Get Mystery Box with random crypto!

اندیشه

لوگوی کانال تلگرام andiiishe — اندیشه
آدرس کانال: @andiiishe
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 29.21K
توضیحات از کانال

«اگر همهٔ ما یکسان بی‌اندیشیم، در واقع نمی‌اندیشیم.»
- والتر لیپمن

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 3

2024-02-19 20:58:43 - چرا قذافی سقوط کرد؟


یکم: قذافی زمانی در لیبی به قدرت رسید که جمعیت این کشور یک و نیم میلیون نفر بود و تولید نفت خامش روزی سه میلیون بشکه. با این جمعیت کم و این پول هنگفت می‌شد لیبی را به بهشت روی زمین تبدیل کرد اما قذافی ترجیح داد که تقریباً همهٔ این درآمد هنگفت را صرف حمایت از گروه‌های تروریستی در چهار گوشهٔ جهان کند.

دوم: اوج قساوت قذافی، قتل عام تقریبا سه هزار زندانی سیاسی در زندان ابوسلیم طرابلس بود؛ اینها زندانیانی بودند که مشغول گذراندن احکام زندانشان بودند. سال ها بعد، دادخواهی خانواده‌های همین قربانیان جرقهٔ انقلاب علیه قذافی را زد و دودمان او را بر باد داد.

سوم: قذافی برای بیش از چهل سال مشغول مهندسی اجتماعی در کشورش بود. مردم لیبی عملاً در حکم خوکچه‌های آزمایشگاهی او بودند. هیچ دیکتاتوری به اندازهٔ قذافی بنیان‌ها و ساختارهای متعارف سیاسی و اجتماعی را زیر و رو نکرد. این تجربیات احمقانه که زیر نام انقلاب انجام می‌شدند جز مصیبت و فاجعه چیز دیگری به دنبال نیاوردند.

چهارم: قذافی به دلیل حمایتش از تروریسم بین‌الملل و عدم تحویل بمب‌گذار هواپیمای پان‌آمریکن که موجب مرگ حدود دویست انسان بیگناه شده بود، مردم لیبی را وادار به تحمل تحریم‌های بین‌المللی کرد. این دوره از تحریم‌ها حدود ده سال طول کشیدند که ماحصل آن پایین آمدن سطح رفاه عمومی، فقیر‌تر شدن مردم و افزایش نارضایتی عمومی از رژیم بود.

پنجم: قذافی گرچه پی برده بود که بدون اصلاحات اقتصادی و سیاسی رژیمش دوام پیدا نمی‌کند و به جناح اصلاح‌طلب رژیمش هم اجازهٔ فعالیت داده بود اما از پشت پرده چوب لای چرخ آن‌ها می‌گذاشت و نهایتاً هم بساط آن‌ها را کاملا برچید و با این کار بر شدت نومیدی و نارضایتی عمومی افزود.

ششم: قذافی عاقبت پس از چهل و دو سال حکمرانی با مردمی روبرو شد که علیه او به پا خاسته بودند. او تصمیم به سرکوب آن‌ ها گرفت. وی چنین ارزیابی کرده بود که آمریکا و انگلستان به دلیل تجربیات ناگوار اخیرشان در افغانستان و عراق حاضر به دخالت نظامی در لیبی نخواهند شد و لذا او می‌تواند با خیال راحت مردم لیبی را سرکوب کند؛ اما این ارزیابی‌اش کاملاً غلط از کار درآمد و شورای امنیت سازمان ملل متحد ضمن اعلام منطقهٔ پرواز ممنوع بر فراز خاک لیبی به دولت‌های غربی اجازهٔ دخالت نظامی در لیبی را داد. مردم لیبی هم تحت حمایت نیروی هوایی نیروهای غربی توانستند نظام قذافی را ساقط کنند.


برگرفته از کتاب ظهور و سقوط قذافی،
ترجمهٔ بیژن اشتری
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
26.9K views17:58
باز کردن / نظر دهید
2024-02-16 21:48:19 - اولین روضه‌خوانی


اولین روضه‌خوانی که روضهٔ دوره‌ای را در تهران مرسوم کرد، «آقانور» بود. پیری او را به یاد می‌آورم. قدی کوتاه، کمی چاق، محاسنی ‌بلند و مثل برف سفید داشت. عمامه‌اش مشکی و لباس معمولی روحانی به تن می‌کرد. مردم می‌گفتند نور از آقا می‌تراود.

هیچکس نام واقعی او را نمی‌دانست. مردم خیلی به او اعتقاد داشتند. تا پیش از آقانور، روضه‌ها معمولاً یا در ایام عزاداری و یا به مناسبت نذر و امثال آن خوانده می‌شد. و این آقانور بود که روضه را تابع نظم و قانون کرد. خیلی مجلس داشت و به همین مناسبت روضه‌هایش بسیار کوتاه (تقریبا ۲ تا ۵ دقیقه) بود. مردم به همین هم راضی بودند و صِرف حضور آقانور را در خانهٔ خود، باعث سلامتی و خوشبختی می‌دانستند.

به محض این که روی صندلی (به جای منبر) می‌نشست، یک استکان چای یا قَنداغ به دستش می‌دادند و استکان را دهان می‌برد و لب خود را با آن آشنا می‌کرد و گاهی چند قطره‌ای از آن را می‌نوشید و بقیه را پس می‌داد.

همسایه‌ها و بیمارداران هر یک مقداری از چای یا قنداغ آقا را برای سلامتی بیمار خود همراه می‌بردند.

آقانور با الاغ حرکت می‌کرد و همیشه یک نفر دنبالش بود.

همراه او را پامنبری می‌نامیدند. چون به غیر از اینکه از الاغِ آقا نگهداری می‌کرد، بعضی اوقات در داخل مجلس پای منبر آقا هم می‌ایستاد و بعضی مرثیه‌ها را دوصدایی با هم می‌خواندند. همین پامنبرخوان‌ها بودند که پس از چندی، خود روضه‌خوان می‌شدند و یکی از آن‌ها همسایهٔ دیوار به دیوار ما بود، که ۶ - ۷ سالی هم از من بزرگتر بود.

الاغِ آقا خیلی خوب خورده و پرورده و در ضمن ناآرام و چموش بود. علت نارضایتی حیوان هم این بود که کسانی موهای بدن حیوان را می‌کندند و داخل مخمل سبز می‌گذاشتند و پس از دوختن، آن را برای رفع چشم‌زخم به گردن اطفالشان می‌آویختند، و چون حیوان از کندن موهای بدنش ناراحت بود، کسانی و به خصوص بچه‌هایی را که به او نزدیک می‌شدند، گاز می‌گرفت!

یکی از این بچه‌ها، خواهر کوچک من بود که خیلی هم بچهٔ ناآرامی بود. الاغ شکم او را به دندان گرفته بود و با صدای فریاد بچه به کوچه دویدیم و با زحمت او را از دندان حیوان نجات دادیم و هنوز پس از حدود ۶۰ سال، جای دندان الاغ روی پوست شکم او پیداست!

باری، کار آقانور خیلی سکه بود. غیر از خانه‌های شهری، باغ و ساختمانی در زرگنده داشت که به آلمان‌ها اجاره داده بود (پیش از جنگ بین‌الملل دوم). آن موقع آلمان‌ها خیلی در ایران بودند و در زمینهٔ صنعت و تجارت بسیار فعال بودند و معلوم است در کارهای سیاسی و تبلیغاتی به همچنین. روز دوازدهم هر ماه قمری، منزل ما روضه بود و آقانور هم دعوت داشت. یکبار در اوائل سال ۱۳۲۰ آقانور پیش از شروع روضه، مطلبی به این مضمون گفت:
«این هیتلر که در آلمان پیدا شده، هیت‌لُر است. از لرستان رفته و سید هم هست. نایب امام زمان است و ماموریت دارد همهٔ دنیا را فتح کند و به حضرت تحویل بدهد.»

البته، این‌ها مطلبی بود که آقانور می‌گفت و هیچکس در صحت آن شک نداشت. مدتی گذشت و متفقین، ایران را اشغال کردند و آلمان‌ها از کشور اخراج گشتند و ساختمان زرگندهٔ آقانور به انگلیس‌ها اجاره داده شد و مدت کمی پس از اشغال ایران، روزی را به یاد می‌آورم که آقانور همانطور که در خیابان‌ها و کوچه‌ها سوار بر الاغ به مجالس خود می‌رفت (و معلوم است در مجالس نیز) با صدای بلند اعلام می‌کرد که، شب جمعهٔ آینده، زلزلهٔ شدیدی در تهران به وقوع می‌پیوندد و فقط کسانی که به امامزاده‌ها و اماکن مقدس پناه ببرند در امان خواهند بود.

معلوم است که آن شب، تهران به کلی تخلیه شد. ما هم با خانواده و با گاری به شاه‌عبدالعظیم رفتیم و علت آن بود که ماشین دودی به قدری شلوغ شده بود که مادرم ترسید ما زیر دست و پا له شویم. با این حال، بعضی از اشخاص که نتوانستند از شهر خارج شوند و به امامزاده‌ها بروند، در وسط خیابان‌ها خوابیدند.

آن شب زلزله نیامد، ولی ماه بعد که آقانور برای روضه به خانهٔ ما آمد، بدون این که کسی علت نیامدن زلزله را بپرسد، خودش گفت: «حضرت به خواب کسی آمده و پیغام داده که چون معلوم شد مردم خیلی مومن و باعقیده هستند، دستور دادم زلزله نیاید.» البته این را هم همه باور کردند. فقط پدرم که درویش هم بود، می‌گفت: انگلیسی‌ها می‌خواستند میزان نادانی ما را امتحان کنند، که با این ترتیب به مقصود خود رسیدند!

هیچکس حرف پدرم را باور نکرد و پای دشمنی تاریخی درویش‌ها با روحانیون گذاشتند. وقتی آقانور مُرد، در حقیقت تهران عزادار و تعطیل شد!

عباس منظرپور،
در کوچه و خیابان
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
28.3K views18:48
باز کردن / نظر دهید
2024-02-13 17:15:43 مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فراخواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می‌خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

- فروغ‌ فرخزاد
- با صدای فریدون فرخزاد

•• بیست‌وچهارم بهمن‌ماه، سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد.

@andiiishe
15.9K views14:15
باز کردن / نظر دهید
2024-02-12 15:44:30 - ما و ترومای ۵۷!


برآمدن جمهوری اسلامی از پسِ انقلاب نکبت ۵۷ عوارض مهلکی برای کشور ما به همراه داشت: رودها و دریاچه‌هایمان خشکیدند؛ جنگل‌هایمان به‌سوی نابودی تاختند؛ کشور به ورطۀ جنگی ویرانگر فروغلتید؛ جوانان پرپر شدند؛ پول ملی‌ بی‌ارزش شد؛ به بزرگ‌ترین کشور فرار مغزها بدل گشتیم؛ و به‌لحاظ بین‌المللی بی‌آبرو و منزوی شدیم. ادامه دادن این فهرست کار چندان دشواری نیست، اما هدف این نوشته پرداختن به ضایعه‌ای است که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده: ترومای روانی ۵۷.

انقلاب ۵۷ ورای همۀ آسیب‌هایش، ترومای روانی دهشتناکی را هم بر ما آوار کرد. اکثریت ما بعد آن، تا سال‌ها در مقابلۀ با حاکمیت به جامعه‌ای به‌شدت محتاط بدل شدیم. در وحشتناک‌ترین روزها هم از ایجاد هرگونه تغییر بنیادینی در ساختار حکومت می‌ترسیدیم. این بود که برای بیست سال به «اصلاحات» دل‌خوش کردیم. حالا که به عقب می‌نگریم، می‌بینیم همۀ شواهد نشان می‌دادند که خاتمی هم تحفه‌ای نبود. او یک آخوند بزدل بود؛ ویژگی‌هایی که هرگز با رهبری یک جنبش اصلاحیِ راستین جور درنمی‌آیند. ولی ما نمی‌خواستیم باور کنیم، نمی‌خواستیم بپذیریم که اصلاحات نشدنی است، نمی‌خواستیم بپذیریم که باید انقلاب کرد. آخرین باری که انقلاب کرده بودیم، فاجعه‌ای تمام‌عیار رخ داده بود، پس لابد این بار هم انقلاب وضع را بدتر می‌کرد، پس باید می‌نشستیم و ذره‌ذره اصلاح می‌کردیم، مهم هم نبود که این اصلاحات هزارسال طول بکشند، درهرحال نباید انقلاب می‌شد. این ترسِ از تغییر، از عوارض روان‌شناختی ترومای ۵۷ بود و بهای عظیمی بر ما و ایران‌مان تحمیل کرد.

با شلیک تیر خلاص به پیکر بی‌خاصیت اصلاح‌طلبان در دی‌ماه ۹۶، ترومایمان را یک گام بزرگ به عقب راندیم: «نه این حکومت اصلاح‌شدنی نیست، باید انقلاب کنیم.» بااین‌همه هنوز آثاری از آن تروما بر روان ما باقی است. ما نمی‌توانیم به‌راحتی اعتماد کنیم. حال‌آنکه انسان سالم در بسیاری از مواقع باید اعتماد کند. درواقع در مسیر زندگی اجتماعی چاره‌ای جز اعتماد کردن‌های گاه‌به‌گاه نداریم؛ وقتی به رستورانی می‌رویم، به رستوران‌دار اعتماد می‌کنیم، وقتی طلا می‌خریم، به طلافروش اعتماد می‌کنیم، وقتی با کسی دوست می‌شویم و وقتی دل می‌بازیم هم به افراد دیگری اعتماد کرده‌ایم. طی فعالیت در اینستاگرام یا تلگرام نیز باید به بستر این شبکه‌ها اعتماد کنیم. همین حالا که با فیلترشکن یا پراکسی این یادداشت را می‌خوانید هم به فیلترشکن یا پراکسی‌تان اعتماد کرده‌اید.

ما برای عبور از جمهوری اسلامی، گزینه‌هایی داریم، افرادی که هرکدام خوبی‌ها و بدی‌هایی دارند، هیچ‌کدام بی‌نقص نیستند اما مشکل اینجاست که چون از ترومای خمینی رنج می‌بریم، اعتماد کردن بدان‌ها را دشوار می‌یابیم، ازاین‌روست که برخی‌مان به آقای پهلوی هم نمی‌توانیم اعتماد کنیم. حال‌آنکه از یاد می‌بریم شرایط امروز ایران در دو متغیر مهم با شرایط سال ۵۷ متفاوت است:

متغیر نخست، بدیل بالقوۀ دوران گذار، رضا پهلوی است. رضا پهلوی، خمینی نیست. خمینی در سال ۴۲ آشکارا مخالفتش را با «رأی‌دهی زنان» و «به رسمیت شناختن سوگند افراد غیرمسلمان» ابراز کرده بود، او بارها به‌وضوح در مورد لزوم برقراری احکام اسلامی در جامعه سخن رانده بود. در سال ۵۷ هم صراحتاً گفته بود که هدفش برپایی «جمهوری اسلامی» است و تنها وقتی از او پرسیدند که این حکومت چه ویژگی‌هایی دارد، گفت «نظامی است شبیه به فرانسه» و پس‌ازآن کوشید ایده‌اش را بزک کند. به‌گمانم خمینی آن‌قدرها هم پنهان‌کار نبود، بلکه جامعۀ آن روز ما پرت تشریف داشت. حتی هیچ‌یک از روشنفکران و سیاسیون سکولاری که تمام‌قد از خمینی حمایت کردند نیز «رسالۀ فقهی» او را نخوانده بودند یا اگر هم خوانده بودند جدی‌اش نگرفته بودند. خطر فریاد می‌زد، ما گنگ بودیم.

اما متغیر دوم، متغیر سنگین‌تر، جامعۀ امروزی ماست. جامعۀ امروز ایران هیچ شباهتی به جامعۀ ۵۷ ندارد. مردمانش روی زمین سخت واقعیت راه می‌روند و می‌خواهند زندگی کنند. آنان دیگر به دستور فردی چون خمینی چشم‌بسته روی میدان مین نخواهند رفت؛ همین است که شعار «زندگی»، نگین‌وار در میانۀ حلقۀ طلایی «زن و آزادی» می‌درخشد.

اگر فردی بر «محتوای سکولار دموکراسی، تمامیت ارضی ایران، و حق انتخاب فرم نظام آتی توسط مردم» تأکید می‌کند، هرگز همدست آخوندها نبوده و به‌دنبال آرمان‌گرایی‌های پوچ هم نیست، اعتماد به او معقول خواهد بود. او می‌تواند با انسجام‌بخشی به نیروی انقلابی عظیم جاری در ایران، و ارتباط‌گیری با جهان، به حذف زودتر جمهوری اسلامی کمک کند.

در مسیر زندگی گاهی چاره‌ای جز اعتماد نداریم.  رژیم اما نمی‌خواهد ما اعتماد کنیم، نه به یکدیگر و نه به بدیلی برای گذار از این لجن‎زار.


میثاق همتی
تحلیل‌گر سیاسی
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
24.5K views12:44
باز کردن / نظر دهید
2024-02-10 12:46:28 در ویدیوی پایین دکتر غنی‌نژاد از وضعیت شکوفای اقتصادی ایران و رفاه دانشجویان در اواخر دوران پهلوی سخن می‌گوید؛ ضمن تماشای ویدیو بد نیست بریده‌هایی از واپسین کتاب محمدرضاشاه پهلوی، پاسخ به تاریخ را هم بخوانیم:

••• در ابتدای سلطنت من، قانون آموزش اجباری و رایگان از تصویب قوهٔ مقننه گذشت، اما کشور امکانات و وسایل اجرای آن را نداشت. انجام سپاه دانش و گسترده آموزش رایگان در سطح روستاهای کشور، گامی بزرگ در این راه بود. من آرزو داشتم که آموزش در همهٔ سطوح برای همهٔ ایرانیان رایگان باشد؛ به همین سبب اصل پانزدهم انقلاب شاه و ملت اعلام شد که بر طبق آن همهٔ دانش‌آموزان و دانشجویان در مقابل تعهد خدمت به دولت، و یا در محل و وظیفه‌ای که دولت معین نماید، از آموزش رایگان کامل برخوردار شوند. این تدبیر مخصوصاً برای دانشجویان بسیار مفید بود زیرا نوعی بیمه و تعهد دولت در مقابل آنان برای تهیهٔ شغل مناسب محسوب می‌شد. بر اثر اجرای این اصل مجموعاً ۷٫۴۰۰٫۰۰۰ نفر از آموزش رایگان بهره‌مند شدند که نزدیک به شش میلیون نفر آنان از تغذیهٔ رایگان در مدارس برخوردار بودند.

••• یکسال پیش تعداد دانشجویان ما در دانشگاه‌ها و مدارس عالی کشور نزدیک به ۲۰۰٫۰۰۰ تن و در خارج نزدیک به یکصد هزار تن بود که نیمی از گروه اخیر در ایالات متحدهٔ آمریکا به تحصیل اشتغال داشتند. پردیس دانشگاه نوبنیاد پهلوی در شیراز و دانشگاه اصفهان که هر دو در دست ساخت بودند، قرار بود از زیباترین و مجهزترین مجموعه‌های آموزش عالی در سرتاسر جهان شوند.

••• بیشتر دانشجویان ما علاوه‌بر آموزش رایگان از کمک‌هزینهٔ تحصیلی استفاده می‌کردند و طبیعتاً سن آنان اجازه نمی‌داد که بدانند بیست و چند سال پیش که هنوز متولد نشده بودند، کشورشان با چه تنگناها و چه دشواری‌هایی مواجه بود و آنچه را که داشتند و در اختیارشان بود کاملاً عادی می‌پنداشتند.

نجات بهرامی،
تحلیل‌گر سیاسی
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
29.3K views09:46
باز کردن / نظر دهید
2024-02-04 13:23:25 - پانزدهم بهمن‌ماه، زادروز «محمدعلی فردین»


محمد علی فردین، متولد ۱۵ بهمن ۱۳۰۹ در تهران و ازخانواده‌ای هنردوست در محلی بین خیابان شهباز سابق و خیابان ری به اسم ادیب الممالک، کوچهٔ صحت، به دنیا آمد. پدرش علی گل فردین، کارمند ادارهٔ تسلیحات و از بازیگران تئاتر، در کنار تقی ظهوری بود.

دوران ابتدایی را در دبستان ترقی در خیابان شهباز، و دوره متوسطه را در دبیرستان آذر در خیابان شاه‌آباد گذراند و موفق به اخذ دیپلم گردید، در سن ۱۸ سالگی راهی سربازی شد و دو سال در نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی خدمت کرد.

فردین در سن ۱۹ سالگی با دوشیزه مهری خمارلو ازدواج کرد. او تا پایان عمر به همسرش وفادار ماند. حاصل ازدواج آن‌ها چهار فرزند به نام‌های: سعید، سیاوش، عاطفه و آمنه بود.

وی مدتی هم به شکل حرفه‌ای به ورزش کشتی پرداخت. محمدعلی فردین از معدود قهرمانانی است که هم در کشتی آزاد و هم در کشتی فرنگی، عنوان قهرمانی ایران را نصیب خود کرده است.

فردین در سال ۱۳۳۸، بطور اتفاقی وارد سینما شد و در فیلم «چشمهٔ آب حیات» بازی کرد و به‌تدریج به شهرت رسید. در سال ۱۳۴۴ با بازی در فیلم «گنج قارون» ساخته سیامک یاسمی شهرت خود را صد چندان کرد. بعد از موفقیت چشمگیر گنج قارون، فردین به ستارهٔ محبوب و بی‌رقیب سینمای ایران بدل شد.

در سال‌های ۱۳۴۵ و ۱۳۴۷ به لبنان رفت، سفری که طی آن در دو فیلم سینمایی به نام‌های «مردی از تهران» و «طوفان بر فراز پاترا» بازی کرد، یک سال بعد به مهم‌ترین پروژهٔ سینمایی زندگی خود دعوت شد، فیلمی به نام «مردانه بکش» که محصول کشور ایتالیا بود، وی در این فیلم همبازی ستارگانی مشهوری چون فابیوتستی و اتوره مانی شد.

درسال۱۳۵۰ فردین درفیلم «همای سعادت» محصول مشترک ایران وهند بازی کرد که در این فیلم با بازی در کنار ستارگان هند (سانجیو کومار ، وحیده رحمان) بر محبوبیت خود افزود، این فیلم در هندوستان با نام «صبح و شام» به نمایش درآمد.

فردین پس از انقلاب اسلامی از فعالیت هنری منع شد. وی سال‌ها در مغازه‌اش در میدان ونک تهران به فروشِ فرش مشغول بود.

محمدعلی فردین روز پنج شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۹ در سن ۶۹ سالگی بر اثر ایست قلبی در منزل شخصی‌اش درگذشت.
ـــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
13.1K views10:23
باز کردن / نظر دهید
2024-01-27 18:19:50 - چرا حضور دوبارهٔ تراپ در کاخ سفید می‌تواند به‌ضرر جمهوری اسلامی تمام شود؟


با پیروزی ترامپ در انتخابات مقدماتی ریاست‌جمهوری آمریکا به نظر می‌رسد ماه عسل جمهوری‌اسلامی به پایان خود نزدیک شده است. ترامپ که مانند گذشته همان‌قدر پُر انرژی و سرحال ظاهر شده و بقول معروف «انگار تکان نخورده است» رژیم و رهبر آن پیر و فرسوده‌تر شده‌اند. این فرسودگی، مسئله‌ای نیست که شوخی بردار باشد. فرسودگی در تمامی ارکان حکومت اسلامی است. به یاد اورید که مشاور عالی رهبر حکومت، ولایتی زمانی که ترامپ رئیس‌جمهور شد چه وضعیتی داشت و اکنون به چه حال و روزی افتاده است. مانند کبوتری که شاهین شکاری به او حمله کند، شانه‌اش افتاده و در حال مُردن است.

در دوران اول ترامپ بزرگترین مهرهٔ نظامی رژیم که منطقه را کنترل می‌کرد زنده بود ولی حالا چطور؟ خامنه‌ای نه‌تنها هیچ جایگزینی برای او نداشت بلکه یکی از احمق‌ترین پادوهای خود به نام قاآنی را جایگزین او کرده که عملاً بود و نبودش هیچ تاثیری ندارد.

از نظر اقتصادی، اقتصاد رژیم متلاشی شده و چیزی وجود ندارد! در دورانی که ترامپ آمد، رژیم با توافقی که با برجام انجام داده بود میلیاردها دلار برای دوران سختی ذخیره داشت و هنوز به این صورت در باتلاق گیر نکرده بود. ترامپ هم در ابتدا کاری به رژیم نداشت و آنچنان با آن‌ها سرشاخ نشده بود. در دوران ترامپ، ریاست جمهوری در دست حسن روحانی یعنی کسی بود که از ابتدا تا آن زمان در سمت‌های اجرایی و ارکان سیاست‌گذاری رژیم حضور داشت. سال‌ها در رأس هئیت‌های مذاکره‌کننده با غرب بود و برجام را به ثمر نشانده بود. اکنون چطور؟ کسی با سواد اکابر که حتی جمع و تفریق هم نمی‌داند.

در عرصهٔ سیاست خارجی، رژیم مهره‌ای به نام ظریف داشت که با خنده‌های دلربا و انگلیسی فصیح، دل و دین از غربی‌ها ربوده بود؛ یا با جان کری وزیر خارجه آمریکا جلسه می‌گذاشت یا موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا. اکنون شخصی وزیر خارجه است که حتی از روی کاغذ بلد نیست انگلیسی بخواند.

در زمان ترامپ اصولاً رژیم اینگونه دست به جنایت نزده بود. جنایت آبان ۹۸ و شلیک به هواپیمای اوکراینی هم، تحت تأثیر بحران کرونا و انتخابات جنجال‌برانگیز آمریکا در سایه قرار گرفت. اما اکنون در یک قلم بزرگترین تظاهرات‌ها در خارج از کشور برعلیه رژیم اتفاق افتاده و پارلمان اروپا تا یک قدمی اعلام کردن سپاه در لیست گروه‌های تروریستی پیش رفته است.

درحقیقت بزرگترین مشروعیت‌زدایی از رژیم صورت گرفته است و دولت‌های اروپایی اگرچه هنوز به مماشات با رژیم ادامه می‌دهند ولی به‌شدت تحت فشار افکار عمومی‌اند که این مماشات تا به کی و به چه قیمتی؟!

در دوران ترامپ متحد اصلی جمهوری‌اسلامی یعنی روسیه اینچنین تضعیف و در باتلاق جنگ فرو نرفته بود. پوتین اینگونه منزوی و بی‌آبرو نبود و روسیه آنقدر به انزوا کشیده نشده بود که حتی ورزشکارانش را در میدان‌های بین‌المللی راه ندهند. آیا اقتصاد آن زمان روسیه با الان یکسان است؟

در زمان ترامپ هیچکدام از گروه‌های نیابتی جمهوری‌اسلامی مانند امروز تحت فشار و حمله نبودند. فقط در یک مورد نگاه کنید که چگونه اسرائیل درحال شخم زدن حماس، حزب‌اللّه و حتی سوریه است. آمریکا و انگلیس حوثی‌ها را می‌زنند و مدام سرداران رژیم به هلاکت می‌رسند.

از همهٔ این موارد که بگذریم درصورت پیروزی مجدد ترامپ، او دیگر همان ترامپ خام و بی‌تجربهٔ دوران اولش نیست! او با کوله‌باری از تجربه و درس‌هایی گران‌قیمت از آن زمان به کاخ سفید باز می‌گردد. اینکه فکر کنیم او از کسانی که در چهارسال گذشته طرح ترور و حکم جلب برای او صادر کرده‌اند به‌راحتی خواهد گذشت و با آن‌ها پای میز مذاکره خواهد نشست، بسیار ساده‌لوحانه است. آخرین نفری که او را تهدید کرد فقط یک دست از او باقی ماند و دیگر هیچ!

گذشته از همهٔ این‌ها رژیم اسلامی مهم‌ترین منبع درآمد خود یعنی فروش نفت را از دست داده و دست در جیب ملت کرده است. ارزش پول ملی هر روز سقوط می‌کند و با آمدن ترامپ قیمت هر دلار از ۱۰۰ هزار تومان هم رد خواهد شد. در این چهار سال همسایگان ایران هر روز قوی‌تر شده و ایران هر روز ضعیف‌تر! ضمناً بحران آب در تابستان در راه است و رژیم هیچ برنامه‌ای برای هیچ چیزی ندارد.

- از صفحهٔ توییتر «برادران مارکس به‌جز مانفرد»
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
15.8K views15:19
باز کردن / نظر دهید
2024-01-25 15:48:49 - من غلط کردم، ببخشید!


چند وقت پیش پسرم از من پرسید:‌ «شما واقعاً اون زمان نمی‌دونستین این اتفاق‌ها داره می‌افته؟!»

ما واقعاً نمی‌دانستیم! ما دنیای کوچک و بسته‌ای داشتیم. کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از اینکه اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموس‌ترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قائن، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه سفیدمان بود. تلویزیون ما روزی ۳-۴ ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان می‌داد و بقیه‌اش هم پروپاگاندای حکومتی بود، حتی برنامهٔ کودک. شاید از معدود استثناهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامهٔ «راز بقا» بود!

ما به قصد بی‌خبر نبودن از دنیا، مشترک روزنامهٔ خراسان بودیم که اخبار کشور و  استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی، و صفحهٔ حوادث و صفحهٔ ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پر کردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود!

ما ساعت‌ها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دههٔ فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاس‌های دینی و عربی و تاریخ و ادبیات و حتی علوم، از معلمان‌مان همان حرف‌های صدا و سیمای حکومت را می‌شنیدیم!

به عنوان جایزهٔ شاگرد اولی، به اردوهایی فرستاده می‌شدیم که یک هفتهٔ تمام راجع به اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما می‌خواندند.

کتابخانهٔ مدرسهٔ ما پر از کتاب‌های مذهبی بود، و نیز قفسهٔ کتاب در خانهٔ ما! در خانهٔ ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه،  دورهٔ قرآن و روضهٔ امام حسین و مراسم افطاری برگزار می‌شد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷،  مشترک مجلهٔ مکتب اسلام مکارم شیرازی بود.

از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب راجع به ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کرده‌ام و دینم فقط ارثی نیست، بی‌خبر از اینکه تمام کتاب‌های راجع به ادیان که در دسترسم بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند؛ بنابراین این روزها وقتی می‌شنوم که برخی دختران متدین می‌گویند من خودم حجاب را «انتخاب» کرده‌ام، به آنچه آنان «انتخاب» می‌پندارند، پوزخند می‌زنم.

نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت. من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمی‌شناختم و تا سال ۲۰۰۲ (دو سال بعد از گرفتن تخصص روان‌پزشکی) عملاً با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰ سالگی سفر خارج از کشور نداشتم!

تا زمان موسوم به اصلاحات که روزنامه‌های جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی‌یکی تعطیل شدند، من فقط «یک روایت» از جامعه‌ام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعات خاتمی بیانیه داد و قتل‌های زنجیره‌ای را به گردن گرفت من اصلاً خبردار نشده بودم که حکومتی‌ها به شکل سیستماتیک، نویسنده‌ها و دگراندیشان را به قتل می‌رسانند! ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره‌ شدیم و تازه آن موقع، از فاجعهٔ  اعدام‌های دههٔ شصت خبر یافتیم!

ما از دبستان فکر می‌کردیم باید شبانه‌روز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمرهٔ انضباط بیست بیاوریم تا پدر و مادر به ما  افتخار کنند. بعد هم به عنوان پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همهٔ دنیای من بود.

تمام عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر می‌کردم این‌ها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم! مشکل اینجا بود که اولاً فرق اسطوره و تاریخ را نمی‌دانستم و ثانیاً گمان می‌کردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنهٔ کربلاست و اکنون یوم عاشورا! بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا می‌کردم که «توفیق شهادت» نصیبم شود!
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بسته‌ای داشتیم برای بچه‌هایم سخت است!

من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم حس گناه می‌کردم و فقط قرآن و نوحه گوش می‌دادم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقل‌هایی از زندگی و بار سنگینی را به دوش کشیدیم برای اینکه  فرزندان‌مان را در زندان عقاید و عادت‌های نیاکان‌مان اسیر نکنیم. تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان می‌دادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، و نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد می‌گرفتیم، همه چیز را! فکرش را بکنید که در هفت سال دانشکدهٔ پزشکی کمترین چیزی راجع به سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رؤیای جنسی در خواب، احساس گناه می‌کردم و در بیست سالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که عضو هیأت علمی گروه روان‌پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمی‌شد!

اما همهٔ اینها دلیل نمی‌شود که نگویم «من چند دهه از زندگی‌ام غلط کردم» و از هرکس که در آن دوره از زندگی‌ تحت تأثیر آن باورها  با او تعامل داشته‌ام معذرت‌خواهی می‌کنم و متأسف می‌شوم از اینکه آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال داده‌ام.

محمدرضا سرگلزایی

•• اگر مشتاق خواندن تحلیل‌های روز هستید، به ما بپیوندید:
@andiiishe
16.6K views12:48
باز کردن / نظر دهید
2024-01-22 16:28:58 - سِیر در آسمان‌ها


«آخه چرا مردمِ ۵۷ انقلاب کردن؟» من بارها با این پرسش مواجه شده‌ام. احتمالاً شما هم چنین پرسشی را شنیده‌اید. چرا مردم در سال ۵۷ شاه را بیرون کردند و به‌جایش خمینی را نشاندند؟ چرا بخش قابل‌توجهی از روشنفکران و نویسندگانی که در بستر حکومت پهلوی بالیده بودند، به تحکیم قدرت خمینی یاری رساندند؟ حتی به فرض بد بودن شاه، خمینی بی‌نهایت بدتر بود؛ چرا نتوانستند تمایز آشکار میان خمینی و شاه را درک کنند؟ چطور می‌توانستند تا این حد پرت باشند؟

تحولات اجتماعی تک‌متغیره نیستند. برای تحلیل چراییِ پدیدآیی یک انقلاب باید متغیرهای متعددی را بررسی کرد. عوامل مختلفی نظیر جنگ سرد، اقبال مخالفان پهلوی به جنبش‌های چپ، ضدیت با نظام‌های سرمایه‌داری و به‌ویژه آمریکا، اسلام‌گرایی و ده‌ها متغیر دیگر در بروز انقلاب ۵۷ نقش داشتند. مجال پرداختن به تمام این عوامل در حوصلۀ این یادداشت نیست. می‌خواهم در اینجا به‌نحوی گذرا به یکی از مخرج مشترک‌های این عوامل بپردازم: اغلب عوامل اصلی سبب‌ساز انقلاب ۵۷ در شاخصۀ «آرمان‌گرایی» باهم اشتراک داشتند.

با مطالعۀ آمارهای اقتصادی دوران پهلوی، درمی‌یابیم که کشور درمجموع به لحاظ اقتصادی روندی روبه‌رشد داشت (می‌توانید این آمارها را از پایگاه بانک جهانی و حتی برخی پایگاه‌های اینترنتی رسمی داخلی به دست آورید). صنایع مختلفی در کشور پدید آمده بودند و ایران به‌سوی صنعتی شدن می‌تاخت. شرکت ارج از پیشگامان تولید لوازم‌خانگی در خاورمیانه بود؛ زمانی که ارج صادرات محصولات خود را آغاز کرد، سامسونگِ کره، هنوز محلی از اعراب نداشت. ایران در تولید خودرو هم از پیشگامان منطقه بود (حتی شرکت کیاموتورز کره حدود بیست سال بعدتر از ایران ناسیونال کار مونتاژ خودرو را آغاز کرد). «هواپیمایی هما» برترین خط هوایی خاورمیانه به حساب می‌آمد. منابع آبی کشور معقولانه مدیریت می‌شدند. حفظ منابع آب زیرزمینی برای حکومت اهمیت داشت، پس اخذ مجوز برای حفر چاه، کار دشوار و اغلب ناممکنی بود. خبری از سدسازی‌های افسارگسیخته نبود. دریاچۀ ارومیه، زاینده‌رود و تمامی تالاب‌های مهم ایران پرآب بودند. وسعت جنگل‌های ایران بیش از دوبرابر اکنون بود. فرقی نمی‌کرد دین شما چیست، برای نوع دینتان از ورود به دانشگاه منع نمی‌شدید. برای روسری سر کردن، اجباری در کار نبود. برای باده‌نوشی شلاق نمی‌خوردید. روابط عادی با همۀ کشورهای جهان برقرار بود. پاسپورت ایرانی اعتبار بالایی داشت. اغلب دانشجویانی که در خارج درس می‌خواندند، پس از اتمام تحصیل به ایران بازمی‌گشتند. نرخ مهاجرت نزدیک به صفر بود. بحران بیکاری وجود نداشت.

آیا این‌ها به این معنایند که کشور بی‌نقص بود؟ به‌هیچ‌وجه؛ فقر وجود داشت، عده‌ای معتاد بودند، عده‌ای دزدی می‌کردند، حلبی‌آبادها وجود داشتند، به لحاظ آزادی‌های سیاسی، ایران شبیه به سوئیس نبود اما در قیاس با جمهوری اسلامی وضع بی‌اندازه بهتر بود. یک فرد کم‌سواد معمولی که هر دو حکومت را به چشم دیده، به‌راحتی بر صحت این گزاره شهادت می‌دهد. پس چرا انقلاب شد؟

دلایل متعددند ولی یکی از مبنایی‌ترین آن‌ها «آرمان‌گرایی» بود. پنجاه‌وهفتی‌ها روی زمین راه نمی‌رفتند، در آسمان‌ها سِیر می‌کردند. برخلاف ادعاهای بعدی، آن‌ها دموکراسی‌خواه نبودند و در هیچ‌یک از نوشته‌های آنان، آزادی به معنای مدرن آن موردتوجه قرار نگرفته بود. چپ‌ها می‌خواستند یک جامعۀ بی‌طبقۀ ایدئال بر پا کنند، جامعه‌ای که فقیری ندارد، همه در آن هم‌ارزند. اسلامیون می‌خواستند جامعه‌ای الهی داشته باشند. جامعه‌ای عاری از گناه و دروغ. جامعه‌ای که مردمانش هم در این دنیا سعادتمندند و هم در آخرت؛ اما مسئله اینجا بود که چنین اهدافی نشدنی بودند! آرمان‌گرایی هیچ‌وقت جواب نداده بود و قرار هم نبود جواب دهد. به قول پوپر «تلاش برای برپایی بهشت روی زمین، همیشه جهنم به بار می‌آورد.»

خب این‌ها چه ربطی به امروزمان دارند؟ ربطشان اینجاست که هنوز برخی آرمان‌گرایی‌ها زنده‌اند. هنوز عده‌ای می‌پندارند انقلاب رهبر نمی‌خواهد. می‌گویند نداشتن رهبرِ مشخص، نه ضعف که نقطۀ قوت انقلاب است. می‌پندارند در نظامی توتالیتر، رهبری می‌تواند در داخل شکل بگیرد. می‌پندارند ایران می‌تواند پنج زبان مشترک داشته باشد. همۀ این‌ها آرمان‌گرایانه و نشدنی‌‌اند. هنوز آرمان‌گراها بیش از ستیز با جمهوری اسلامی، در حال جنگیدن با شاه هستند. هنوز فکر می‌کنند شاه و شیخ یکسان‌اند و برخی حتی می‌گویند شاه بدتر است.

می‌بینید! درک ذهنیت انقلابیون ۵۷ آن‌قدرها هم سخت نیست. این سنخ تفکر کماکان در میان ما وجود دارد. برای پیروزی اما باید از آسمان آرمان‌گرایی پایین بیاییم و بر زمین سخت واقعیت بایستیم.

میثاق همتی
تحلیل‌گر سیاسی
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
18.1K views13:28
باز کردن / نظر دهید
2024-01-20 14:30:09 - سی‌ام دیماه‌، سالگرد درگذشت «هایده»


«معصومه ده‌ده بالا»، با نام هنری «هایده» در ۲۱ فروردین‌ماه سال ۱۳۲۱، در تهران متولد شد. پدر وی محمد دده‌بالا و مادرش زینت بلغاری نام داشتند. هایده در ابتدا به‌واسطهٔ صدای توانمند، اپرایی و آلتواش و سپس با پالودن صدایش به‌واسطهٔ دقت بیشتر، غزل‌سرایی و تنوع برجسته شد.

پیش از آنکه هایده به جرگهٔ آوازخوان‌های مشهور بپیوندد، خواهر جوانترش -که با نام هنری «مهستی» مشهور بود- جایگاهی در میان خوانندگان حرفه‌ای به‌دست آورده بود. هایده نزد استادان موسیقی ایرانی شاگردی کرد؛ وی آموزش را با علی تجویدی، مربی آواز، استاد ویلن و آهنگساز شروع کرد. البته هایده پیش از آنکه تجویدی صدای وی را در اجرایی عمومی بشنود، تبحری در موسیقی یافته بود. تجویدی پس از شنیدن صدای هایده بی‌درنگ ریجسترهای نادر در عمق صدای آلتوی هایده را تشخیص داد. این ریجسترها دامنهٔ میانهٔ بسیط صدای هایده را آشکار ساخت و پس از آن تجویدی ارائهٔ آموزش و یاری در آموختن مجموعهٔ موسیقی آوازی ایرانی را به هایده ارائه کرد. در آغاز صدای بسیط و خوش‌میزان هایده، آمیزه‌ای از نقدهای قوی و توجه مردمی را به دست آورد.

صدای هایده به لحاظ زیباشناختی با صدای آوازخوان دیگر موسیقی ایرانی، دلکش، که از وی قدیمی‌تر بود مقایسه می‌شد. در کنار توانایی صوتی درخور توجه، محبوبیت هایده در میان شنودگان ایرانی، در درجهٔ اول به‌دلیل تسلط وی بر اصول بنیاد موسیقی، صدای زایا، مجموعه‌ای از آهنگ‌های ایرانی و اجرای ردیف‌های آواز بوده‌است. این اجراها جایگاه وی را در فهرست آوازخوان‌های برجستهٔ موسیقی ایرانی در سدهٔ بیستم میلادی تثبیت کرد.

در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ آثار هایده در ایران به صورت صفحه‌گرامافون و نوار کاست منتشر شدند. بیشتر این آثار و همچنین کارهایی که هایده در دههٔ ۱۹۸۰ در آمریکا خواند، در دههٔ ۱۹۹۰ و همچنین ۲۰۰۰ از نو روی سی‌دی منتشر شدند. قرار دادن ترانه‌های او در سی‌دی‌ها اغلب از نظم ویژه‌ای پیروی نمی‌کند.

سه سی‌دی نیز از ترانه‌های هایده همراه با معین، ویگن و مهستی به نام‌های «گل‌های غربت»، «همخونه» و «اوج صدا» منتشر شده‌است.

هایده در سال ۱۹۷۹ به بریتانیا و کمی بعد به ایالات متحدهٔ آمریکا مهاجرت کرد. وی تا پایان عمر به سودای بازگشت به ایران، در لس‌آنجلس زندگی کرد.

هایده در روز سی‌ام دی‌ماه، ۱۳۶۸، فردای اجرای کنسرتی در باشگاه کازابلانکا در حومهٔ سان‌فرانسیسکو، درحالیکه فقط ۴۷ سال داشت، درگذشت.
ــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
14.8K views11:30
باز کردن / نظر دهید