2021-02-22 19:41:08
سیمیاگری (۵۷)
#با_هم_ویتگنشتاین_بخوانیم
چرا فیلسوفان نمیخندند؟
«طنز حال و هوا نیست بلکه یک جهاننگری است»
نورمن مالکوم (شاگرد ودوست ویتگنشتاین) مینویسد؛ ویتگنشتاین یک بار به او گفته یک اثر جدی و اصیل فلسفی را میتوان طوری نوشت که سراسر جوک و شوخی باشد!
«چرا فیلسوفان نمی خندند؟» را از عنوان کتاب #کاترین_فروزه «چرا فیلسوفان نمیتوانند بخندند» برداشتهام، هر چند «فروزه» از ویتگنشتاین اسمی نبرده و کتابش در بعضی جزییات قابل نقد و بحث. اما سوالی که محور کتابش را ساخته جذاب و الهامبخش است. او میپرسد:«آیا خنده و اندیشه ذاتا مقابل یکدیگرند؟»
به نظرم ویتگنشتاین «طنز» را یکی از جلوهگریهای مربوط به وجه خلاقیت زبان، و یک شیوهی زیستِ «زندگیِداده شده» میبیند، نه تفریح و راهی برای رها شدن از تفکر. شاید بتوان گفت از نظر او «طنز» راهی برای ترغیب به فلسفهورزی، و ژرف و عمیق اندیشیدن است و نیز زیستنِ شرایط داده شدهی زندگیِ.
اما ما در فضای زندگی متمدن، فیلسوفان و متفکران را در قلمرویی میبینیم که در چارچوب آن، افلاطونوار، در حال انجام فعالیتی جدی هستند که نقطهی مقابل طنز و شوخی است.
این روزها، تکرار و تکرار واکنش مخاطبان کانالام، من را وا داشته دربارهی موضوع «
طنز و زندگی از نگاه ویتگنشتاین» فکر کنم. چون این سوال ذهنام را درگیر کرده که: چرا در پیامهای این مخاطبان عزیز ، سودازدگی، حُزن، دلهره و اضطرابِ اگزیستانسیال، شکنندگی و نگاه تحقیرآمیز به موقعیت تراژیک انسان تا این اندازه فراوانی دارد؟
شاید چون پیشفرض ذهنیشان این است که به قول فروزه، «حزن، اضطراب، تاریکاندیشی و سودازدگی، به فلسفه راه میبرد!»
طنز از نگاه ویتگنشتاین یک نوع جهاننگری است. شاید این یعنی اگر فلسفه و زیستن به روی طنز گشوده باشد نوع متفاوتی از اندیشیدن را رقم میزند که تضادها و تناقضها، رویهی مهآلود هستی و اضطراب ناشی از آن را به رسمیت میشناسد.
اما چرا فکر میکنیمحزن و اضطراب اگزیستانسیال با فلسفه و تفکر جدی رابطهی مستقیم دارد؟ چرا به جملات کسل کنندهی فیلسوفها تا این حد توجه نشان میدهیم جای این که دنبال این باشیم بفهمیم خودشان چهطور زندگی کردهاند؟
چون جدیت همان پیلهی فریبی است که دور خودمان تنیدهایم تا خداگونه، پاک، متبحر و دور از زشتیهای اخلاقی به نظر بیاییم. فاضلمآب، جدی و متفکر!
همان خط کشیهای عقلانی که نشانهی تمدن میپنداریم و سعی داریم با قرارگرفتن در چارچوب کسالتبارش و تظاهر به آن، خودمان را از بدی و کوری و تاریکی و کبودی عجین با موقعیت انسانیِانسان، جدا و منزه کنیم!
و این همان نکتهای است که شاید راه ببرد به تامل ویتگنشتاین دربارهی طنز! شوخی و طنز مثل طوفان، این چارچوب شکننده را از پایه میلرزاند، پا را از مرزها فراتر میگذارد و طبیعت غریزی ما را که سعی داریم آن را انکار کنیم، بروز میدهد، به قلمرو منظم و عقلانی شدهی ما حمله میکند. و همان طور که فروزه به درستی مینویسد؛ ابعادی از هستی ما را با هم ترکیب می کند که با انکار و عناد خواهان جدا کردنشان هستیم.
از ویتگنشتاین میآموزیم «زندگی داده شده» به ما متناقض است. و کار فلسفه این نیست این تناقض را حل کند بلکه این است که چگونگیِ آن را نشان بدهد.
از دریچهی طنز، آن الگوهای عقلانیشده که مانع درست دیدن ما شدهاند و به زور میخواهیم تن زندگی کنیم و با آن بیرون را تغییر بدهیم، کنار میروند تا حقیقتهایی که زندگی را دشوار کردهاند به سطح بیایند و آشکارشوند، طنز نقش کاذبی که به عنوان یک مخلوق صاحب خرد گرفتهایم به چالش میکشد، قوهی تعقلمان را غافلگیر میکند و ناگهانی به قلمرو ساختارها و روابط قدرت امروزهی ما، وارد میشود آن را به هم میریزد و از همین خندهمان میگیرد.
از همین روست شاید نیاز داریم با الهام از ویتگنشتاین، جای اینکه کاستیهایمان را نقص و تراژدی به حساب بیاوریم، سعی کنیم
چگونگیشان را بفهمیم و «طنز» راهی است برای فهم این چگونگی، چون بنای جدیتیای را که تصور کردهایم نمایانگر والاترین عنصر انسانیت ماست به لرزه میاندازد.
این روزها گاهی به این فکر میکنم که چرا بعضی جوکهای فضای مجازی، با زبانی زنده، بسی بهتر از متفکران جدی، موقعیت زندگی روزمره فعلی ما ایرانیها را تصویر میکنند و به چالش میکشند؟
۴ اسفند۹۹
@simiagari
https://telegra.ph/چرا-فیلسوفان-نمی-خندند-02-22
4.5K views16:41