2023-03-31 23:30:15
به راستی باورهای دینی و سیاسی فروید چه بودند؟ در مورد باورهای دینی او، پاسخ سوال ساده است، زیرا او اعتقادات خود را به وضوح در آثارش، مخصوصا آینده یک پندار، بیان کرده است. او ایمان به خدا را تثبیتی از آرزوی حفاظت و حمایت کامل توسط وجودی پدرگونه میداند؛ بیان میلی برای کمک گرفتن و نجات پیدا کردن، در حالی که بشر با رهایی از پندارهای کودکان و به کارگیری نیروی خرد و مهارت خود، اگر هم نتواند خود را نجات بدهد، دستکم میتواند به خود کمک کند.
توصیف باورهای سیاسی فروید دشوارتر است، زیرا او هرگز در این باره به طور آشکار و منظم اظهار نظر نکرده است و باور سیاسیاش پیچیدهتر و متناقضتر از باورهای دینی اوست. از سوی دیگر، خیلی ساده میشود تمایلات رادیکالی را در فروید تشخیص داد. احتمالا او در دوران دوستی با هاینریش براون در مدرسه، تحت تاثیر افکار سوسیالیستی وی بود.
او در دوره پیشدانشگاهی تصمیم داشت در دانشگاه حقوق بخواند تا از این طریق بتواند به شغل سیاسی بپردازد و قطعا شوق او به افکار لیبرالیسم سیاسی، او را به این کار برانگیخت. همین اشتیاق او را میتوان در توجه او به افکار جان استوارت میل، که آثارش را ترجمه کرده بود، مشاهده کرد.
این تمایل احتمالا تا سال ۱۹۱۰ وجود داشت و این زمانی بود که او به فکر افتاد با سایر روانکاوانْ انجمن بینالمللی برادری اخلاق و فرهنگ را راهاندازی کند، ولی با وجود توجه اولیه فروید به لیبرالیسم و حتی سوسياليسم، تصویر او از انسان هرگز از تصویر طبقه متوسط (بورژوا) قرن نوزدهم فراتر نرفت. نظام روانشناسی شخصی فروید را بدون بررسی فلسفه اجتماعیای که زاده آن بود، نمیتوان درک کرد. ابتدا باید برداشت فروید را از والایش بررسی کنیم.
فرويد معتقد بود که نخبگان، برخلاف توده مردم، با ارضا نکردن غرایز و کف نفس، سرمایه روحی خود را پسانداز میکنند تا به پیشرفتهای فرهنگی نائل شوند. راز مفهوم والایش که فروید هرگز آن را به شکلی رسا بیان نکرد را از تشکیل سرمایه، بنا به افسانه طبقه متوسط (بورژوا) قرن نوزدهم است. همان طور که ثروت محصول پسانداز است، فرهنگ نیز محصول محرومیت غریزی است.
بخش دیگری از تصویر انسان در قرن نوزدهم کاملا توسط فروید قبول و به نظریه روانشناسی او ضمیمه شد. منظور من تصویر انسان به مثابه موجودی اساسا متجاوز و صاحب تمایلات رقابتآمیز است. فروید این آرا را با صراحت در اثری به نام تمدن و ناخشنودیهایش نوشته و در آن فرهنگ را تجزیه و تحلیل کرده است:
انسانْ گرگ انسان است. چه کسی جرات دارد با وجود این همه شواهد در زندگی خود و در تاریخ، درباره این مسئله چون و چرا کند؟ این شقاوت پرخاشگرانه انسان معمولا در انتظار یک انگیزه است، وگرنه برای منظور دیگری به حرکت درمیآید؛ منظوری که میتوانست از راههای ابتدایی دیگری هم تامین شود. در شرایط مساعد، هنگامی که نیروهای روانی که معمولا سرکوب میشوند، نتوانند عمل کنند به صورت پرخاشگری و بدون اراده فرد بروز میکنند و او را به صورت حیوانی وحشی درمیآورد که با تجاوز نکردن به همنوعانش بیگانه است.
پرخاشگری طبیعی انسان به ویژگی دیگری منجر میشود و آن حس رقابت ذاتی است که در تصویر رایج از انسان در آن دوره جایگاه خاصی داشت. «جامعه متمدن بر اثر همین دشمنی بدوی انسانها به یکدیگر دائما در معرض جدایی و از هم پاشیدگی است». این دشمنی فقط ظاهرا در نابرابری اقتصادی جلوه کرده است: «با از بین بردن مالکیت خصوصی، اشتیاق انسان به تجاوز یکی از ابزارهای خود را از دست میدهد. بیشک این وسیلهای نیرومند است، ولی مطمئنا قویترین وسیله نیست».
پس قویترین منشا رقابت انسان با جنس مذکر چیست؟ این منشا میل نرها برای وصول نامحدود و نامشروط به همه مادههایی است که آرزوی تصاحب آنها را دارند. اساسا این رقابت ابتدا بین پدر و فرزندان برای تصاحب مادر و از آن پس، بین فرزندان برای تصاحب همه زنان دستیافتنی وجود دارد: «تصور کنید که همه حقوق مالکیت شخصی در مورد اشیا لغو شده باشد، ولی باز هم در زمینه روابط جنسی، برای عدهای، امتیازاتی باقی میماند؛ امتیازاتی که شدیدترین دشمنیها را در میان زنان و مردانی که در غیر این مورد، همگی یکسان هستند، برمیانگیزد».
اریک فروم
از کتاب رسالت زیگموند فروید
ترجمه فرید جواهرکلام
3.2K views20:30