Get Mystery Box with random crypto!

سوتی لند😅😉

لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉 س
لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉
آدرس کانال: @sooti_lande
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 13.80K
توضیحات از کانال

به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 14

2023-04-25 21:48:30
اینم کانال ظروف فله ای
هرچی بخوای فقط ۲تومنه

#هر_خریدیک_اشانتیون

شعبه ۲تومنی ۵تومنی با صدها قلم جنس ارزون و باکیفیت

سریع بزن رو لینک خودت ببین
https://t.me/+P8Y1ku8SGCYlvkNH
https://t.me/+P8Y1ku8SGCYlvkNH

پرداخت فقط درب منزل رایگان
1.0K views18:48
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 21:48:16 زمان بچگیمون وقتی تلویزیون ها سیاه و سفید بودن و تازه تلویزیون های رنگی اومدن به بازار،،،
خاله ام اولین کسی بود که توی فامیل ما تلویزیون رنگی خریدن
ما هم میرفتیم اونجا و با چه تعجبی تصاویر رنگی رو میدیدیم و لذت میبردیم
هرچقدر به پدرم اصرار کردیم تلویزیون رنگی بخر قبول نمیکرد
ما هم از اون ورقه رادیولوژیای رنگی به صفحه تلویزیون زده بودیم که رنگی بشه
داداشمم ۵ سالش بود گیییر داده بود به بابام که ماشین حسابشو که توی ماشینش بود بیاره تا باهاش تلویزیون رو روشن خاموش کنه
(آخه دیده بود خالم اینا با کنترل تلویزیونشون رو روشن میکردن فکر میکرد ماشین حسابه)
ولی بابام میگفت با ماشین حساب نمیشه ، داداشمم توی کتش نمیرفت که نمیشه
تا اینکه یه روز دزد ماشین بابامو زد و کل داشبورد و وسایلشو بردن از جمله ماشین حسابشو
و اون موقع بود که بابام دشمن شاد شد
داداشم خووووشحال بود میگفت خوبت شد ندادی من تلویزیون رو باهاش روشن کنم حالا دزدا بردن واسه تلویزیون خودشون

خلاصه بابام که ضربه سختی از پسرش خورده بود مجبور شد دُم به تله بده و تلویزیون رنگی بخره
1.2K views18:48
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 20:22:35 #چالش سلام عزیزان دل
بیاین بگین دوس دارین به چه سؤال یا سؤالاتی جواب بدین ولی کسی ازتون نمیپرسه؟
#ولوله
1.9K views17:22
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 20:21:47 دختر کوچیکم هفت سالشه ...
دو سال پیش از بالای اسب فلزی اسباب بازی افتاد پایین و نوک فلزی پایه اسب زیر باسنش رو برید
بدجورم عمیق برید و نیاز به بخیه داشت
از اونجایی که شوهری جونم سرکار بود تماس گرفتم و موضوع رو باهاش درمیون گذاشتم 
شوهرم سریع مرخصی گرفت و اومد از اونجایی که من باردار بودم شوهری اجازه نداد همراش برم گفت من میبرمش زود میایم

حالا دخترمم بی نهایت دله نترس داره تا بردنش درجا آمپول بی حسی زدن و منتظر موندن تا بیحس بشه و بخیه کنن
دکتر مدام با دخترم حرف میزده که دخترم هواسش پرت شه و نترسه
دکتر بهش گفته چند سالته خوشکله
دخترم خسته شده بود بسکه به سوالای دکتر جواب داده ، از اونجایی که خیلی حاضر جوابه گفته خانم دکتر من پنج سالمه ولی شما به کارت برس هواست جمع باشه پام رو خوب بدوزی فقط چرخ خیاطیتون کوش
دخترم بیچاره فکر میکرده میخوان اونو لای چرخ خیاطی ببرن بدوزنش
1.8K views17:21
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 20:18:28 سلام.

منم یه خاطره بگم از پسر کوچیکم که البته شوهرم تعریف کرده

پسرمو تازه از پوشک گرفته بودم و شورت آموزشی پاک کرده بودم بهش گفتم تو دیگه بزرگ شدی و باید مثل ما بزرگا شورت بپوشی

یه شب میره با باباش پایین خونه مادرشوهرم

پدرشوهرم یه آدم دیکتاتوری هست که هیچکس تو فامیل جرات نداره رو حرفش حرف بزنه

چند نفری هم خونشون بودن یهوجلوی همه میره سمت پدرشوهرم شلوار پدرشوهرمو میکشه یه کم پایین بهش میگه تو هم شورت داری من شورت دارم
1.7K views17:18
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 20:17:41 هجده سال پیش من بچه اولمو حامله بودم طبقه بالای خونه پدرشوهرم زندگی میکردیم
مادرشوهرم با ازدواج من و شوهرم مخالف بود از منم خوشش نمیومد
خانواده خودم هم شهر دیگه زندگی میکردن
موقع زایمانم که شد و درد شدید داشتم شوهرم منو برد زایشگاه
وقتی میخواستم برم توی اتاق زایمان ،
پرستار یه جفت دمپایی بهم داد بپوشم کفش خودم بیرون اتاق موند
بعد از چند ساعت درد و فشار دخترم به دنیا اومد چند ساعت تو بخش بودم منو مرخص کردن هر چه گشتن کفشمو پیدا نکردن
شوهرم کفش خودشو پام کرد
توی راهرو بیمارستان من با صورت ورم کرده و داغون بچه به بغل و با کفش بزرگ مردونه و شوهرم با پای برهنه زیر بغلمو گرفته بود
همه مریضها و همراهاشون وکسایی که تو بیمارستان بودن بهمون میخندیدن.
1.6K views17:17
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 20:16:00 سوتی عمه دوستم ....
این عمه هه چندتا هم نوه نتیجه داره اما باز شوهرش دنبال خیانت هست و زن دوم
عمه هم هر چند یبار قهر میکنه  میاد خونه برادراش بعد زبونش نمیچرخه بگه  نان و نفقه ، میگه میخوام نان و تفرقه بزارم اجرا
جالبه که یک درصدم فکر نمیکنه اشتباه داره میگه و هی تکرار میکنه
دوستم میگفت و ماهم از خنده دیگه مرده بودیم
1.5K views17:16
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 20:26:45
‌‌راه تشخیص مهره ی مار اصلی لو رفت ‌‌

‌‌بازگشت معشوق ۲۴ ساعته تضمینی بدون نیاز به دسترسی حتی از راه دور
‌‌ دفع سحر و جادو و چشم نظر ۲۴ ساعته تضمینی
‌‌فروش ملک ۲۴ ساعته تضمینی
‌‌ ‌‌افزایش رزق و روزی و گره گشایی در کمترین زمان تضمینی

باضمانت کتبی و مهره مغازه
ارسال ۳ روزه کاملا محرمانه
‌‌بیا تو کانال با مشاوره رایگان خیلی فوری و تضمینی مشکلتو حل کن ‌‌A•3 ‌‌ ‌‌
https://t.me/joinchat/AAAAAD9SEPjztQItR84YFw
@geregosha
ارتباط مستقیم با استاد ‌‌ ‌‌ ‌‌
09229164110
@shahriyardolati
96 views17:26
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 20:26:38 #چالش سلام
بیاین بگین اون چیزی که میخواین تو خودتون تغییرش بدین، چیچیه؟
#ولوله
89 views17:26
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 20:26:13 سلام سلام سلاااام
سلامتی عاشقاااا
امروز میلتون نکشه داشتم کباب درست میکردم،زغالشو روشن میکردم که یاد یه خاطره افتادم،گفتم بیامو واستون تعریفش کنم..
اون اولا که اومده بودم مشهد یادمه عید اولی بود که منو بچه هام تنها بودیم ایام عید گذشتو روز سیزده بدر رسید...قد یه دنیا بغض تو گلوم بود و دوتا دختر کوچولو که چشمشون بمن بود منتظر بودن ببینن مامان شون چیکار میکنه؟میبرتشون سیزده بدر یا قراره در سکوت بگذرونند اونروزو
کنار خونمون یه پارک جنگلی بودو.. واسه خوشحالی شون گفتم خانوما نظرتون چیه بریم سیزده بدر؟ از خوشحالی جیغ کشیدنو بالا پایین پریدن
وسایلو جمع کردیمو رفتیم پارک کنار خونه،بچه هام خوشحااال و ذوق زده،وسایلو پهن کردیمو نشستیم،بچه ها بپر بپرو بازی و عکس و..
ساعت ۱۱ شدو اکثر آقایون شروع کردن به آماده کردن ذغال و پختن کباب..منم دست بکار شدمو ذغالارو ریختم تو منقل،آتش زنه،کبریت و..روشن نشد که نشد تاااا نزدیکای غروب هر کاری کردم ذغال ها روشن نششششد چقققدر خجالت زده بودم که نتونستم تو اونهمه زمان،آتیشو روشن کنم!! بغضی که از صبح تو گلوم بودو با سکوووت جمعش کرده بودم،بیشترو بیشتر شد با اینهمه خودمو محکککم گرفته بودم که گریه نکنم،هوا داشت سرد میشد و بقیه یواش یواش شروع کردن رفتن با همون غروریکه بعضی از آقایون کانالو اذیت میکنه باخودم گفتم باااید روشنش کنی،باید امروز کباب بپزی ،سیزده بدره و..یدفعه روشن شد با خوشحالی شروع کردم جوجه پختن وقتی غذامون آماده شد همه رفته بودن،با خجالت به بچه هام نگاه کردم گفتن مامان اشکالی نداره ما کلی خوراکی خوردیم گرسنه نیستیم،ببریم خونمون وسایلو،بقیه سیزده بدرمونو تو خونه بگیریم..
تا سالها بعنوان بهترین سیزده بدرشون از اون روز یاد میکردن و الان،بزرگ شدن هروقت اسم کباب پختن میاد یا..میگن مامان یادته؟!چه روزای سختی بود و چقققدر بزرگ شدیم هممون
قبل از جداییم تفریح مون این بود که روزای جمعه بریم پارک یا حتی تو خونه و جوجه بپزیم و تموم کارهاش با پدر بچه ها بودو من روز استراحتم،واسه همین سخت بود انجام اینکار مردونه ولی الان خیلیییی خوب از عهده روشن کردن آتیشو ذغالو کباب برمیام

یوقتایی فکر میکنم که اگه حمایت و همراهی بچه هامو نداشتم چیکار میکردم!!!

اینم جواب چالش حمایت خانواده..خیلی وقت ها دلم میخواد تو چالشها حرف بزنم،بگم ولی نمیشه!! دلم میخواد از تجربه هام بگم ولی میترسم که کسی بگه از خودم تعریف میکنم

دوستای خوبم من کامنت هاتونو میخونم و انرژی میگیرم از نظرات تون ممنونم بابت لطفی که همیشه نسبت بهم دارید

فقط به بعضیا بگم شما نگران خونواده من نباشید که دخترای من چجوری میشن و..اگه شما مرد هستید منم شیر زنم و بلدم مراقب خودمو خونواده م باشم پس کامنت های منفی تو بزار واسه ی خودت

حال دل همگی تون خوب،آااامییین
97 views17:26
باز کردن / نظر دهید