Get Mystery Box with random crypto!

سیمیاگری

لوگوی کانال تلگرام simiagari — سیمیاگری س
لوگوی کانال تلگرام simiagari — سیمیاگری
آدرس کانال: @simiagari
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4.20K
توضیحات از کانال

فلسفه‌ورزی با سرشتِ پنهانِ کلمه
🔸🔸🔸🔸🔸
اینستاگرام سیمیاگری
https://instagram.com/simiagari?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 7

2021-05-22 08:55:33 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۶۴

«شکل‌زندگی» و استبداد (۱)

«شکل‌زندگی» طرحواره‌‌یی از پاره‌های متناقض، متضاد و نامنتظم از روابط پیچیده‌ی انسانی ِما با خود، دیگران و تمامیتِ جهان است. «شکل زندگی» روابط و نسبت‌هایی است که از همان بدو تولد، الگوهای زندگیِ‌ غیرقابل تبیینی را به ما تحمیل می‌کند. روابطی که روزگاری سنگ بنای تولید معناها و باورهای موجود درجامعه فعلی ما بوده‌اند و حالا فضا یا محیط ما را می‌سازند که بخش‌هایی از آن دُگم و صُلب شده، ما را دربرگرفته و بخش‌های دیگرش در حال تغییرِ مدام است. این «شکل زندگی» ِداده شده، بسته به هر ملیت و کشوری، «هویت جمعیِ» خاص دارد و پیچیدگی‌هایش نمی‌گذارد همه‌ی ابعاد آن را در یک تصویر یا تقسیم‌بندی ساده نشان بدهیم.

اما در همین آغاز، لازم است دو نکته‌ی مهم را درباره‌ی «شکل زندگی» به خاطر بسپاریم:

‎۱- حتی بخش‌های سخت و صلب شده‌ی «شکل زندگی»، روی آبی در حال گذر بنا شده و به طور طبیعی روند تدریجیِ تغییر و تحول را از سر می‌گذارند و حتما روزگاری از پایه دگرگون خواهد شد.

۲- ما «شکل زندگی»‌مان را انتخاب نمی‌کنیم، به محض تولد به درون آن پرتاب می‌شویم.

از آن‌جا که مسیر شکل‌گیری «هویت و ذهنیت فردی» ما از بطن «هویت‌ و ذهنیت جمعی» “شکل‌زندگی”سربرمی‌آورد، بنابراین اولا درانزوا، نمی‌توانیم به آن دست پیداکنیم. و ثانیا به‌واسطه‌ی شناخت فلسفیِ ‌«هویت‌جمعی»، به شناخت خودمان می‌رسیم. به عبارتی، ما برای این که به رضایت از زندگی و شناخت عمیق از خودمان برسیم، به حضور و پرتاب‌شدگی درون یک «شکل زندگی» نیاز داریم و این شایدهمان سرآغاز قصه‌ی هبوط باشد. بدون آن، فقط نَفْسی منفرد هستیم که درباره‌ی خودش تصوراتی دارد. صدایی هستیم برآمده ازاعماق وجود خودمان برای خودمان.

«شکل زندگی» فضایی است که در آن، پژواک صداهای متمایز و متناقضِ نفْس‌های دیگر به گوش می‌رسد و ما در بازتاب آن‌ها، «خود واقعی و ناپیدای»مان را جستجو ‌می‌کنیم. اما لازمه‌ی مساعد بودن فضای شکل زندگی، برقراری چندصدایی، دیالوگ و امکان گفت و‌گو و برخورد نگاه‌های مختلف است. و برای تحقق آن، «قانون» ضروری است.

قانونی که از برقراری عدالت بین زبان‌ها و طرز فکرها حمایت می‌کند و از تک‌صدایی، سلطه‌جوییِ زبانی و فکری، و زیاده‌خواهی امیال جلوگیری می‌کند. چون این تنوع باورها و حضور منطق‌های گوناگون در قلمرو عمومی شکل زندگی، لازمه‌ی خودشناسی ماست.

و تجربه‌ی زندگی درون فضای چندصدایی به ما خواهد آموخت که هیچ انسانی واجد حقیقت غایی و جاودان نیست. و هرانسان متفکری، بسته به تجربه‌ی زیسته و نظرگاهی که داشته، برداشت خودش را از حقیقت می‌سازد و آن به زبان و بیان درمی‌آورد. اما اگر‌یک «زبان و تفکر خاص» فضای «شکل زندگی» داده شده را، مصادره کند. روند تغییرو تحول طبیعی و تدریجی نسبت‌ها و‌روابط درون شکل‌زندگی، و نیز «زبان» و هویت‌یابی انسان‌های درون آن، با اختلال و مانع مواجه می‌شود.

در چنین شرایطی ما برای مواجهه با شرایط طبیعی و تحمیلیِ «شکل زندگی» داده شده، تازه اول باید از سد یک فکر و زبانِ مسلط شده بگذریم. بنابراین عزم برای توسعه‌ی فکری و هویت‌یابی در فضای استبداد، دوچندان نیرو و‌انرژی و هزینه روانی می‌طلبد. چون تفکر و‌زبان سلطه‌جو در روند تغییر و تحول مناسبات درون «شکل زندگی» اختلال ایجاد می‌کند و یکپارچگی روابط و تعامل طبیعی بین اجزای آن را هدف می‌گیرد تا نگاه و تک‌صدای مسلط خودش را حفظ کند و به آن رسمیت بدهد. در نتیجه‌ی این اصراربر ثابت نگه داشتن یک هویت جمعیِ فرمایشی و جعلی، کم‌کم از خود آن ‌هم کاریکاتوری پوشالی باقی می‌ماند. اما مهم‌‌تراین‌که، از هم‌گسیختگی و گسستی که تفکر و زبان سلطه‌جو، میان بخش‌های «شکل زندگی» ایجاد کرده‌، «دید کلی» لازم و تصویر آن را از بین می‌برد و همین مانع بزرگی در مسیررسیدن به “هویت فردی” است.

@simiagari
507 viewsedited  05:55
باز کردن / نظر دهید
2021-05-12 09:08:39
سیمیاگری #جستار_فلسفی_۶۳ سیمیاگریِ زبان (۲) بانگاهی به «طعم گیلاس» کیارستمی یک نمونه‌ی باارزش برای رفتن به عمق ِتوانایی سیمیاگری زبان، «آثار کیارستمی» است. او با زبان ِفیلم، درباره‌ی «زندگی‌ِ زنده» و«جاری» فلسفه‌ورزی می‌کند و از همین طریق ژرفای زندگی…
621 viewsedited  06:08
باز کردن / نظر دهید
2021-05-12 09:05:50 سیمیاگری #جستار_فلسفی_۶۳ سیمیاگریِ زبان (۱) بانگاهی به «طعم گیلاس» کیارستمی «زبان» بنیاد رابطه‌ی ما با جهان است. شاید اکثریت‌‌مان قبول داشته‌ باشیم طرز کاربرد واژه‌ها، لحن و شکلِ‌گفتن و نوشتنِ هر کسی، جایگاه‌ اجتماعی و طرز تفکرش را به ما نشان می‌دهد…
530 viewsedited  06:05
باز کردن / نظر دهید
2021-05-12 09:02:14 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۶۳

سیمیاگریِ زبان (۱)
بانگاهی به «طعم گیلاس» کیارستمی


«زبان» بنیاد رابطه‌ی ما با جهان است. شاید اکثریت‌‌مان قبول داشته‌ باشیم طرز کاربرد واژه‌ها، لحن و شکلِ‌گفتن و نوشتنِ هر کسی، جایگاه‌ اجتماعی و طرز تفکرش را به ما نشان می‌دهد و در تأملی عمیق‌تر، می‌بینیم که حتی به بینش او نسبت به هستی و زندگی، جهت خاصی داده است.

و اما برخلاف تصور اکثر ما، «زبان» ماهیتی انتزاعی ندارد و نمی‌توانیم آن را کنترل کنیم. تجربه‌ی زیسته‌ی انسانی نشان می‌دهد نه‌تنها زبان دراختیارمان نیست، بلکه «محصولِ روابط متغیر ما با دیگران»است. و چون درون شبکه‌ی پیچیده‌ای از مولفه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فردی، خانوادگی، ایدئولوژیک‌ و فرهنگیِ‌ یک جامعه شکل گرفته و می‌گیرد، مدام درحال تغییر و تحول است. بنابراین بررسی طرز تفکر یک جامعه بدون فلسفیدن روی طرز به‌کارگیری زبان در آن کامل نیست. قدرت «زبان» به سرشت طبیعی آن برمی‌گردد، هیچ واژه‌ای خنثی نبوده و فقط آن را در شکلی تعین یافته یعنی موقعیت خاصی که به کار برده شده، می‌توان مطالعه کرد. به نظر می‌رسد موقع کاربرد زبان، با دو تواناییِ برآمده از نهادش مواجه‌ایم:

۱- مجموعه‌ توانایی‌هایی که خصلت استبدادیِ‌ آن را شکوفا می‌کنند. این جنبه از زبان، لحن قطعی به خود می‌گیرد و لباس حقیقت‌ِ ازلی و‌ابدی می‌پوشد، و به سلطه‌جویی و یا لفّاظی می‌افتد. مثل لفاظی‌های «تاریخ وصاف» که به جای روایت تاریخ، دنبال تکلف در نثر ‌زبانی است. و سلطه‌جویی‌های «زبان علم» که از اوایل قرن ۲۰ کم‌کم به ذهن جوامع و شیفتگانِ‌این زبان و روش تفکر چیره شد تا مسخ‌شدگان‌ آن، به دنبال تبیین مکانیکیِ همه‌ی شئون، باورها و پیچیدگی‌های ابعاد زندگی و روان انسانی باشند. در‌حالی‌که زبانِ«علم» یک شکل‌ از انواع زبان و یکی از روش‌های تعقل انسانی است. نظامی از یک زبان استاندارد و رسمی که با آن می‌توان فقط در مورد پدیده‌های محدودی حرف زد و فکر کرد. اما یورش «زبان علم» به جامعه خودمان تا حدی مخرب بوده که به صورت «تک صدایِ» مطلق‌نگر درآمده، سرشت «زبان فارسی» را به انقیاد کشیده و حتی گاه از عالمِ متعصب دینی تا روشنفکر دین‌گریز با استناد به زبان و روشِ فکری علمی، دنبال اعتبار‌دادن به افکار و بیان خودشان هستند.

۲- و آن‌ سوی سکه و وجه دیگر‌ که موقع کاربرد زبان، میل به بروز و ظهور دارد مجموعه توانایی‌هایی است که خصلت«سیمیاگری» آن را شکوفا می‌کند؛ دراین حالت، «زبان» لحن تردید و شک به خود می‌گیرد تا در نهایت به پرسشگری فلسفی برسد و چون تلاش می‌کند ژرفای «زندگیِ زنده و درجریان» را روایت کند، نوگراست و باورهای پذیرفته را از اساس به چالش می‌کشد.
زبان در وجه «سیمیاگری» خود، داشته‌ها و امکانات زبانی و فکری متنوعی را پیشِ‌ رو می‌گذارد و ما را به آزادی و دامنه‌های انتخاب انسانی خودمان آگاه می‌کند. تاجایی که بالاخره درمی‌یابیم هیچ تک زبان و انسان یا جامعه‌ای، واجد حقیقت غایی و جاودان نیست و هر روش فکری و زبانی می‌تواند نهایتا یک شیوه‌ی فهم برای جنبه‌ای از یک «موضوع» در جهان باشد.

از بطن وجه سیمیاگرِ زبان، چندصدایی و نگاهی چندلایه به هستی، بیرون می‌آید. مستعدترین فضایی که این ظرفیت زبان می‌‌تواند در آن تحقق پیدا کند؛ «رمان» است. نمونه‌های آن فراوان‌‌اند. مثل: «سنگ صبور صادق چوبک» و «جنایت و مکافات داستایوفسکی» که در آن‌ها با هر «شخصیت»، زبان، لحن، تفکر و جایگاه‌ اجتماعی‌اش، به یک «مسئله یا دغدغه‌‌‌ی مهم انسانی» از‌ زاویه دیدی ویژه‌ نگاه می‌کنیم. بنابراین به تعداد شخصیت‌های فردیت یافته در رمان، بینش‌های مختلف و متناقض و هم‌سنگ درباره‌ی «مسئله» را می‌پذیریم و همین دیدن از چند منظر، افق دید ما را نسبت به موضوع گسترده می‌کند و تاثیر زیادی روی نگرش‌مان می‌گذارد و حتی می‌تواند نگاه‌مان را تغییر بدهد. وجه «سیمیاگری»ِ زبان، جامعه‌‌ را به مسیری خلاف جهت یک نظام‌ تمامیت‌خواه و مستبد، نظیر وزرات حقیقت ۱۹۸۴ اورول می‌برد؛ که درآن، سیستم، برای همه‌ چیز حتی مسائلی که از ژرفای زندگی هستی و مرگ برآمده‌اند، جواب حاضر و آماده دارد و هر صدایی غیر از خود را مخالف سیاسی می‌بیند و آن را حذف می‌کند. سیمیاگری از یک منظر، یعنی بها دادن به تمام زبان‌ها و شیوه‌های تفکری که صاحب طرز فکر مخصوص گویش خود هستند. تنوع زبانی و تعامل فکریِ‌ متکثری که، یک حقیقت را از تمام وجوه ممکن به ما می‌شناساند و با خود «آزادی» می‌آورد. تربیت «تک صدایی» ما در ایران، باعث شده یا میل داشته باشیم بگوییم دیگران چه کاری انجام دهند و آن‌ها هم تبعیت کنند یا تمایل به این که جزو گروه تبعیت‌کنندگان باشیم و خودمان فکر نکنیم.
@simiagari
604 viewsedited  06:02
باز کردن / نظر دهید
2021-04-30 18:16:23 سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۶۲

استبداد_زبان
بانگاهی به رمان ۱۹۸۴ جورج_اورول


ساختار «زبان» ما تا حدود زیادی بر نوع درک ما از جهان تأثیر می‌گذارد، «زبان» نه تنها می‌تواند به «تفکر» ما شکل و جهت بدهد، بلکه این قدرت را دارد آن را به مسیری که می‌خواهد ببرد. ما به خاطر آموزه‌های غلط، «خودمان»، «زبان» و «جهان بیرون» را یک واقعیت ثابت می‌دانیم‌ اما برخلاف این پندار، سیالیت وجودی «زبان» در تار و پود «شکل زندگیِ» خاصی که داریم تجربه می‌کنیم، بافته شده و همین واقعیتِ ما را می‌سازد، واقعیتی زنده که مثل رودی در جریان، به نگاه ما جهت می‌دهد و روی بینش ما درباره‌ی هستی تاثیر اساسی می‌گذارد. اصطلاح #بازی‌زبانیِ ویتگنشتاین هم به همین رابطه‌ی سیال و زنده‌ی «زبان» و «زندگی» اشاره دارد.

قدرت «زبان» در شکل دادن به «تفکر» ما تا حدی است که «واژه‌ها» و «جمله‌ها» می‌توانند با دادن اطلاعات غلط، ذهن را فریب بدهند. و #ویتگنشتاین، فلسفه‌ی اصیل را نبردی علیه همین سلطه‌جویی «زبان» می‌داند و معتقدست «شعور» ما به سادگی و همیشه می‌تواند توسط «زبان» جادو شود؛ به تبِ هذیان و توهم بیفتد.

#استبداد«زبانی» به توانایی فریبکاری ذاتی زبان اشاره دارد. یک مثال خوب برای بهتر فهمیدن موضوع، رمان ۱۹۸۴ جورج اورول است. او دراین کتاب یک نظام توتالیتار و اقتدارگرا را به تصویر می‌کشد که با نشانه رفتن «زبان» در تمام وجوه زندگی خصوصی مردم دخالت می‌کند. و می‌شود گفت علت موفقیت‌ و تداوم‌اش هم این است که توانسته با کنترل «زبانِ»آن‌ها، گذشته و حال و به عبارتی آینده‌ی آن‌ها را هم کنترل ‌کند.

در داستان، نهادی به نام «وزارت حقیقت»؛ با شعار «جنگ صلح است.»، «آزادی بردگی است.» و «نادانی توانایی است.» به کارِ پنهان کردن حقیقت و دروغ‌پراکنی مشغول است و تلاش می‌کند با ساده‌‌سازی زبان و تقلیل آن به کلمات محدود و معیار، مردم را وادار کند آن‌طور که این وزارت، تعیین می‌کند فکر کنند و حرف بزنند. این شکل از «استبداد زبانی» در نقطه‌ا‌ی مقابل خلاقیت، راه را براستقلال فکری و پرسشگری می‌بندد.

در واقع هدف وزارت حقیقت این است که با ساختن یکی دو #قصه و «کلان ‌روایت» محدود، و تکرار مداوم آن، تاریخ را تحریف کند و با سازمندکردن این فریبِ زبانی و نهادینه‌کردن آن، دامنه‌های انتخاب زبانی را محدود کرده و به اطاعت بکشد. همین‌طور، عده‌ی زیادی را هم وادار می‌کند در بازتولید این قصه و کلان روایت‌ رسمی مشارکت کنند. این بمباران ذهن توسط زبان، کم کم فکر را بیمار و تب‌زده می‌کند تا جایی ‌که بالاخره به پذیرش و تایید واژه‌ها و قصه‌های دروغ نهادینه شده تن بدهد و آن را حقیقت بداند، اتفاقی که در نهایت برای قهرمان رمان می‌افتد.

«زبان انتزاعیِ» بریده از «شکل زندگی»، در هرشکلِ کاربردی، چه ابزارسلطه‌ی یک حکومت و سیاست قرار بگیرد، چه ابزار فروش و تجارت و چه علم و... واقعیت‌ را تحریف کرده است. «استبداد و سلطه‌جویی» یک رویِ‌ سکه‌ی زبان و‌ از توانایی‌های سرشتیِ آن است. ویتگنشتاین این بُعدِ طبیعی زبان را به #هزارتو تشبیه می‌کند. خصیصه‌ی اصلی هزارتو، چرخش هفت‌مدار به دور هم است بدون این‌که هم‌ را قطع کنند، هذیان‌گویی #ذهن توسط #زبان شبیه افتادن به دالان هزارتویی است که پس از طی مسافت‌ کوتاهی، تغییر زاویه می‌دهد و مسیری موازی در پیش می‌گیرد و باز روی خود تا می‌شود و در جهت عکس راه را پی می‌گیرد. او با تشبیه این تا‌شدن‌ها، به گره‌ها و ورم‌های فکرِ بیمار، می‌گوید «زبان» قدرت دارد ذهن ما را دراسارت هزارتویی بدون خروج، به سرگردانیِ تب‌آلود و توهم دچار کند.

گرفتاری در این شرایط و به قول ویتگنشتاین در هزارتویی از راه‌ها که «از یک طرف می‌آیی و بلدی و از طرف دیگر به همان‌جا می‌آیی و دیگر بلد نیستی.» درون ما را از واقعیت در جریانِ بیرون جدا کرده، و آگاهی‌مان را از موقعیتِ «در_جهان_بودن»ِ خودش، دزدیده و به اسارت می‌برد. حالا شاید بهتر بتوانیم درک کنیم چرا ریشه‌های استبدادِ زبانی در جهت «لفّاظی» و «فریب و دروغ» در زیر ِزمینی سخت و عقیم به ریشه‌های «دگم‌اندیشی»،«بی‌قانون» و «فقدان فلسفه» می‌رسند و به هم پیوند می‌خورند!

و در نهایت سوال بسیار مهم این‌که پادزهر این مسمومیت زبانی و فکری را کجا باید جستجو کنیم؟

برای جواب به این سوال در جستار فلسفی‌ِ بعدی با هم، روی وجه‌ دوم سکه‌ی «زبان»‌ تامل خواهیم داشت.

۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
@simiagari

https://bit.ly/2PBgD94
347 viewsedited  15:16
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 09:30:58 سیمیاگری (۶۱)

دعوتِ «فلسفه» به «زندگی»

#فلسفه‌ورزی

اغلب فکر می‌کنیم فلسفه یعنی سر وکار داشتن با مفاهیم مشکل و غامض، به زبانی که راز «هستی صرف و محض» را برملا می‌کند. اما چرا حتی اگر این «هستی انتزاعی» را کشف کنیم، باز زبان‌اش مثل کدهای کامپیوتری برای‌مان غیر قابل درک است؟

چون نمی‌توانیم با چنین زبانی به زندگی‌مان جهت بدهیم، و به این دلیل که «هستی صرفِ» جدا از تجربه‌ی معنادارِ زندگیِ‌ در جریان، برای من و شما روشنگری ندارد، بنابراین حتی اگر آن را بشناسیم هم، باز ممکن‌ است نتوانیم به اساسی‌ترین پرسش‌های زندگی‌مان جواب بدهیم!‌

اما اگر «زندگی‌ِ داده شده» را “معنادار” تجربه کنیم، این «هستیِ‌ صرف» خودش را به ما در شکلی که داریم آن را تجربه‌ می‌کنیم، آشکار می‌کند و همین روشنگری دارد و می‌تواند جهت‌بخش یک زندگی خوب برای ما باشد. بنابراین برای درک معنادارِ تجربه‌ی زندگی و خوب زیستن، به «فلسفه» نیاز داریم.

برای دعوت «فلسفه» به زندگی‌مان اول باید بپذیریم «شکل‌زندگی» داده شده به ما ساختاری ملموس، شخصی و قابل زیستن دارد که ما با طی فرآیندی و از سر گذراندن مراحل گاهی طولانی می‌توانیم به فرم آن دربیاییم و تا هر کدام راه خاص خودمان را طی نکنیم نمی‌توانیم تعیین کنیم «هستی» در نظر ما چه طور و به چه طریقی به شکلی معنادار درآمده است.

«فلسفه» با صیقل دادن آموخته‌ها و در واقع خویشتن ما، در حین تجربه‌ی زندگی شخصی و روزمره، کمک می‌کند به شکل خاصی از زندگی دربیاییم که برای آن به دنیا آمده‌ایم. فقط کافیست آن را به زندگی‌مان دعوت کنیم. اما چه طور این کار را انجام‌دهیم؟ با خواندن افکار فیلسوفان بزرگ؟ با درافتادن در یک نبرد ذهنی بین «آن‌چه می‌خوانیم» و «آن‌چه زندگی می‌کنیم»؟

با خواندن آثار فیلسوفان بزرگ و‌ دانستن نام و اصطلاحات‌شان هنوز فلسفه به زندگی ما نفوذ نکرده است. برای فلسفه‌ورزی، باید در عمل جنبه‌های معناداری از زندگی‌مان را بشناسیم که قبلا ارزشی برایشان قائل نبودیم.

و برای فهم این ارزش‌ها، به منابع و تجربه‌هایی نیاز داریم که کمک کنند از توانایی‌های والای‌مان در رویارویی با «شکل زندگی» داده شده استفاده کنیم.

و در این مسیر، تاثیر بی‌بدیلی که «هنر»، «ادبیات» و «سفر» در عمل بر روح ما می‌گذارند و عامل تغییر نگاه‌مان می‌شوند، قابل چشم‌پوشی نیست! آموخته‌هایی که از این سه منبع به دست می‌آیند چون زبانی ملموس دارند بیش‌ترین الهام‌بخشی و کاربرد را در زندگی ما خواهند داشت.

اما همان‌طور که از بین منابع #هنر و #ادبیات باید آثار الهام‌بخش را گزینش کنیم، از بین فیلسوفان هم لازم است آن‌هایی را انتخاب کنیم که درباره‌ی سرچشمه‌ی بزرگ‌ترین رنج‌ها و دغدغه‌های ما حرفی برای گفتن دارند و به شکل گرفتن تجربه معنادارمان از «زندگی مدرن امروز» کمک می‌کنند. و نیز خودمان را در شرایط #سفرها و تجربه‌هایی قرار بدهیم که چند صباحی ما را از عادت زندگی دور کرده و با رهایی‌بخشی به تغییر بینش ما نسبت به #هستی کمک می‌کنند.

با دعوت «فلسفه» به زندگی‌ِروزمره، می‌توانیم روی آموخته‌های‌مان تامل کنیم؛ چه از راه تجربه‌ای عملی در سفر، آن‌ها را به دست آورده باشیم چه از عمق آثار هنری و ادبی. با صیقل دادن دانسته‌ها در فرمی معنادار و با کمک گرفتن از توانایی قصه‌‌گویی می‌توانیم تجربه زندگی شخصی‌مان را به فرم خاص خودش روایت کنیم تا «زندگی‌»مان با رنج‌ها و‌دغدغه‌های به تصویر نشسته‌اش، شکلی ویژه باشد از این طوربه ظهور درآمدن هستیِ صرف.

شاید هیچ چیز‌ تا این اندازه برای‌مان رضایت‌بخش و باارزش نباشد که بتوانیم آن روایت «معناداری» را از «هستی» داشته باشیم که به فرمِ زندگی شخصی و خاص خودمان تجربه‌اش کرده‌‌ایم.

۲۸ فروردین ۱۴۰۰
@simiagari
1.2K viewsedited  06:30
باز کردن / نظر دهید
2021-04-10 23:28:38 سیمیاگری (۶۰)

بالاخره تغییر درون یا بیرون؟

#ویتگنشتاین_و_افلاطون

هدف #افلاطون این بود به مردم کمک کند به « زندگیِ‌ همراه با رضایت‌ پیوسته» برسند. از پس‌ِ زندگی بربیایند و زیستنی خوب و باارزش را تجربه کنند، شکی نیست که‌ الگوی فلسفی افلاطون باابهت، الهام‌بخش و ستودنی بوده و هست. و از این نظر، فیلسوف مشهور معاصر؛ «ویتگنشتاین» هم شبیه اوست، او هم با «فرم زندگی خاص» خودش ما را به خوب زیستن دعوت می‌کند، اما در مقایسه‌ی این دو فیلسوف بزرگ، آن‌چه به کارِ امروزِ ما می‌آید و به دغدغه‌های زندگی ِدر جریان‌مان ربط پیدامی‌کند، تمایز قابل توجهی است که بین نگاه این دو متفکر وجود دارد:

#افلاطون دنبال این است که از طریق «فلسفه» به «تغییرِ جهان» برسد، با بلند‌پروازی، به دنبال ساختن آرمان‌شهری است که جهان بیرون را منطبق با «خوب زیستن» کند.

#ویتگنشتاین دعوت‌‌مان می‌کند که درون خودمان را تغییر بدهیم، تا جایی که با «فرم خاص زندگیِ» بیرونی داده شده به ما، همراه و همدل شویم و شرایط ضروری حاکم بر آن را بفهمیم.

به عبارتی از نگاه ویتگنشتاین، برای فهم جهان و اداره‌ی فرم زندگیِ جبریِ داده شده، اول نیاز داریم خودمان را بشناسیم و هدایت کنیم. یعنی کنارآمدن با زندگی از طریق فهم خویشتن به دست می‌آید و خلق و روایت دوباره‌ی تجربه‌ی زیسته شده مثل یک اثر، چرا که اگر ما امکان تغییر بیرون را نداریم امکان تغییر و اصلاح خودمان را داریم. بنابراین کار فلسفه، باید آموزش مهارت و حکمت از پس زندگی برآمدن و خوب زیستن متناسب با شرایط بیرونیِ‌داده شده باشد.

اما از نظر افلاطون، باید جهان داده شده بیرون را اصلاح کنیم و تغییر بدهیم تا انسان‌هایی که در فضای آن پرورش پیدا می‌کنند به فهم خویشتن برسند و امکانِ تدارک یک زندگی خوب را داشته باشند.

بالاخره تغییر بیرون یا درون؟

جواب دقیق به این سؤال، شاید یکی از مهم‌‌‌‌ترین دغدغه‌های مهم زندگی امروز ما باشد. در یک‌سال ‌گذشته و در مواجهه با دشواری‌‌های #پاندومی_کرونا متوجه شدیم علیرغم توسعه و تجهیز و از آن‌ِ خود کردن جهان بیرون، انگار قبلا فقط درخواب و توهم سلطه برآن به سر می‌بردیم.
بنابراین قبل از جواب دادن، چند روزی، روی آن تأمل و درنگ کنیم، همه‌ی ما عمیقا تشنه‌ی «دانستن» هستیم و #افلاطون و #ویتگنشتاین با وجوداین تفاوت کلیدی در نگرش و اندیشه، هر دو معتقدند فلسفه باید راه «چگونه دانستن» و «چگونه خوب زیستن» را به ما بیاموزد.

و حین این تامل فراموش نکنیم موضوع «تغییر بیرون یا خود»، ناخودآگاه ما را به سمت فهم حالت وجودی ِخودمان خواهد برد.

#حالت_وجودی همان «شکل یا فرم‌زندگی»ِ داده‌ شده به هرکدام از ماست، و ما بدون فهم آن، نمی‌توانیم هستی را به صورت محض و جداگانه بفهمیم.

پس برای رسیدن به جواب دقیق‌‌تر و بهتر باید ببینیم چه طور و از چه راهی باید #حالت_هستی داده شده‌ به خودمان را بفهمیم تا از همین مسیر، بتوانیم بگوییم تغییر درون منجر به فهم بیرون می‌شود یا بالعکس؟!

۲۲ فروردین ۱۴۰۰

https://telegra.ph/بالاخره-تغییر-درون-یا-بیرون-04-10

@simiagari
2.4K views20:28
باز کردن / نظر دهید
2021-03-26 17:11:48 سیمیاگری (۵۹)

«
خودت را بهتر کن _این همه‌ی کاری که برای بهتر کردن جهان می‌توانی بکنی.»
#با_هم_ویتگنشتاین_بخوانیم

برای بهتر شدن به چه چیزهایی نیاز داریم؟

۱- تمرین، تشویق و زمان
۲- خواندن اندیشه‌‌ی متفکران مهم
۳- روایت تجربه‌‌ای که در عمل از زندگی داشته‌ایم!

۱- تمرین، تشویق و زمان :
همان‌طور که #ارسطو می‌گوید؛ «بهتربودن» و «خوب زندگی‌‌کردن»، نتیجه‌ی “عادت” است. و به نظرم با تمرین در عرصه‌ی زندگی روزمره، قراردادن خودمان در شرایط تجربه مثل سفر به طبیعت و فرهنگی ناآشنا، یا یادگرفتن مهارتی نو، دوستی‌های تاثیرگذار، ورزش یا تغییر شغل و غیره، خلاصه با یک جور سخت‌کوشی ِآگاهانه به دست می‌آید و برای هرکسی به طریق مناسب خودش زمان می‌برد و چون دشواری‌های زیادی دارد، تشویق می‌طلبد.

۲- خواندن اندیشه‌‌ی متفکران مهم: خوب بیش‌تر ما فکر می‌کنیم باید تاریخ بخوانیم به‌خصوص تاریخ فلسفه، تا اندیشه‌های مهم را محض خاطر خودشان، بفهمیم. به عبارت بهتر؛ تصور می‌کنیم باید اندیشه‌‌ی متفکران بزرگ را به صورت مستقل و جدا از مسائل و دغدغه‌های شخصی خودمان بفهمیم. و سوال مهم این‌که، اگر در رویارویی با مسائل شخصی زندگی‌مان دستگیرِ ‌ما نباشند، در این صورت به چه درد زندگی امروزی می‌خورند؟

۳- روایت تجربه‌‌ای که در عمل از زندگی داشته‌ایم:
برای این کار هم نیاز به نمونه‌های روایت شده داریم، هم افتادن در مسیر دو مرحله‌ی قبلی، یعنی از وقتی نگاه‌مان را تغییر می‌دهیم و دیگر زندگی شخصی‌مان را میدان تمرین و صحنه‌ی تئاتری برای بهترشدن و بازی هنرمندانه می‌بینیم و نه چیز دیگر، این آمادگی را پیدا می‌کنیم که آگاهانه از هر چه سمت ما می‌آید با سخت‌کوشی برای این تمرین بهره ببریم و این‌جاست که خواندن روایت متفکران مهم‌تر می‌شود، چون هم به نوعی نقش راهنما دارند و هم الهام‌بخشی.

اما چرا به خواندن اندیشه‌ی همه‌ی متفکران بزرگ نیاز نداریم؟

واقعیت این است که در عصر انفجار اطلاعات، نه تنها فقط به اندیشه‌ی متفکرانی نیاز داریم که درباره‌ی نحوه‌ی مواجهه با مسائل و دغدغه‌های شخصی زندگی‌مان حرفی برای گفتن دارند بلکه فقط به خط برجسته و اصلی اندیشه‌ی آن‌ها نیاز داریم، نه همه‌ی آن‌چه که گفته‌اند. در واقع باید دست به گزینش حقایق مهمی بزنیم که برای زیستن در عصر ما، مناسب‌اند. اما چه‌طور؟

کار ساده‌ای نیست!

“ گزینش خوب دانسته‌ها و اطلاعات” هم یک کار ضروری، باارزش و لازم برای زیستن در این عصر شده، و هم هنر و حکمت‌ خاصی را می‌طلبد. برای آن هم به آموزشی متفاوت با آن‌چه در مدارس و دانشگاه‌ها رایج است، نیاز داریم هم به راهنما یا مربی‌ای که در طی این مسیرِ آگاهانه، از ما جلوتر است.

کتاب «سرگذشت فلسفه غرب به‌ روایت مدرسه‌ی دوباتن»، نمونه‌ی هوشمندانه‌ای است از یک چنین گزینش خوبی؛ حتما یادداشت دبیر مجموعه #بابک_عباسی و مقدمه‌ی کتاب را هم بخوانید. وقتی این کتاب را با تاریخ‌ فلسفه‌ی چند جلدی کاپلستون مقایسه می‌کنم که نه متن معتبری ‌است برای تحقیق آکادمیک و نه ترجمه‌های فارسی آن، می‌تواند کاربرد عام داشته باشد، بیش‌تر از قبل مصمم می‌شوم که از زاویه دید فیلسوفان مشخصی به فلسفه بپردازم و سعی کنم با مقایسه یک دیدگاه مشخص با دیدگاه سایر متفکران و پیدا کردن تفاوت‌ها، همراه با مخاطبان‌ام‌ به یک گزینش خوب برسم.

و اما واقعا هدف نهایی ما از “بهترشدن” چیست؟

«خوب زیستن» برای رسیدن به «شکلی از زندگی» که به شیوه‌ای خاص و شخصی شده‌، ما را به خودشکوفایی و رضایت‌ می‌رساند و می‌توانیم آن‌‌را روایت کنیم و با دیگران به اشتراک بگذاریم. خودِ توان به روایت درآوردن تجربه‌ی زیسته برای دیگران، درجه‌ی والایی از رضایت‌مندی را به همراه دارد. برای رسیدن به این هدف لازم است همین حالا قدم اول را برداریم و آگاهانه، تمرین را شروع کنیم. حتی تصور این که، هر کسی از همین لحظه، تمرین ِآگاهانه را برای بهتر کردن خودش شروع کرده، جهان را به جای امن‌تری برای زندگی تبدیل‌ می‌کند!

۶ فروردین ۱۴۰۰
@simiagari

@eudemonia

https://bit.ly/3rqXbIU
3.9K viewsedited  14:11
باز کردن / نظر دهید
2021-03-20 16:12:54
با این که #زمان را مثل حلقه‌های زنجیر متصل به هم درک می‌کنیم اما #فرم_زندگی اصیل و دیرینی داریم که هر چه قدر هم فراموش‌‌اش کرده باشیم، اول هر فروردین رخ عیان می‌کند تا یادمان بیاورد شروع ِ هر بهار این زنجیر از هم پاره می‌شود و ما با معجزه‌ای اسرارآمیز، می‌توانیم زندگی را در اولین حلقه‌، از نو آغاز کنیم!


Credits:
https://bit.ly/2ORqcjR
Music: The Lords Of The Secrets
Homayoun Shajarian & Sohrab Pournazeri & Siavash Ensemble
Preformed by #khatoon_fallah

@simiagari
3.8K viewsedited  13:12
باز کردن / نظر دهید
2021-03-10 10:05:54 سیمیاگری (۵۸)

#با_هم_ویتگنشتاین_بخوانیم

«موقعیتِ‌اضطراب» و «شبیه هیچ‌کس نبودن»

«فقط کافی است به جهان بیرونی وابسته نباشی آن وقت لازم نیست از آن‌چه در آن روی می‌دهد بترسی.»
(ویتگنشتاین)

اما چرا به جهان بیرونی‌ وابسته‌ایم و احساس هویت ما در گرو قضاوت‌های افرادی است که در میان‌شان زندگی می‌کنیم؟

چرا درباره‌ی ارزش‌های‌مان شک مادرزادی داریم و برای تحمل خودمان نیازمند عواطف بیرونی و محبت دیگران هستیم. #آلن_دوباتن در کتاب «موقعیت اضطراب» می‌نویسد؛ نادیده گرفته‌ شدن از طرف دیگران، توانایی‌های ما را به شدت زیر سوال می‌برد. در حالی‌که یک لبخند و یک تمجید کوچک نتیجه‌ی عکس می‌دهد، چرا؟

چون دلهره‌ی ناکامی داریم، می‌ترسیم آن ایده‌آل‌های موفقیتی که جامعه‌ برای‌مان تعیین کرده، به‌دست نیاوریم و همین اضطرابِ ویران‌گر، حس تهی بودن از احترام و شایستگی را در وجودمان، شکل‌ می‌دهد، بنابراین همیشه دلهره‌ داریم مبادا جایگاهی که مقبول و پسندِ جهان بیرونی و دیگران است، به دست نیاوریم. استرسی که به قول #دوباتن بیش‌تر از هر چیزی شاید از شنیدن موفقیت‌های بزرگ دوستان و همکاران ناشی می‌شود. هر چند که دراین مواقع، دلهره و اضطراب‌مان را آشکارا بروز نمی‌دهیم و به خیره‌‌نگا‌هی و لبخندی نمایشی ‌یا مکثی طولانی، بسنده می‌‌کنیم. اما هرچه تعداد همترازانِ موفق بیش‌تر، حسادت ما بیش‌تر! چرا؟

چون ذهنیت‌مان از خود‌مان بسیار به آن‌چه دیگران از ما ساخته‌اند، وابسته است! بنابراین خویشتنِ خود‌مان را، تصویر لرزان و محوی می‌بینیم در دست دیگران، افتاده بر آب، ناپایدار و متزلزل!

به همین خاطر نه تنها احساس هویت‌ ما، بند لبخند و تایید قضاوت‌های افرادی شده که حتی قبول‌شان نداریم بلکه کم کم ناخودآگاه خودمان‌ را هم شبیه تصویر مطلوب آن‌ها می‌کنیم، تصویری که با خودِ واقعی ما فرسنگ‌ها فاصله‌ دارد! همین توجه به ‌قضاوت دیگران و جهان بیرون است که باعث می‌شود ارزیابی روشنی از توانایی‌های‌ خودمان نداشته باشیم و نتوانیم ارزش‌های‌ خاص‌مان را پیدا کنیم و بشناسیم.

اما چرا در این موقعیت گیر افتاده‌ایم؟ چون جایگاه ما در اجتماع به «آن‌ ‌چه باید به دست بیاوریم» بستگی پیدا کرده است، نه به «توانایی‌ها و قابلیت‌های خاصی» که داریم! به‌ همین خاطر همیشه نگران‌ایم‌ آن‌چه را که دیگران و معیارهای بیرونی تعیین کرده‌اند، به دست نیاوریم و اضطرابِ «بودن» در چنین موقعیتی ما را به ورطه‌ی سقوط در غم و اندوه و خشم و یاس بی‌ثمر و شک در مورد ارزش‌های خودمان می‌کشاند!

به همین دلیل حتی گاهی می‌خواهیم هر طور هست «دیگران» و «جهان بیرون» را تغییر بدهیم تا امن شود و همین نیت تغییر دادنِ دیگران و جهانِ بیرونی، وحشتناک و دلهره آورست، چون زندگی را برای ما تبدیل می‌کند به میدان جنگی فرسایشی‌ که مدام می‌خواهیم کنترل‌اش کنیم تا از شدت اضطراب درونی‌مان کم‌‌ شود اما مدام هم ناامن‌تر می‌شود چون توان چنین کنترلی را نداریم.

فقط وقتی تغییری اساسی در تفکر و الگوی زندگی‌مان بدهیم، به‌ موقعیت اضطراب‌آوری که در آن گیر افتاده‌ایم خودآگاه می‌شویم!
و وقتی می‌توانیم در الگوی زندگی‌مان تغییر و‌ تحول اساسی ایجاد کنیم که جایی را که‌ ایستاده‌ایم و از آن‌جا جهان و دیگران را می‌بینیم عوض کنیم تا زاویه نگاه و‌افق دیدمان تغییر کند. همان تغییر و تحول اساسی‌ای که به آن می‌گوییم: «خودآگاهی و خودشناسی» همان چیزی که با دشواری و فلسفه‌ورزی، به دست می‌آید و #سقراط به خاطر ترویج و تشویق مردم به آن، محکوم شد و جام شوکران را سر کشید.

این‌جاست که به دنیای وسیع‌تر و باافق دید پنهاورتری قدم می‌گذاریم تا مسئله‌های‌مان را با خویشتنی که تا به حال ندیده گرفته بودیم، حل و فصل کنیم! به این راه که بیفتیم به تدریج درک می‌کنیم؛ ما فقط از منظری تئوری خودمان را با همترازان و دیگرانِ به اصطلاح موفق، برابر می‌دانستیم درحالی که فقط یک فرق‌ اساسی با همان‌ها داریم و اتفاقا همان تفاوت هم، ارزش و توانایی ویژه‌ی ماست!

وقتی «شبیه دیگری نبودن» برای‌مان ارزش بشود، حاضر می‌شویم خطر شکست را به جان بخریم تا در عوض، آن نقطه‌ی قوت نهاده شده در عمق روح‌مان را که منجی ما و مایه‌ی تفاوت ماست، پیدا کنیم. بنابراین افتان و خیزان دنبال خودمان می‌رویم و در همین مسیر تازه و دگرگون، کم‌کم ارزیابی روشنی از توانایی‌هان پیدا می‌کنیم. و کم کم تصویر واقعی‌مان متناسب با #فرم زندگیِ خاصِ داده شده به ما می‌شود، ویتگنشتاین می‌گوید؛ زندگی‌تان وقتی مسئله‌داراست که متناسب با فرم خودش نباشد! وقتی با فرم ویژه‌ی خودمان تناسب پیدا می‌کنیم، قضاوت بقیه درباره‌ی کم‌اهمیت‌بودن‌مان‌، ما را نمی‌رنجاند، چون دیگر «به کسی مانند نیستیم!»

۱۸ اسفند ۹۹
@simiagari


https://telegra.ph/سیمیاگری-03-10
4.6K views07:05
باز کردن / نظر دهید