2022-05-30 20:54:35
#رمان_رئیس_بزرگ
#نوشته_حانیه_یعقوبی
#970
هنگامی که آرتور ، در حال باز کردن در اتاق بود دو نگهبان مشغول بازرسی بدنی شدند.
البته تنها از کارلوس ، در مورد صوفیا تنها به بازرسی کیف کوچکش اکتفا کردند. بعد از تایید نگهبانان پشت سر آرتور وارد اتاق شدند.
در هر دو طرف اتاق مبل قرار داشت و در میان آنها کنار دیوار یک کنسول چوبیِ قهوه ای رنگ وجود داشت.
روی کنسول یک بطری مشروب به همراه چند جام از قبل گذاشته شده بود. گوشه دیگر اتاق یک آیینه و میز آرایش کوچک نیز قرار داشت.
هنگامی که آرتور به سمت کنسول می رفت تا از شراب داخل بطری برای خودشان بریزد و از مهمانانش پذیرایی کند ، کارلوس و صوفیا هر دو با احتیاط در حالی که از آرتور چشم برنمی داشتند روی مبل کنار یکدیگر نشستند.
آرتور جام به دست به سمت آنها آمد و به دست هر کدام یک جام شراب داد. برگشت تا روی مبل مقابل بنشیند.
صوفیا با استرس دستش را روی پایش گذاشت. بلافاصله کارلوس دستش را روی دست صوفیا گذاشت و آن را کمی فشرد.
با نگاهش به چشمان مضطرب دختر از او می خواست که آرام باشد. برای صوفیا عجیب بود که چرا از چشمان عسلیِ او آرامش می گیرد ؟!
آرتور که روی مبل جا گرفت. به آن دو خیره شد سپس رو به کارلوس گفت :
- دیکنز به من گفته برای معامله ی جنس ها اینجا اومدی....با هم قرارداد می بندیم....پول خوبی نصیب شما میشه....اما میخوام با شما یه معامله ی دیگه هم داشته باشم.
کارلوس - همکاری با شما باعث خوشحالیه
- دوبرابر پولی که قراره از قرارداد دوم گیرت بیاد بهت میدم.....اگه تو این اتاق....با این خانوم....جلوی من.....معاشقه کنی !
از شنیدن حرفی که از دهان ارتور جاری شد ، خون در رگ های صوفیا منجمد شد.برای یک لحظه نفس کشیدن از یادش رفت.
کمی مکث کرد و رو به کارلوس که متفکرانه به آرتور رل نگاه میکرد ، مایل شد و آهسته کنار گوشش گفت :
- ما نمی تونیم اینکار و انجام بدیم
بلافاصله بعد از تمام شدن حرفش کارلوس با خونسردی رو به آرتور گفت :
-قبوله !
نگاه صوفیا از فرط حیرت روی چهره ی کارلوس خشک شد. چه می شنید ؟! این حد از پستی برایش قابل تحمل نبود.
اما قبل از اینکه واکنشی نشان دهد ،کارلوس ایستاد و صوفیا را هم مجبور به ایستادن کرد. رو به آرتور گفت :
-بدون شک ، هیلیِ من همون کاری و میکنه که ازش میخوام !
دست صوفیا مشت میشد تا روی صورت کارلوس بنشیند که ، کارلوس زودتر واکنش نشان داد و او را به سمت خودش کشید.
به گونه ای که پشتش به آرتور باشد.
رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید
@Bookscase
79 viewsHaniye Yaghubi, edited 17:54