2021-03-10 10:05:54
سیمیاگری (۵۸)
#با_هم_ویتگنشتاین_بخوانیم
«موقعیتِاضطراب» و «شبیه هیچکس نبودن»
«فقط کافی است به جهان بیرونی وابسته نباشی آن وقت لازم نیست از آنچه در آن روی میدهد بترسی.»
(ویتگنشتاین)
اما چرا به جهان بیرونی وابستهایم و احساس هویت ما در گرو قضاوتهای افرادی است که در میانشان زندگی میکنیم؟
چرا دربارهی ارزشهایمان شک مادرزادی داریم و برای تحمل خودمان نیازمند عواطف بیرونی و محبت دیگران هستیم. #
آلن_دوباتن در کتاب «
موقعیت اضطراب» مینویسد؛ نادیده گرفته شدن از طرف دیگران، تواناییهای ما را به شدت زیر سوال میبرد. در حالیکه یک لبخند و یک تمجید کوچک نتیجهی عکس میدهد، چرا؟
چون دلهرهی ناکامی داریم، میترسیم آن ایدهآلهای موفقیتی که جامعه برایمان تعیین کرده، بهدست نیاوریم و همین اضطرابِ ویرانگر، حس تهی بودن از احترام و شایستگی را در وجودمان، شکل میدهد، بنابراین همیشه دلهره داریم مبادا جایگاهی که مقبول و پسندِ جهان بیرونی و دیگران است، به دست نیاوریم. استرسی که به قول #
دوباتن بیشتر از هر چیزی شاید از شنیدن موفقیتهای بزرگ دوستان و همکاران ناشی میشود. هر چند که دراین مواقع، دلهره و اضطرابمان را آشکارا بروز نمیدهیم و به خیرهنگاهی و لبخندی نمایشی یا مکثی طولانی، بسنده میکنیم. اما هرچه تعداد همترازانِ موفق بیشتر، حسادت ما بیشتر! چرا؟
چون ذهنیتمان از خودمان بسیار به آنچه دیگران از ما ساختهاند، وابسته است! بنابراین خویشتنِ خودمان را، تصویر لرزان و محوی میبینیم در دست دیگران، افتاده بر آب، ناپایدار و متزلزل!
به همین خاطر نه تنها احساس هویت ما، بند لبخند و تایید قضاوتهای افرادی شده که حتی قبولشان نداریم بلکه کم کم ناخودآگاه خودمان را هم شبیه تصویر مطلوب آنها میکنیم، تصویری که با خودِ واقعی ما فرسنگها فاصله دارد! همین توجه به قضاوت دیگران و جهان بیرون است که باعث میشود ارزیابی روشنی از تواناییهای خودمان نداشته باشیم و نتوانیم ارزشهای خاصمان را پیدا کنیم و بشناسیم.
اما چرا در این موقعیت گیر افتادهایم؟ چون جایگاه ما در اجتماع به «آن چه باید به دست بیاوریم» بستگی پیدا کرده است، نه به «تواناییها و قابلیتهای خاصی» که داریم! به همین خاطر همیشه نگرانایم آنچه را که دیگران و معیارهای بیرونی تعیین کردهاند، به دست نیاوریم و اضطرابِ «بودن» در چنین موقعیتی ما را به ورطهی سقوط در غم و اندوه و خشم و یاس بیثمر و شک در مورد ارزشهای خودمان میکشاند!
به همین دلیل حتی گاهی میخواهیم هر طور هست «دیگران» و «جهان بیرون» را تغییر بدهیم تا امن شود و همین نیت تغییر دادنِ دیگران و جهانِ بیرونی، وحشتناک و دلهره آورست، چون زندگی را برای ما تبدیل میکند به میدان جنگی فرسایشی که مدام میخواهیم کنترلاش کنیم تا از شدت اضطراب درونیمان کم شود اما مدام هم ناامنتر میشود چون توان چنین کنترلی را نداریم.
فقط وقتی تغییری اساسی در تفکر و الگوی زندگیمان بدهیم، به موقعیت اضطرابآوری که در آن گیر افتادهایم خودآگاه میشویم!
و وقتی میتوانیم در الگوی زندگیمان تغییر و تحول اساسی ایجاد کنیم که جایی را که ایستادهایم و از آنجا جهان و دیگران را میبینیم عوض کنیم تا زاویه نگاه وافق دیدمان تغییر کند. همان تغییر و تحول اساسیای که به آن میگوییم: «خودآگاهی و خودشناسی» همان چیزی که با دشواری و فلسفهورزی، به دست میآید و #
سقراط به خاطر ترویج و تشویق مردم به آن، محکوم شد و جام شوکران را سر کشید.
اینجاست که به دنیای وسیعتر و باافق دید پنهاورتری قدم میگذاریم تا مسئلههایمان را با خویشتنی که تا به حال ندیده گرفته بودیم، حل و فصل کنیم! به این راه که بیفتیم به تدریج درک میکنیم؛ ما فقط از منظری تئوری خودمان را با همترازان و دیگرانِ به اصطلاح موفق، برابر میدانستیم درحالی که فقط یک فرق اساسی با همانها داریم و اتفاقا همان تفاوت هم، ارزش و توانایی ویژهی ماست!
وقتی «
شبیه دیگری نبودن» برایمان ارزش بشود، حاضر میشویم خطر شکست را به جان بخریم تا در عوض، آن نقطهی قوت نهاده شده در عمق روحمان را که منجی ما و مایهی تفاوت ماست، پیدا کنیم. بنابراین افتان و خیزان دنبال خودمان میرویم و در همین مسیر تازه و دگرگون، کمکم ارزیابی روشنی از تواناییهان پیدا میکنیم. و کم کم تصویر واقعیمان متناسب با #
فرم زندگیِ خاصِ داده شده به ما میشود، ویتگنشتاین میگوید؛ زندگیتان وقتی مسئلهداراست که متناسب با فرم خودش نباشد! وقتی با فرم ویژهی خودمان تناسب پیدا میکنیم، قضاوت بقیه دربارهی کماهمیتبودنمان، ما را نمیرنجاند، چون دیگر «
به کسی مانند نیستیم!»
۱۸ اسفند ۹۹
@simiagari
https://telegra.ph/سیمیاگری-03-10
4.6K views07:05