Get Mystery Box with random crypto!

Imani - Denktagebuch

لوگوی کانال تلگرام imanitelegram — Imani - Denktagebuch I
لوگوی کانال تلگرام imanitelegram — Imani - Denktagebuch
آدرس کانال: @imanitelegram
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 1.49K
توضیحات از کانال

Die Philosophie aber muß sich hüten, erbaulich sein zu wollen.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2022-02-17 23:54:11 یک تعارض ذاتی بین آزادی و سانترالیسم وجود دارد که نه فقط در بحث نظری و منطقی (در فلسفهٔ سیاسی به عنوان مثال) بلکه در تاریخ هم نمی‌توان موردی حتی استثنائی خلاف آن پیدا کرد.

حتی اجسام سیاسی‌ای که ساختار قانونی فدرال دارند در عمل به مرور زمان به سمت مرکزگرایی حرکت می‌کنند و مرکز مدام قدرت بیشتری پیدا می‌کند. این مورد نه تنها در مورد ساختار اتّحادیّهٔ اروپا که نام خودش را حکمرانی چندمرحله‌ای (مرحله اتّحادیّه، کشوری، ایالتی، محلّی) گذاشته مشهود است بلکه در بلایی که بر سر دولت‌های متّحد آمریکا طی یکی دو سدهٔ اخیر آمده قابل ردّیابی است. قدرت مرکزی به دلیل در دست داشتن انحصار اعمال خشونت (ارتش) و امکان چاپ پول فیات و دریافت بیشترین مقدار مالیات قوی‌تر از دولت‌های محلّی می‌شود و این پروسه تا جایی پیش می‌رود که اختیارات دولت‌های محلّی محدود به امور کم‌اهمیّت شده و حتی تصمیمات اصلی که قانون در اختیارشان می‌گذارد از مرکز دیکته می‌شود.

اولین و مهم‌ترین چیزی که با از بین رفتن نسبت تعادل دولت مرکزی و دولت‌های محلّی در مخاطره قرار می‌گیرد و حتی نابود می‌شود، آزادی، منجمله آزادی فردی است. آمریکایی‌ها بهتر از اروپایی‌ها به این حقیقت آگاهند که هر چه تمدّن غربی دارد از آزادی است، ولی گاهی وارد قمارهای خطرناکی می‌شوند که اگر جلوی آن گرفته نشود، نتیجه‌ای جز نابودی کامل تمدّن غربی نخواهد داشت. مهاجرت فلّه‌ای کمپانی‌های بزرگ به کشورهایی که مقرّرات دولتی کمتری دارند خود یکی از حقیقت‌های بزرگی است که یک فرد نابینا هم قدرت دیدنش را دارد.

بانک مرکزی اتّحادیّهٔ اروپا میخواهد پول کاغذی/سکّه‌ای را از رده خارج کند تا به زودی یورو دیجیتال جایگزین آن شود. این یعنی هر نقل و انتقالی در هر سطحی تحت کنترل دولتی قرار خواهد گرفت. حتی تصوّر کردن چنین لویاتان هولناکی وحشتناک است. واضح است که تصمیمات جدید بانک مرکزی اروپا بی‌ارتباط به رشد و موفقیّت پول خصوصی و ترس آنها از کنترل پول و جبران ورشکستگی‌های دولت‌ها با چاپ پول یا همان تورم (دزدی از جیب ما) نیست. چنین طرحی اگر عملی شود، ایدهٔ هابزی دولت همچون خدای روی زمین به معنای واقعی کلمه محقّق می‌شود، با این تفاوت که خدای آسمان‌ها هم اینقدر بر زندگی انسان‌ها کنترل و قدرت نداشته که چنین دولتی خواهد داشت.

https://www.ecb.europa.eu/press/pr/date/2021/html/ecb.pr210714~d99198ea23.en.html?fbclid=IwAR0yRjDH_b-e-X5e0EGl3MD20b2LHzDE6ceka6W09A6o5w_5JFLAjthHkZg
200 views20:54
باز کردن / نظر دهید
2022-02-17 23:38:54 مالکیّت، خانواده و بازار سه نهاد به قدمت تاریخ تمدّن بشری‌اند، بعد می‌خواهند با یک نهاد (دولت) که قرن هژدهم درست شده و با فجایعی که آفریده از قرن بیستم رو به زوال گذاشته، بزنند آن سه نهاد را نابود کنند تا جهان را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند. چه کسانی‌؟ پروگرسیو‌ها، اتاتیست‌ها (دولت‌گرایان)، ناسیونالیست‌ها، سوسیالیست‌ها، سانترالیست‌ها، مارکسیست‌ها، عاشقان توسعه و مهندسی اجتماعی… بعبارت دیگر مؤمنانی که می‌خواهند با غارت آزادی‌ و پیوندهای انسانی ما بهشت (جهنّم) را روی زمین برپا کنند، با خدایی به نام دولت، خدایی که البته خدا نیست!
260 views20:38
باز کردن / نظر دهید
2022-02-17 23:34:02 »امن‌ترین جا سلول زندان است.«

- - - برای کسانی که به امنیّت خیلی علاقه دارند.
243 views20:34
باز کردن / نظر دهید
2022-02-16 21:14:31 مفاهیمی مثل کاپیتالیسم و سوسیالیسم غلط‌اندازند. به جای آنها استفاده از مفاهیمی مثل «اقتصاد رقابتی» یا «اقتصاد بازار آزاد» برای کاپیتالیسم و «اقتصاد تحت ادارهٔ متمرکز» یا «اقتصاد دولتی» برای سوسیالیسم کمتر مخاطب را به اشتباه می‌اندازند و هر دو را بهتر توضیح می‌دهد.

با این حال باز هم یک اقتصاد رقابتی یا اقتصاد بازار می‌تواند سوسیالیستی شود و یا حتی می‌توان از کاپیتالیسم بدون بازار آزاد! هم صحبت کرد، اگر فرایند‌های اقتصادی از مناسباتِ «مالکیت» جدا شود. بنابراین نخستین، اصلی‌ترین، مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین سوال هر نظام یا سیستم اقتصادی، «مسئلهٔ مالکیت» است.
996 views18:14
باز کردن / نظر دهید
2022-02-15 14:40:19 فرد، اجتماع و مالکیّت

انسان موجودی اجتماعی است. «اجتماعی» فراتر از آن معنایی که ارسطو با Zoon politikon (حیوان مدنی) می‌خواست بگوید، چون انسان‌های بیرون مدینه، مثلا در عشیره و طایفه و قوم و قبیله هم موجودات اجتماعی‌ای‌اند؛ و «اجتماعی» فراتر از آن معنایی که هگل سعی کرده در تقابل با «سیاسی» پس از پدیدار شدن واقعیتی به نام جامعهٔ مستقل از امر سیاسی توضیح دهد، چون انسان بیرون جامعهٔ بازار هم باز موجودی اجتماعی است، و در داخل سیاست نیز موجودی اجتماعی.

لیبرالیسمی که انسان را یک اتم یا فردی بیرون روابط اجتماعی‌اش می‌فهمد و تعریف می‌کند، آشکارا یک فانتزی و توهم کارتونی برای گروه سنی الف و ب است. اما احمقانه‌تر از این لیبرالیسم، سوسیالیسم و کامیونیتارینیسمی است که به این نتیجه می‌رسد پس همه چیز خاصیّت و ویژگی اجتماعی دارد و فرد «باید» به ازای زندگی در یک اجتماع/جامعه سهم خود را در برابر امکانات و خدماتی که اجتماع/جامعه به او ارائه می‌کند بپردازد. این «باید» را فقط یک دولت می‌تواند عملی کند و در عمل هم اتفاقی که می‌افتد به بردگیِ دولت درآمدن افرادِ جامعه است. واضح است که روابط اجتماعی بر «داد و ستد» استوار است. کسی که فقط بگیرد خودبخود از چرخهٔ روابط اجتماعی حذف می‌شود و برای ادامهٔ بقاء خود (بله بقاء خود، چون انسان بیرون روابط اجتماعی وجود ندارد) مجبور می‌شود خود را اصلاح کند و بر اساس ارزش‌ها و هنجارهای خودجوش زندگی اجتماعی یک زندگی اجتماعی زنده و مفید برای خود (و دیگران) بسازد.

سوسیالیست‌ها و کامیونیتارینیست‌ها تا آنجا پیش می‌روند که «مالکیّت وابستگی یا ویژگی اجتماعی دارد»! یعنی چون انسان موجودی اجتماعی است مالکیّت او هم ویژگی اجتماعی دارد و انسان‌ها «باید» سهم اجتماع؟! از این مالکیّت را پرداخت کنند که باز به همان راه‌حل اتاتیستی یعنی «زور دولت» برای سلب مالکیّت می‌رسند.
چیزی که آنها فراموش می‌کنند و شاید نمی‌فهمند این است که آنچه یک اجتماع/جامعه را ممکن می‌کند، یا بعبارتی دیگر، آنچه توحّش را تبدیل به تمدّن می‌کند، پذیرفتن آگزیوم «مالِ من، مالِ تو، مالِ او» است یا همان اصل مالکیّت. یعنی بدون این اصل اساساً اجتماعی شکل نمی‌گیرد و تصرّف قهری در آن، یک اجتماع/تمدّن را به سوی زوال و نابودی می‌کشاند، زیرا وقتی دو یا چند انسان می‌توانند دور هم جمع شوند که مال من مال تو مال او در آن بدیهی باشد.

اینکه انسان موجودی اجتماعی است به این معنی نیست که پس همه چیز «باید» اشتراکی یا نیمه‌اشتراکی باشد! کاملاً برعکس، چیزی که اجتماع را امکانپذیر می‌کند داد و ستد اختیاری بر مبنای اصل مالکیّت و آزادی انسان‌هاست، اصلی که اگر نباشد به حیات وحش برمی‌گردیم. بعبارتی دیگر، انسان موجودی اجتماعی است و شرط بقای اجتماع/جامعه/تمدّنی که در آن زندگی می‌کند قبل از هر چیزی روشن بودن مالِ من مالِ تو مالِ او (اصل مالکیت) در آن است.

بدترین (و وحشتناک‌ترین) دسته ولی ناسیونالیست‌هایند. آنها نه فقط به بدترین فرم دولت‌پرستی آویزان می‌شوند بلکه حتی می‌خواهند این را که یک اجتماع چگونه «باید» باشد به زور تعیین کنند! از دین رسمی و ایدئولوژی رسمی و زبان رسمی و آموزش اجباری و زبان اجباری آموزش تا نوع لباس پوشیدن که طبیعتا اینجا هم به زور دولت نیاز دارند. این دسته از طرفداران استبدادِ منوّر و دولت-ملّت تا طرفداران دولتِ توسعه خطرناک‌ترین موجودات برای تمدّن‌ها/اجتماعات انسانی‌اند، زیرا تمدّن‌ها/اجتماعات خودانگیخته و خودجوش انسانی را تهدید، تخریب و نابود می‌کنند.
1.8K viewsedited  11:40
باز کردن / نظر دهید
2022-02-12 19:32:18 در سال ۱۹۱۹ لودویگ فُن میزس کتاب «ملّت، ‌دولت و اقتصاد» را منتشر کرد. بخش عمده و اصلی کتاب بررسی دلایل وقوع جنگ بزرگ (جنگ جهانی اول) است. میزس با تعریف Nation شروع می‌کند: ملّت اجتماعی از افرادی است با زبان مشترک طبیعی. (ص. ۱۰) میزس می‌‌نویسد: یک اجتماع زبانی همزمان یک ملّت طبیعی است. (ص. ۲۸)

بر اساس تعریف میزس، او عضو ملّت آلمانی‌ز‌بان بود که بخشی از آن تحت سلطهٔ دولت آلمان بود و بخشی تحت سلطهٔ امپراتوری اتریش-مجارستان. یعنی او ملیّت مشترک با مردم تبعهٔ دولت آلمان داشت، اما خودش تبعهٔ دولتی چندملیّتی بود، یعنی با مردمانی غیر از ملیّت خودش تابعیّت مشترک یک دولت را داشت.

میزس بر دولت‌های چندملیّتی متمرکز می‌شود و می‌گوید در این دولت‌ها تعارضات و ستیزهایی بوجود می‌آید که منجر به سرکوب ملیّت‌ها می‌شود: یا اکثریت در قالب دموکراسی ملیّت‌های اقلیت را سرکوب می‌کند یا اقلیت در قالب پادشاهی ملیّت‌هایی که اکثریت را تشکیل می‌دهند سرکوب می‌کند، زیرا در کشورهای چندملیّتی، چند ملّت زیر سلطهٔ یک قدرت مرکزی درمی‌آیند (ص. ۳۶). میزس در کتاب تأکید می‌کند رایش دویچلند (آلمان) دولتِ ملّتِ آلمان نبود، بلکه دولت شاهان و شهریاران و حاکمان دولت‌های آلمانی بود که ۱۸۷۱ ذیل یک نظام سیاسی جدید در قالب امپراتوری دویچلند متّحد شدند. اینجا میزس می‌خواهد روی این ویژگی رایش آلمان تأکید کند که ناسیونالیسم آن، ناسیونالیسمِ شاهان و قیصر در پادشاهی فدرال دویچه رایش بود. میزس همزمان شاید نخستین نقد به دموکراسی به مثابهٔ استبداد اکثریت را به زبان آلمانی مطرح می‌کند: اینکه اگر این رایش‌ها دموکراتیک شوند (کمااینکه سال ۱۹۱۸ جمهوری آلمان و اتریش تأسیس شدند) سرکوب ملیّت‌ها به پایان نمی‌رسد، بلکه اکثریت به صورت دموکراتیک دست به سرکوب ملیّت‌های دیگر ساکن در آن سرزمین می‌زند.

کتاب میزس سال ۱۹۱۹ منتشر شد. یعنی زمانی که او مشغول نوشتن کتاب بود هنوز پادشاهی‌های آلمانی‌زبان کاملا ساقط نشده بودند، جمهوری آلمان و اتریش تأسیس نشده بودند و هیتلر نیز به قدرت نرسیده است. یعنی نظم سیاسی در آلمان و اتریش-مجارستان هنوز دولت‌ امپراتوری (Imperial-State) بود نه همچون فرانسه دولت-ملّت (Nation-State). میزس نه تنها ریشه‌های جنگ جهانی اوّل را تشخیص داده بود، بلکه پیشاپیش ریشه‌های جنگ جهانی دوم را هم دیده بود: ناسیونالیسم. میزس صریحاً می‌نویسد: میلیون‌ها کُشته و زخمیِ فاجعهٔ جنگ جهانی چیزی را تغییر نداده است!

میزس با تعریفی که از ملّت به عنوان واحد سخن‌گویان به یک زبان به دست می‌دهد، از «ناسیونالیسم لیبرال» سخن می‌گوید و منظور خود از آن را شرح می‌دهد: ناسیونالیسم لیبرال، صلح‌جوست، یعنی ملّت‌ها چیزی (میزس زبان را مثال می‌زند) را به یکدیگر تحمیل نمی‌کنند و یکدیگر را سرکوب نمی‌کنند. در برابر ناسیونالیسم لیبرال که همزیستی مسالمت‌آمیز «ملّت‌های طبیعی» کنار یکدیگر است، میزس از ناسیونالیسم دولتی سخن می‌گوید، ناسیونالیسمی که در ذات خود نظامی/میلیتاری است. در این نوع از ناسیونالیسم در سرزمین‌های چندملیّتی یعنی چندزبانی، یک اقلیت یا اکثریت، ملیّت‌های دیگر را به سلطهٔ بیگانه (ملّت دیگر) در می‌آورد. میزس می‌نویسد: کسی که مجبور است قوانینی را اطاعت کند که در شکل‌گیری آنها نقشی نداشته است، کسی که باید سلطهٔ حکومتی را بر خود تحمّل کند که خود در ساخته شدن آن تأثیری نداشته است، به معنای سیاسی کلمه آزاد نیست (unfrei=برده) و به معنای سیاسی کلمه حقی ندارد (rechtlos) حتی اگر در حوزهٔ خصوصی خود تحت حمایت [آن دولت] باشد. (ص. ۳۷) میزس مسئلهٔ آموزش را مثال می‌زند و می‌گوید در ناسیونالیسمِ دولتی در سرزمین‌هایی که ملیّت‌های گوناگونی (مردمانی که با زبان‌های گوناگون سخن می‌گویند) زندگی می‌کنند، این پرسش که چه زبانی باید زبان آموزش باشد، چون طبیعی و خودجوش و به اختیار خود مردمان نیست، بلکه از سوی دولت‌ها تعیین می‌شود، تبدیل به مسئله‌ای‌ سرنوشت‌ساز برای این ملّت‌ها می‌شود: دولت‌ها از طریق مدرسه/نظام آموزشیِ دولتی فرزندان را نسبت به ملیّت والدین‌شان بیگانه می‌کنند و مدرسه را به عنوان ابزاری برای سرکوب ملیّت‌ها قرار می‌دهند.
267 viewsedited  16:32
باز کردن / نظر دهید
2022-02-12 19:31:59
میزس: ملّت‌های طبیعی، زبان مادری و آموزش
246 viewsedited  16:31
باز کردن / نظر دهید
2022-02-10 01:30:53
واحد مدنیّت مدینه است. شهر، جایی نیست که آسمان‌خراش، تونل، فرودگاه، راه‌آهن، خیابان‌کشی و… دارد. شهر جایی است که فرد در آن از مناسبات خونی (عشیره، طایفه، قبیله، قوم) خارج می‌شود و وارد مناسبات مدنی می‌شود. وقتی می‌گوییم در ایران شهر وجود ندارد به این معنی است.

واحد بزرگ‌تر از شهر دیگر واحد مناسبات مدنی نیست، واحد اعمال قدرت و استبداد و سرکوب است: پادشاهی، امپراتوری و دولت-ملّت. دولت-ملّت بدترین فرم اعمال قدرت و استبداد است. هم فردیّت را نابود می‌کند و هم مدنیّت را. بدترین نوع دولت-ملّت‌ها نوع سانترالیستی بویژه در سرزمین‌های چندملیّتی/چندزبانه است. موجودیّت و ماهیّت و هستیِ این رژیم‌ها سرکوب و استبداد است.

فرد در مناسبات مدنی می‌تواند آزاد شود. آزادی فردی در مناسبات مدنی پیدا می‌شود.
144 views22:30
باز کردن / نظر دهید
2022-02-06 18:05:45 « … از آغاز تاریخ در دورۀ هخامنشیان روش خاصّی در اداره کردنِ ایران پیش گرفته بودند که در دورۀ اشکانی و دورۀ ساسانی هم همان روش معمول بود. در حقیقت، ایران در تمام ادوار تاریخی خود از اصول لامرکزیّت، یعنی استقلال نواحی مختلف و مخصوصاً نواحی سرحدّی، برای حفظ استقلال خود بهره‌مند شده، و هر ناحیۀ مستقلّی از کشور اختیارات و مسئولیّت‌هایی برای بقاءِ خود و حفظ استقلال خود داشته است، و تنها در دورۀ مشروطیت این اصول را بر هم زدند، و مرکزیّت مُطلق، که کاملاً به زیان ایران بود و باعث تضعیف ایران شد، بدعت گذاشتند، و استقلال و حسّ مسئولیتی را، که هر یک از ولایات ایران داشتند، از آن‌ها گرفتند، و همه را در جزئیات زندگی محتاج به پایتخت و منتظر اوامر پایتخت کردند. در دورۀ ساسانی کشور ایران در حقیقت مجموعه‌ای از دولتهای متّحد یا حکومتهای مستقل بود.»

سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی ایران، ص. ۹
410 viewsedited  15:05
باز کردن / نظر دهید
2022-02-05 03:10:24 برعکس نظام‌هایی که بر مبنایی از آزادی شکل می‌گیرند، خاصیّت تیرانی «فروپاشی علی‌الدوام» است. یعنی تیرانی هیچوقت «دوام» پیدا نمی‌کند، هیچوقت تبدیل به «نظام» نمی‌شود. ساده‌لوحی است اگر بوروکراسیِ تیرانی را نظام بفهمیم و بلاهت اگر از جا کنده نشدن یک جغرافیا و پوسیدن‌اش درون فرهنگِ «بردگی» دو هزار و پانصد ساله را، تداوم تلقی کنیم. تیرانی نمی‌تواند «نهاد» بسازد، چون مستظهر به آزادی و مناسبات شهروندی نیست، تیرانی تنها زندگی مردمانی را برای دوره‌ای که بیرون ادوار تاریخ جهانی است، تباه می‌کند تا نوبت تیرانی بعدی برسد. تیرانی تنها تباه می‌کند و ویران می‌سازد، تیرانی چیزی نمی‌سازد، چون سرشتی در تضاد با آزادی دارد. و هر جا آزادی نیست، خبری از حیات و آفرینش انسانی نیست.
358 views00:10
باز کردن / نظر دهید