2022-04-29 15:27:58
«چگونه عشق، دیگران را تغییر میدهد»
چندین سال پیش، در طول یک مراسم و پس از سخنرانیام در معبد، زنی نزدیک من نشسته بود که تابحال او را ندیده بودم.
او جزو گروه و اجتماع ما نبود ولی تصمیم گرفته بود تا جایی که میتواند مجموعۀ ما را زیر سئوال ببرد و از آن انتقاد کند.
تمام آن روز عصر و تا قبل از اینکه ناگهان چشمم به این فرد بیافتد، در حس مسرتبخش عشق الهی غوطهور بودم.
هنگامی که چشمم به این فرد افتاد، حسی که در نگاهش دیدم کاملاً شوکهکننده بود. متوجه شدم که «این فرد از من متنفر است» و برای لحظهای ذهنم به لرزه درآمد.
ولی توجهم را به درونم معطوف کردم و از خودم پرسیدم:
«عشق من به خداوند چه ارزشی دارد اگر تا به این حد سطحی باشد که بیمهری دیگران بتواند ذهنم را به پایین بکشد؟ آیا نمیتوانم آنچه را خود موعظه میکنم به کار ببندم؟»
بلافاصله آگاهیِ دلپذیر و آرامشبخش حضور خداوند بازگشت.
به هنگام صرف شام، زن مشغول گفتن سخنان تحقیرآمیزی در مورد من به اطرافیانش شد و اینکار را با صدای بلند و به نحوی انجام داد که مطمئن باشد صدایش به گوش من میرسد.
همانطور که گوروی عزیزمان بهمان یاد داده بود شروع به ارسال امواجی عاشقانه از قلبم به سوی آن زن کردم.
چون اجازه نداده بودم ذهنم تحت تاثیر قرار بگیرد، وقتی مجدداً زمان سخنرانی من فرا رسید،
واژهها از الهامی که در روح و جانم بود جاری شدند.
وقتی پس از سخنرانی، مخاطبهایم در اطرافم جمع شدند تا از من سپاسگزاری و ادای احترام کنند،
این زن در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود به سراغم آمد و گفت:
«لطفاً قبول کنید، من باید با شما صحبت کنم.»
من موافقت کردم تا او را بعد از پایان مراسم ببینم و این سخنان او به من بود:
«التماس میکنم تا من را بابت کاری که امشب در حق شما انجام دادم ببخشید. الان میدانم که پاراماهانسای عزیزمان فرد مناسبی (یعنی شما) را برای هدایت این مجموعه انتخاب کرده است.»
من او را با عشقی که در قلبم بود در آغوش گرفتم.
از کتاب «یافتن مسرت درونت»
نویسنده: دایا ماتا
https://t.me/thegoldenkey
278 viewsKatayoun Zand, edited 12:27