Get Mystery Box with random crypto!

Imani - Denktagebuch

لوگوی کانال تلگرام imanitelegram — Imani - Denktagebuch I
لوگوی کانال تلگرام imanitelegram — Imani - Denktagebuch
آدرس کانال: @imanitelegram
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 1.49K
توضیحات از کانال

Die Philosophie aber muß sich hüten, erbaulich sein zu wollen.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2021-11-07 19:57:59 بحث آزاد: حق طبیعی‌ چیست؟ چه تفاوتی با حق وضعی (پوزیتیو) دارد؟ چه تضمینی برای آن وجود دارد؟ آیا وجود یک دولت برای تضمین حقوق طبیعی ضروری است؟ بدون یک دولت چگونه می‌توان ضمانتی برای زیر پا گذاشته نشدن حقوق طبیعی افراد از سوی افرادی دیگر یافت؟ آیا ضروری بودن وجود یک دولت برای حراست از حقوق طبیعی با توجه به ذات شرور دولت یک تناقض نیست؟ چاره چیست؟

امشب ساعت ۲۱ به وقت تهران در کانال
741 views16:57
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 18:50:32
کورت گودل ریاضی‌دان مشهور اتریشی در کنار آلبرت آینشتاین.
این عکس را در ایران به عنوان عکس پروفسور حسابی در کنار استادش آینشتاین منتشر کردند. حسابی هیچوقت آینشتاین را ندیده بود.
1.4K views15:50
باز کردن / نظر دهید
2021-10-25 13:19:18
1.2K views10:19
باز کردن / نظر دهید
2021-10-22 14:04:35 قوام ایرانی بودن به چیست؟ مذهب تشیع؟ زبان فارسی؟ قومیت و نژاد واحد؟

اکثریت مردم ایران شیعه‌اند، اما آیا اقلیت‌هایی همچون زرتشتی‌ها، یهودیان، مسیحیان، مسلمانان سنّی‌مذهب، بهایی‌ها، خداناباوران، آگنوستیست‌های ساکن ایران، ایرانی نیستند؟ و آیا شیعیان عراق و لبنان و پاکستان و افغانستان ایرانی‌اند؟

زبان تقریباً نیمی از مردم ایران فارسی است، اما آیا ترک‌ها، کردها، اعراب، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها و گویشوران دیگر زبان‌ها در ایران ایرانی نیستند؟ و آیا مردم فارسی‌زبان افغانستان ایرانی‌اند؟

ایران موزاییک اقوام است. و اگر قرار باشد شباهت‌های نژادی را در نظر گرفت مردم ایران با مردم کشورهای همسایه‌اش فرقی ندارند.

پس قوام ایرانی بودن به چیست؟ چگونه می‌توان تعریفی از ایرانی بودن به دست داد که شامل همهٔ ساکنان ایران شود؟

***

تمام «ملّت»های دنیا در معنای سیاسی کلمه جعلی‌اند، حتی ملّت آلمان که متشکل از مردمانی با زبان و ریشه‌های قومی واحد است، چراکه اگر قرار باشد ریشهٔ قومی آلمانی و زبان آلمانی مبنای تشکیل واحد سیاسی قرار بگیرد، امروز باید اتریش، لیشتن‌شتاین، لوکسنبرگ و مناطقی از سوئیس، ایتالیا، بلژیک، فرانسه، چک و حتی اسپانیا یک واحد سیاسی می‌بودند. چیزی که مرزهای این واحدهای سیاسی را تعیین کرده، جنگ، خشونت و قدرت بوده است. دولت‌هایی که در این مناسبات قدرت گرفته‌اند خود را «برآمده از ملّت» می‌خوانند و مشروعیت خود را با همین کار توجیه می‌کنند. این کشورها نام خود را «دولت-ملّت» گذاشته‌اند. از چه تاریخی؟ از انقلاب فرانسه. فرانسه نخستین کشوری بود که در تاریخ جهان دست به «ملّت سازی» زد، با انقلاب فرانسه، آن هم از یک پادشاهی که در آن فرانسوی‌‌زبان‌ها یک اقلیّت بودند! همانطور که مرزهای این واحدهای سیاسی که دقیق‌تر و درست‌تر آن است که آنها را «واحدهای قدرت» بنامیم با جنگ و خونریزی ترسیم شده است، پروژهٔ ملّت‌سازی نیز در تمام کشورها با خشونت و سرکوب انجام شده است.

اما آیا خشونت و قدرت می‌تواند مبنای خوبی برای تشکیل و تأسیس یک واحد سیاسی باشد؟ قطعاً نه. واقعیت اما این است که طی دو سدهٔ اخیر بسیاری از کشورهای دنیا الگوی فرانسوی را برای بازتعریف سیاسی خود اختیار کردند، منجمله ترکیه‌ (امپراتوری عثمانی) و ایران (امپراتوری پارس).

آن سوی اقیانوس اطلس اما، همزمان با تحوّلاتی که در اروپا و فرانسه در اواخر قرن هجدهم در جریان بود، یک نظام سیاسی جدید دیگری شکل گرفت که مبنای آن نه ملّت، نه قومیت، نه نژاد، نه زبان و نه مذهب بود: دولت‌های متّحد آمریکا. مبنای این واحد سیاسی «قانون اساسی» یا Constitution بود و اساس این قانون اساسی که مردمان عضو خود یا شهروندان خود را در قالب یک اجتماع سیاسی گرد هم می‌آورد، «آزادی» و «حقوق طبیعی» بود.

دولت‌های مبتنی بر ملّت طی این دو سده به سرکوب آزادی‌ها و حقوق اساسی شهروندان خود پرداختند و همزمان مشغول ادامهٔ پروژهٔ شکست‌خوردهٔ ملّت‌سازی بودند. اینکه این پروژه شکست‌خورده‌است برای آنها اهمیتی نداشته و ندارد، چون مصرف این پروژه برای آنها صرفاً مشروعیت‌بخشی به قدرت‌شان، فریب مردمان آن سرزمین‌ها و سرگرم کردن آنها به یکدیگر است، و تأسیس نظم و نظام سیاسی بر اساس حقوق طبیعی یعنی آزادی‌های اساسی، بزرگ‌ترین تهدید و خطر برای قدرت بی‌رویه، سرکوبگر و استبدادی آنهاست. برای آنها حتی اهمیت ندارد اگر روزی کشوری که بر آن حکومت می‌کنند چندپاره شود، آنها مثل سلاطین قدیم نیستند که کشور را دارایی خود بدانند و برای حراست از دارایی خود تلاش خاصی بکنند، چرا که در نظم جدید آنها یا تنها چند سال قدرت را در دست دارند و از این فرصت محدود صرفاً برای افزایش قدرت و ثروت خود استفاده می‌کنند و یا قدرت استبدادی مادام‌العمر دارند که در این صورت نیز ارادهٔ آنها معطوف به حفظ قدرت و به اکثریت رساندن منافع خودشان است و نه وضعیت یا سرنوشت آیندهٔ کشوری که بر آن حکومت می‌کنند، به یک دلیل ساده: چشم‌انداز یک مستبد هیچوقت فراتر از دوران حیاتش و منافعش نیست.
1.9K viewsedited  11:04
باز کردن / نظر دهید
2021-10-20 13:37:38 از بردگی منوّر تا اتّحاد ارتجاع و ترقّی

«دربارهٔ انقلاب» حنا آرنت در کنار «رژیم قدیم و انقلاب» توکویل مهم‌ترین کتاب‌هایی هستند که دربارهٔ ماهیّت انقلاب‌های عصر جدید نوشته شده‌اند.

در این پاساژ آرنت با ارجاع به توکویل تفاوت بنیادین دو انقلاب آمریکا و فرانسه را برجسته می‌کند:

«همیشه نه فقط تفاوت بلکه عداوت و تضادی وجود دارد بین کسانی که به قول توکویل “به ظاهر آزادی را دوست دارند اما در حقیقت فقط از اربابان [کنونی] خود متنفرند” و کسانی که می‌دانند “کسی که در آزادی دنبال چیز دیگری جز آزادی است، برای بندگی ساخته شده است.”

تأکید بعدی آرنت بر شناخت غایت انقلاب‌ها از زبان بنیانگذاران آن است، زبانی دوپهلو که به جای تأکید بر فرد، آزادی فرد، حقوق طبیعی فرد و آزادی، بر حول مفاهیم گنگ و خطرناکی همچون «آزادی عمومی»، «مصالح عمومی» و «منافع ملّی» می‌چرخد. منافع ملّی مفهومی است که تعبیر آن را همیشه صاحبان «قدرت» یا طالبان «قدرت» تعیین می‌کنند و با آن قیفی درست می‌کنند تا با زورچپان کردن میلیون‌ها انسان در یک کلمه! اعمال سرکوب‌گرانهٔ خود را به نام آنها توجیه کنند. لفظ «مردم» و «ملّت بزرگ» هیچگاه از دهان مستبدان نمی‌افتد. مصالح عمومی نیز تعبیری است از متن و زمینهٔ فلسفهٔ سیاسی/مدنی کلاسیک کَنده شده که اولاً در فلسفهٔ مدنی قُدما چنانکه ارسطو می‌گوید «ضرورتاً» در پولیس کاربرد و معنا دارد و نه واحدهای بزرگِ قدرت مثل کشور و دولت، و ثانیاً در هر صورت ضابطه‌ای قُدمایی است که نمی‌تواند از محک ضابطهٔ دوران جدید یعنی «آزادی» عبور نکند. «آزادی عمومی» اما تعبیری مطلقاً بی‌معناست و تنها تعبیری که از آن نهایتاً استنتاج خواهد شد همان تعبیری است که روبسپیر به کار برد: «قدرتِ» عمومی و به زبانی دیگر استبداد مدرن یا بردگیِ نو.

این تمایز «بنیادین» که توکویل و آرنت بدرستی آن را برجسته می‌کنند، ابزاری به دست ما می‌دهد تا ماهیّت و غایت انقلاب‌ها را تشخیص دهیم. انقلاب‌هایی همچون انقلاب ایران (۱۹۰۵-۱۹۱۱) که همچون انقلاب فرانسه زبان دوپهلویی دارد و هیچ چیز به اندازهٔ «مشروطه»خواه بودن آن فیک و فَساد (façade) نیست از زمرهٔ همین انقلاب‌هایی است که انقلابیون آن صرفاً از اربابان قدیم خود متنفر بودند و خواستار «استبداد منوّر» و خروج از جایگاه رعیتِ شاه سنتی به بردگی دیکتاتور مدرن بودند و همچنان فتیش آنها به «چکمه» لودهندهٔ تقدیر خودخواستهٔ آنهاست. انقلاب‌هایی چون انقلاب سفید و انقلاب اسلامی هم که حتی ظاهر آزادی‌خواه و حقْ‌مبنایی ندارند، تکلیف‌شان پیشاپیش روشن بود: اوّلی انقلابی الگوگرفته از اصول انقلاب «مائو» و دومی حاصل برخورد نیروهای تاریک قرون وسطی با نیروهای تباه دوران مدرن که برعکس آنچه گفته‌اند در حقیقت «اتّحاد ارتجاع و تر‌قّی» بود!
1.1K viewsedited  10:37
باز کردن / نظر دهید
2021-10-20 13:37:28
719 views10:37
باز کردن / نظر دهید
2021-10-19 23:03:05 زبان برعکس تصوری مکانیکی از آن صرفا «ابزار مفاهمه و ارتباط بین انسانها»، «نظامی از علائم و نشانه‌ها» و «آیینه‌ای از واقعیت» نیست. هر زبان توسعه‌یافته‌ای تفسیری مولّد از جهان تاریخی و خالقِ «تدوینِ» واقعیتِ محقّق است. با استفاده از تمایزی که ارنست کاسیرر با الهام از علم موسیقی بین forma formans و forma formata می‌گذارد، می‌توان گفت زبان سازنده جهان است و نه برساخته از آن. زبان همچون حرکتی موتوری است که درون آن، ما و جهان با هم برخورد می‌کنیم. به بیانی دقیق‌تر در لحظه و برهه‌ای که زبان همچون برساخته‌ای از جهان می‌خواهد بوجود بیاید همزمان قدرت سازنده خود را آشکار می‌سازد، قدرتی که با ارائه فرمی از جهان، آن را یعنی جهان را برای ما می‌سازد. این دیالکتیک بین زبان و جهانِ ما، نه صرفا افق فکر ما بلکه محدودهٔ عمل ما را نیز تعیین می‌کند و اینجاست که رابطه بین زبان و نیروهای محرّکه چنان در هم می‌پیچد که نمی‌توان قدرتی مستقلّ از قدرت جهان‌سازِ زبان برای نیروهای محرّکه قائل شد. این قدرت، که می‌توان به زبانی دیگر آن را قدرت روح نامید، همان گوهری است که بدان «آزادی» می‌گویند.
731 views20:03
باز کردن / نظر دهید
2021-10-19 00:35:41 الکسی دوتوکویل یکی از انگشت‌شمار نویسندگان محبوب من است. ظرافت قلمش، صلابت فکرش، جسارت قلبش، لطافت روحش و شور و شعفی که برای آزادی داشت و آن را با مستحکم‌ترین استدلال‌ها در بلندترین بناها از کلمات، همزمان معماری و نقاشی می‌کرد، از او‌ نویسنده‌ای استثنائی در سرتاسر قرن نوزدهم فرانسه و حتی اروپا می‌سازد.

یکی از این بناهای زیبایی که در دفاع از آزادی ساخت، کتاب «دموکراسی در آمریکا» بود. جسم نحیف و رنجوری از بیماری داشت، اما دلیل اصلی تنهایی‌‌اش، این بود که فرزند زمانهٔ خود نبود، زمانهٔ انقلاب و هیاهوی دموکراسی و برابری. اگر به زبان فرانسه سخن ارسطو را -دموکراسی بدترین نظام‌ها- تکرار می‌کرد نه تنها صدایش شنیده نمی‌شد، بلکه همه چیزش را از دست می‌داد و به احتمال قوی به سرنوشت پدربزرگش دچار می‌شد: گیوتین. پدر و مادرش هم در صف اعدام انقلابی بودند که صف دیگری از انقلابیون خود روبسپیر را به گیوتین سپردند. آن سالها انقلاب خیلی گرسنه بود و به فرزندان خودش هم رحم نمی‌کرد. لابد فیلم دانتون با هنرنمایی کم‌نظیر ژرژ دوپاردیو را دیدید و با داستان نخستین اعدام‌های انقلابی انقلابیون فرانسه بیگانه نیستید…

توکویل همهٔ ویژگی‌های اشرافی و نجیب‌زادگی را درون خود داشت و از آن دسته اشرافی نبود که اصالتش را به ارث برده باشد یا با فرمان شاه بدست آورده باشد. با همین خوی اشرافی و نجیب تماشاگر زمانهٔ خودش بود و سعی می‌کرد آرام اما قوی و محکم از آزادی بنویسد. دموکراسی «کلمهٔ مقدّس» فرانسه بود زمانیکه توکویل قلم برداشت تا به جای ستایش دموکراسی، به سنجش دموکراسی همّت گمارد.

«دموکراسی در آمریکا» چنانچه خودش گفته بود اثری بود برای سرزمین پدری‌اش که در آتش ایدئولوژی‌ها می‌سوخت. او به کشوری رفت که هم انقلاب کرده بود، هم جمهوری مدرن تأسیس کرده بود، هم قانون اساسی نوشته بود و هم همهٔ اینها را پیش از فرانسه! البته با یک تفاوت بزرگ و بنیادین:
انقلاب فرانسه ضد سنّت، ضد فدرالیسم و طرفدار دولت متمرکز فعّال‌مایشاء و دموکراسی و برابری بود، انقلاب آمریکا ضد تمرکزگرایی، ضد دولت قوی و طرفدار آزادی و حقوق اساسی. توکویل نمونهٔ بی‌نظیری یافته بود برای نقد دموکراسی و دفاع از آزادی.

شاید برای خوانده شدن، شاید هم برای تکفیر نشدن، با این سخن شروع کرد که «دموکراسی سیلی است خروشان که روان شده و ما را یارای مقاومت و ساختن سدّی در برابر آن نیست، پس چاره‌ای نداریم که با باروی آزادی از آن بهترین چیز ممکن را بسازیم» اما در حقیقت به دنبال رساندن این معنی به مخاطبان خود بود که «از دموکراسی می‌تواند بدترین استبداد ممکن برآید که از همهٔ استبدادهای پیش از آن هولناک‌تر باشد: «استبداد اکثریت» و برای اینکه هموطنان‌اش که ایمانی خلل‌ناپذیر به دموکراسی داشتند صدای او را بشنوند، از یک دموکراسی دیگر سخن گفت، دموکراسی‌ای که فرانسوی نبود، «دموکراسی در آمریکا» بود، حتی اگر «دموکراسی» نبود.

توکویل را به خاطر همین اثر، منتسکیوی قرن نوزدهم خوانده‌اند. اگر منتسکیو نظریهٔ تفکیک قوای افقی را مطرح کرده بود تا افساری به قدرت دولت بزند، توکویل برآن بود که تقسیم قدرت بین قدرت قانونگذار و قدرت اجرایی و قدرت قضایی، توان مهار کردن این هیولای جدید به نام دولت را ندارد و لازم است که قدرتْ بیشتر خُرد و پراکنده شود تا اولاً تواناترین نباشد و ثانیاً در یک جا متمرکز نشود. به همین دلیل او را چهرهٔ اصلی تفکیک عمودی قوا یا تمرکززدایی اجتماعی از قدرت دانسته‌اند. توکویل در آمریکا از نزدیک مشاهده کرد که چگونه خانواده، نهادهای مدنی و جماعت‌های دینی پناهگاه فرد در برابر دولت بودند، چگونه جنب و جوش و زندگی سیاسی در اجتماعات محلّی به زندگی انسان‌ها معنا می‌دهد و اصل اساسی آزادی فرد در قانون اساسی دولت‌های متّحد آمریکا شکستن قدرت و مهار دوجانبهٔ آن بین دولت‌های محلّی و مرکزی را به گونه‌ای رقم می‌زند که در نهایت به نفع آزادی تمام شود.

توکویل می‌دانست لفظ «دموکراسی» هیچ جای قانون اساسی آمریکا و متمّم‌های آن حتّی یکبار هم نیامده است و در آثار پدران بنیانگذار هم جز در نقد آن و دفاع از جمهوری در برابر دموکراسی سخنی یافت نمی‌شد، اما با فرانسوی‌های خشک‌مقدّسی که به تازگی ایمان به دموکراسی را جایگزین ایمان کاتولیک مسیحی خود کرده بودند، راه دیگری برای مفاهمه نمی‌شناخت.

بدیهی است که قرار نیست همان روشی را اختیار کرد که کسانی چون توکویل اختیار کردند. دولت‌ها و بویژه دموکراسی‌ها طی این دو سده ‌وحشی‌تر، مستبدتر، متمرکزتر، فاسدتر، مکّارتر و ‌منحط‌تر شده‌اند و نمی‌توان با روش پیشینیان، فکری برای مهار استبدادشان کرد. کسانی چون توکویل راه را نشان داده‌اند، راهی که یک راهنما/قطب‌نما بیشتر ندارد: «آزادی».
1.3K viewsedited  21:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 19:42:45 می‌گویند در زمان لئونید برژنف، کنفرانسی دربارۀ کمونیسم در مسکو برگزار شد. برژنف رفت پشت تریبون و سه ساعت و نیم با شوق فراوان دربارۀ آیندۀ اتّحاد شوروی صحبت کرد و در پایان سخنرانی گفت: رفقا، باید به اطّلاع‌تون برسونم که کمونیسم اکنون در «افق» بشریت دیده می‌شود!
همه بلند شدند و دست زدند. یکی از حاضران در جلسه از بغل دستی‌اش پرسید: رفیق، راستی «افق» یعنی چی؟
بغل دستی گفت: من هم نمی‌دونم، رفیق!
یارو رسید خونه و بلافاصله دایرةالمعارف شوروی رو باز کرد، و دید زیر کلمۀ «افق» این معنی نوشته شده است:
«افق» خطّی خیالی است که بیننده وجود آن را جلوی چشم خود تصوّر می‌کند، ولی هرقدر که به سمت آن قدم برمی‌دارد، آن خط از وی دورتر می‌شود!
858 views16:42
باز کردن / نظر دهید