Get Mystery Box with random crypto!

مجمع دیوانگان

لوگوی کانال تلگرام divanesara — مجمع دیوانگان م
موضوعات از کانال:
A
لوگوی کانال تلگرام divanesara — مجمع دیوانگان
موضوعات از کانال:
A
آدرس کانال: @divanesara
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 15.32K
توضیحات از کانال

وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.
ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.
اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_

Ratings & Reviews

1.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 4

2023-03-06 21:25:05
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم*

#V 129


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1.8K views18:25
باز کردن / نظر دهید
2023-03-01 02:33:39 در ستایش شرم
#V 128

ایمان آقایاری @Imraz6768 - امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه‌ی جمهوری اسلامی با مقایسه‌ی حکومت پهلوی با رژیم نازی، مدعی شده که به وزرای امور خارجه‌ی کشورهای اروپایی و آنتونیو گوترش گفته است: «آیا آلمانی‌ها می‌پذیرند فرزند هیتلر امروز صدراعظم آلمان شود؟» این اظهارات سخیف از چند جهت قابل پاسخگویی است.

اولا سوال به لحاظ منطقِ اولیه‌ی گفتگو دچار مشکل است. یعنی ایشان باید این سوال را از مردم آلمان بپرسد و نه دبیر کل سازمان ملل و یا وزرای دیگر کشورها. ثانیا احراز منصبی چون صدراعظمی چه دخلی به اصل و نسب فرد دارد؟ ایشان هنوز نمی‌داند که در جوامع مترقیِ جهان افراد بر حسبِ اعمالِ خودشان سنجیده می‌شوند و نه آبا و اجدادشان. ثالثا به فرض که مردم آلمان نپذیرند فرزند خیالیِ هیتلر صدراعظم شود، در نتیجه‌ی این مقایسه باز هم به پاسخِ معقولی درباره‌ی ایران نمی‌رسیم، چون باید از مردم ایران بپرسیم که آیا می‌خواهند فرزندِ شاهِ پیشین بر مصدرِ امور بنشیند یا نه، و نه از دبیر کل سازمان ملل متحد.

صرف نظر از ایرادات فراوانِ مترتب بر اظهارات وزیری که به لحاظِ سطح سوادِ دیپلماتیک و آداب دانی روی وزرای پیشین را سفید کرده، بیان این نکته نیز خالی از لطف نیست که نماینده‌ی جمهوری اسلامی همچون برادرِ بزرگتر یعنی روسیه‌ی پوتین، مخالفین خود را به نازی‌ها و هیتلر تشبیه می‌کند. که البته هر شنونده‌ی عاقلی نیز هربار پس از شنیدن این سخنان از سرِ درد می‌خندد.

نماینده‌ی رژیمی که برای انکار هولوکاست تدارک کنفرانس می‌دهد، همواره علیه ملت‌های مختلف شعار سر داده، بهائیان را به سبب دینشان مهدور‌الدم می‌داند، اقلیت‌های جنسی و جنسیتی را بیمار و مجرم می‌نامد، بر حسبِ اصول و فروعِ دین و چارچوب‌های ایدئولوژیک انسان‌ها را گزینش و حتی قالبِ پوششِ افراد را نیز تعیین می‌کند، در نکوهش هیتلر سخن می‌رانَد. بیچاره هیتلر که حتی از هم کیشانِ خود نیز نصیبی جز بد و بیراه نمی‌بَرَد.

بنا به گزارش رسانه‌ها آقای وزیر همچنین از «ده‌ها هزار نفر» کشته شده توسط حکومت پهلوی سخن گفته‌اند. با توجه به آمارهای حتی رسمی، یا باید (زبانم لال) وزیر جمهوری اسلامی را دروغگو خواند، یا تصور کرد که او مجموع مرگ و میرِ ثبت شده طی آن سال‌ها را به پای حکومتِ وقت نوشته و یا نگران بود که مبادا بیان این ارقام ناشی از تمایلی ناخودآگاهانه به این ابعاد از قتلِ عام در ضمیرِ ایشان و حکومتِ متبوعشان باشد.

این سخنان در حالی بیان می‌شود که جمهوری اسلامی تنها در عرض چند ماهِ اخیر و در جریانِ جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» نه تنها صدها نفر را کشته و مجروح کرده، چشمهای بازِ بسیاری را کور کرده، هزاران نفر را به زندان انداخته و انواع فشارها را بر جامعه تحمیل کرده، بلکه معترضین و همینطور خبرنگاران خارج از کشور را نیز تحت فشارها و تهدیدهای خود قرار داده است. تنها سخنی که رواست از جانب ایران به گوش مسوولان و نمایندگان کشورها و نهادهای بین‌المللی برسد، سخنِ مردمِ دردمند ایران است که به هزار زبان گفته‌اند و می‌گویند که این حکومت نماینده‌ی ما نیست، بلکه گروگانگیر ماست، به عواملش تریبون ندهید.

هاینریش بُل می‌نویسد: «بعد از هیتلر همه‌‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلماتِ شریف، دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت». دقیقا در این روزها که ایران به مکانی تقریبا غیر قابلِ زیست تبدیل شده است و این از چشم هیچ باشنده و ایضا ناظری پنهان نیست، سخنان وزیر جمهوری اسلامی، جملاتِ بُل را به ذهن متبادر می‌سازد. آقای وزیر، جمهوری اسلامی در این مورد هم همچون هیتلر عمل کرد، به جانِ مفاهیم و کلمات نیز دستبرد زد؛ از این رو است که شما می‌توانید چنین بی پروا بیهوده‌گویی کنید.



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
2.5K views23:33
باز کردن / نظر دهید
2023-03-01 02:33:16
در ستایش شرم
#V 128


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1.7K views23:33
باز کردن / نظر دهید
2023-02-27 14:53:21 جن‌زدگان ابدی
#A 414

آرمان امیری @armanparian - «در ضمن، حافظ پير خراباتی را به زبان اصلی خواندن، لذتی دارد که مپرس».

* * *

شُکری، پسر یعقوب، چریک بود. از آن چریک‌های پاک‌باخته و کارکشته. از آن‌ها که خیلی زود میان هم‌قطاران‌شان اسطوره شدند، حتی پیش از آنکه کشته شوند. انقلاب که شد اما، شکری به تردید افتاد. دچار «شک» شد. از آن شک‌ها که از نظر تشکیلات مثل ویروس بود و باید با «انتقاد از خود» درمان می‌شد؛ اما نشد!

در روایتی که سیامک ایثاری از فرجام کار چریک‌های انقلابی ارائه کرده، وجهی از تاریخ مبارزات و آموزه‌های چریکی به میان کشیده شده که من ندیدم به این شکل مورد توجه قرار بگیرد: بیگانگی آن نسل با تاریخ و جغرافیای زیسته‌شان!

مارکسیست‌های ایرانی، چه چریک می‌شدند و چه نمی‌شدند، به پیروی از همتایان جهانی‌شان همواره مدعی دانش و فلسفه‌ی تاریخی بودند. مارکس، اصلی‌ترین بنیان نظریه‌اش را بر پایه‌های «ماتریالیسم تاریخی» بناکرده بود؛ اما ایثاری در داستان خودش تلنگری به این تصویر کلاسیک می‌زند که رد پای آن را می‌توان در برخی مجادلات نظری در تاریخچه‌ی مارکسیسم هم مشاهده کرد.

قهرمان داستان ایثاری به تمامی آموزه‌های تئوریک سازمان خودش مسلط است، اما به ناگاه متوجه می‌شود که هیچ نسبتی با شهر و جغرافیای زیستی خودش ندارد. شکری «به صورت سیستماتیک کل فلسفه و اقتصاد مارکسیستی را از بر بود، ولی وجه تسمیه‌ی شهر زادگاه‌ش را نمی‌دانست»! چراکه «از نظر تشکیلات اینجور مطالب ضرورتی نداشت». او اهل دزفول است و بعد از سال‌ها مبارزه تازه سعی می‌کند با تاریخ شهر خودش بیشتر آشنا شود. در این سیر و سلوک، قهرمان ما هرچه در جغرافیا و تاریخ دزفول پیشتر می‌رود، بیشتر در می‌یابد که تاریخ و فرهنگ‌ سرزمینش هیچ نسبتی با آموزه‌های کمونیستی‌اش ندارد.

اینکه از همان زمان طرح نظریات جناب مارکس، برخی خرده گرفتند که این روایت‌ها با تاریخچه مشرق‌زمین سازگاری ندارد، اینکه حتی خود مارکس هم تایید کرد که نظریه‌اش صرفا مستند به تاریخ اروپاست، اینکه بعدها انگلس به این صرافت افتاد که در مورد تاریخ مشرق‌زمین بیشتر مطالعه کند و هرچه بیشتر خواند نظرش به موردی شگفت‌انگیز به نام «ایران» بیشتر جلب شد و حتی تلاش کرد فارسی یاد بگیرد تا در مورد تاریخ ایران بیشتر بخواند موضوع یادداشت من نیست. همه‌ی این‌ها برای من همچنان از همان دریچه‌ی رمان‌گونه‌ای معنا و زیبایی خودش را حفظ می‌کنند که بیش از یک سال پیش در روایت سیامک ایثاری خواندم و امروز، البته در عین شگفتی، دوباره شاهد بروز و ظهورش هستم.

این روزها که تعابیر شگفت‌انگیزی همچون «مرزهای جعلی ایران»، یا بحث «ستم‌های ملی» بر «ملل ایرانی» را می‌شنوم، احساس می‌کنم نسلی از هم‌پالگی‌های جناب شکری، سوار بر یک ماشین شگفت‌انگیز زمان، نیم قرن را طی کرده‌اند و به ناگاه به عصر جدید پرتاب شده‌اند؛ اما بر خلاف شکری داستان ما، حتی در مواجهه با شگفتی‌های جهان جدید هم هیچ شک و تردیدی در آن تصلب عقایدشان ایجاد نشده. شاید زیر بار سنگین اسفار زرّینی که حمل می‌کنند کمر خم کرده باشند، اما نه تنها گفتار و کلام و نسخه‌های اعجاب‌آورشان هیچ نسبت و سنخیتی با جغرافیا و زیست‌بوم‌شان ندارد، بلکه حتی بعید نیست همچنان وجه تسمیه‌ی نام زادگاه‌شان را هم ندانند!

من همچنان فکر می‌کنم می‌شود آرمان‌خواهی نسلی از چریک‌های دهه‌ی پنجاه را ستود، هرچند به فرجام شوم اعمال‌شان باور داشت. هنوز برای بسیاری از شخصیت‌های پاکباخته‌ی آن نسل علاقه و احترامی شخصی قائل هستم، هرچند از اوج کوته‌بینی‌هایشان به وحشت می‌افتم. حتی این را هم می‌دانم که نیم قرن قبل از آن نسل سودازده، داستایفسکی فرجام کارشان را تصویر کرده بود و آن‌ها هم «می‌توانستند» بخوانند و یاد بگیرند، اما کوتاهی کردند چون بزرگان‌شان «هنر ایده‌آلیستی» را تکفیر کرده بودند و فقط مجاز به مطالعه‌ی «رئالیسم سوسیالیستی» بودند.

با این حال، حتی اگر بتوانیم همه‌ی آن اشتباهات را با خوش‌دلی درک کنیم و حتی ببخشیم، از تکرار همان جنون در قرن اخیر دیگر نمی‌توان به سادگی گذشت. اگر سودازدگان عصر داستایفسکی فقط «جن‌زدگان» بودند، نسل جدیدی که همان حماقت‌ها را تکرار می‌کنند را باید «جن‌زدگان» ابدی خواند؛ و من هم به مانند داستایفسکی: «به ارابه‌هایی که برای بشریت نان حمل می‌کنند اعتقادی ندارم. زیرا این گاری‌های نان‌آور اگر حرکت‌شان بر اساس اخلاق استوار نباشد قسمت بزرگی از بشریت را در عین خونسردی با نانی که می‌آورند از لذت سیری محروم می‌کنند ... اگر احساس خودخواهی این دوستان بشریت را بیازارید حاضرند از سر انتقام‌جویی حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند».

* * *

تا یادم نرفته، جمله‌ی آغازین این نوشته در مورد حافظ، بخشی از نامه‌ی فردریش انگلس است خطاب به کارل مارکس!


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
2.4K viewsedited  11:53
باز کردن / نظر دهید
2023-02-27 14:52:49

#A 415


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1.6K views11:52
باز کردن / نظر دهید
2023-02-24 12:51:35 تورم پایدار، احساس ناامنی و وضعیت طبیعی

#V 126

نویسنده‌ی میهمان - سعید پایدارفرد @saeidpaidar : در این سال‌ها با وجود تورم شدید و پایدار، سفره‌ی همه‌ی ما کوچک شده، تفریحاتمان کم شده، دیگر نمی‌توانیم سفر برویم، به پزشک مراجعه نمی‌کنیم، کسب و کارمان کساد شده و در یک کلام فقیرتر شده‌ایم. اما ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود، تجربه‌ی تورم شدید و طولانی‌مدت، آثار دیگری بر حیات اجتماعی-اخلاقی و سلامت روان مردم یک جامعه نیز خواهد گذاشت.

زندگی در وضعیت تورمی، به زبان ساده چنین است: شما تنها زمانی پیشرفت می‌کنید که درآمدتان بالاتر از تورم کالاهای ضروری (مسکن و پوشاک و خوراک و آموزش و...) باشد و زمانی ثبات اقتصادی را تجربه خواهید کرد که درآمدتان به اندازه‌ی تورم کالاهای ضروری، افزایش یابد. در غیر از این دو حالت، شما هر سال فقیرتر از قبل خواهید شد، حتی اگر به همان میزان و بلکه بیشتر کار کنید، یعنی موقعیتی که اکثریت مطلق مردم در آن به سر می‌برند.

وضعیت تورمی، ثبات را از بین می‌برد، از ثبات اقتصادی و اجتماعی تا ثبات روانی. وقتی ثبات نباشد، پیش‌بینی و برنامه‌ریزی مختل می‌شود و نبود این دو، یعنی زندگی در جهانی ناامن. امنیت (ثبات و امکان پیش‌بینی) آن‌قدر مهم است که تمام مظاهر تمدن انسانی، از جمله علم تجربی، حول آن شکل گرفته است. در واقع تلاش بشر در طول تاریخ برای گذار از زندگی ابتدایی (وضعیت طبیعی) به یکجانشینی، انقلاب کشاورزی، ایجاد امپراتوری، گسترش علوم تجربی، عقد پیمان‌های جهانی و... از میل به ثبات (امنیت) نشأت گرفته است.

کلاین روانکاو بزرگ بریتانیایی می‌گوید که نوزاد انسان پس از تولد، با پیش‌فرضی تکاملی و مانند نوزاد دیگر حیوانات، جهان را مکانی ناامن و بی‌ثبات تلقی می‌کند و به همین سبب هر اتفاقی برای او می‌تواند در حکم یک تروما باشد. کلاین این وضعیت را «پارانویید_اسکیزوئید» نامگذاری کرد و گذار از آن را در پس سالیان، منوط به حضور والدین خوب، امن و در دسترس می‌داند، والدینی که به کودک نشان داده‌اند جهان و انسان‌ها می‌توانند امن و قابل اعتماد باشند. با این وجود همه‌ی انسان‌ها حتی اگر موفق به گذار از این موضع شده باشند، هنگام ناامنی به صورت موقت به آن بازمی‌گردند، تا وظیفه‌ای که تکامل بر دوش آن‌ها گذاشته است را انجام دهند، یعنی دفاع از خود به منظور بقا. تمام اختلالات روانی، به شکست در گذار از این موضع یا بازگشت طولانی مدت به آن در اثر ناامنی برمی‌گردد.

حال دوباره وضعیت تورمی را نظر بگیرید، وضعیتی که مشخصه‌ی اصلی آن «احساس ناامنی» است. بهای زندگی در چنین وضعیتی به مدت طولانی، چیزی جز بازگشت به موضع پارانویید_اسکیزوئید نخواهد بود، موضعی که دفاع از خود به قصد بقا، بر هرچیزی مقدم است، از جمله بر اعتماد، صداقت، همدلی، مصالح جمعی و...، درست مانند انسان شکارچی در وضعیت طبیعی که زندگی‌اش معادل است با: شکار نشدن و شکار کردن.

بنابراین در وضعیت تورمی پایدار، منطقی و طبیعی است که هر فرد بی‌توجه به مصالح جمعی، شخصا برای تأمین امنیت (حفظ ثبات) خود و خانواده‌اش اقدام کند، با صف کشیدن برای خرید دلار، با ثبت‌نام برای خرید زباله‌های ایران‌خودرو، خرید زمین و در یک کلمه با دلالی (به عنوان تنها روش برای حفظ ثبات در زندگی شخصی). سرزنش انسان‌ها برای چنین رفتاری همان‌قدر احمقانه است که سرزنش حیوانات یا انسان‌های نخستین برای زندگی به شیوه‌ی جنگ و گریز. زندگی در چنین شرایطی، یعنی نزاع برای بقا، نزدیک شدن تدریجی به وضعیت حیوانی و دور شدن از «مقام انسانیت».


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
3.1K views09:51
باز کردن / نظر دهید
2023-02-24 12:51:06
یادداشت وارده:
تورم پایدار، احساس ناامنی و وضعیت طبیعی

#V 126

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1.7K views09:51
باز کردن / نظر دهید
2023-02-22 21:51:18 قطعه‌ای از پازلِ حکومتی نامتعارف
#V 126

ایمان آقایاری - خانم معلم نیز عذرخواهی _ یا بخوانید اعتراف_ کرد. معلمی که برای شادی دانش آموزانش ترتیب همسرایی آهنگی را در سر کلاس داده بود، همچون هر فعال مدنی، فعال سیاسی، هنرمند، بازاری، دلال، معترضِ کف خیابان و خلاصه هر متهمی با هر اتهامی که به چنگ نیروهای امنیتیِ نظام می‌افتد، باید اعتراف کند تا شاید مورد رافت اسلامی قرار گرفته و دست از سرش بردارند.

حتما بسیاری از ما در مواجهه با چنین رویدادهایی از خود پرسیده‌ایم که چرا علیرغم اینکه این دست پروژه‌های نخ نما کارکردشان را از دست داده‌اند و نتیجه‌ای معقول به بار نمی‌آورند، رژیم همچنان اصرار بر ادامه‌ی این مسیر دارد. به نظرم پاسخ به این پرسش مستلزم تجدیدنظر در پاره‌ای از پیش فرض‌هاست.

امر معقول، آنچنان که در فهم عمومی ظاهر می‌شود در بسیاری از اعمال جمهوری اسلامی نمودی ندارد، چرا که امر نامعقول در اینجا کار می‌کند. و این به ماهیت غیر نرمال رژیم باز‌ می‌گردد. دوگانه‌های دوست_دشمنِ خارجی، محبوب_مغضوبِ داخلی، سیستم شکنجه و اعتراف و مواردی از این دست، بر مبنای شکاف مفهومی جمهوری اسلامی با امر حکمرانی به معنای متعارف آن بنا شده‌اند. حاکم، خوب یا بد مقتضیات را می‌سنجد و عملکردش بر حسب واقعیات است؛ لیکن رژیم‌های نامتعارف واقعیات را به قامتِ امیالشان در می‌آورند.

در منطقِ عامِ حکومت، مصلحت عمومی کمابیش واجد جایگاهی است. به مخاطره افتادنِ زندگیِ افرادِ تحت حکومت می‌تواند خدشه به اصل حکومت وارد کند. حفظ قدرت مستلزم سَیّاسی و ملاحظات بسیاری است که مشاهده‌ و پذیرش واقعیات و محاسبه‌‌‌ی خیر و شر، تصمیمات را ایجاب می‌کند. اما زمانی که مبنای عمل، توهماتی باشد که بقایشان بقای حکومت است و دامنه‌ی اِعمال آن‌ها تا درون اتاق خواب شهروندان نیز گسترده است، نحوه‌ی محاسبه نیز از اساس دگرگون می‌شود.

لذا باید جایگاه مباحثی چون شکنجه و اعتراف‌گیری را در الهیات سیاسی جمهوری اسلامی جست. پیشتر در متن "پارادوکس عذاب آور وضعیت استثنایی" نوشته بودم که جمهوری اسلامی حتی جایگاه قاعده و استثنا را نیز کاملا عوض کرده است. این مسائل جملگی گواه آن است که ما با حکومتی ایدئولوژیک مواجهیم. اما مکرر باید گفت که مراد ما از ایدئولوژی نه مقوله‌ای ذهنی بلکه منبع اقتداری عینی و ایمان به آن نه در معنای خلوص قلبی بلکه در حفظ وضعیت نابهنجارِ موجود است.

در چنین وضعی پروپاگاندا دیگر صرفا وسیله‌ای برای نیل به اهداف نیست، بلکه ضمنا خود تبدیل به غایت فی نفسه می‌شود. اخذ اعتراف فقط برای شکستنِ فردِ مُعترف یا اقناعِ مخاطب نیست، بلکه همچون مناسکی واجب است. چیزی شبیه به "گناه اصیل" که بدون غایت و لذت، بلکه صرفا به خاطر بار معصیت مرتکبش شوند؛ البته با ذکر این تفاوت که در اینجا این افعالِ موحِش، در بافتی معنادار با هم جفت و جور شده‌اند. توبه و استغفار بر درگاه نظام، حتی اگر توبه کننده و توبه پذیر هر دو در دل به این مضحکه‌ی دردناک بخندند، همچون عمودِ پوسیده‌ی این خیمه‌ی فرسوده پابرجاست. هر حکومتی در کنار واقعیت‌ها نمود و نمایشی نیز دارد، اما جمهوری اسلامی جز اینکه می‌خواهد باقی بماند، سراسر نمود است و در این نمایش تنها عناصر نمایشی است که واقعیت دارند؛ عناصری که به آن موجودیت و به وجودش استمرار می‌بخشند.

جمهوری اسلامی زمانی ماشین پروپاگاندایش را خاموش می‌کند یا نمایش اعتراف‌گیری‌اش را خاتمه می‌دهد، که روابطش با تمامی کشورهای دنیا را به حالت کاملا عادی در آورد، که به اجباری بودن حجاب خاتمه دهد، که احکام قصاص اسلامی را کنار نهد، که به تحریم انواع تفریحات روزانه‌ای که قریب به اتفاق مردم دنیا از آن برخوردارند پایان دهد و قس علی هذا. آیا کسی می‌داند که این روز چه روزی است؟

نباید به حرکات و سکنات حکومت جمهوری اسلامی به صورت مفرداتی بی ربط نگریست، بلکه باید آن‌ها را در قالب یک کلیتِ به هم پیوسته نگاه کرد. تنها در این صورت می‌توان به پیکربندی درستی از آنچه هست رسید. به قول مولانا در حکایت فیلی که در تاریکی لمسش می‌کردند:

در کف هرکس اگر شمعی بُدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1.8K views18:51
باز کردن / نظر دهید
2023-02-22 21:50:31
قطعه‌ای از پازلِ حکومتی نامتعارف

#V 126


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1.3K views18:50
باز کردن / نظر دهید
2023-02-16 18:17:59 پول که هَه!

#A 414

آرمان امیری @armanparian - چند تشکل صنفی منشوری از مطالبات خود را در ۱۲بند منتشر کرده‌اند. (از اینجا بخوانید) طبیعی است هر خواننده‌ای هم تمرکز اصلی خود را بر بررسی همین ۱۲ بند قرار دهد، اما اگر از من بپرسید کلیدی‌ترین عبارت برای فهم ذهنیت نگارندگان‌ش کجاست؟ به عباراتی در انتهای متن ارجاع می‌دهم که نوشته:

«از نظر ما مطالبات حداقلی فوق با توجه به وجود ثروت‌های زیر زمینی بالقوه و بالفعل در کشور و ... به فوریت قابل تحقق و اجراست». تصویرش برای من این شکلی می‌شود که رفقای کمونیست‌مان همینجوری که یله داده و رویاهای‌شان برای نجات بشر از فقر و فلاکت را فهرست کرده و برنامه پشت برنامه ردیف می‌کرده‌اند، به محض دریافت هر پیشنهاد جدید نگاهی به هم می‌انداخته‌اند و در حال خلال کردن دندان‌ها سری به نشانه‌ی تصویب تکان داده و زیر لب می‌گفته‌اند «پول که هَه»!

نیم قرن پیش، تصور اسلاف کمونیست رفقای ما این بود که به مصداق «گنج دره‌ی جنی» در داستان جناب گلستان، چاه‌های نفت یک پول یامفتی است که همینجوری از زمین می‌جوشد، (که انصافا تا اینجای کار تحلیل‌شان چندان بی‌راه هم نبود) اما این شاه فلان‌فلان‌شده، پول‌ها را یا می‌چاپد و خرج اعطینا کرده، یا دودستی تقدیم ارباب آمریکایی‌ش می‌کند. به مدد تبلیغات هرمی و گلدکوئیستی رفقا، بخشی هم از خلایق مومن و دل‌پاک انقلابی باور کرده بودند که غروب به غروب باید یک پولی درب منزل تحویل‌شان می‌شد اما قطاع‌الطریق حکومتی همه را بین راه چپاول کرده‌اند.

هم‌تباران روحانی رفقای کمونیست هم این حرف‌ها به گوش‌شان جالب آمد و اگرچه نتوانستند بر سر «توحیدی» بودن یا نبودن «جامعه‌ی بی‌طبقه» به توافق برسند، دست‌کم بر سر ضرورت «آب و برق مجانی» به اتحاد رسیدند. اینکه چرا نتیجه‌ی انقلابی با آن رویکردهای کمونیستی، به سرنوشت شوروی یا کره‌ی شمالی ختم نشد را باید در نیمه‌ی غیرکمونیستی انقلاب جستجو کرد! البته در این زمانه‌ی عمامه‌پرانی، بخشیدن سر سوزنی کردیت به این صنف دل شیر می‌خواهد، اما بنده، شرمسارانه در دادگاه تاریخ شهادت می‌دهم که: شانس آوردیم آخوند حداقل از کمونیست عاقل‌تر بود و ظرف همان ده سال اول که کف‌گیر به ته دیگ خورد فهمید که اقتصاد اینقدرها هم مال خر نیست و مملکت‌ یک چیزهایی هم لازم دارد به نام جدول برنامه‌ی بودجه! همتایان کمونیست‌شان همان زمان‌ها برای حل بحران‌های مشابه نسخه‌ی کم کردن ۵۰میلیون نفر از جمعیت را اجرایی می‌کردند!

این البته مال زمانی بود که هنوز دلارهای نفتی می‌جوشید و آخوند همچنان وقت داشت از روی شکم‌سیری بر ضرورت‌های علم اقتصاد تبصره‌ی فقهی بزند. چند سال بعد که امپریالیسم جهان‌خوار بالاخره به فریادهای «مرگ بر این و مرگ بر آن» گوش داد و تصمیم گرفت روابط تماما سلطه‌جویانه و استعماری‌اش با امت اسلام را قطع کند، فوران دلارهای نفتی هم فروکش کرد و «اقتصاد اسلامی» به وضعیت پدر معتادی شبیه شد که فرش زیر پای زن و بچه‌اش را می‌فروشد تا خرج یک شبه‌اش را جور کند؛ اسم‌ش را هم گذاشتند: مولّدسازی!

کمونیست‌های منشوری ما اما همچنان معتقدند «پول که هَه»! حتما این بار آخوندها بالا کشیده‌اند. البته که باز هم بخشی از ادعا بی‌راه نیست و بودجه‌ی مملکت سوراخ سنبه زیاد دارد و فساد مالی هم که صدای همه را درآورده؛ اما این تعابیر صرفا پای منقل و روی همان مخدّه‌ مشکلات اقتصادی کشور را توضیح می‌دهد؛ وگرنه یک نظر کوچک به طراز بودجه و ارقام حیرت‌انگیز یارانه‌هایی که فقط و فقط در بخش انرژی مصرف می‌شوند نشان می‌دهد که بالاترین تصوری که می‌توان برای مفاسد اقتصادی مملکت داشت را اگر ضرب در ده هم بکنیم، همین یک فقره کسری بودجه ناشی از یارانه‌ی انرژی را هم جواب نمی‌دهد. باقی خرج‌تراشی‌های رفقا پیش‌کش!

این روزها بازار پند و اندرزهای تاریخی و سخن‌رانی در ضرورت عبرت گرفتن از تجربه‌ی ۵۷ بسیار داغ است. منشور رفقای کمونیست ما هم اوج پندآموزی تاریخی‌شان را عیان کرده:

- اولا «پول که هَه»!
- دویما اون شاه عقل‌ش نمی‌رسید. دزد بود. همه رو خودش خورد.
- سیوما این آخوندا هم تک‌خوری کردن. چیزی به ملت نماسید.
- فلذا پیشنهاد می‌شود پول به عموم مردم داده بشود، بسیار هم زیاد!

بنده‌ی کمترین اما به هرکسی که هنوز جای وعده‌ی «آب و برق مجانی‌اش» درد می‌کند پیشنهاد می‌کنم حتی اگر هم حوصله‌ی مطالعه‌ی تاریخ جهان و سرنوشت‌ کشورهایی که از «مالکیت شورایی» دم می‌زدند را ندارد، به نزدیک‌ترین مرجع اقتصادخوانده‌ی اطراف خودش مراجعه کند و نظرش را در باب بندهای سخاوتمندانه‌ی منشوری که وعده افزایش حقوق کارمند و معلم و کارگر را در کنار ضرورت مصادره‌ی اموال دولت می‌دهد جویا شود.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
2.7K views15:17
باز کردن / نظر دهید