Get Mystery Box with random crypto!

فلسفه و ادبیات

لوگوی کانال تلگرام philosophers2 — فلسفه و ادبیات ف
لوگوی کانال تلگرام philosophers2 — فلسفه و ادبیات
آدرس کانال: @philosophers2
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 10.55K
توضیحات از کانال

برترین مطالب ادبی و فلسفی
@Hichism0 برای تبلیغات به این آیدی پیام دهید
کانال های پیشنهادی
@Philosophy3 فلسفه
@Ingmar_Bergman_7 اینگمار برگمان
@bookcity5 شهر کتاب
@audio_books4 کتاب صوتی
@Philosophicalthinking فلسفه خوانی
@TvOnline7 فیلم و سریال

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2023-05-19 22:51:47
اگر دنبال پول و شهرتی،
انجامش نده.
اگر دنبال جلب توجه زن‌هایی،
انجامش نده.
اگر مجبوری بنشینی و بارها و بارها بازنویسی کنی،
انجامش نده.
اگر حتی فکر کردن به نوشتن برایت کار شاقی است، انجامش نده.

مانند خیلی نویسنده‌های دیگر نباش.
مانند هزاران آدمی که اسم خودشان را نویسنده گذاشته‌اند نباش.
کند و خسته کننده و پر مدعا نباش.
نگذار عشق به خود، از پا درت بیاورد.
کتابخانه‌های جهان از دست امثال تو، آن قدر خمیازه کشیده‌اند که خواب‌شان برده، خودت را به جمع آن‌ها اضافه نکن.


این کار را نکن، مگر این که از روحت مثل موشک بیرون بیاید،
یا ساکت ماندن به سمت دیوانگی، خودکشی یا جنایت بکشاندت، یا این که خورشید درونت، در حال سوزاندن وجودت باشد.


#چارلز_بوکفسکی
#سوختن_درآب_غرق_شدن_درآتش

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.3K viewsedited  19:51
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 16:09:12
‌از آن‌هایی که دستورالعمل‌های زندگی را
فقط از خدایانشان می‌گیرند دوری کن !

زیرا آن‌ها کاملا در زندگی کردن به
روش خودشان شکست خورده‌اند !

#چارلز_بوکفسکی

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.4K viewsedited  13:09
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 09:41:15 ‍ ■ ﺩﺭﺑﺎﺭه‌ی ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﺩ. ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺭﻭﺩ. ﺁﺗﺶﺑﺲ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ. ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﺩ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭه‌ی ﭘﺴﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺶ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﯾﮑﯽﺷﺎﻥ ﺑﻪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻧﺮﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:‏ «ﺣﺎﻻ ﭼﯿﺰﯾﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﻧﮑﻦ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ.‏» ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻟُﺐّ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ­ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺁﻥﻫﺎ ﺗﻤﮑﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺭابطه‌ی ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﭘﯿﺶ نمیﺭﻭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ همه‌ی ﻣﺎ ﺩﻟﺮﺑﺎﺋﯿﻢ.
ﯾﺎﺩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢﻫﺎﯼ #ﻭﻭﺩﯼ_ﺁﻟﻦ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺍﻣﻮﺭ، ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ- ﺯﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ‏« ﻣﺎ شبیه ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻭﻟﻤﻮﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻭن‌ﻮﻗﺘﺎ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﻮﺩی!» ﻭ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ‏«ﻣﯽﺩﻭﻧﯽ، ﺍﻭﻥﻭﻗﺖ ﻓﻘﻂ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﻮﺭ ﺟﻔﺖ ﺷﺪﻧﻮ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩﻡ، همه‌ی ﺍﻧﺮﮊﯼﻣﻮ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻡ، ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯽﺷﺪﻡ!» ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺁﺷﻨﺎیی ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺎﻫﻮﺵﺍﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﺍﻧﺮﮊﯼ. ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﻧﻮﺑﺖ ﺧﺰﯾﺪﻥ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖﻫﺎﺳﺖ. ‏«ﺧﺪﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ، ﺟﻮﺭﺍﺑﺎﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﭘﺨﺶ ﻭ ﭘﻼ ﮐﺮﺩﯼ، ﺩﯾﻮﺍنه‌ی ﺍﺣﻤﻖ! ﺳﯿﻔﻮﻧﻮ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﻨﺪﻩﻫﺎﺕ ﺗﻮﯼ ﺗﻮﺍﻟﺘﻪ!» ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﺍبطه‌ی ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽﺭﻭﺩ، ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ. ﻫﺪﻑ ﻫﻢ ﭘﯿﺶﺭﻓﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﻭﻗﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﻪ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ.

#چارلز_بوکفسکی

l عضو شوید l
@Philosophers2
2.1K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-10 09:39:33 ‍ ■ ماجرای #بودا و #راهبان

هنگامى که بودا به حقیقت دست یافت، ابتدا به شهر بنارس رفت تا پنج تن از راهبان را که از وى روى برتافته بودند، بیابد.

او مى‌اندیشید که این پنج تن مانند وى در جستجوى حقیقتند و تعلیم دادن ایشان از سایر مردم آسانتر است.

چون به بنارس پا نهاد آن پنج تن را دید که در میان بیشه‌اى نزدیک شهر نشسته‌اند و با هم سخن مى‌گویند.

هنگامى که چشم آنان به بودا افتاد، به یکدیگر گفتند: «این سیذارتا که مى‌آید؛ همان که دست از رهبانیت کشید؛ خوب است به او کارى نداشته باشیم»

اما چون بودا به آنان نزدیک شد به وى سلام کردند و از او خواستند در کنارشان بنشیند. آنگاه از وى پرسیدند: «سرانجام، حقیقتى را که مى‌جستى، یافتى؟»

بودا گفت: «آرى، آن را یافتم.»

راهبان گفتند: «پس به ما بگو حقیقت و حکمت و راز هستى چیست؟»

بودا پرسید: «آیا شما به کارما یعنى قانون کردار ایمان دارید؟»

گفتند: «آرى»

#بودا گفت: «پس بدانید که همان سرآغاز حکمت و آگاهى از حقیقت است. از نیکو نیکو پدید مى‌آید و از بد بد. این نخستین قانون زندگى است و همه چیزهاى دیگر بر این قانون استوار است.»

گفتند: «این که تازگى ندارد»

گفت: «اگر چنین است قربانى، دعا و تضرع به درگاه خدا عاقلانه نیست»

راهبان پرسیدند: «چگونه؟»

#بودا پاسخ داد: «زیرا آب همیشه سراشیبى مى‌رود، آتش همیشه داغ است و یخ همواره سرد. اگر براى همه خدایان هندوستان هم دعا کنیم، آب هرگز سربالا نمى‌رود و آتش سرد و یخ گرم نمى‌شود. زیرا در زندگى قانونهایى یافت مى‌شود که همه چیز بر آنها استوار است. از این رو، کارى که انجام گرفت، قابل ابطال نیست و دعا و قربانى براى خدایان نیز سودى ندارد.»

آنان با این سخن موافقت کردند و بودا افزود: «اگر این سخن درست است، کتاب وداها که به مردم راه و رسم دعا و قربانى را مى‌آموزد، درست نیست و برخلاف گفته پیشوایان دینى، من اعلام مى‌کنم که وداها مقدس نیستند.»

راهبان از این جرات بسیار شگفت زده شدند و از بودا پرسیدند: «تو مى‌گویى برهما هنگام آفریدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسیم نکرده است؟»

پاسخ داد: «اصلا من باور ندارم برهما چیزى را آفریده باشد تا جهان آفریده او باشد.»

آنان پرسیدند: « پس جهان ساخته کیست؟»

بودا پاسخ داد: «به نظر من جهان ابدى است و آغاز و انجامى ندارد. دو چیز است که بایستى از آن پرهیز کرد: یکى زندگانى پر از لذت که زاییده خودخواهى و فرومایگى است و دیگر زندگى پر از رنج و خود آزارى که آن نیز سودى ندارد و هیچ یک از این دو به نیکبختى منجر نمى‌شود.»

سرانجام راهبان از بودا پرسیدند: «پس راه درست کدام است؟»

پاسخ داد: «راه میانه، میان لذت و رنج است که از راه هشتگانه به دست مى‌آید. راه هشتگانه هشت قانون بزرگ زندگى را مى‌آموزد: پرهیز از آزار جانداران، پرهیز از دزدى، پرهیز از بى عفتى، پرهیز از دروغ، پرهیز از مستى، پرهیز از بدگویى، پرهیز از خودخواهى، پرهیز از نادانى و پرهیز از دشمنى...

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.5K views06:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-07 09:36:20 ‍ برای دکارت و مالبرانش، دیدن به معنی ادراک کردن بود (‌ادراک در ملموس‌ترین و عینی‌ترین صورت‌های تجربه - تشریح برای دکارت، و مشاهده‌ی میکروسکوپی برای مالبرانش)؛ اما آنان می‌خواستند بی آنکه ادراک را از جسم محسوس بی‌بهره کنند، آن را برای فعالیتِ ذهن شفاف و عیان سازند: نور، مقدم بر هر نگاهی، عنصری مثالین بود، سر منزلِ تعين‌ناپذیری که در آن اشیا با جوهرِ خود در تناسب بودند، صورتی که اشیا مطابقِ آن از خلالِ هندسه‌ی اجسام به جوهرِ خود می‌پیوستند؛ عملِ دیدن، وقتی به کمالِ خود می‌رسید، در شکلِ فاقدِ انحنا و بدونِ زمانِ نور جذب می‌شد.

اما در پایانِ قرنِ هجدهم، دیدن به معنیِ تجربه‌ی منتها درجه‌ی تیرگیِ جسمانی بود. جسمِ جامد و تیره، و شیءِ فشرده و متراکم و غیرِ قابلِ نفوذ قدرتی در عرضه‌ی حقیقت کسب کردند که آن را نه از نور بلکه از نگاهی کُند و با تأنّی برگرفته بودند که آنها را درمی‌نوردید، از کناره‌شان می‌گذشت و اندک اندک به عمقشان نفوذ می‌کرد، اما هیچ گاه چیزی جز صراحت و روشنیِ خود به آنها نمی‌داد. مأوا گزیدنِ حقیقت در اندرونِ تار و تیره‌ی اشیا برخلافِ انتظار با این قدرتِ حاکمانه‌ی نگاهِ تجربی در پیوند بود، نگاهی که ظلمتِ اشیا را به روشنایی بدل می‌کرد. همه‌ی روشنایی از آن مشعلِ کم‌نورِ چشم بود که زان پس گردِ احجام می‌گردید و، در این گردش، از جا و شکل آنها می‌گفت. گفتارِ عقلانی بیش از آنکه بر هندسه‌ی نور تکیه کند، بر ضخامت پایدار و گذرناپذیرِ ابژه متکی شد: حضور تار و تیره‌ی آن، مقدم بر هر دانشی، سرمنزل، قلمرو و محدوده‌ی تجربه بود. نگاهِ منفعلانه به این شیءِ منفعلِ آغازین، که آن را به ادایِ وظیفه‌ی بی‌پایانِ پیمودنِ سرتاپایِ آن و تسلط بر آن محکوم می‌کرد، وابسته شد.

#میشل_فوکو
#تولد_پزشکی_بالینی - باستان‌شناسی نگاه پزشکی - پیش‌گفتار

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.8K views06:36
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 22:30:18 ‍ ■‍ چطور انسانهایی که به #اخلاق، باور دارند دست به شرارت می‌زنند؟

■ #هیتلر مشروبات الکلی مصرف نمیکرد و سیگار نمی‌کشید و عاشق موسیقی و نقاشی بود. از آزار دیدن حیوانات ناراحت می‌شد و برای اولین بار در تاریخ اروپا، قوانین حمایت از حیوانات را وضع کرد. وی حامی محیط زیست و خانواده بود و به زنان احترام میگذاشت. این ویژگی‌ها در کنار کشتارهای وسیع سردرگم کننده است با این حال این تضادها در هیتلر خلاصه نمیشود، بی‌رحم‌ترین شکنجه‌ گران هم چه بسا پدرانی دلسوز باشند و از دیدن زخمی در انگشت فرزندشان ناراحت شوند.

■ پرسش اصلی این است که چطور انسانهایی که باور قوی به ارزشهای اخلاقی دارند و در سایر بخشهای زندگی دل‌رحم هستند می‌توانند دست به اعمال غیراخلاقی بزنند؟

■ پاسخ "بندورا" استاد دانشگاه استنفورد چنین است "افراد معمولا دست به اعمال ناپسند نمی‌زنند مگر آنکه جنبه‌های غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان توجیه کرده باشند." او این حالت را "غیرفعال کردن کنترل درونی" نامید.

■ این اتفاق چگونه روی میدهد؟ "بندورا" چند مکانیسم شناختی- روانی را که میتوانند باعث غیرفعال شدن کنترل درونی افراد شوند توضیح داد:

■ 1- توجیه اخلاقی: با تاکید بر اهداف متعالی رفتار غیراخلاقی طوری توجیه میشود که قابل دفاع یا حتی ستایش‌آمیز به نظر برسد. شستشوی مغزی هم مثالی از این روش است. ترویستهای انتحاری با همین روش اقناع میشوند، پاک کردن زمین از گناه، رفتن به بهشت موعود و...

■ 2- تلطیف لغوی یا حسن تعبیر: نامگذاری یک فعل غیراخلاقی با کلمات متفاوت که چهره‌ آن را می‌پوشاند. فرماندهان در ابوغریب از لفظ "نرم کردن" به جای شکنجه کردن استفاده میکردند و رهبران نازی کشتار یهودیان را "پاکسازی اروپا" مینامیدند. نمونه های دم دستی تر این روش استفاده از "اختلاس" به جای دزدی و "شیطنت" به جای خیانتهای جنسی در ازدواج است.

■ 3- مقایسه با دیگران: در این روش فرد با مقایسه رفتار خود با نمونه هایی بدتر از سوی دیگران از عذاب وجدان خود کم میکند. "آنقدر تو این کشور دزدی میشه که از زیر کار در رفتن ما جلوش هیچی نیست".

■ 4- جابجایی یا تقسیم مسئولیت: فرد در این حالت مسئولیت را به گردن یک منبع خارجی می‌اندازد یا آن را میان جماعت بزرگی تقسیم می‌کند. در قتل عام "می لای" یک گروه از سربازان امریکایی پانصد غیر نظامی ویتنامی را شکنجه کردند، مورد تجاوز قرار داند، کشتند و بدن بعضی‌ها را مثله کردند. وقتی 14 نفر از افسران بابت این ماجرا محاکمه شدند مسئولیت را به گردن مافوق انداختند و البته رفع اتهام هم شدند!

■ 5- انسانیت‌زدایی از قربانی: منطق کلی این روش مادون انسان در نظر گرفتن سایرین است. هرچه کیفیت انسانی قربانی بیشتر خدشه دار شود، آسیب رساندن به او سهل‌تر میشود. کاکاسیا خواندن برده ها، کم عقل دانستن زنان و... در واقع پیش درآمدی برای همین رفتارهاست.

■ 6_ مقصر دانستن قربانی: در این روش خود قربانی مسبب اصلی شرارت قلمداد میشود. کارگرانی که بدرفتاری کارفرما را دلیل دزدی خود میدانند، متجاوزی که میگوید سر و وضع قربانی تحریک آمیز بوده نمونه‌هایی ازاین مکانیسم هستند.

حمید مطهری

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.7K views19:30
باز کردن / نظر دهید
2023-05-04 23:06:18 ‍ آیا باور دارید مرز باریکی میان عشق و نفرت وجود دارد؟

دانشمندان بریتانیایی با انجام تحقیقات جامعی این امر را به صورت علمی ثابت کرده‌اند. زمانی که شما به دشمنتان نگاه می‌کنید نفرت همان مسیری را در ذهن می‌پیماید که عشق و این همان نتیجه‌ای است که محققان آن را در مجله معتبر «Public Library Of Science» به چاپ رسانده‌اند. سمیر زکی و جان پال رومایا از دانشگاه کولگ لندن، مدیریت این تحقیقات را بر عهده داشتند. آنها با اسکن مغزی افراد متفاوت موفق شدند نقشه فعالیت‌های ذهنی انسان‌ها را هنگام مواجهه با عوامل نفرت‌زا و عشق‌های هیجان‌انگیز ترسیم کنند. در گوشه‌ای از این گزارش آمده است؛ «این وابستگی دلیلی است برای اینکه چرا در زندگی عشق و نفرت تا این حد به یکدیگر نزدیک هستند. نتایج ما نشان می‌دهد در مغز، یک الگوی واحد از فعالیت‌ها در رابطه با کینه ورزیدن و علاقه داشتن شکل می‌گیرد.» در این آزمایش به 17 نفر از زنان و مردان عکس‌هایی از عشاق سابق، همکاران و رقبا، آشنایان و حتی برخی چهره‌های سیاسی و اجتماعی نشان داده شد. زمانی که چهره دشمنان به نمایش درمی‌آمد، محققان از MRI برای پیدا کردن الگوی متمایزی در مغز استفاده می‌کردند. پروفسور زکی و رومایا این الگو را «مدار نفرت» نامیدند. همچنین فعالیت‌هایی از «مدار نفرت» در همان بخشی از مغز که پیشتر «مدار عشق» در آنجا یافت شده بود، شناسایی شد. زکی در این رابطه عنوان کرد؛ «تقریباً همان فعل و انفعالاتی که در آزمایش‌های مربوط به عشق و علاقه به آنها دست یافتیم، در مورد نفرت نیز صدق می‌کرد. من تا حدودی شگفت زده شدم که چطور عشق می‌تواند تغییر شکل دهد و به نفرت تبدیل شود.»
به گفته این محققان هنگام رودررو شدن با شخصی که از آن تنفر دارید، بخشی از مغز فعال می‌شود که این بخش، ناحیه مربوط به نقد و نکوهش (البته با اندیشه صحیح) رفتارهای احتمالی افراد است.
چنین کنش‌های مغزی در پوتامن و اینسولا – دو ناحیه‌ای که هنگام مشاهده فرد مورد علاقه فعال می‌شوند – نیز رخ می‌دهد. به گفته زکی، دانشمندان منطقه مربوط به اعمال پرخاشگرانه و شرایط پریشانی‌آور را به یکدیگر مربوط دانسته‌اند. اما تفاوت بزرگی در این بین وجود دارد. بخش بزرگ‌تری از قشر مخ – منطقه مربوط به قضاوت و نتیجه‌گیری – زمان عشق غیرفعال می‌شود اما در زمان نفرت نه. این شاید مصداق جمله معروف «عشق انسان را کور می‌کند»، باشد. در جای دیگری از تحقیقات آمده با وجودی که هر دو احساس حواس و مناطق یکسانی را درگیر می‌کند، اما انسان‌های عاشق در مورد شریک‌شان کمتر قضاوت می‌کنند یا خرده می‌گیرند، اما زمان روبه‌رو شدن با رقیب نفرت انگیزشان بیشتر در این موارد تمرکز می‌کنند؛ «به‌نظر می‌رسد در زمینه نفرت، شخص مورد تنفر می‌خواهد قضاوت شما را در مجموع کارها و اعمالش ببیند، هر چند بیشتر این مسائل به نوعی به آسیب رساندن ختم می‌شوند.» طبیعی است مثل هر نظریه و تحقیق دیگری، نتایج منتشرشده این آزمایش هم مخالفان یا موافقان خود را داشته باشد. به عنوان مثال دکتر کامرون کارتر استاد روانشناسی و مدیر مرکز منابع تصویری دانشگاه کالیفرنیا در دیویس با طرح این پرسش نظرش را مطرح می‌کند؛ «آیا این مطالعات با چیزهایی فراتر از نشان دادن عکس فرد مورد نفرت هم، همین نتایج را به دست می‌دهد؟» وی می‌گوید؛ «به نظرم جالب است و البته آزمایشی مقدماتی انجام شده. آنها فعالیت‌های متفاوت را در بخش‌های متفاوت مشاهده کرده‌اند و سپس در مورد اینکه این فعالیت‌ها چه مفهومی می‌دهند، تفکر کرده‌اند.» طبق ادعای زکی تجربیات وی این مطلب را می‌رساند که نفرت بیشتر محاسبه‌گر است در حالی که عشق اعتمادگر است.کارتر می‌افزاید؛ «افراد آزمایش‌های مختلفی را انجام داده‌اند که حالات و چهره‌های گوناگون در آن دخیل بوده؛ چهره افراد داخل گروه، چهره افراد خارج گروه، چهره افراد خندان، چهره افراد نژادهای متفاوت. اما این انسان‌ها نمی‌توانستند استنتاج مطمئنی از آن چهره‌ها داشته باشند.»او به این نکته اشاره می‌کند که در آزمایش زکی و رومایا با حداکثر سرعت از داوطلبان پرسیده‌اند چه احساسی نسبت به چهره نمایش داده شده دارند و سپس اسکنر را فعال کرده‌اند.
با این وجود تیم تحقیق مایل است از نتایج به دست آمده به عنوان راهنمایی برای آزمایش‌های بعدی استفاده کند؛ «ما آزمایش‌های اکتشافی زیادی برای پیگیری داریم و حتی یکی از آنها می‌توانند مطالعه عشق باشد. به عنوان مثال عشق‌های رمانتیک مستقیماً به یک شخص ربط پیدا می‌کنند، اما نفرت می‌تواند به یک گروه یا فردی از اعضای آن گروه مربوط باشد.» برای زکی چنین چیزی کینه و عداوت را بسیار پیچیده‌تر از عشق نشان می‌دهد.

l عضو شوید l
@Philosophers2
2.0K views20:06
باز کردن / نظر دهید
2023-05-04 12:29:54 ‍ زمانی یک محصل مشتاق بود که می‌خواست خرد و بصیرت را به دست آورد. در پی تدبیر، نزد سقراط خردمندترین مرد شهر رفت. سقراط مسن بود و معلوماتی در باب بسیاری مسائل داشت. آن پسر از دانای شهر پرسید چگونه می‌تواند به چنین مرتبه استادی دست یابد. چون سقراط مردی کم حرف بود ترجیح داد صحبتی نکند و فقط با مثالی پاسخ او را بدهد.
او پسرک را به ساحل دریا برد و در حالی که هنوز لباس‌هایش را بر تن داشت مستقیم به داخل آب رفت. او عاشق این بود که کارهایی این چنین غریب انجام دهد، مخصوصاً وقتی که قصد اثبات موضوعی را داشت. آن شاگرد به سرعت از دستور او پیروی کرد و به داخل دریا قدم گذاشت و به سقراط در جایی که آب دقیقاً زیر چانه آنان بود ملحق شد. سقراط به چشمان محصلش عمیقاً نگریست و سر او را با تمام قدرت به زیر آب فشار داد.
متعاقب آن، کشمکش در گرفت و درست پیش از آن که جانی گرفته شود، سقراط اسیرش را رها کرد. پسر سریعاً سرش را از آب خارج کرد و با حالت خفگی از آب شور و نفس نفس زنان، به اطراف به منظور پرسش کردن و تلافی کار سقراط نگریست. شاگرد حیرت زده دید که پیرمرد صبورانه در ساحل منتظرش است. وقتی شاگرد به ماسه‌ها رسید، خشمگینانه فریاد زد: «چرا سعی کردی مرا بکشی؟» مرد دانا به آرامی با سؤالی پاسخ او را داد: «پسر وقتی زیر آب بودی، و اطمینانی از فردای خود نداشتی، چه چیزی را بیش از همه در دنیا می‌خواستی؟»
شاگرد چند لحظه تأمل کرد، بعد به بینشی رسید. به نرمی گفت: «می‌خواستم نفس بکشم.» سقراط که حالا با لبخندی بزرگ موضوع را برای پسرک روشن می‌کرد دلجویانه به پسر نگاهی کرد و گفت: «آها، وقتی خرد و بصیرت را به شدت تنفس کردن خواستی، آن زمانی است که آن را به دست خواهی آورد.»

#اریک_ساپرستون

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.7K views09:29
باز کردن / نظر دهید
2023-05-03 23:24:44 ‍ ■ مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند.
هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت.
اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. (گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تامرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند…)
پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ ریختند و به شدت تشنه بودند.
در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی باسنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود.
رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟"
دروازه‌بان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."
- "چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم."
دروازه ‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: "می‌توانید وارد شوید و هر چقدر دلتان می‌خواهد بنوشید."
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."
مسافر خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد.
ازنگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد.
پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌ای رسیدند.
راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد.
مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود وصورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: " روز بخیر!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم . من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد.
مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
مرد گفت: بهشت!
بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند وگفت:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود! "
آن مرد گفت: کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند!!! چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...

#شیطان_و_دوشیزه_پریم
#پائولو_کوئلیو

l عضو شوید l
@Philosophers2
2.0K views20:24
باز کردن / نظر دهید
2023-05-03 19:46:08
اگر درنگ کنیم و در انتقاد از آنچه مسلما بخشی از میراث فکری ماست بی پرده سخن نگوییم، مسئولیت این تفرقه ی دردناک و شاید مرگبار به گردن ما خواهد بود.

اگر به پاره ای از آن میراث بی رغبتی نشان دهیم، ممکن است به نابودی همه ی آن یاری داده باشیم.

#کارل_پوپر
#جامعه_باز_و_دشمنان_آن
برگردان #عزت_الله_فولادوند

l عضو شوید l
@Philosophers2
1.7K viewsedited  16:46
باز کردن / نظر دهید