Get Mystery Box with random crypto!

سوتی لند😅😉

لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉 س
لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉
آدرس کانال: @sooti_lande
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 13.80K
توضیحات از کانال

به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 16

2023-04-23 20:15:48
خبری شوکه کننده از یک ایرانی

پژوهنده و متخصص در حوزه مشکلات زناشویی که در یک سال گذشته به دلیل درمان بسیاری از مشکلات زناشویی داخل ایران! توانست جایزه طب سنتی ژاپن هم دریافت کنه!

کاشف و مخترع پودر های گیاهی که مشکلات زناشویی از جمله:

زودانزالی ، اختلال نعوظ ، سردمزاجی ،
رو درمان می‌کرد بدون عوارض و دائمی!

جالب بدونید این پودر شاخص آماری ۹۵ درصدی درمان داشت! و تا به حال مثبت ۵۰۰.۰۰۰ نفر ازش نتیجه گرفتن!

برای مشاوره با متخصصان فقط کافیه عدد ٢رو به سامانه ١٠٠٠۱۷۶۷ کنید!
*مشاورشون رایگان!
180 views17:15
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 20:15:34 سلامممم من چند سال پیش قبل کرونا به شوهرم گفتم بیا با هم بریم ولیمه یکی از دوستام که از مکه اومده. بعد که اومدیم بیرون متوجه شدم ولیمه دوستم فرداست اومده بودیم ولیمه یک حاجی دیگه ، حالا شوهرم میگه من با تو دیگه هیچ جا نمیام خوب مگه چی شده ولیمه ولیمه‌ست دیگه چه فرقی می کنه والا
187 views17:15
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 21:56:02 سلام به همگی
چالش درخواستی
قشنگ ترین حمایتی که از طرف همسر شدید کجا و چطور بوده؟
اقایون هم لطفا جواب بدن
مجردها هم از حمایت اعضای خانواده شون بگن
934 views18:56
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 21:55:50 سلام

من یه دختر عمه دارم یبار منو اون و خواهر بزرگم رفتیم بازار....
ما وارد مغازه آرایش فروشی شدیم خواهرم میخواست ریمل ابرو بگیره و این دختر عمه ام رژ مدادی میخواست بگیره
بعد این دختر عمه ای من یکم رک و کلا لفظ و کلام اش یجور دیگه هست موهاش هم فره و اون موقع مجرد بود پر از  مو و ابرو کمان
وارد مغازه که شدیم روی میز لوازم آرایشی مث مداد رژی و و... اینارو چیده بودن روشون یکم گرد و غبار برداشته بود این دختر عمه من ن گذاشت ن برداشت گفت اه اینا چیه  همه شون هم خاکیه و کهنه‌ ⁩

این آقا فروشنده  یه مرد بود که با شنیدن این حرفا عصبی شد و گفت ت اصلأ ت آیینه به خودت نگا کردی کلا خودت خاکی هستی آقا این دخترعمه ما ناراحت شد از مغازه بیرون زد  ما هم گیج گنگ عین پت و مت اینارو فقط نگا میکردیم نه می‌تونستیم بخندیم ن ناراحت شیم  
اومدیم بیرون دیگه اصلا حرفی بین ما زده نشد البته الان این دختر عمه من ازدواج کرده کلا یجور دیگه شده خوشگل و خوب ولی مجردیش بیچاره پر ماجرا بود.
940 views18:55
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 21:52:23 سلام این خاطره ای و میخوام بگم یک روحانی تعریف میکرد

حالا از زبان خودش.....
میگف رفتم خواستگاری یه دختر خانومی  ک کاملا پیرو دین و با حیا و.....
خلاصه همه چی تموم نشستیم یه خرده که حرف زدیم برگشت گف ببخشید لطفا چند نقطه ی مهم  از آخرین بیانات رهبری رو ذکر کنید
میگه د برو ک رفتیم  هااا پشت سرمم  نگا نکردم دیگه
868 views18:52
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 21:50:30 حدودا سه سال پیش ما یه خانه دو طبقه زندگی میکردیم که همسایه طبقه پائین ما یک خانواده روحانی بودن که فوق العاده اذیت کار بودن
من چون همسرم ناراحتی قلبی داشتن از ایشون خواهش کردم که مراعات حال مارو بکنن ولی خدا شاهده وقتی که ساعت 4 صبح این آقا که پیش نماز مسجد محل بودن برای اقامه نماز میرفتن باچنان سرو صدایی میرفتن مسجد که خدامیدونه  در رو هم چنان میکوبیدن که ما وحشت میکردیم یا شب که از مسجد میومدن خانمش میخوابید ولی خودش با دوتا پسرش مواظب دختر کوچیکش بودن و واسه اینکه بچه رو سرگرم کنن که مادرشون خیر سرش استراحت کنه شروع میکردن با این بچه دنبال بازی کردن با جیغ وداد فراوون هرچه هم بهشون میگفتیم انگار نه انگار
868 views18:50
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 21:39:42 خاطره ای که میخوام بگم ما حدودا چهار سال پیش هست که من و مامان و بابا واسه یه سری خرید رفتیم بازار، به یه مغازه رسیدیم که دمپایی و وسایل بهداشتی میفروخت

از اونجایی که همیشه بین مامان و بابا ها اختلاف نظر وجود داره بابام یه دمپایی برداشت گفت همین خوبه، کافیه اما مامانم گفت نه یه دونه دیگه هم بردار،
بابام میگفت نه خرج اضافست و از این حرفا که یهو دیدم مامانم گفت آه بسته دیگه یه موقع شاید خواستیم دونفری بریم حموم


من که کلا هنگیدم و دیدم فروشنده هم از خجالت سرشو انداخته پایین،
خلاصه که بالاخره بابام با اون آبرو ریزی را ضی شد که دوتا دمپایی بخره
907 views18:39
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 21:38:21 یه روز ظهر همه خانواده توپذیرایی خوابیده بودیم من شوهری باسه تا بچه ها
این آقای ما وقتی جای سرش بد باشه خیلی خوروپف میکنه هیچی دیگه از سرو صداش همگی پاشدیم نشستیم جراتم نکردیم بیدارش کنیم همگی ساکت نشسته بودیم وبه صدای دلنواز خوروپف آقاگوش میکردیم یه دفعه بلند ، کوتاه صداهای مختلف یه دفعه یه خرناس بلند کشید و صدای خور وپفش قطع شد یکی از پسرام که ۱۵ سالشه یه دفعه گفت آخش تسمش پاره شده یعنی این حرف رو که زد دیگه نتونستیم جلومون رو بگیریم وبا صدای بلند شروع کردیم به خندیدن شوهر از جاپرید ومیگفت چی شده                                                 
954 views18:38
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 14:08:48 میخوام خاطره ای تعریف کنم از بچه دار شدنم ، القصه سه سال و نیم از ازدواجمون میگذشت که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم ، چون هم کم سن بودم وهم اوضاع مالی درستی نداشتیم ، صبر کرده بودیم

اما تا یک سال و نیم نشد که نشد ، خیلی سخت بود اون دوران
اما بشنوید از اون ور که اکثر فامیل همسر سال اول بچه به بغل بودند
حالا خدایی مادر شوهرم چیزی نمی گفت ، اما امان از برادرشوهر مجردم که منو خون به جیگر کرد ، میرفت بچه شیرخوار همسایه رو میاورد خونه قربون صدقش میرفت
من داغون میشدم ، حالا نمیدونستند که ما بچه دار نمیشیم ، پسره فکر میکردن خودمون نمیخوایم ، یا مثلا پیش خواهراش نشسته بودم رد میشد میگفت زنهای الان که زن نیستن یه بچه هم نمیتونن بیارن ، منو میگفت چون اونا که بچه داشتندوووو
جالبه خانوادش میگفتن این همه چی تو زبونشه تو دلش هیچی نیست
چه حرفا  که بهم نزد ، با اینکه بیشتر وقتا شام خونه من بود ، منو زن نمیدونست ، منم با گریه تو تنهایی فقط میگفتم ، الهی عاقبت بخیر نشی
من چهارتا برادر داشتم ، اگه بهشون میگفتم پدرشو در میاوردن ولی میخواستم احترام شوهرم حفظ بشه هیچی نمی گفتم ، تا اینکه زد و من باردار شدم به لطف خدا ، دیگه از بارداریمو این که چه کرمایی ریخت نمیگم ، بچم ۶ یا ۷ ماهه بود که اقا هوس کرد زن بگیره ، یعنی آنچنان خدا چشماشو بست که دو روز بعد عقد فهمید چه غلطی کرده که شوهرم برگشت گفت من برای تو بزور یک ماه وقت آشنایی گرفتم ، کور بودی الان میزنی تو سرت ، دهنتو ببند بشین زندگی کن ، پول که نداری طلاق بدی!
الان ۷ساله که ازدواج کرده ، زنش هنوز برای مهمون یه پلو نزاشته ، مادرش گفته از زنت توقع نداشته باش زندگی برات درست کنه ها ، این مثل فلانی نیستا (یعنی من) خودت باید به فکر باشی!
همونجا گفتم خدایا الحق که جای حق نشستی ، خودت انچنان منو بالا کشیدی ، کسی که منو زن نمیدونست الان راه و چاه خیلی چیزا رو از من میپرسه

من بارها از خدا خواستم خدایا به من یه بچه بده ، بجاش منو سرزا ببر
فقط میخواستم بگم مواظب زبونتون باشد
1.4K views11:08
باز کردن / نظر دهید
2023-04-21 14:05:59
اینجا همه چیز ، نصف قیمته
      پرداخت درب منزل



تا ۸۰ درصد تخفیف




https://t.me/+J359f2AT6-w1MTFk
https://t.me/+J359f2AT6-w1MTFk
https://t.me/+J359f2AT6-w1MTFk
1.2K views11:05
باز کردن / نظر دهید