Get Mystery Box with random crypto!

سیمیاگری

لوگوی کانال تلگرام simiagari — سیمیاگری س
لوگوی کانال تلگرام simiagari — سیمیاگری
آدرس کانال: @simiagari
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4.20K
توضیحات از کانال

فلسفه‌ورزی با سرشتِ پنهانِ کلمه
🔸🔸🔸🔸🔸
اینستاگرام سیمیاگری
https://instagram.com/simiagari?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2021-11-18 12:57:46 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۷۸

«اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد؟»(۱)

به مناسبت‌ #روز_جهانی‌‌_فلسفه

فلسفه‌ورزی عجیب‌ترین کار ما در این جهان است. بعد از ۲۵۰۰ سال نه توانسته‌ایم مسائل سنتی فلسفی مثل وجود و عدم، وحدت و کثرت و غیره را حل کنیم و نه مسائل انسانیِ اگزیستانسیالیستی دوران مدرن مثل؛ آزادی، تنهایی، مرگ، اضطراب و…را!

چرا فلسفه تمام نمی‌شود؟ چرا هنوز هم از پیشاسقراطی‌ها تا افلاطون و از ارسطو تا نیچه و هایدگر و همه و همه‌ی فیلسوفان بزرگ و مطرح دیگر
در حال تفسیر شدن دائمی هستند؟

مسئله‌ی فلسفه چیست که حل نمی‌شود؟ ‌«تصرفِ حقیقت!»

و حالا بعد از طی این مسیری طولانی و پر زحمت تازه باید قبول کنیم تا‌به حال بر بستر کلمات پیچ می‌خورده‌ایم ‌و حقیقت دست‌یافتنی نیست! چه اتفاقی افتاد که بعد از جنگ‌های جهانی، بحران‌ها یکی بعد از دیگری سر از خاک بیرون آوردند و به قول مارشال برمن «هرآن چه سخت و استوار بود دود شد رفت هوا»؟
(البته به‌نقل از مارکس اما منظورم یادآوری کتاب «تجربه‌مدرنیته»‌ست نه منظور مارکس)

از دست رفتن یقین و قطعیت فقط به فلسفه مربوط نبود. همه‌ی آنهایی که از قوانین طبیعی، فیزیک نیوتن و قوانین جبری مست شده بودند با از راه رسیدن #عدم_قطعیت زیر پایشان خالی شد و رقصان سقوط کردند. چرا که اگر یافته‌های فیزیک کوانتوم بهره‌ای از حقیقت برده باشد، جسم ما بیش‌تر به توهم شبیه است تا واقعیت. چون همین حالا که من نشسته‌ام و دارم می‌نویسم در واقع روی سطح صندلی شناورم. همه‌ی ما فضای خالی هستیم، من اگر تلاش کنم تمام قسمت‌های پُر وجودم را جمع کنم به اندازه‌ی یک ذره از خاک است نه حتی یک مُشت، بنابراین پُری‌های همه‌ی ما انسان‌های روی کره‌ زمین اندازه‌ی یک حبه قند است: “جِرم همه‌ی انسانیت‌‌!” بقیه‌اش فضای خالی هستیم و الکترون‌هایی که با شتاب در حال تقلا هستند و به هیچ‌وجه رفتارشان قابل پیش‌بینی نیست. چاره‌ای نمی‌ماند جز رها کردن رویای ثبات و پذیرشِ احتمال، امکان و آگاهی به موقعیتِ ناپایدار!

اما چرا این پذیرش از سر آگاهی نیست و از سر ناچاری است؟ چون دنبال تصرف و جزمیت هستیم و بوده‌ایم، انسان ناپخته و خام، سکون و ثبات می‌خواهد، از شناور بودن می‌ترسد و پریشان می‌شود!

همه‌ی ما از این ناپایداری و این طور بودنِ جهان‌مان شکایت داریم و به جای تمرکز روی منابع وجودی سیال در دسترس‌مان، ورای آن را می‌جوییم تا کلیت‌اش را تصرف کنیم و به قطعیت برسیم!

#نیچه می‌پرسد: «اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد؟ آیا این ظن نخواهد رفت که فیلسوفان همگی، تا بدانجا که اهل جزمیت بوده‌اند، در کار زنان سخت خام بوده‌اند؟…شک نیست که این زن نگذاشته است او را به چنگ آورند…به جد باید گفت که به دلایلی استوار و امیدبخش، تمامی جزم‌پردازی‌ها در فلسفه، هرچند خود را با جبروت و نهایی و غایی جلوه دهند، چیزی نبوده‌اند مگر کودک‌منشی و نوآموختگی عالی‌جنابانه!» (فراسوی نیک وبد، ترجمه داریوش آشوری، پیشگفتار)

@simiagari
876 viewsedited  09:57
باز کردن / نظر دهید
2021-11-16 11:17:34 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۷۷

«رنگِ سفید شفاف نیست!»

احساس سفید چیست؟

هر زبانی، رنگ‌های خودش را دارد. ممکن است یک زبان، پنج طیفِ متفاوت برای «آبی» داشته باشد و هر کدام را با یک کلمه‌ی جدا بشناسند و در زبان دیگری نه تنها انواعی از «آبی» نباشد، حتی آن را با «سبز» یکی بدانند و برای هر دو یک کلمه‌ی مثلا: سبزآبی به کار ببرند. همه‌چیز بستگی دارد به توافق. ویتگنشتاین می‌گوید هیچ معیار شناخته‌شده‌ای برای این که یک رنگ چه‌ چیزی هست وجود ندارد مگر این‌که یکی از رنگ‌های
خودِ ما باشد!

ما بدون رنگ‌ها نمی‌توانیم جهان اطراف‌مان را بشناسیم رنگ‌هایی که در «زبان» وجود دارد، روی طرز فکر و نگاه ما روی جهان تاثیرمی‌گذارد. در مورد رنگ سفید هم می‌توان طیفی از احساس سفیدِ کمرنگ تا پررنگ داشت؟ چه جور سفیدهایی؟ چرا سفید را شفاف می‌دانیم درحالی که شفاف نیست. سفیدبودنی که ما احساس می‌کنیم یکی از رنگ‌های خودِ ماست!

هدف‌ ِاین طور دیدن، بررسی رنگ از منظر علم فیزیک، فیزیولوژی یا روان‌شناسی‌ نیست. یک‌جور پژوهش فلسفی است برای متفاوت دیدن جهانی که داریم. ویتگنشتاین مخاطب‌ را دعوت می‌کند در مورد تفاوت رنگ‌ها، فکر کند؛ یک تمرین برای فلسفه‌ورزی! بین کاغذِ سفید و یک دشت پوشیده از دو متر برف، کدام‌یک سفیدترند؟

ما «سفید» را بنا به عادتِ بازیِ زبانیِ رایجِ خودمان، می‌بینیم. و توجه نداریم می‌توان آن‌ را، جورهای دیگر دید، فقط کافیست توان دیدن‌اش را به‌دست بیاوریم. «سفید» هم بنا به ساختار سیال جهان بیرون، دائم در حال تغییر‌‌است. و این عادتِ گمراه‌کننده‌ی ما به یک‌ جور دیدنِ آن، فریبی بیش نیست.

«سفید» رازآلودست، خنثی نیست، شفاف نیست اما بنا به عادت آن را این‌طور می‌‌بینیم و همین نمونه نشان می‌دهد «عادت» چه طور تیزی و زیرکیِ نگاه ما را می‌گیرد تا فرصت رازورزی با شگفتیِ عظیمی که جلو چشم‌مان نشسته از دست بدهیم.

ظهورِ «سفید» بر ما مثل رنگ‌های دیگر، معمایی است و رنگ‌ها بخشی از رازآمیزی جهانی است که بر ما پدیدار شده، اگر تمرین کنیم تواناییِ دیدنِ آن‌چه جلوی چشم ماست به دست بیاوریم، ناگهان به دعوت ویتگنشتاین، درمی‌یابیم که آن رازِ بزرگ، خودِ بودنِ این جهان است، نه چگونگیِ آن!

چرا ویتگنشتاین این‌طور می‌بیند؟ چرا از مخاطب‌اش می‌خواهد مستقل ببیند، مقلد نباشد و راه فکر کردن خاص خودش را به دست بیاورد؟

شاید چون فلسفی دیدن با رازورزی، عجین است و رابطه‌ای ناگسستنی با شگفتی دارد. اگر می‌خواهی فیلسوفانه فکر کنی باید راهِ دیدن اصیل را به دست بیاوری و برای دستیابی به آن، باید حیرت خودت را گسترش بدهی که فرصت عمیق فکر کردن به چیزها را پیدا کنی!
و شاید چون هر یک فرد انسان، مواجهه‌ی خاص خودش را با شگفتیِ گسترده جلوی چشمهایش را دارد.

مادرِ پدرم، از آن مادربزرگ‌های همتراز خاتون‌های فرزانه‌ی صاحب اسرار بود می‌گفت: «جانِ چیزها را بیدار کن تا راز تو بیدار شود» وقتی از روستای پایِ کوه محل زندگی‌اش وارد شهر می‌شد به «شهر» سلام می‌کرد و وارد خانه هم که می‌شد به اتاق خالی سلام می‌‌داد تا زنده‌شان کند و بهشان موجودیت ببخشد. معتقد بود «عادت» نور ِجانِ خدایی را خاموش می‌کند و باعث می‌شود چیزها به مرور زمان درون ما شکلی ناهنجار بگیرند. کُرد بود؛ به کُردی می‌خندید، احساسات‌اش را با کرشمه‌های زبان کُردی بروز می‌داد، کُردی تسبیح می‌گرداند و ذکر می‌گفت و به شیوه‌ی زبان رازآمیزش راهنمای راه می‌شد برای هزارتوهای سردرگم زندگیِ‌ من: «چکار به حرفِ روزگار داری روله، جانِ چیزها را بیدار کن، بگذار قلبت را تکان بدهند!»

وقتی تصمیم گرفتم روی فلسفه‌ی ویتگنشتاین کار کنم، اولین سوالی که هم‌‌دانشگاهی‌هامی‌پرسیدند این بود: «چرا ویتگنشتاین؟ توی این دانشگاه استادها هایدگر بلدند.»
آن موقع نمی‌‌توانستم جوابی درخور بدهم، فقط کششی شهودی‌ داشتم سمت فیلسوف و موضوعی که درباره‌ی آن خیلی کم می‌دانستم. اما حالا مطمئن‌ام بنا به آموزه‌های مادربزرگم، از عادتِ دانشگاه گریختم. هوای کلاس‌ها پر بود از اگزیستانسیالیسم و فضا از اسم هایدگر آماس کرده بود و فلسفه‌اش یک‌جور خوانده می‌شد.

چرا ویتگنشتاین؟

چون درِ گوش‌ات می‌خواند تابع هیچ فیلسوفی نباش و به هیچ جریان تاریخی و فلسفی وصل نشو. تمرین کن از من هم عبور کنی، نردبان را دور بیندازی و شیوه‌ی دیدن خودت را به‌دست بیاوری.
«فکر نکن، تماشا کن!» تا سرشار شوی از ذوقِ زیستن، چه‌بسا که برای «خوب زیستن» باید همواره جان چیزها را صدا بزنی و بر لبه‌ی اسرار زندگی کنی!

پ.ن: مطالعه‌ی بیش‌تر: کتاب درباره‌ی رنگ‌ها، نوشته لودویگ ویتگنشتاین، ترجمه لیلی گلستان، نشر مرکز

۲۵ آبان ۱۴۰۰
@simiagari

https://bit.ly/3FiQuQD
477 viewsedited  08:17
باز کردن / نظر دهید
2021-10-23 10:36:08 سیمیاگری #جستار_فلسفی_۷۶ «واقعیت چیست؟ و چه چیزهایی واقعا وجود دارند؟ (۱) #فلسفه_و_زندگی پرسش از «واقعیت» هم یکی از مسا‌ئل بنیادین و همیشگیِ فلسفه‌ی‌ رسمی بوده و هم پرسشی عُرفی!شاید چون از وقتی چشم باز می‌کنیم‌، مهم‌‌‌‌ترین و گاه اولین پرسش فلسفی‌مان…
593 viewsedited  07:36
باز کردن / نظر دهید
2021-10-23 10:35:48 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۷۶

«واقعیت چیست؟ و چه چیزهایی واقعا وجود دارند؟ (۱)
#فلسفه_و_زندگی

پرسش از «واقعیت» هم یکی از مسا‌ئل بنیادین و همیشگیِ فلسفه‌ی‌ رسمی بوده و هم پرسشی عُرفی!شاید چون از وقتی چشم باز می‌کنیم‌، مهم‌‌‌‌ترین و گاه اولین پرسش فلسفی‌مان همین است: «چه چیزهایی واقعا وجود دارند؟»
معمولا بدون فهم‌دقیق «مفهومِ واقعیت»، به عالَم فلسفه راه پیدا نمی‌کنیم و به احتمال زیاد در مسیر و وادیِ‌ هر نوع شناختی، راه اصلی را گم می‌کنیم و سر از بیراهه‌ها درمی‌آوریم و چه‌ بسا ذوق و اشتیاق‌مان نسبت به «دانایی» کور شود و بمیرد.

به نظرم یک فیلسوف ِاصیل قبل از هرچیز، منظورش را از «واقعیت» کامل و روشن، توضیح می‌دهد. بعضی از فیلسوفان تحلیلی، این کار را انجام داده‌اند اما قبل از این که ادامه‌ی یادداشت را بخوانید، لطفا چندثانیه درنگ کنید و به این سوال، جواب دهید:
«‌معیارِ خود شما برای واقعی دانستن چیزها چیست؟»

این پرسش طوری است که معمولا مخاطب یا آن را خیلی سهل می‌گیرد و در جواب می‌گوید: «پرسیدن ندارد، معلوم است واقعی چیست و با دو دست به اطرافش اشاره می‌کند.» یا سوال را دشوار می‌داند؛ تاجایی که ممکن است در جواب بگوید: «هیچ کس هرگز نمی‌‌تواند‌ بفهمد ملاک واقعیت داشتن چیست و چه چیزهایی واقعا در جهان وجود دارند.» خوب اگر این پرسش، ویژگیِ سهل و دشوار را باهم نداشت، از پایه‌ای‌ترین مسائل فلسفه هم نبود.

بعضی هم، که در بین‌شان متفکران مشهور به چشم می‌خورند، می‌گویند: «واقعیت داشتن مساوی است با مادی بودن.» اما همین «واقعیتِ مادیِ» آن‌ها را، افلا‌طونِ مشهور، قرن‌ها قبل، «شبح و سایه»‌ی فانیِ موجودات نامیرا و اصیلِ جهانی برتر دانسته است!

بعضی هم برای جواب دادن به پرسش، تامل بیش‌تری می‌کنند و یکدفعه‌ می‌‌پرسند: «ما از چه طریقی سمت واقعیت می‌رویم؟» فیلسوفان تا قبل از کانت، مستقیم سراغ خود «واقعیت» می‌رفتند و اغلب هم با ادعای خدایی و دانای کل بودن، خودشان را بیرون از آن فرض می‌کردند و مدعی شناختن همه‌ی آن‌ بودند. تا بالاخره کانت نشان داد که ما با واسطه‌ی «ذهن» به «واقعیت» می‌رسیم، بنابراین متفکران متوجه شدند باید یک قدم عقب برگردند، اول “ذهن” را بشناسند و کشف کنند چه امکاناتی دارد، تا تازه بتوانند بگویند چه‌طور می‌توانیم «واقعیت» را بشناسیم، و بعد از آن و بالاخره «فیلسوفان تحلیل زبانی» باز قدم دیگری سمت ریشه و سرآغاز ماجرا برداشتند و نشان دادند که ما از «ذهن» هم از کانال‌ِ «زبان» باخبریم، بنابراین باید از طریق فهم و شناختِ امکانات و سرشت «زبان» سمت “ذهن” و سپس “واقعیت” برویم!

از همین رو، فیلسوفان مشهور فلسفه تحلیلی مثل جان‌سرل، «واقعیت»‌ را به دو دسته‌ تقسیم می‌کنند:

«واقعیت‌ ِطبیعی»: همان واقعیت‌های مادی مستقلی‌اند که قبل از ما بوده‌اند و بعد از ما هم، خواهند بود؛ مثل: کوهِ دماوند، عقاب، رودخانه و…

«واقعیت‌ِ نهادی»: واقعیت‌هایی که نیستند اما آن‌ها را تخیل می‌کنیم و قرار می‌گذاریم «واقعیتِ موجود» فرض‌شان کنیم. اما همین ابتدا، این دسته دوم را از “واقعیت‌های ساختگی مادی” که ما به وجود آورده‌ایم جدا کنیم، اشیا و آثاری که قبل از ما نبوده‌اند اما به دست ما، به جرگه‌ی واقعیت‌های مستقل پیوسته‌اند و بعد از ما هم می‌مانند، مثل: میز، کفش، اتومبیل، بناها و…

حالا موضوع کمی روشن می‌شود، ما تقریبا درباره‌ی وجود واقعیت‌های مادیِ طبیعی و یا ساختگی، شک نداریم و با همین بضاعت حواس از وجودشان مطمئن‌ایم. این که در ذات خود چه هستند و چه‌طور بر ما پدیدار می‌شوند بحث دیگری است اما درهرحال، واقعیتِ موجودند. بنابراین از این که بگذریم تازه به موضوع اصلی می‌رسیم، به: “واقعیت‌های نهادی” واقعیت‌هایی که نیستند؛ اما ما بنیان زندگی‌مان را با «تخیل وجود آن‌ها» جهت می‌دهیم و می‌سازیم!

هراری در کتاب «انسان خردمند» بر اساس همین دسته‌بندی فیلسوفان تحلیلی، واقعیت‌ها را تقسیم می‌کند و درباره‌ی نقش بنیادین «تخیل» در تاریخ بشر بحث مفصلی دارد. استاد ملکیان هم نقدی سلیس و شنیدنی روی این موضوع دارند، لینک سخنرانی را همین‌جا به اشتراک می‌گذارم که اگر تمایل داشتید، بشنوید.

https://bit.ly/3b3e1YJ
553 viewsedited  07:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-07 10:09:48 سیمیاگری #جستار_فلسفی_۷۵ «چرا زبان مهم‌ترین مسئله‌ی ماست» (۱) #فلسفه_و_زندگی مشکل در همان‌ اولین قدم ظاهر می‌شود، وقتی می‌خواهیم با یک روش فلسفیِ مدرن و غربی مثل فلسفه‌ی تحلیل زبانی، درباره‌ی گفتمان‌های مسلط ِپنهان در لایه‌های زبان، فرهنگ و تاریخِ‌…
355 viewsedited  07:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-07 10:09:19 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۷۵

«چرا زبان مهم‌ترین مسئله‌ی ماست» (۱)
#فلسفه_و_زندگی

مشکل در همان‌ اولین قدم ظاهر می‌شود، وقتی می‌خواهیم با یک روش فلسفیِ مدرن و غربی مثل فلسفه‌ی تحلیل زبانی، درباره‌ی گفتمان‌های مسلط ِپنهان در لایه‌های زبان، فرهنگ و تاریخِ‌ شرقی‌مان فکر کنیم. درمورد مفاهیمی مثل؛ «شبیه‌خداشدن»، «دریافت انوار»، «سفر»، «عشق»، «یگانگی»، «نور و ظلمت» و «نفس» یا «من»! همان ابتدای راه سردرگُم می‌شویم و همین ما را عمیقا درباره‌ی فهم خویشتن ‌خودمان، گیج و منگ می‌کند. چرا؟ چون جهانِ«انسان‌ِ ایرانی ِگذشته»‌ای که این مفاهیم با بودن او در آن جهان، معنا داشته از دست رفته و ما «انسان ایرانی امروزی» دیگر به سرای روح و عالَمِ آن زبان دسترسی نداریم.

وقتی هم می‌خواهیم با مفاهیم وام گرفته‌ی جهانِ‌ مدرن، آن‌ها را دوباره معنا کنیم، روح‌شان را از دست می‌دهند. بنابراین درون وضعیتی افتاده‌‌ایم که زبان مفهومیِ ویژه‌ی دنیای‌ِ مدرن بر زندگی ما مسلط شده و در تمام رفتار و بافتار زندگی‌مان نفوذ کرده اما با آن نمی‌توانیم با جهان گذشته‌ی خودمان ارتباط برقرار کنیم.

فلسفه‌ی ‌غرب می‌خوانیم که خودمان و جهان را بشناسیم و هدف‌مان از این خواندن و شناختن فهمیدن خود و خویشتن است، می‌خواهیم بدانیم تکلیف‌مان چیست و سرنوشت‌مان را درک کنیم و بپذیریم، اما فهمِ «خود» بدون درک فرهنگ و گذشته‌ای که محصول آن هستیم، ممکن نیست.

به عبارتی آن عالَم و زبان گذشته‌ای که می‌توانست به ما موجودیت و هویت بدهد در حجاب و پوشیدگی عمیقی فرو رفته، و این زبان مدرنی هم که به کارمی‌بریم متناسب با شیوه‌ی تفکر و حالت وجودی ما نیست!

مشکل از زبان ماست؟

تعدادی از متفکران، معضل را از خود زبان، شکل زندگی و شیوه‌ی تفکر می‌دانند اما با کمی تحقیق و تامل متوجه می‌شویم این مشکل به ما و زبان فارسی ربطی ندارد، یک ژاپنی یا چینی، کُرد یا تُرک زبان، و به طور خاص یک «شرقی» به همان‌ اندازه‌ بحران تفکر، فرهنگ و خودشناسی دارد و در نبرد با خود است که ما داریم و با خود بر سر جنگ‌ایم!

مسئله به روح جهان و زمانه‌ای برمی‌گردد که درون آن گیر افتاده‌ایم! فقط طرز مواجهه با این گرفتاری و درجات بروز و ظهور آن فرق دارد. جهان مدرن یعنی دنیای الگوهای مسلط، که هر کدام یکی بعد از دیگری به یک «دوره» حکمرانی می‌کنند؛ و ادعای خدایی و «دانستن» دارند، به گفتمان‌های مسلط علمی، فیزیکی، پزشکی، سیاسی و اخلاقی و… نگاهی اجمالی بیندازید. هر کدام، خودشان را به یک پارادایم و الگوی دُگم تبدیل می‌کنند و با سلطه‌جویی، مدعی‌اند که می‌توانند انواعی از مشکلات‌ را حل کنند و ما می‌توانیم با دستگیری از این الگوها «پیشرفت» کنیم! معضل اساسی هم این است که این گفتمان‌ها به خاطر «نظم مفهومی» و «ساختار منطقیِ» واضح و روشنی که دارند، همه را مفتون و مسحور می‌کنند!

با همین مسحورشدن و شیفتگی به تسخیر زبانی می‌رویم که؛ چون از عمق عمل و فعالیت زندگی ما بیرون نیامده، و در عمق روان و رفتار ما ریشه ندارد، کاربردی عملی هم برای‌مان ندارد و تاثیر چشمگیری روی شیوه‌ی زندگی و تفکرمان نمی‌گذارد چراکه در این شکل کاربرد، قدرت و توان توضیح مفاهیم بنیادیِ لانه کرده در روان ما را ندارد!
@simiagari
353 views07:09
باز کردن / نظر دهید
2021-09-08 18:31:29 سیمیاگری #جستار_فلسفی_۷۴ «نگاهِ فلسفی» (۱) #فلسفه_و_زندگی آیا می‌توانیم از «فلسفه» انتظار داشته باشیم که برای‌مان قانون و قاعده‌ی کلی تعیین کند و “جدا از” زمینه‌های فرهنگی و تاریخی، درباره‌ی مهم‌ترین امور و چیزها حرف بزند و ما را به یقینی برساند که…
354 viewsedited  15:31
باز کردن / نظر دهید
2021-09-08 18:31:10 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۷۴

«نگاهِ فلسفی» (۱)
#فلسفه_و_زندگی

آیا می‌توانیم از «فلسفه» انتظار داشته باشیم که برای‌مان قانون و قاعده‌ی کلی تعیین کند و “جدا از زمینه‌های فرهنگی و تاریخی، درباره‌ی مهم‌ترین امور و چیزها حرف بزند و ما را به یقینی برساند که بتوانیم از رهگذر آن، به نگاه فلسفی خودمان برسیم؟

جواب سوال وقتی پیچیده می‌شود که بدانیم ما پیشاپیش درون یک‌ «زبان» قرار گرفته‌ایم، درون زبانی که سنت، فرهنگ و تاریخ خاص ماست و به تناسب قرار گرفتن درون آن، چیزها را می‌فهمیم.

زبان حتی وسیله‌ای نیست که به عنوان کاربر، آن را به کار ببریم بلکه از قبل درون آن هستیم و نمی‌توانیم جهان بیرون و هستی را، خارج از این زبان و فرهنگی که درون آن قرار داریم، توصیف کنیم!

پس اگر در عمق چنین محدودیتِ تاریخی‌ای پرتاب شده‌ایم و به این خودآگاهی رسیده‌ایم که فقط بر اساس مقولات زبانی و تاریخی مربوط به زمان خودمان می‌توانیم بیاندیشیم نباید خیال کنیم می‌توانیم با یکسری قواعد فلسفی در هرزمانی و مکانی، درمورد هر چیزی، بیاندیشیم!

و نیز اگر تجربه‌های ما مستقل از زبان به دست نمی‌آیند، بنابراین ما باورهای‌مان را در باب موضوع‌های مختلف و امور مهم، برگرفته‌ایم و خودمان آن‌ها را به‌ دست نیاورده و نساخته‌ایم!

خیلی ساده مثل یک لوح سفید نقش‌پذیر به یک دوره‌ی خاص تاریخی پرتاب می‌شویم، و چند روایت مسلطِ دوره هست که؛ پیشاپیش، به نگاه ما نسبت به زندگی و جهان، شکل و جهت می‌دهد. روندهای قوی و پرزوری که به صورت ‌چند روایت مسلط از مدت‌ها قبل از ما شروع شده‌اند و به تلقی ما از «انسانیت»، «هستی»، «جهان»، «اخلاق»، «معرفت»،«زندگی» و «مرگ»، خط و ربط می‌دهند و همواره روی ذهن و زبان ما مسلط و سوارند و پیش‌فرض‌های ما را می‌سازند. و حتی ما در حالتی مسخ‌گونه و ناخودآگاه، آن‌ها را بدون چون‌وچرا و وارسی، «درست» می‌دانیم!

با این وجود و با آگاهی از اسارت در عمق چنین شرایط مسلط زبانی، باز می‌توانیم دنبال نگاه مستقل فلسفی خودمان باشیم؟

در واقع بهترست بپرسیم، آیا باید تسلیم شکل زندگی‌داده شده باشیم و آن را به عنوان حالت وجودیِ جبری بپذیریم و تلاش کنیم هر چند از منظر روایتی کهنه، تاریخْ‌گذشته، اما مسلط، به طریقی، جهان را مه‌آلود و گنگ تجربه کنیم؟ یا می‌توانیم با جدا شدن از شرایطِ‌ سلطه‌یافته، به نگاه تازه و مستقل فلسفی خودمان برسیم؟

آیا واقعا تغییر حالت وجودی برای ما امکان پذیر است؟

@simiagari
348 views15:31
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 13:36:11 نامهٔ جمعی از اهل فلسفه در اعتراض به اخراج استاد فلسفه

در جهان جدید، آزادی دانشگاهی از ارکان نظم اجتماعی است، قاعده‌ای که طبق آن فرد دانشگاهی علی‌الاصول اجازه و مصونیت به چالش کشیدن دیدگاه‌های پذیرفته‌شده و رایج را دارد و می‌تواند دیدگاه‌هایی مناقشه‌برانگیز در حوزه‌ کار خود عرضه کند. آزادی ابراز عقیده در محیط علمی در تاریخ ما نیز ریشه دارد و از سنت‌های دیرینه در حوزه‌های علمیه و حلقه‌های تدریس، حتی بر سر موضوعاتی مانند وجود باری، بوده است. بر این اساس، ارباب قدرت نه‌تنها حق اعمال فشار به‌منظور اثرگذاری بر محتوای سخن فرد دانشگاهی را ندارند، بلکه باید فضا را برای تبادل افکار و نظرات در محیط‌های علمی فراهم آورند تا مناقشه‌های علمی در محیط‌های طبیعی خود، و نه با دخالت عناصر اثرگذار بیرونی، حل‌وفصل شوند.

فیلسوفان، به تأسی از پدر معنوی خود، سقراط، خرمگسانی برای برهم‌زدن چرت خواب‌آلودگان‌اند، تا آنجا که اهل شهر را با به پرسش کشیدن مسلّم‌ترین مسلّمات از کوره به در کنند. امروز هم در نظام‌های دانشگاهی، رشته‌ای که در آن طرح پرسش از فراهم آوردن پاسخ ارزشمندتر است همان فلسفه است، و ارباب قدرت باید بدانند که میان کارآمدی دولت‌ها و میزان پذیرندگی و رواداری آنان در قبال اهل علم، به‌ویژه فیلسوفان، که کارشان نقادی و تحقیر حماقت است، تناظری وجود دارد.

بنابراین ملاحظات، ما، جمعی از معلمان و دانش‌آموزان فلسفه، به عنوان وظیفه دانشگاهی و مدنی خود، خواستار آن‌ایم که حکم تأسف‌بار محرومیت دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه، از ادامه خدمت دانشگاهی لغو شود. به باور ما، فارغ از شخصیت علمی و عمومی دکتر عبدالکریمی و دیدگاه‌های او، این حکم نقض آشکار آزادی دانشگاهی است. نظام حکمرانی وظیفه‌ای جز فراهم آوردن زمینه تضارب آرا ندارد و خود در مقام داور مسابقه نباید به نفع یکی از طرفین اختلاف‌نظرهای علمی به صحنه وارد شود. بی‌تردید رواج چنین مداخله‌هایی، که متأسفانه مسبوق به سوابقی نیز هست، به رشته فلسفه و شخصی خاص محدود نخواهد شد و تضعیف نهاد شکننده علم را در کشور ما در پی خواهد داشت.

بعدالتحریر: در آستانه انتشار این بیانیه خبر رسید که رییس محترم دانشگاه آزاد اسلامی دستور تجدیدنظر در حکم دکتر عبدالکریمی را صادر کرده است. امیدواریم نتیجه این تجدیدنظر انتظار معترضان را برآورده سازد و حاصل این ماجرا مصون ماندن حریم دانشگاه از چنین تعرضاتی در آینده باشد.

@eudemonia

https://etemadonline.com/content/513225
641 views10:36
باز کردن / نظر دهید
2021-08-22 11:02:47 سیمیاگری #جستار_فلسفی_۷۳ چرا افراط‌‌گرایانِ خاورمیانه از آزادیِ«زنان» می‌ترسند؟ (۱) #فلسفه_و_زندگی پیشگفتار: «زن هراسی»ِ افراط‌گرایان مذهبی، همیشه برایم معمایی اسرارآمیز بوده است. معمایی که با موضوع‌های مهمی مثل: «مدرنیته»، «توسعه»، «آزادی»، «تمدن»،«خشونت»،…
569 viewsedited  08:02
باز کردن / نظر دهید