می‌کند و از کارآیی می‌اندازد.

چه جور دانستنی لازم داریم و با آن این شجاعت را پیدا می‌کنیم که تیشه برداریم و ویرانی خودمان را شروع کنیم؟ در این عصر و دوره، واقعا مشکل ما جهل و ندانستن است؟ و آگاهی به این که نمی‌دانیم؟

#ویتگنشتاین می‌گوید؛ اگر سقراط خودشناسی‌ را با «می‌دانم که‌ نمی‌دانم» شروع کرد، من باید با «می‌دانم بی‌شرافت‌ام» سمت «آن» حرکت کنم!

از فیلسوف دیگری هم شنیده‌ام؛ آن‌چه ارزش دانستن دارد با مفاهیم
قابل آموختن نیست!

@simiagari

https://bit.ly/3ps7bU2
341 viewsedited  15:12
باز کردن / نظر دهید
2022-01-22 14:36:19 سیمیاگری #جستار_فلسفی_۸۱ «فلسفه و توسعه»(۱) #فلسفه_و_زندگی وضعیت تاریخی ما چیست؟ چرا سؤال از چیستیِ‌ وضعیت تاریخی‌ و جواب‌ِ آن، اساسی‌ترین مسئله و پرسش‌ِ امروزِ ماست؟ چون چند سده است که دنیا را با معیارِ «توسعه»، دسته‌بندی کرده‌اند و ما ‌هنوز همان…
368 views11:36
باز کردن / نظر دهید
2022-01-22 14:36:00 سیمیاگری

#جستار_فلسفی_۸۱

«فلسفه و توسعه»(۱)


#فلسفه_و_زندگی

وضعیت تاریخی ما چیست؟
چرا سؤال از چیستیِ‌ وضعیت تاریخی‌ و جواب‌ِ آن، اساسی‌ترین مسئله و پرسش‌ِ امروزِ ماست؟

چون چند سده است که دنیا را با معیارِ «توسعه»، دسته‌بندی کرده‌اند و ما ‌هنوز همان ساکنان برزخیِ‌ جهانِ توسعه‌نیافته‌ باقی مانده‌ایم و مثل آونگی بینِ‌ دو جهان، در نوسان‌؛ نه به دنیای مدرن تعلق داریم و نه دیگر به سنت! از همین‌رو، تأمل درباره‌ی رابطه‌ی «فلسفه» و «توسعه» به ما کمک می‌کند تا حدودی به جواب این پرسش‌ِ مهم از وضعیت تاریخی نزدیک شویم.

این‌که «توسعه» چیست و چه‌طور می‌‌توانیم به آن دست پیدا کنیم، مسئله‌ی فلسفی مهم ماست اما برای تفکر عمیق درباره‌ی آن، نیاز به فلسفه‌ای برآمده از همین وضعیت داریم، فلسفه‌ای به قد و قامتِ شرایط درهم پیچیده و خاصِ‌ خودمان، و آن را نداریم!

چون جایی مهم و در زمان خودش نتوانسته‌ایم مثلا نظیر ژاپن با مدرنیته، همراه شویم و این سوی خط، جا مانده‌ایم، و حالا که زمان از دست رفته، در حالی روز به روز گریز به آن سویِ‌ این مرز ِ برزخی، برایمان دشوارتر می‌شود که؛ همواره لازم بوده برای پیوستن به آن طرفِ«توسعه‌یافته»، «فلسفه‌ای»‌‌ ویژه‌ی شرایط برزخی خودمان داشته‌ باشیم، و می‌بینیم در همین زمانی که بر تاریخ جهان و فرآیند ظهور و همه‌گیریِ‌ مدرنیته گذشته، فلسفه‌های بزرگ در جهان توسعه‌یافته‌ی متجدد، بیش‌تر فرصت و امکان ظهور داشته‌اند و فیلسوفان و متفکران بزرگ مدرن، یکی پس از دیگری در قلب تجدد و مرکز جهان‌ توسعه‌یافته، روایت‌گرِ تاریخ، فرهنگ و تفکر حاکم بر دوره شده‌اند.

و حالا در موقعیتی به‌سر می‌بریم که بیش از سیصدسال است برای رسیدن به «توسعه» به «فلسفه» نیاز داریم اما برای داشتنِ فلسفه‌ای درخور، می‌بایستی از لوازم و امکانات جامعه‌ای پیشرو برخوردار می‌شدیم و در هوای توسعه‌یافته تنفس می‌کردیم؛ این است «دورِ باطلِ»ما!

از همین‌ رو، می‌توان گفت که فقدان ِفلسفه ارتباطِ تنگاتنگی با توسعه‌‌نیافتگی دارد، حتی شاید از منظر حادثه‌ی مدرنیته، بتوان گفت: «توسعه‌یافتگی»‌‌ یعنی «داشتنِ‌ فلسفه».

حالا با دیدی اجمالی و کلی درباره‌ی این رابطه‌ی دو طرفه‌، می‌توانیم در قدم اول تا حدودی، معنایی که از دو مفهوم «فلسفه» و «توسعه» داریم روشن کنیم تا با درکِ عمیق‌تر نسبت‌شان، کمی به فهم وضعیت تاریخی‌ فعلی‌مان نزدیک شویم.

این‌جا منظور از «فلسفه» یعنی‌‌ «یک شکل زندگیِ آگاهانه و شیوه‌ی نگاه‌کردنِ‌ به جهان‌» که روایت‌گرِ وضعیتِ تاریخی خودش است و به طور مداوم درباره‌‌ی خود تفکر می‌کند، پس بیش‌تر روشن می‌شود که چرا با فقدان طولانیِ‌ فلسفه، تفکر و عقلانیت و در نتیجه زندگی در این دوره و زمانه، به خطر می‌افتد. در دوره‌ای هستیم که «فلسفه» به منزله‌‌ی داشتنِ‌ فرصتی است در جهتِ تحققِ «خود» و چنین هدفی ممکن نمی‌شود مگر این که شخص بتواند به‌طور مرتب به تاریخ‌اش آگاه شود.

و اما منظور از «توسعه» یعنی نوعی انقلابِ ‌همه‌جانبه در جان آدمی، که مدام نگاه او را به جهان تغییر می‌دهد تا تجربه‌ی زیسته‌ای را که دارد از سر می‌گذراند چیزی جز حوادث مهم تغییر و تحولی مداوم و پویا نباشد‌. و چنین چیزی نیاز به جامعه‌ای باز و آزاد و بستری فراهم و سرشار از تنوعِ افکار، و فرصت‌ها و حق انتخاب‌ها دارد!

بنابراین توسعه بسی فراتر از صاحب تکنولوژی بودن و داشتن رفاه مادی، و اعم از آن است. به طور کلی می‌توان گفت، «توسعه» یعنی تحول و انقلابی همه جانبه در زندگی یک قوم که در نقاط عطف تاریخی، اساس‌ها را زیر سوال می‌برد تا خودش بیندیشد و مطابق با نیازها و مسائل‌اش، آن را از نو بنا کند.

اینجاست که پای «آگاهی» به میان می‌آید و توسعه را به فلسفه پیوند می‌زند؛ هر کسی برای دستیابی به چنین تحولی، نیاز به خودآگاهی دارد و این آگاهی بدون فلسفه‌ای اصیل‌‌ ممکن نیست؛ فلسفه‌ای که بتواند وضعیت داده شده‌ی او را روایت کند.

#ویتگنشتاین می‌گوید؛ ما با زبان خودمان، جهان را یک‌بار، بازتولید می‌کنیم و آن را در دنیایی جدید بازنشر می‌دهیم.

و در همین باز تولیدکردن است که شخص مرتب به تاریخ‌اش آگاه می‌شود.

@simiagari
263 viewsedited  11:36
باز کردن / نظر دهید