Get Mystery Box with random crypto!

فلسفه و ادبیات

لوگوی کانال تلگرام philosophers2 — فلسفه و ادبیات ف
لوگوی کانال تلگرام philosophers2 — فلسفه و ادبیات
آدرس کانال: @philosophers2
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 10.55K
توضیحات از کانال

برترین مطالب ادبی و فلسفی
@Hichism0 برای تبلیغات به این آیدی پیام دهید
کانال های پیشنهادی
@Philosophy3 فلسفه
@Ingmar_Bergman_7 اینگمار برگمان
@bookcity5 شهر کتاب
@audio_books4 کتاب صوتی
@Philosophicalthinking فلسفه خوانی
@TvOnline7 فیلم و سریال

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2023-05-02 23:57:21 نیچه یا شوپنهاور؟
558 views20:57
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 09:35:28 ‍ خدمتی که رمان می‌کند


خدمتی که رمان می‌کند در اینکه من خودم را بشناسم و دیگران را بشناسم از خدمتی که فلسفه می‌کند به مراتب وسیع‌تر است
دین هم مثل فلسفه بود؛ کلی‌گوئی می‌کرد اما رمان کلی‌گوئی نمی‌کند. شما در بینوایان ویکتور هوگو، ژان والژان را می‌شناسید نه یک امر عام را. ما در رمان است که می‌فهمیم چقدر هر کدام از ما دنیای منحصر به فردی هستیم. در فلسفه و دین اینگونه نیست. وقتی قرآن می‌گوید: «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» … این واقعیت کلی است. این اگر هم حکم درستی باشد حکم عامی است درباه انسان‌ها اما تفاوت ما را با یکدیگر نشان نمی‌دهد. ما در رمان تفاوت را می‌بینیم، می‌بینیم انسان‌ها علی‌رغم وجوه اشتراک کم‌وبیشی که با یکدیگر دارند هر کدام دنیای منحصر به فردی دارند که قابل تنظیر و نظیره‌سازی نیست. از این نظر خدمتی که رمان می‌کند در اینکه من خودم را بشناسم و دیگران را بشناسم از خدمتی که فلسفه می‌کند به مراتب وسیع‌تر است. ما برخلاف قرص‌های آسپرین که یک میلیاردش هم از دستگاه بیرون بیاید مثل هم است، مثل هم نیستیم و اگر کسی گمان بکند ما انسان‌ها مثل هم هستیم از شناخت انسان‌ها واقعاً غافل افتاده و جهل مرکب نسبت به انسان‌ها دارد نه علم. اگر بخواهیم جهل مرکب تبدیل به علم شود باید از کلی‌گوئی‌ها بیایم و نشان بدهیم که هرانسانی سرنوشت خاص خودش را دارد در عین اینکه سرشت مشترکی هم با دیگر انسان‌ها دارد. رمان خواندن هر بار ما را با یک، دو، سه و N انسان بی‌نظیر دیگر هم مواجه می‌کند. این طور نیست که هرکسی شجاع باشد سخی هم باشد، بیا انسان شجاع بخیل نشانت بدهم، این طور هم نیست که هر کسی سخی‌ست شجاع هم هست، من سخی بزدل هم نشان می‌دهد. همه همبستگی‌هایی را که ما گمان می‌کنیم در ویژگی‌های انسانی وجود دارد بهم می‌زند و نشان می‌دهد این همبستگی‌ها توهمی است. ما فکر می‌کنیم همبستگی وجود دارد بین پولدار بودن و بی‌رحم بودن، بین فقیر بودن و متواضع بودن، بین صداقت و سخا؛ اصلاً و ابداً اینگونه نیست. همبستگی‌های معنادار را که ناشی از تعمیم‌های شتابزده است رمان بهم می‌زند. به نظرم نشان دادن رنگارنگی انسان‌ها فقط با رمان انجام می‌گیرد. به تعبیر عرفا «لا تکرار فی‌ التجلی» در تجلی خداوند تکرار نیست، هرگز خداوند دو انسان را شبیه به هم نیافریده، هر کدام از ما یک موجود است بی‌نظیر که تکرار نشده‌ایم و نخواهیم شد که یک دانه از ما وجود دارد، این را من نه در فلسفه می‌بینم، نه در علوم تجربی انسانی مثل روانشناسی و جامعه‌شناسی و اقتصاد و نه در عرفان، نه در انسان‌شناسی تاریخی، نه در دین و مذهب. در شعر شما من را می‌بینید اما کسی دیگر با من نیست. من شاعر را می‌بینید ولی کسی دیگر با من نیست. در رمان من به عنوان یک شخصیت با شما به عنوان شخصیت دیگر رمان در دادوستدها می‌فهمیم که چقدر با هم تفاوت داریم، در عین اینکه البته در یک سلسله امور کلی که فهم آن امور کلی هم فقط به درد تعمیم‌های علوم انسانی تجربی و فلسفه می‌خورد ولی برای ما مساله‌ای را حل نمی‌کند و مشکلی را رفع نمی‌کند.

#مصطفی_ملکیان

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.7K views06:35
باز کردن / نظر دهید
2023-04-28 23:18:26 ■ آیین #اورفئوسی ‌

اورفئوسی‌ها دارای آئینی خاص بودند. این آیین اصولاً بر نمایش‌های آلام (رنج)، مرگ و رستاخیز #دیونیزوس زاگرئوس و نیز رستاخیز همگی افراد آدمی، و پاداش و کیفر آن جهانی تکیه داشت. چون انسان از نسل تیتان‌ها است. و تیتان‌ها دیونوسوس را کشته‌اند، پس همه آدمیان در ذات خود عنصری از شر دارند و به قول مسیحیان، همه آلوده «گناه نخستین» می‌باشند. ولی در عین حال، انسان بهره‌ای از خدا دارد، زیرا اجداد انسان، یعنی تیتان‌ها، دیونوسوس خدا را خورده‌اند. پیروان اورفئوس، در جشنی، گاوی را به نشانه دیونوسوس می‌کشتند و گوشت او را خام خام می‌خوردند تا از وجود خدا بهره‌ای بیابند.
آیین اورفئوسی دارای جنبه‌های معنوی بود و سرانجام به فلسفه اخلاقی و رهبانیت مسیحی منتهی شد. بر اثر این آیین، خدایان شهوی و سفاک اولمپی به تدریج رو به زوال نهادند- عیناً مانند زوال دستگاه خدایی یهوه در برابر شخصیت عیسی مسیح- و شخصیت ظریف اورفئوس جای زئوس را گرفت. از آن پس موضوع گناه و وجدان و پاکی روح و ناپاکی جسم، مردم یونان را به خود مشغول داشت، و مهمترین کار دین آن شد که جسم را در برابر روح زبون کند و، بدین وسیله، روح را نجات دهد. پیروان #اورفئوس دستگاه دینی و روش زندگی خاص نداشتند. فقط لباس سفید می‌پوشیدند و از خوردن گوشت امتناع می‌ورزیدند و زهدی که با زندگی سرخوش یونانی نمی‌ساخت از خود نشان می‌دادند. در واقع، آیین اورفئوسی از جهانی نوعی پیرایشگری بود، و در تصفیه دین و طرد خدایان اولمپی موثر افتاد. تأثیر این فرقه در یونان عمیق و ممتد بود. شاید #فیثاغورس و شاگردانش در مورد محدودیت غذایی و طرز لباس پوشیدن و همچنین عقیده تناسخ روح، از آن الهام گرفته باشند. باید دانست که کهن‌ترین آثار مذهب اورفئوسی در جنوب ایتالیا به دست آمده است.
#افلاطون گر چه قسمت اعظم تعالیم اورفئوس را رد کرد، مفهوم تضاد جسم و روح و تکیه بر زهد و امید به خلود را از او آموخت. #رواقیان هم احتمالاً تا اندازه‌ای مفهوم زهد و وحدت وجود را از پیروان اورفئوس گرفتند. در حوزه افلاطونیان اسکندریه، مجموعه بزرگی از نوشته‌های اورفئوسی وجود داشت و پایه فلسفه لاهوتی و عقاید ایشان گشت. همچنین، اعتقاد پیروان فرقه اورفئوسی به دوزخ و برزخ و بهشت، تخالف روح و جسم، پسر خدا که کشته و دوباره زاده می‌شود، و خوردن گوشت و خون خدا، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، در مسیحیت رخنه کرد. از این رو هنوز مفاهیم و مراسم بنیادی مذهب اورفئوسی در زندگی ما برای خود جایی دارند».

#ویل_دورانت
#تاریخ_تمدن، جلد 2
صفحه 213- 212

l عضو شوید l
@Philosophers2.
1.3K views20:18
باز کردن / نظر دهید
2023-04-28 10:09:16 ‍ ■ خوب میشد اگر خدایی بود که دنیا را ساخته باشد و خیرخواه و مصلحت اندیش باشد، و دستورات اخلاقی در دنیا میبود و همچنین جهان پس از مرگ ..
ولی این یک واقعیت تکان دهنده است، که همه اینها دقیقا فقط چیز هایی هستند که ما "آرزو" داریم باشند، همه این موضوع خیلی مشخص بچه گانه است و با واقعیت کاملا بیگانه است، زمان که سپری شود، هیچ نمیتواند جلوی دلیل و تجربه را بگیرد و تناقض دین با هر دوی آنها ملموس است.
ایده خدا یک دروغ نبود بلکه وسیله ای از ناخوداگاه بود که باید با روانشناسی رمزگشایی میشد، خدای شخصی (خدای دینی) چیزی جز یک مدل والای پدرگونه نبود. آرزوی چنین خدایی میتواند از حسرت کودکی برای قدرت محافظت و عدالت و زندگی بی پایان منشا گرفته باشد.
خدا خیلی ساده بیرون افکنی این آرزوهاست که به خاطر حس بی پایان درماندگی، انسان میل دارد از او بترسد و او را "پرستش" کند
مذهب به نوزادی انسان ها تعلق دارد، یک مرحله ضروری است از تبدیل بچگی به بلوغ !
ارزش های اخلاقی را ترفیع داد که برای جامعه لازم بود, حال که انسان به این سال ها رسیده است, باید مذهب را کنار بگذارد

#زیگموند_فروید

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.7K views07:09
باز کردن / نظر دهید
2023-04-26 12:31:18
■ از #برتراند_راسل پرسیده شد که چرا یک آدم متعصب می ترسد نسبت به عقایدش شک کند و راهش را اصلاح کند؟

● راسل پاسخ داد :

چون او با خودش می گوید
چگونه می توانم به تاول های کف پایم بگویم که تمام مسیری را که آمده ام اشتباه بوده است!

l عضو شوید l
@Philosophers2
722 viewsedited  09:31
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 23:17:03 درد جاودانگی ذات گرایی ارسطویی بر این اساس قوام یافته که اشیایی که نام واحدی دارند حداقل در یک ویژگی مشترک هستند به طور مثال اگر ما سوژه انسانی را در نظر بگیریم حداقل در یک مورد دارای اشتراک در میان گونه های همنوع خود هستند. بحث ما درباره درستی یا نادرستی…
837 views20:17
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 23:16:57 درد جاودانگی

ذات گرایی ارسطویی بر این اساس قوام یافته که اشیایی که نام واحدی دارند حداقل در یک ویژگی مشترک هستند به طور مثال اگر ما سوژه انسانی را در نظر بگیریم حداقل در یک مورد دارای اشتراک در میان گونه های همنوع خود هستند. بحث ما درباره درستی یا نادرستی این گذاره نیست و با این مساله کاری نداریم که تا زمان جان لاک این گذاره مورد پذیرش عموم فلاسفه بود اما شخص جان لاک در قرن 18 در این گذاره تشکیک کرد و بیان نمود که ارسطو بین ذات اسمی و ذات واقعی خلط کرده است به این صورت که بین اشیا، همنوع در ذات واقعی اشتراکی وجود ندارد ولی در ذات اسمی اشتراک وجود دارد ولی در قرن 20 ویتکنشتاین زمانی که نظریه بازی ها را مطرح کرد این گذاره را بیان نمود که حتی در ذات اسمی هم ثبات و اشتراکی وجود ندارد. به هر حال بیان ما در این نوشتار به بحث و بررسی صحت و سقم این گذاره ها نیست بلکه اشاره به ذات گرایی ارسطویی از این منظر است وقتی که ما سوژه انسانی را در نظر گرفتیم علی السویه میتوان برای این سوژه یک ویژگی و مشخصه ای را نام برد که مشترک همه آنهاست و آن مقوله مرگ است.
داستان مرگ برای آدمی داستان دامنه داری است که در تمام اعصار وجود داشته است و با نهاد آدمی عجین گشته است. انسان را به یک تعبیر میتوان در 3 شق و حیطه جای داد: 1.خاستگاه 2.سرشت 3.سرنوشت، خاستگاه آدمی اشاره به گذشته دارد و سرشت آدمی به حال اشاره دارد و سرنوشت آدمی نگاه به آینده دارد. اگر این تقسیم بندی را مد نظر بگیریم و در پیش چشم داشته باشیم برای آدمی گذشته و آینده نامعلوم و نامکشوف است و آن چیزی که موضوعیت دارد حال است اما چرا برای این آدمی که به تعبیر هایدگر هستی ای ایستاده در نیستی است این مقوله مرگ است که همواره به آن می اندیشد و چرا خاستگاه آدمی که در واقع همان گذشته آدمی است به اندازه مقوله مرگ که سرنوشت آدمی است ذهن و روان آدمی را درگیر نمی کند؟ آیا از میان همه موجودات این فقط انسان است که به مقوله مرگ می اندیشد؟ این فقط آدمی است که به مرگ خویش واقف است؟
درد جاودانگی در آدمی قدمتی به اندازه اسطوره ها دارد. در بررسی تمدن های مختلف بشری رگه های پرداختن به مقوله مرگ همواره وجود داشته است داستان گیلگمش اسطوره بابلی به عنوان قدیمی ترین اسطوره بشری حول مساله مرگ میگذرد که حتی فکر به مقوله مرگ درد مشترکی در میان اسطوره هاست. بیان این موضوع مرا به یاد آن جمله اریک فروم می اندازد که می گفت اسطوره ها خود گرفتار اسطوره اند.مرگ مهم ترین رویداد در زندگی آدمی است به عبارتی نفس دین و ذات فلسفه در خدمت و پرداختن به مقوله مرگ هستند و به تعبیر مالینوفسکی کنش دینی اساسا به مساله مرگ ارتباط دارد. اینکه نگرش قاطبه انسان ها در مورد مرگ اغلب همراه با ترس است از ارزش و اهمیت این موضوع نمی کاهد. این انسان فانی اگر خاصیت جاودانگی داشته باشد سرکش و گستاخ دیگر چیزی جلودار او نیست. خلقت انسان و مرگ انسان به عنوان دو سوال و پرسش است و آدمی در میان این دو سوال سرگردان است اما به همان اندازه که آدمی دغدغه مرگ را دارد و به آن می اندیشد در فکر خلقت خود و سازوکار این حیطه نیست. اما چرا باید مقوله مرگ اینقدر برای آدمی سوال برانگیز باشد و در بیشتر مواقع هول آور؟
اگر داستان عزیر نبی که در قرآن آمده است را به خاطر بیاوریم به عنوان یک تجربه از کسی که مرگ را از سر گذراند و دوباره زنده شد، براساس نص صریح قرآن این پیامبر از ویژگی ها و حالات عالم پس از مرگ خبری نداد، به عبارتی کسی را نرسیده که مرگ را تجربه کند و از احوالات آن عالم سخن بگوید. بلی برخی از تجربه های نزدیک به مرگ سخن می گویند ولی باز این تجربه ها در همین عالم دنیاست و در آن عالم رخ نداده است پس این ترس آدمی از کجا نشات میگیرد؟ انسان تا زمانی که در این دنیا زندگی می کند و هست او هنوز پابرجاست مرگی وجود ندارد و هنگامی که میمیرد و رخت بر می بندد نیست به سراغ آدمی می آید پس بین هست انسان و مرگ او همواره برزخ و حایلی وجود دارد. نوربرت الیاس در کتاب تنهایی دم مرگ بیان می دارد که آدمی همانگونه که در مقوله عشق تنهاست در هنگام مردن هم تنهاست و یکی از کارهای که انسان متمدن می کند این است که مساله مرگ را سرکوب می کند و این نوع منکوب کردن غالبا خود را به صورت ترس آدمی از مرگ نمایان می کند و ترس از مرگ ارتباط وثیقی با نگرش به هستی پس از مرگ دارد.
797 views20:16
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 09:41:16
دردهای خیالی، به مراتب، واقعی‌ترین دردها هستند، زیرا پیوسته به ‌آنها احتیاج داریم و ابداع‌شان می‌کنیم؛ چون راهی برای صرف‌نظر کردن از آنها وجود ندارد.

#امیل_سیوران

l عضو شوید l
@Philosophers2
981 views06:41
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 09:53:01 ■ قافیه چون دارو (شاعران چگونه تسکین می یابند)

ای جادوگر زمان، لحظات از دهان کف آلود تو آرام، یکی پس از دیگری، بیرون می آید. من با انزجار فریاد می زنم که:

لعنت به ورطه ابدیت
جهان، پولادین و تغير ناپذیر است
و گاو نر خشمگین فریادی نمی شنود

در وجودم با برق یک خنجر نوشته شده است
جهان قلب ندارد و نارضایتی از این وضع بیهوده است
سم، خشخاش و تب را در مغزم بریز
تو از مدتها قبل دست و پیشانیم را می آزمودی
چه می خواستی؟ و به چه قیمت؟
لعنت بر تو ای روسپی، لعنت بر زخم زبانت،
نه؛ بازگرد. بیرون سرد است،

صدای باران را می شنوم
آیا باید با تو مهربان تر باشم
این طلا چه درخششی دارد،
این طلا را بگیر
ای تب، آیا باید نام ترا خوشبختی گذاشت؟
آیا باید ترا متبرک کرد؟
در باز شد و باران تا تختخوابم همه جا را خیس کرد
باد شعله را خاموش کرد؛ چه فلاکتی!
شرط می بندم آنکس که صدها قافیه نداشته باشد از بین خواهد رفت.

#فردریش_نیچه
#حکمت_شادان
صفحه 401

l عضو شوید l
@Philosophers2.
709 viewsedited  06:53
باز کردن / نظر دهید
2023-04-22 23:11:29
درسگفتار (آنلاین و آفلاین)
۳-مارکسیسم و نقد ادبی؛
امید به خیال در عصر ایمان‌های متحد؛ ادبیات، جامعه و انقلاب
به‌هدایت امیر کمالی
طول دوره: ۵ جلسه‌ی ۲ ساعته
شروع دوره: ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
روزهای ‌دوشنبه: ساعت ۱۸ تا ۲۰
 @bidarschool
سخن گفتن از آثار ادبی در عصر احیای امید و ایمان نیازمند روشی است که از اساس انقلابی باشد. و به همين دلیل، هدف دوره‌ی حاضر در امتداد دوره‌های پیشین نقد ادبی مارکسیستی، صرفاً تشریح جامعه‌شناسی ادبیات نیست، بلکه نشان دادن انتظاراتی است که برخی از مهمترین چهره‌های این بحث از آثار ادبی داشته‌اند.
مؤلفه‌های مهمی همچون تأکید بر فرم اثر ادبی و در عین حال وفاداری به آن دسته از محتواهای ادبی که ستایشگر نیروهای راستین زندگی‌اند، جستجوی ایده‌های راستین زندگی آزاد و برابر، جستجوی خستگی‌ناپذیر فرم‌های اجتماعیِ آثار ادبی، ارتباط وثیق میان ساختار اثر ادبی و ساختارهای ذهنیِ جامعه، آگاهی تاریخی، نقد تک‌صدایی و نهایتاً راه و رسم منحصربه‌فرد ادبیات در نشان دادن ساز و کار ایدئولوژی، جملگی از مواردی است که در این دوره به آن خواهیم پرداخت.
 
متن کامل در مورد دوره و مدرس
https://t.me/bidarcourses/337
375 views20:11
باز کردن / نظر دهید