آدرس کانال:
دسته بندی ها:
سیاست
زبان: فارسی
مشترکین:
1.49K
توضیحات از کانال
Die Philosophie aber muß sich hüten, erbaulich sein zu wollen.
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
0
3 stars
1
2 stars
0
1 stars
0
آخرین پیام ها 4
2022-02-27 23:30:34
سیسرون (کیکرو) در رساله De officiis (کتاب اول/۱۰) به اصطلاحی رایج در زبان لاتین اشاره میکند: «هرچه قوانین بیشتر [شود/باشد]، بیعدالتی بیشتر [میشود/هست.]»
تاکیتوس (مورخ رُمی) نیز در Annales -دومین اثر بزرگش- (کتاب سوم/۲۷) مینویسد: «هرچه یک جمهوری فاسدتر و تباهکنندهتر باشد، قوانین بیشتری دارد.»
مردمان دو هزار سال پیش «قانون» را خیلی بهتر از ما میشناختند.
347 viewsedited 20:30
2022-02-27 23:14:33
284 views20:14
2022-02-23 20:30:10
گاهی هم در اینستاگرام حسب حالی مینویسم، اگر دوست داشتید:
https://www.instagram.com/imanigraph
274 views17:30
2022-02-20 14:14:52
مطالعات محدود من از بلومنبرگ مرا به این نتیجه رسانده که هرگونه تلاش برای گنجاندن بلومنبرگ در یک جهت دعواهای فلسفی قرن بیستم، یک جا با شکست مواجه میشود، یعنی گاهی رد پای عمیق نیچه در افکار بلومنبرگ ما را وسوسه میکند او را فیلسوفی نیچهای بدانیم، اما بعد جایی به چیزی برمیخوریم که ما را مأیوس میکند. برای مثال او در کنفرانس دافوس و در دعوای کاسیرر/هایدگر جانب هایدگر را میگیرد اما جایی دیگر جانب کاسیرر را. تقریباً در همهٔ بحثهای فلسفی معاصرش شرکت میکند، اما سمت هیچ یک از طرفین مجادلات نمیایستد. گویی از وسط همهٔ این مباحثات میخواهد راهی بگشاید که حرفهای خودش را بزند، حرفهایی که صدالبته ارتباط جداییناپذیری به این مباحثات دارد. همهٔ اینها نشان میدهد او فیلسوفی اصطلاحاً اوریجینال بود. از بحث اصلی دور نیفتیم: بلومنبرگ در «مشروعیت دوران جدید» غایتباوری (Teleology) یهودی-مسیحی و صورت سکولار آن نزد اصحاب روشنگری را نقد کرده بود. به همین دلیل بررسی اسطوره در «سیستم» را که اهتمام کاسیرر بود، با نقدی که بر غایتباوری وارد کرده بود، زیر سوال میبرد. بلومنبرگ اشتباه کاسیرر را در این میدانست که اسطوره را terminus ad quem بررسی کرده است و خودش بر آن بود تا اسطوره را terminus a quo بررسی کند. او نمیخواست به دام هر شکلی از غایتباوری بیفتد. اینجا شاید بتوانیم بگوییم او نیچهٔ قرن بیستم بود.
اوایل قرن بیستم بررسیهای دیگری از عزیمتگاههای دیگری دربارهٔ اسطوره انجام شده بود. از فروید و یونگ در روانکاوی تا میرچا الیاده در دینشناسی و همچنین بحثهایی که در انسانشناسی/قومشناسی در ادامهٔ «شاخهٔ زرّین» فریزر به قرن بیستم بویژه به فرانسه راه پیدا کرد. شاید بتوانیم بگوییم از سه سوال اصلی فلسفهٔ آلمان بین دو جنگ، یک سوال این بود که تا چه اندازه میتوانیم حرف ماکس وبر را بپذیریم که ما اکنون در جهانی افسونزدایی شده زندگی میکنیم؟ این سوال از محدودهٔ بحثهای شناختی وارد بحثهای سیاسی هم شده بود، به این دلیل که اسطورهها در قرن بیستم توانایی هولناکی برای ملّتسازی، ایجاد تحرّک و جنبش مردم و دست آخر جنایات بزرگ از خود نشان داده بودند. بلومنبرگ هم به این موضوع توجه داشت و قرار بود در فصل آخر کتابش کار روی اسطوره بدان بپردازد اما در زمان انتشار کتاب آن را حذف کرد، چون به گفتهٔ خودش در یک نامه، مزّه کتاب را برای او تغییر میداد. در این نامه بلومنبرگ این فصل را «استالینگراد به عنوان پیامد اسطورهای» مینامد. این فصل تحت عنوان «کار روی اسطورهٔ سیاسی» در سال ۲۰۱۴ در انتشارات زورکامپ منتشر شد.
102 viewsedited 11:14
2022-02-20 14:14:52
نقطهٔ عزیمت بلومنبرگ در «کار روی اسطوره» بیش از هر چیز مجادله با خردباوریِ روشنگری، موضع آن در قبال اسطوره و میراث آن در قرن بیستم است. اصحاب روشنگری اسطوره را اشتباهات ابتدایی ذهن آدمی میدانستند و خردباوری این عصر که با دکارت آغاز شده بود، اسطوره را چیزی فراتر از پیشاصورتی پریشان از اندیشه نمیدانست. دکارت به دنبال شناخت کاملی از طبیعت بود. وسوسهٔ «شناخت خود چیزها» در این دورهٔ از تاریخ روح انسان تبدیل به یک اشتغال مزمن میشود. حتی ویکو هم که در برابر دکارت برآمده بود تا بگوید تنها چیزهایی شناختنی هستند که خود انسانها ساختهاند (جهان روحانی یا فرهنگی یا زبانی) و به نوعی از اسطوره دفاع کرده بود، اسطورهها را داستانهایی میدانست که انسانها برای غلبه بر ترس از طبیعت (برای مثال رعد و برق) روایت کرده بودند و حقیقتی فراتر از این در اسطورهها نمیدید. پیروز این هماوردی در ادامه دکارت بود نه ویکو. ویکو حتی این دیدگاه ارسطو را هم که زبان یک ابزار است، پشت سر گذاشته بود و شناخت را محدود به محدودهٔ «زبان» و وابسته به فرهنگ میدانست. با همهٔ فراز و نشیبی که بحث داغ فلسفی در قرن هفدهم و هجدهم (دورهای طلایی) اروپا تجربه کرد، دست آخر کانت با همه انتقاداتی که به خردباوران و تجربهگرایان وارد آورد، در «نقد قوهٔ حکم» صریحاً بیان کرد که باید از صُور بازنمایی اشیاء فراتر رویم تا بتوانیم در اشیاء، فینفسه، تأمل کنیم. به عبارتی دیگر، کانت وفادار به آموزهٔ حقیقت اصحاب روشنگری بود که حقیقت را باید در خود امور به کمک عقل بیابیم و نه در صُوَر بازنماییشده آن در چیزهای دیگر همچون اسطوره. (دیدگاهی شبیه به دیدگاه افلاطون در تمثیل غار)
میل به دانستن و اشتیاق به جستجوی حقیقت یکی از مهمترین ویژگیهای عصر روشنگری است. همین میل و اشتیاق بود که بررسی محققانهٔ اساطیر را پایهگذاری کرد، چرا که از دید دانشمندان عصر روشنگری، بدون شناخت اساطیر درک و فهم ما از متون کلاسیک معیوب و ناقص میماند. با این حال موضع آنها در قبال اساطیر مشخص بود. نهضت رمانتیک که واکنشی به روشنگری بود، در قبال این موضوع نیز ساکت ننشست. برای مثال هردر در رسالهای تحت عنوان «دربارهٔ استفادهٔ جدید از میتولوژی» از اساطیر دفاع کرد و برای این دفاع در برابر این ایدهٔ اصحاب روشنگری که خرد امری فراتاریخی و جهانشمول است، خرد را امری تاریخی دانست. مهمترین کسی که بحث فلسفی دربارهٔ اسطوره را پایه گذاشت شلینگ بود. شلینگ نخست با تفسیری که از اسطوره به دست داد انتقادات اصحاب روشنگری از کتاب مقدّس و تفسیر آن را سادهلوحانه خواند و در «فلسفهٔ میتولوژی» میتولوژی یونانی را همچون یک سیستم استعلایی توضیح داد. بلومنبرگ به این نوشتهٔ شلینگ توجه زیادی نشان داده است. سر و کلهٔ اسطوره در مهمترین متن کوتاه ایدهآلیسم آلمانی و در عین حال متن سرنوشتساز آن، موسوم به Älteste Systemprogramm هم پیدا میشود، آنجا که تلاش میشود راهی برای غلبه بر شکافی که پس از روشنگری بین اصحاب روشنگری و منتقدانش (رمانتیکها) ایجاد شده، با طرح یک فلسفهٔ آشتی، پیش رو قرار بگیرد.
چرخش اصلی با نیچه شروع میشود. با زایش تراژدی و چنین گفت زرتشت. شلینگ و شلگل اگرچه بر سر کارولینا با هم رقابت عشقی داشتند، اما هر دو تلاشی معطوف به یک هدف داشتند: آشتی دادن یونان پولیتئیستی با مسیحیّت مونوتئیستی. نیچه اما علیه مونوتئیسم مسیحی شورید و شاید مهمترین احیاء میتولوژی یونانی را بدست داد. اگر کسانی هنوز تردید داشتند که پس از هگل فلسفه تمام شده است، ۱۹۰۰ دیگر کسی شک نداشت که نیچه میخ تابوت آن را کوبیده است. با این همه آلمانِ قرن بیستم شاهد رنسانس کانت و بازگشتی دوباره بدو بود. از میان نوکانتیها ارنست کاسیرر عمر خود را اختصاص به بررسی اسطوره داد و در تلاشی مشابه تلاش شلینگ، کوشید با جای دادن اسطوره درون «سیستم صورتها» و به نوعی بررسی اسطوره در چارچوب نوعی فلسفهٔ فرهنگ، شورش نیچه علیه عقل را خنثی کند و این بار راهی برای آشتی میتوس و لوگوس از طریق بررسی هر دو در یک متاتئوریِ عقلی باز کند. کاسیرر البته به اصحاب روشنگری برنگشت. او منتقد آگوست کنت و سه مرحله از تکامل روحی/ذهنی بشر معروف او بود و این تصوّر را که علم صورتی از شناخت است که تماماً اسطورهزدایی شده است، قبول نداشت و معتقد بود علم نیز میراثبَر سرمایهٔ اساطیریای است که بدان صورت دیگری میبخشد.
کاسیرر استاد بلومنبرگ بود و بلومنبرگ منتقد «فلسفهٔ صورتهای سمبلیک» استادش. ۱۳ سال پیش از «کار روی اسطوره»، بلومنبرگ «مشروعیت عصر جدید» را منتشر کرده بود که متضمّن انتقادی به «الهیّات سیاسی» کارل اشمیت و «معنا در تاریخ» کارل لوویت است.
110 views11:14
2022-02-20 14:12:10
بلومنبرگ و «
کار روی اسطوره» -
بخش نخست
114 views11:12
2022-02-19 21:34:23
تهران قبل از «۱۳۳۷» فقط یک آلونکنشین داشت که در همین سال تخریب شد. به جای آن آلونکنشین دولت با «پول نفت» ۴۰۰۰ خانۀ ارزانقیمت با حیاط ساخت و با قیمت ارزان در اختیار «مستضعفین» گذاشت، که قسطهای بلندمدت به شرط تملیک میدادند. این مجتمع را به نام «نهم آبان» گذاشتند که شبکهبندی خیابانی هم داشت و نسبتاً مدرن بود. ولی بعد از اصلاحات ارضی این مجتمع دیگر کفاف مهاجرین پابرهنه را نمیداد و کلی حلبیآباد مثل ریودهژانیرو پیدا شد که در عکسهای پست قبل منعکس شده. آمار سال ۵۷ خبر از وجود حداقل پنجاه حلبیآباد میدهد که جمعیتی حدود «۱ میلیون نفر» داشتند! جمعیت رسمی کل تهران ۳/۵ (سه و نیم) میلیون نفر بود. ساکنین کوی نهم آبان در مقایسه با این یک میلیون نفر خیلی هم متموّل به حساب میآمدند. اما از نظر رفتارشناسی اجتماعی آن سالها نکتۀ جالب این است که هم ساکنین نهم آبان که عطایای ملوکانه شامل حالشان شده بود و هم ساکنین حلبیآبادها که بنای ورودشان در شهر تصرف عدوانی بود و احساس میکردند هیچ سهمی از غنائم اسلام و مائدهٔ زیرزمینی نفت بدانها تعلق نگرفته، ائتلاف کردند و از روز ۲۳ بهمن با نابودی نیروهای پلیس و انتظامات شهری، صدها خانۀ خالی در شهر تهران و بلوکهای آپارتمانی نیمهتمام را به اشغال خودشان درآوردند. که همینطور در اشغالشان باقی بود تا دو سه سال. بعد آنهایی که وارد تشکیلات حزب «الله» شده بودند، تدریجاً به مالک تبدیل شدند و آنهایی که نتوانسته بودند وارد تشکیلات انقلابی بشوند از آن خانهها و املاک تارانده شدند و قوای انقلابی آنها را از ایشان پس گرفتند.
اینکه چرا غلامرضا نیکپی (شهردار تهران) را فیالفور در فروردین ۵۸ اعدام کردند، به همین آلونکنشینها برمیگردد. نیکپی اصالتاً اصفهانی و عضو «حزب همیشه در اکثریت ایران نوین» بود، سناتور انتصابی اعلیٰحضرت که به پیشنهاد هویدا شهردار تهران شده بود. نیکپی را به دستور شاه به اتفاق هویدا در تابستان ۵۷ دستگیر کرده بودند. وقتی انقلاب شد هنوز در زندان بود. انقلابیون بیرونش کشیدند و یکی از خندهدارترین جلسات دادگاه را برایش ترتیب دادند. درست است که در دادگاه مسئولیت «ترافیک تهران» و «چاله چولههای تهران» را به گردنش انداختند، ولی آن چیزی که باعث قتلش شد این بود که نیکپی مرتب بولدوزر میفرستاد و آلونکهای حلبیآبادها را تخریب میکرد و بر تعداد جندالله میافزود. انگار در جریان یکی از این تخریبها ۱ یا ۲ نفر (مسلمان) هم کشته شده بودند. در واقع، اتهام «قتل نفس» که در شرع انور آنقدر بدان اهمیت داده شده باعث اعدامش شد، بخصوص اگر آن «نفس» متعلق به اعضای حزب «الله» بوده باشد... این چیزها بود که صاحبان اصلی ایرانزمین را تهییج میکرد نه ساختن دانسینگ و سالن بولینگ برای امثال ما. عین همین حالتی که الآن هم هست. صاحبان اصلی هنوز دارند میگویند: سهم ما چی شد؟ آنهایی هم که در پنتهاوسشان سالن بولینگ دارند، و تعدادشان گویا با انقلاب به ۲۵۰ هزار نفر افزایش یافته، جلوی این صاحبان اصلی ایرانزمین ایستادهاند... نتیجهٔ این دعوا به نظر من هولناک خواهد بود، و دوباره بازار مصادرهها داغ خواهد شد و روز از نو.
توضیح عکس: اصلاً بعید نیست اینها مسئولین عالیرتبه نظام مقدّس مستقر باشند.
319 views18:34
2022-02-19 21:31:39
295 views18:31
2022-02-19 20:48:49
«افسانهٔ دوران طلایی رفاه در زمان اعلیٰحضرت»؛ یا چرا با این همه تجربهٔ شکست توسعه از بالا و دولتگرایی و سوسیالیسمبازی (ایضاً سوسیالدموکراسی)، ایرانیها دست از دولتپرستی و افسانهسازی برنمیدارند؟!
***
ما در راه سفر به کاشان بودیم و باید از جنوب تهران عبور میکردیم. من به چشمانم نمیتوانستم اعتماد کنم! شرایطی که آدمها در آن زندگی میکردند باورنکردنی نبود. آلونکهایی که با قوطی و حلبی ساخته شده بودند پر از کثافت و نایلونهایی که رویش کشیده شده بود. کثافت و آشغال از کانالها بالا زده بود. آب سیاه بود و بدبو [آبی که مردم مجبور به آشامیدن آن بودند.] پاکروان به حضور شاه رسید و مشاهداتش را بازگو کرد. شاه گفته بود مردم آن منطقه اینگونه زندگی میکنند. پاکروان به شاه گفته بود اگر از دیدگاه انسانی فوراً اقدامی نمیکنید فکری برای امنیّت [دولت] خودتان بکنید. این انبوه جمعیت میلیونی که در [حاشیهٔ] پایتخت زندگی میکنند منفجر خواهند شد و ما هم با این انفجار دود خواهیم شد. پاکروان فردای آن روز عکسهایی را که گرفته بودیم به شهبانو نشان داد. دیگر خیلی دیر شده بود. [حاشیهنشینانی که محصول سیاست سوسیالیستی اصلاحات ارضی یا همان انقلاب سفید بودند و اندکی بعد تبدیل به پابرهنگان انقلاب خمینی شدند.]
…
سالهای بداقبالی پادشاه بود، با موش دواندن اعراب حجاز، قیمت نفت سقوط کرده و طرحهای بلندپروازانه شاه معطل مانده بود، تورم و بیکاری غوغا میکرد، ناظری خارجی از دیدن این همه جوان بیکار ناراضی در جنوب پایتخت تعجب کرده بود که چطور رژیم سلطنتی هنوز سرپاست، در دوران رونق از روستاهای مختلف همه برای کار به پایتخت آمده بودند و با کاهش درآمدهای دولت و رکود پیامد آن، خیلیهایشان بیکار شده بودند. بمب نارضایتی به کار افتاده بود.
از آن سو سدها هم تکمیل نشده بود و تولید برق کافی نبود، در تهران گاه تا ۹ ساعت قطعی برق را شاهد بودیم. دانشجویان و روشنفکران هم که سایه شاه مستبد را با تیر میزدند. پاکروان عکسها گرفته و به شاه و ملکه نشان داده بود که خطر جدیتر از اینهاست، میگفتند که بعد از آن مرتب با شاه در این مورد دیدار میکرد و نقل کرده است که شاه بیمار را همچون غریقی درمانده میدید که در چشمان او میخواند چقدر به کمکاش نیازمند است. اما کاری از کسی برنیامد، کل قضایا یکسال بیشتر طول نکشید و شد آنچه که شد.
(به نقل از فاطمه پاکروان، همسر حسن پاکروان از رؤسای ساواک)
ضمیمه تصویر بخشی از کتاب که سال ۱۹۸۳ در دانشگاه هاروارد منتشر شده بعلاوه چند تصویر از حلبیآبادنشینشدگانِ اصلاحات ارضی
342 views17:48
2022-02-19 20:47:24
321 views17:47