2023-09-30 20:31:02
اگرچه بهسختی میتوان در مورد تئوریهایی که تحت عنوان روابط ابژه قرار میگیرند قوانین کلی صادر کرد، برخی گرایشات اخیر در ارتباط با مقاومتها شکل گرفتهاند. خلاصه اینکه، این نظریات معمولا مقاومتها را بهدرستی درک نمیکنند؛ به این معنا که آن را «تحلیل کلاسیک» میدانند. به نظر میرسد نظریات روابط ابژه در مورد مقاومتها به دنبال غلبه بر مقاومتها از طریق پارامترها یا تفسیرهایی براساس دیدگاه روابط ابژه هستند. به نظر نمیرسد توجه و بررسی دقیق مقاومتها به عنوان مولفه ضروری روند تحلیلی، بخش جداییناپذیر این نظریات باشد.
برای مثال، در کتاب گرینبرگ و میچل (۱۹۸۳) درباره نظریه روابط ابژه و رابطه آن با نظریات تحلیلی «دیگر»، مقاومت با دیدگاههای پیش از سال ۱۹۱۵ فروید در مورد سرکوبی در فصلی با عنوان «مقاومتها و سرکوبی» جمع شده است. از دید آنها مقاومت، هویت بالینی جداگانهای ندارد. گویی آنها میگویند که دیدگاه کلاسیک در مورد مقاومت همان دیدگاه پیش از ۱۹۱۵ فروید درباره سرکوبی است (که اینطور نیست)، در حالی که نوشتههای فروید که مقاومتها را به عنوان هویتی ناشی از کنش در موقعیت روانکاوانه شناخته بود را نادیده میگیرند.
درون این بافتار، جالب است که نظریات روابط ابژه تجارب کلیدی خاصی را برای توجه درمانگر فراهم کردهاند که درک ما از مقاومتها را غنی کرده و دامنه گستردهای از درک عمیقتر را فراهم میکند. اما رواندرمانگران همیشه با ترجمه درک همدلانه به تعاملات تحلیلی مفید، در کشمکش بودهاند و این موضوع مشکل اصلی در تکنیک تحلیلی باقی مانده است.
نظریات روابط ابژه تنها نظریاتی نیستند که تکنیک «کلاسیک» در مورد تحلیل مقاومت را به صورت نادرست درک کردهاند. همانطور که قبلا گفته شد، چیزی وجود دارد که گِری (۱۹۸۲) آن را وقفه رشدی در درک ما از مقاومتها مینامد.
همچنین گِری تعارض فروید درباره تغییر رویکرد تکنیکی به مقاومتها را با وجود افزایش دانش او درباره مقاومتها برجسته میکند. علاوهبر این همانطور که در جای دیگری از این کتاب گفتهام تنها با معرفی نظریه دوم فروید درباره تشویش در قالب مدل ساختاری (فروید، ۱۹۲۳، ۱۹۲۶) بود که درک روانکاوانه صحیح از نحوه تحلیل مقاومتها پدیدار شد.
پیش از این تشویشی که منجر به مقاومت میشد، نتیجه لیبیدوی مسدودشده در نظر گرفته میشد. بنابراین هدف این بود که با خودآگاه کردن آرزوهای ناخودآگاه، لیبیدو آزاد شود. در این مقطع مقاومتها بهعنوان مانعی در نظر گرفته میشدند که باید بر آنها غلبه شود. بعد از اینکه این آرزوهای ناخودآگاه به خودآگاهی آورده میشدند، از رواندرمانگر خواسته میشد تا از روشهای مختلف استفاده کند (برای مثال وعده سلامتی، استفاده از انتقال مثبت و القا) تا به بیمار کمک کند علیرغم مقاومتها پیش برود.
همانطور که خواهیم دید، این دیدگاه اولیه از تحلیل مقاومت، رویکردی است که نظریات روابط ابژه آن را «دیدگاه کلاسیک» فعلی در مورد تحلیل مقاومت مینامند و سپس از آن انتقاد میکنند. اما در نظریه دوم فروید در مورد تشویش، ایگو به عنوان سرچشمه تشویش دیده میشود. یعنی تشویش زمانی رخ میدهد که ایگو خطری را ادراک کرده باشد (یعنی جایی که میترسد مورد غلبه واقع شود) که بعد از آن بهعنوان تکرار موقعیت تروماتیک اولیه در نظر گرفته شد.
اکنون مقاومتها پاسخ ایگو به تشویش دانسته میشوند. با این درک مفهومی صحیح از مکانیسم روانی زیربنایی، رواندرمانگران توانستند معنای کامل مقاومتها را دریابند که حاصل خطر ادراکشده برای ایگو بود. تفاوتها در روشهای بالینی تحلیل مقاومت، اساسا ناشی از این میباشد که تحلیلگر تا چه اندازه این دیدگاه فروید را که ایگو به عنوان یگانه کانون تشویش است (فروید ۱۹۲۶، ص ۱۶۱) را دنبال میکند.
فرد بوش
از کتاب ایگو محور مداخلات تکنیکی
ترجمه سمانه غفوری و ابوالقاسم حسام
13.0K views17:31