Get Mystery Box with random crypto!

فلسفه و ادبیات

لوگوی کانال تلگرام philosophers2 — فلسفه و ادبیات ف
لوگوی کانال تلگرام philosophers2 — فلسفه و ادبیات
آدرس کانال: @philosophers2
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 10.55K
توضیحات از کانال

برترین مطالب ادبی و فلسفی
@Hichism0 برای تبلیغات به این آیدی پیام دهید
کانال های پیشنهادی
@Philosophy3 فلسفه
@Ingmar_Bergman_7 اینگمار برگمان
@bookcity5 شهر کتاب
@audio_books4 کتاب صوتی
@Philosophicalthinking فلسفه خوانی
@TvOnline7 فیلم و سریال

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2023-03-15 18:58:06 ■‍ وقتی دو نفر عاشق هم میشن، این عشق واسه هر دو یکی نیست... یکی شدیدتر عشق می‌ورزد و دیگری ضعیف‌تر و فردِ ضعیف‌تر، فردی است که بدونِ فکر، عشق می‌ورزد؛ با بی‌فکریِ تمام...

ایثار 1986
#آندری_تارکوفسکی

(The Sacrifice)

l عضو شوید l
@Philosophers2.
1.0K views15:58
باز کردن / نظر دهید
2023-03-09 17:09:46 ⁠ تنوعی که در قواعد اخلاقی وجود دارد شخص نمی تواند بگوید که یک نوع از اعمال صحیح و نوعی دیگر از اعمال غلط است مگر آن که قبلاً راهی برای تشخیص مزیت برخی از قواعد اخلاقی بر برخی دیگر یافته باشد. شخصی که جهان دیده نباشد طبعاً میل دارد که این مسئله را خیلی آسان حل کند: قواعد اخلاقی جامعه ی خودش صحیح، و آنچه با آن قواعد منافات داشته باشد مردود است. مخصوصاً داشتن این نظریه برای اشخاصی که یک منشأ مابعدالطبیعه برای قواعد اخلاقی خود قائل اند ساده است. این اعتقاد مبلغین مسیحی را بر آن داشت که بگویند در سیلان " تمام مردم شریر و بدکارند و متوجه بدکاری تولیدکنندگان پارچه در انگلستان که با استثمار کودکان ثروتمند شده بودند و از میسیون های مذهبی حمایت می کردند به امید آن که «بومیان» به پوشیدن پارچه های پنبهای روی آورند، نشوند. ولی هنگامی که مجموعه های مختلف قوانین اخلاقی هر یک برای خود منابع عالیه ای ادعا کنند، قبول یکی از آن ها برای فیلسوف کار مشکلی است مگر آن که به دلیلی بتوان آن را برتر از
سایرین دانست.

#برتراند_راسل
#اخلاق_و_سیاست_در_جامعه

l عضو شوید l
@Philosophers2
863 views14:09
باز کردن / نظر دهید
2023-03-07 10:04:16 ‍ سرشت انسان ترکیب یافته است از دو گرایشِ نیک و بد؛

این دیگر مربوط به جوّ اجتماعی است که به کدام یک از این دو گرایش امکانِ رشد بدهد.

در یک اجتماعِ مشوّش، طبیعتِ گرایش به بد، تقویّت خواهد شد که کلاه شخص در پسِ معرکه نماند.
در چنین اجتماعی، ضعیف‌ترها و نجیب‌ترها پامال می‌شوند. به این سبب است که مذاهب و اخلاق و قانون، کوشش داشته‌اند که در حدّ ممکن، خوی تجاوزگر بشر را دهنه بزنند، ولی اگر کمتر موفّق شده‌اند، به آن علّت بوده که ترکیبِ انتظام اجتماعی به گونه‌ای نبوده است که تجاوزگران را به جای خود بنشاند.

بشر ذاتاً تمایل به خوی خودپرستانه دارد، که در گذشته به نام «آز» و «نفْس» معروف بود. اگر این گرایش در شرایطی تحت قاعده بماند و مهار گردد، برای آن است که نظم اجتماعی آن را رام کرده.

تربیت اجتماعی انتظارش آن بوده که فرد را قانع کند به اینکه رعایت حقوق دیگران، در نهایت به سودِ خودِ او تمام خواهد شد.
این رفتاری است که در دنیای جدید آن را روش متمدّنانه می‌خوانیم.
هیچ جامعه‌ای در دنیای امروز نمی‌تواند بی‌رعایتِ حدّاقل اصول تمدّن، سامان بگیرد، و در ردیف کشورهای قابل مراوده درآید، ولی دنیای جدید، با همه‌ی ادّعاها و با وجود سازمانهای تمشیّت‌گرِ بین‌الملل، هنوز دور از آن است که به خواست بنیادی بشر جواب مساعد بدهد.
یک خطّ باریک در این میان هست. از یک سو انسان‌ها، همگی با هم برابرند، برای آنکه تفاوت خلقتی با هم ندارند.
از سوی دیگر نابرابرند، زیرا تفاوتِ هوش و استعداد، و نیروی بدنی، آنها را از هم جدا می‌کند.
باید میان این دو حالت معادله‌ای برقرار گردد تا هر کسی در حدّ استحقاقِ خود، از حدّاقل حقوق انسانی محروم نماند.

#محمدعلی_اسلامی‌ندوشن

l عضو شوید l
@Philosophers2
792 viewsedited  07:04
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 23:22:42
در اپیزود هشتم «پادکست تاریخ دراما» بشنوید:

ایران در «جنگ جهانی اول»
شرح قهرمانی‌ها ‌و فداکاری‌های ایرانیان در مقابل روسیه و انگلیس
اتحاد ایران و آلمان مقابل متفقین
نقش جاسوس‌های خارجی: واسموس، گائوک، کاپیتان نوئل و...

با پادکست تاریخ دراما، تاریخ معاصر ایران را از مشروطه تا ۵۷ بشنوید و دنبال کنید.

در کست باکس بشنوید.
وب سایت رسمی پادکست تاریخ دراما

@tarikhdrama
122 views20:22
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 23:14:58 ‍ ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، آدم‌های معمولی‌ای هستند. حتی آن‌هایی که ما ابرانسان می‌پنداریم هم وقتی دست‌شویی می‌روند، وقتی می‌خوابند، آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد، آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند، می‌ترسند، دروغ می‌گویند، عرقِ‌شان بوی گند می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح، بوی خُسفه‌ی خَر!

بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی‌ِ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره‌ کار این بود که از آن‌ها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولاً این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.

در قدم بعد، سعی کردم به‌ آنها نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، نیازهای طبیعی‌ خودم را دارم.
عصبانی می‌شوم، غمگین می‌شوم، گرسنه می‌شوم، دستشویی میروم، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ آدم‌ها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:

اول، احترام:
حتی جلوی پای یک پسربچه‌ی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند.

و بعد، راست‌گویی!
به عقیده‌ من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از راست‌گویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ‌ترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.

اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ آدم‌های دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
این‌هایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید.
به یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک شامپانزه‌ی تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!» همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی.

#دالتون_ترومبو

l عضو شوید l
@Philosophers2
220 views20:14
باز کردن / نظر دهید
2023-03-02 10:59:06 «ویلهلم! بدون عشق، دنیا چه معنایی می‌تواند برای قلبمان دربرداشته باشد؟ به گمانم درست مانند فانوسی جادویی بدون هیچ نوری جلوه گر باشد… به محض آن که شعله‌ای در آن وارد می‌کنید، بی درنگ متنوع‌ترین تصاویر بر روی دیوار ظاهر می‌گردد؛ و آن هنگام که همه این چیزها، تنها اشباحی بیش نباشد که در شرف عبور است، باید اقرار کرد که همین اشباح قادرند سعادت ما را، آن هنگام که در کنارشان حضور یافته‌ایم فراهم آورند، و ما نیز مانند پسران خردسالی شگفت زده و حیران، در برابر این تظاهرات خارق‌العاده، مسحور بر جای می‌مانیم.»

«از آن هنگام به بعد، آفتاب، ماه، ستارگان، می‌توانند به هر شکلی که مایلند، به نظم آیند! دیگر حتی نمی‌دانم چه هنگام روز است، و چه هنگام شب از راه رسیده است… عالم هستی در اطرافم، محو و ناپدید گشته است… چند وقت بعد: آخر چرا بایستی آنچه موجب سعادت و خوشبختی بشر می‌شود، به همان اندازه، به عنوان سرچشمه بدبختی و سیه روزی او نیز به شمار رود…؟»

«افسوس! چه خلأئی! چه خلاء وحشتناکی در سینه‌ام حس می‌کنم!... اغلب می‌اندیشم:"چنانچه می‌توانستی تنها یک بار، یک بار، او را بر سینه ات بفشاری، آن گاه یقیناً همه این خلاء پر می‌شد…"»

«تمایل طبیعی بشریت، ما را وسوسه می‌کند که دست خود را پیش بریم… مگر کودکان نیز به سهم خود، همواره سعی ندارندآن چه را مشاهده می‌کنند، به سرعت چنگ زنند و در مشت خود نگاه دارند؟ پس من چه…؟»

«آه، این را نیک می‌دانستم که مرا دوست می‌داری! نخستین نگاه‌هایت، آن نگاه‌های سرشار از روح و جان، آن نخستین فشردن دستت، این را به من آگاهی داد…»

«چه اهمیت دارد که آلبرت شوهرت باشد؟! شوهر…! این برای این جهان خواهد بود… و برای این جهان نیز، من با دوست داشتنت، مرتکب گناهی می‌گردم: با میلی عمیق برای بیرون کشیدنت – چنانچه در توانم می‌بود! - از میان بازوان او، تا تو را به میان آغوش خویش بازگردانم…! باشد! گناه معنا دهد! از این بابت، خود را کیفر می‌کنم. اما من این گناه را چشیده‌ام: در همه لذات آسمانی اش…! من ضماد حیاتبخش را در وجود خویش تنفس کردم، و نیروی آن را در قلبم جاری ساختم… از آن لحظه به بعد، تو به من تعلق یافتی!»

«امان از دست شما جماعت عاقل. احساس زدگی! مستی! جنون! شما ادم‌های منزه و پاک خونسردید و بی اعتنا؛ و با همین خونسردی و بی اعتنایی مست را سرزنش می‌کنید و دیوانه را تحقیر؛ و مثل زاهد دامن می‌کشید و رد می‌شوید و مثل واعظ شکر می‌کنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریده است. من بیشتر از یکبار مست بوده‌ام و شوریدگی ام با جنون خیلی فاصله نداشته است و از هیچ‌کدام از این حالات هم پشیمان نبوده‌ام و با معیارهایی که دارم عمیقاً فهمیده‌ام که مردم هر ادم فوق معمولی را که به کاری بزرگ و یا در ظاهر ناممکن دست زده از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کرده‌اند؛ و اما در زندگی عادی هم تحمل می‌خواهد که در واکنش به هر ازادمنشانه و نجیبانه و نامنتظری بشنوی این بابا مست است! دیوانه است! ای شما هوشیاران شرم کنید! شرم کنید ای شما فرزانگان!»


#رنج_های_ورتر_جوان
#یوهان_ولفگانگ_فون_گوته

l عضو شوید l
@Philosophers2 .
796 viewsedited  07:59
باز کردن / نظر دهید
2023-02-26 09:33:40 ‍ «اینها چه آدم‌هایی هستند که همه جانشان به تشریفات بند است و تمام فکر و ذکرشان در طول سال به اینکه از چه راه می‌توانند حتی شده یک صندلی به شاه نزدیک تر بنشینند! و تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه برعکس، دارند…»

«خل اند که نمی‌بینند جا و مقام خیلی هم تعیین کننده نیست، و اویی که در صدر می‌نشیند، اغلب اوقات نقش اول را ندارد، چه بسا شاه که وزیرش، و چه بسیار وزیر که منشی اش او را اداره می‌کند! پس صدر نشینی حق کیست؟»

«هیچ نه انگار صدبار تصمیم گرفته‌ام به گردنش بیاویزم! خدا می‌داند چه دردی دارد ین همه دل فریبی را در دسترس ببینی و دستت بسته باشد. آن هم جایی که دست یازیدن طبیعی‌ترین کشش بشری است. مگر بچه‌ها به هوای هر آنچه دلشان طلبید، دست دراز نمی‌کنند؟.... و من؟»

«خدا می‌داند که با این آرزو؛ و گاه حتی با این امید به بستر رفته‌ام که دیگر بیدار نشوم و باز صبح چشم باز می‌کنم و آفتاب را می‌بینم و حالی فلاکت بار به من دست می‌دهد، کاش دمدمی بودم. در آن صورت گناه را به گردن …»

«همهٔ بزرگان و آموزگاران و مربیان برآنند که بچه خودش نمی‌داند چرا می‌خواهد؛ ولی این که بزرگ‌ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می‌کنند و مثل بچه نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و تو سری تن در می‌دهند، واقعیتی ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!»

«من این داوری ام را رک و راحت با تو در میان می‌گذارم، چون می‌دانم در جوابم بسا تأیید کنی اساساً آدم‌هایی خوشبخت ترند که بچه وار فارغ از غم فردا زندگی می‌کنند و به هر جا که می‌روند عروسکشان را با خودشان می‌برند و رخت به تنش عوض می‌کنند و به هوای نان قندیِ مادر با همهٔ احترام جلوی صندوق خوراکی بالا و پایین می‌روند، وقتی هم که بالاخره به این آرزوی دلشان رسیدند، دو لُپّه می‌خورند و داد می‌زنند: باز هم! این آدم‌ها مخلوقاتی خوشبخت اند، و جز این قماش، کسانی هم که روی کار و کسب حقیرشان یک اسم دهن پر کن می‌گذارند و دنبال سود خود دویدن را با منت تمام کاری کارستان در راه رفاه جامعه جا می‌زنند ـ خوشا به حال آن‌ها که این عشوه‌ها را بلدند! ولی آن انسانی که فروتن است و از سر راستی کنه چنین راه و راسمی را می‌بیند، و می‌بیند هم که دستمایهٔ هر شهروندِ خوش نه بیش از این است که باغچهٔ خانه اش را باغ بهشت می‌گیرد، یا آن تیره روزترین بینوا هم خود اگر در زیر بار سختی از نفس بیفتد، میل به زندگی از سرش نمی‌افتد، و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیش تر ببیند، یک چنین انسانی خاموشی پیشه می‌کند و به دنیای عواطف خود پناه می‌برد و خوشبخت است، چرا که انسان است؛ و هر اندازه هم که در قید و بند باشد، در کنه دل احساس شیرین آزادی را نگاه می‌دارد و می‌داند هر وقت که خواست، در خود می‌بیند ترک این سیاهچال کند.»

#رنج_های_ورتر_جوان
#یوهان_ولفگانگ_فون_گوته

l عضو شوید l
@Philosophers2
845 views06:33
باز کردن / نظر دهید
2023-02-25 23:25:21
.
با ما در سوپر گروه هیوروتات در جهان فلسفه، هنر، ادبیات و سینما  همراه شوید.

لینک ورود

https://t.me/+xsDX9myQ3iI5MDc0
https://t.me/+xsDX9myQ3iI5MDc0
236 views20:25
باز کردن / نظر دهید
2023-02-25 23:24:31 ■ از دیدگاه من داشتن چنین پدری امتیازی بس بزرگ است، زیرا کشاورزانی که او برای آنان وعظ می گفت، (آخر پدرم پس از چند سال زندگی در دربارِ آلتنبورگ در سالهای آخر کشیش شده بود) عنوان می داشتند که بی شک فرشته نیز سیمایی چون پدرم دارد. به این ترتیب به مساله ی نژاد می رسم. من نجیب زاده ای لهستانی و از خونی پاک هستم* که حتی قطره ای خون پلید، یعنی کم ترین حد از خون آلمانی، نیز با آن در نیامیخته است. اگر ژرف ترین تضاد وجود خود، یعنی همان رذالت ناگسستنیِ غرایز را بکاوم، پیوسته مادر و خواهران خود را می یابم و باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا می دارند تا این لحظه وحشت غیرقابل وصفی را در وجودم جاری می سازد، یعنی در این جا ماشین کامل دوزخ با اطمینانی تزلزل ناپذیر در لحظاتی کار می کند که ممکن است از شدت جراحت مرا غرق در خون سازد، یعنی آن والاترین لحظه های من...، زیرا در آن حال هیچ قدرتی برای دفاع از خود در برابر این افعیان وجود ندارد... آمیختگی فیزیولوژیک سبب ناهارمونی پیشینی می گردد**... اما اعتراف می کنم که ژرف ترین تقابل با «بازگشت جاودان»، یعنی همان اندیشه ی ورطه ها، پیوسته وجودِ مادر و خواهرم است. اما در مقام فردی لهستانی وابستگی هولناکی به نیاکانم دارم. باید سده ها به گذشته بازگشت تا بتوان نجیب ترین نژاد روی زمین را به آن گونه که من توصیف می کنم، در بین توده ها با غریزه ای پاک یافت. من علیهِ هر آنچه که امروز اشرافیت می نامند، احساس همدلی برتری جویانه دارم و حتی به این قیصر جوان آلمان افتخار آن را هم نمی دهم که درشکه چیِ من باشد. تنها به یک شرط است که کسی همچون خود را به رسمیت می شناسم و با سپاسگزاری ژرف آن را بیان می دارم. خانم کوزیما واگنر سرشتی به نهایت نجیب دارد و برای آن که جان کلام را بیان کنم، می گویم که ریشارد واگنر بیش از همگان با من خویشاوند بود... باقی سکوت است***... تمامی مفاهیمِ حاکم بر میزانِ خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمی توان به طرحِ آن ها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است و این نشانه ای از نهایتِ گستاخی است که آدمی با پدر و مادرش خویشاوند باشد. سرشت های متعالی سرمنشایی بسیار کهن تر دارند و بر اساس آن باید آنان را گرد هم آورد، ذخیره و پس انداز کرد. فردیت های بزرگ، پیرترین ها هستند و من این نکته را در نمی یابم، اما شاید ژولیوس سزار پدر من باشد یا اسکندر، این دیونیزوسِ مجسم... 
 در این لحظه که می نویسم، نامه رسان برایم سرِ دیونیزوس**** را آورده است...


#فردریش_نیچه
#این_است_انسان
#بهروز_صفدری

.l عضو شوید l
@Philosophers2
258 views20:24
باز کردن / نظر دهید
2023-02-13 23:13:58 ‍ بعضی از تاریخ‌های فلسفه مطالب را دقیقاً روشن نمی‌کنند، زیرا تا نویسنده خودش فلسفه نخوانده و به مسائل فلسفی نیاندیشیده باشد، هیچ سر در نمی‌آورد که چه عواملی ممکن است دیگری را به اندیشیدن درباره‌ی آن افکار واداشته باشد. نمی‌تواند بیاندیشد که فیلسوفان کوشیده ‌اند به چه پرسش‌هایی پاسخ گویند یا آن‌ها را تحلیل کنند یا مورد بحث قرار دهند. این قبیل نویسندگانِ #تاریخ_فلسفه فقط به رونویسیِ مطالب اکتفا می‌کنند. مثلا می‌گویند: دکارت چنین گفت و اسپینوزا چنان، اما هیوم فکر نمی‌کرد که هیچ کدام درست گفته اند. این کاری است بی‌روح. اگر شب‌ها بی‌خوابی نکشیده باشید و با مسائل فلسفی کلنجار نرفته باشید، ممکن نیست بتوانید درباره‌ی این موضوع حرفی بزنید. اینکه #فلسفه چیست، خود پرسشی فلسفی است که مردم عادی پاسخ‌های روشنی برای آن ندارند. برای نوشتنِ تاریخِ فلسفه‌ای که روشن‌کننده باشد، باید کوشید مسائل را تا حد امکان از درون نگریست. باید کوشید با تخیل خود به عوالم روحی فیلسوفان مورد بحث وارد شد. باید کوشید به معنای مفاهیمی که ذهن آن‌ها بدان‌ها اشتغال داشته پی برد، تا بتوان درک کرد که در کانون اندیشه‌ی آنان چه بوده است. وگرنه بدونِ این‌ها واقعاً تاریخ اندیشه‌ها نخواهد بود. من علاوه بر توجه به اندیشه‌های فلسفی، به اندیشه‌های اجتماعی، سیاسی و هنری نیز تمایل داشتم. در این قلمرو نیز اگر خود با این موضوع‌ها درگیر نباشید، اگر گرفتار چنین مسائلی نباشید، هرگز نخواهید توانست درباره‌ی اشتغال فکری دیگران تاریخ معتبری بنویسید.

#آیزایا_برلین
#در_جست‌و‌جوی_آزادی
■ مصاحبه‌های #رامین_جهانبگلو با آیزایا برلین

l عضو شوید l
@Philosophers2
909 views20:13
باز کردن / نظر دهید