Get Mystery Box with random crypto!

Reza Nassaji

لوگوی کانال تلگرام rezanassaji — Reza Nassaji R
لوگوی کانال تلگرام rezanassaji — Reza Nassaji
آدرس کانال: @rezanassaji
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.61K
توضیحات از کانال

پارگفتارهایی از جامعه، تاریخ و ادبیات
رضا نساجی: دانش آموخته فیزیک و علوم اجتماعی
داستان نویس (سال سی ام: آرما،1396)
پژوهشگر انسان شناسی فرهنگی و تاریخ شفاهی علوم انسانی ایران
مطالب کانال صرفاً برای شبکه های اجتماعی است
ارتباط:
Reza.Nassaji@gmail.com

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-08-29 22:31:34 همپای سیاست تجدید روابط خارجی (مذاکرات هسته‌ای با اروپا و آمریکا؛ تجدید روابط با عربستان و امارات؛ نزدیکی روابط با جمهوری‌های جداشده از شوروی در سایه‌‌ی روابط با روسیه؛ و...) سیاست تحدید فضای داخلی مستلزم تاکتیک‌هایی نظیر "تنبیه برای یکی، تهدید برای همه" است. بازداشت و شکنجه‌ی سپیده رشنو برای ارعاب زنان معترض به حجاب اجباری؛ بازداشت تاجزاده برای ارعاب اندک اصلاحطلبان منتقد سیستم؛ تداوم بازداشت لیدرهای صنفی معلمان برای ترساندن معلمان معترض؛ تداوم بازداشت رهبران سندیکایی برای ارعاب فعالان کارگری؛ و... همه و همه یک معنا دارد. اقلیت حاکم با دولت‌های جهان کنار می‌آید، اما با هیچ‌کدام از اقشار اکثریت مردم ایران نه.
@RezaNassaji
576 views19:31
باز کردن / نظر دهید
2022-08-23 22:49:44 می‌گویند تو پسرم را کشته‌ای،
نامت نمی‌دانم و نام پسرم را گفتن نمی‌گذارید.
کسی نمی‌گوید تو کیستی، زیرا شما بسیارید و هیچ‌اید.
کسی که او هم هیچ نیست، شما را چون باد بیابان بود زیر بال ملخان سبز در مزارع سبز که شتابان می‌میرانید و شتابان می‌میرید.
ملخ مرگ بسیار است و ملخ را مرگی است ناچیز؛
دلخوش به مرض مرگ‌آوری چنان در معرض مرگی چنین.

دستم به تو نمی‌رسد، زیرا پسرم دستانم بود و تو پسرم را کشته‌ای؛
کشته‌ای و کشته‌ای و کشته‌ای، او را، مرا و خود را...
اگر رنج نمی‌کشی و خجلت نیز، من می‌کشم بار رنج را و چندینِ دیگر که لیکن خجالت از آن جمله نیست
زیرا از زمره‌ی آنانم که دِینی به دنیا ندارند، اما گرانی این ننگ بر گردن گیتی چنان مانَد که به ایشان گوری از برای گریستن مدیون است.

نشانت را نیز نمی‌دانم که در کدام پستوی این جهان پست مشغول پوزخنده به جوان‌مردگان ما و زیست‌خنده‌ به وجدان مرده‌ات هستی؛
ولی اینکه نشان پسرم را هم‌ نمی‌دانم، زیرا از من پنهان داشته‌اید، شهادتی نیست بر شباهتی میانمان.

شغال اگر غزال می‌درد، هم‌آوایی نامشان، یا ناییدن نعره‌‌ی این و ناله‌ی آن، نشان هم‌معنایی نیست؛
شکار و شکارچی را حروف مشترک هست، حرفی نیست؛
پنجه در پیکر و دندان در تن، خون می‌جهد و سامان سخن نیست.

خوک که خوراک خود را آلوده به تپاله‌اش خوش‌تر دارد، در خوکیت خویش سرخوش است؛
گناه گیاهان محکوم به نشخوار خوکان چیست؟
کفتار را که با استخوان‌های خردشده در چاله می‌خوابد، چه قیاس با کفتری که از چاه قنات می‌خورد، اما چنان می‌پرد که فضله‌اش را هم فضیلت گنبد است.

پسرم کبوتر بود که کشته شد، غزال بود که بال زد، گیاه بود که بی‌گناه مرد، شیر بود که شکار شد.
نامی داشت که حتی بر سنگی نیست و استخوان‌ها داشت که حتی در گوری نگذاشته‌اند.
شهادتی بر آنکه نمرده.

و شقاوت آنکه میراندن را چونان چارچرخی بر چهارگوشه‌ی خاک‌مان می‌راند؛
ارابه‌ی خدایان محتاج خون که زاییده نمی‌شوند جز از زنا با فرزندان خویش و نمی‌زایند جز مرگ.

نمی‌پرستم خداتان را و نمی‌پرسم نامتان را؛
شما را به نام خدایتان می‌خوانم که به رحمتش برای خود امید دارید، در‌حالی‌که به نام رحمت به آنها که هنوز نکشته‌اید، بی‌رحمانه می‌خندید.
می‌پرسم از شما که هنوز مردگان پیشین را ناشمرده، به خاک ناسپرده، با خون مردگان تازه‌تر می‌شویید؛
خونِ تازه چگونه مزه می‌کند به دهان؟
پاسخ بدهید ای شمایان که خدایتان خود پیامبرِ مرگ بود.
https://m.soundcloud.com/omidhatami/fsc2pzqyigqr?in=ghazal-samavati/sets/sczd6cy8uyna
746 views19:49
باز کردن / نظر دهید
2022-08-23 18:14:58 تدفین سایه در کشاکش دفن کنار آلما در آلمان یا پای ارغوان در ایران بیش از حد طول کشیده و حواشی ماجرا از خود جنازه بویناک‌تر شده است؛ حال آنکه ما به قول گلشیری در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، «آن‌قدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری نداریم». شاعر گرانقدر که بابت همدلی و همراهی با نویسندگان و شاعران حزب توده به زندان افتاد و چنین سرود که «نفسم می‌گیرد که هوا هم اینجا زندانی است»، گویا از دوستان حزبی خود چیزی نیاموخته است، وگرنه می‌دانست که ممات انسان باید بازتاب حیات او باشد؛ اگر در تبعید زیسته‌ای اما تن به تسلیم نداده‌ای، باید تدفین در تبعید هم بخشی از مقاومت تو باشد. در مبارزه‌ای چنین، حتی جنازه‌ات هم نباید به دست دشمن محترم بیفتد، تا چه رسد به اینان که حرمت مردگان را پاس نمی‌دارند.
زیرا ما همچنان در جنگ هستیم و مرگ ما هم همچون زندگی ما بخشی از مبارزه است؛ وضع ایران در این چهل و چند سال هرگز عادی نشده و البته مبارزه‌ی روزمره ادامه دارد. ما که هزار جنازه‌ی به‌خاک‌ناسپرده و خون نابه‌حق‌ریخته بر زمین داریم؛ هزاران استخوان از خاک بیرون‌زده در خاوران هست؛ و هزاران نفر در صف تلف شدن زیر دست جماعت جلاد داریم؛ و... چگونه می‌توانیم دست به دامن دولتیان ددمنش شویم که جنازه‌مان در وطن اشغالی دفن شود؟ در چنین کشور اشغال‌شده‌ای باید به سنت المقنع عمل کنی که آن‌گاه که شکست مسجل شد، زنان قلعه را با نان و شراب مسموم کشت و جنازه‌شان در چاه انداخت و خود را نیز در پایان زنده به قعر همان چاه افکند.
و درست در همین زمان که ذهن شوریدگان درگیر دفن شاعر است، مگر مرگ و شکنجه کم است؟ تازه سالگرد شاعری جوان است که با دستبند و پابند زندان درگذشت و هزاران جوان در انتظار آن‌اند که مغز سرشان خوراک ضحاک ماردوش شود. یکی‌شان همین دختر بی‌گناه و بی‌پناه که برای گرفتن زهر چشم از تمام زنان بازداشت، شکنجه و مجبور به اعتراف تلویزیونی شده است؛ سپیده رشنو که این‌قدر کتکش زده‌اند که رویشان نمی‌شود نشانش بدهند.
و مگر از این دست کم بوده است؟ مانند بسیاری بازداشتی‌های غیرسیاسی دهه‌ی شصت که زیر شکنجه مجنون و معلول شدند و پس از مسجل شدن سیاسی‌نبودن‌شان، چون معلولیت و محجوریت‌شان افشای جنایت رژیم بود، به‌جای آزادی، اعدام می‌شدند. مانتد آن بسیاری دخترانی که اعدامشان تیتر روزنامه‌ها شد، در حالی که تصاویرشان حتی نام نداشت. یا آنها که چون در گوشه‌ای از خیابانی که بابت تظاهرات مجاهدین شلوغ شده بود، ناخواسته در ترافیک گیر افتاده بودند، اما دستگیر و بلافاصله اعدام شدند. معلوم نیست بر سر این دختر جوان هم چه خواهد آمد؛ زیرا خدای دهه‌ی شصت بار دیگر خودنمایی می‌کند، خدایی که خود پیامبر مرگ بود.
@RezaNassaji
1.0K viewsedited  15:14
باز کردن / نظر دهید
2022-08-14 22:10:56 ذکر این نکته نباید ضروری باشد که مساله‌ی من دفاع از دین نیست. دفاع از دین دغدغه‌ی کسانی است که دین‌دار هستند، در تخصص آنانی است که درسش را خوانده‌اند و وظیفه‌ی کسانی است که از این راه نان می‌خورند.
مساله‌ی من دفاع از جامعه است (که بدون شهروندان آزاد معنا ندارد)، اندک تخصصی هم بابت تحصیل در علوم اجتماعی دارم و انگیزه‌ی دفاع را هم به‌عنوان جامعه‌گرا (البته نه سوسیالیسم دولت‌گرای مارکسیست‌ها، که آنارشیسم) خواهم داشت.
با این توضیح، از ادبیات علوم اجتماعی می‌توانم استفاده برم تا وضع جامعه و خاصه فرودستان آن را تشریح کنم.

فرودستی که در کار اقتصادی خود ابزار تولیدی جز بازویش ندارد و وابسته به ابزار تولیدی است که در مالکیت دیگری است (به تعبیر مارکسی)، اینک در مقولات معنوی هم وابسته به اموال دیگران فرادست است: اغنیای مالک دم‌ودستگاه‌های پرزرق‌وبرق عزاداری.
عزاداری‌های ساده که بر محور خانواده (تکیه‌های کوچک شخصی در منازل و نذورات خانوادگی)، محله (حسینیه‌های کوچک و بزرگ محله‌ها)، صنف (حسینیه‌های سنتی اصناف بازار) و قومی (هیات‌های مهاجران روستایی، شهری و قومیتی مقیم شهرها) استوار بودند، جایشان را به انحصار حسینیه‌های بزرگ شهری و هیات‌های تحت تولیت ثروتمندان، سیاستمداران و مراجع تقلید می‌دهند.

و نیز دولتی که نه فقط مالک عمده‌ی تولید، توزیع و ایضا مصرف اقتصادی است، که دین مردم را هم در مالکیت خود می‌گیرد تا نه تنها دین را چونان "ساز و برگ ایدئولوژیک" خود (به تعبیر آلتوسری) بازتولید کند، که خود را عامل انحصاری تولید سعادت اخروی هم جلوه دهد و بهشت را به شیعیان ولایتمدار بفروشد.

اما "طبقه‌ی تن‌آسان" بالای شهر و انگل‌های اینستاگرامی-تلویزیونی، دین را چونان کالایی به "مصرف تظاهری" می‌رسانند. مفاهیم دوگانه‌ی بالا از تورستین وبلن در کنار شرح گئورگ زیمل از "مد" می‌توانند ما را در توصیف و تبیین این تبدیل عزا به مد، دین به کالا و دین‌داری به سبک زندگی مصرف‌گرایانه یاری برسانند.
@RezaNassaji
1.3K views19:10
باز کردن / نظر دهید
2022-08-14 20:15:41 گشتی کوتاه در محله‌های مرکز به پایین تهران در ایام دهه‌ی محرم، می‌توانست گواه کاهش آشکار رونق میزبانی عزا در میان توده‌ی نابرخوردار باشد؛ بدین معنا که شرایط اقتصادی در دو سه سال اخیر به‌قدری سخت شده که بسیاری مردم عادی از ادای نذر و میزبانی مراسم ناتوان شده‌اند. بدین معنا، شرم ناتوانی در ادای نذر و تداوم سنت خانوادگی میزبانی از عزاداری هم به شرمندگی‌های این مردم اضافه شده است.

البته این به‌معنای کاهش رونق هیئت‌های بزرگ نیست؛ هیئت‌هایی که از شهرداری تهران حمایت دریافت می‌کنند و حسینیه‌های میزبان مداحان گران‌قیمت و واعظان عمدتاً حکومتی تهران و قم که پخش زنده‌ی تلویزیونی هر ساله بر رونقشان می‌افزاید.
در این میان، اماکن دولتی جایگزین حسینه‌های خانگی و ایستگاه‌های صلواتی شده‌اند؛ جایی که هم محیط فیزیکی بزرگ‌تر است و هم ترکیب شیمیایی اطعام چرب‌تر. به هر روی، استقلال هیئت‌ها و خوداتکایی مردم در ادای نذر و اجرای مناسک، جایش را به وابستگی هر چه بیشتر می‌دهد.

از سوی دیگر، هیئت‌های بالای شهر روزبه‌روز پررونق‌تر می‌شوند؛ مداحان و واعظان، اماکن بالای شهر را ترجیح می‌دهند و تلویزیون هم.
سلبریتی‌های تلویزیونی و اینفلوئنسرهای اینستاگرامی را هم به این فهرست اضافه کنید که فیلم و عکس خود در حال بسته‌بندی اطعام و نذری‌های آنچنان شیک را به نمایش می‌گذارند تا به سبک بازاریان و دولتمردان قدیم که برای حلال شدن مالشان حج و زیارت می‌رفتند و هیئت و نذری به پا می‌کردند، این چند شب گناهان یک‌سالشان را بشورد و پایین ببرد، در عین حال که فالوورشان را چند کا بالا می‌کشد.

به هر روی، توده‌ی متوسط و فرودست مذهبی که زمانی روی کار «حکومت اسلامی» قمار کرد تا به همه‌ی خواسته‌های مادی و معنوی برسد، اینک نه تنها دست خود در مادیات این‌جهانی را خالی می‌بیند، که پایش در معنویات آن‌جهانی سست شده است.
شیعه‌ی شهری‌ همه‌چیزش را فدا کرد – از ارزش‌های سنتی دین تا آرمان‌های مدرن انقلاب - تا دوچندان آن را در پی استقرار حکومت اسلامی داشته باشد و حالا می‌بیند که جز همان حکومت اسلامی هیچ ندارد.
در این صورت، چاره‌ای ندارد جز آنکه سرش را پایین بیندازد و با پراید، موتورسیکلت یا پای پیاده خودش را به هیئت‌های حکومتی یا بالای شهر برساند که مداحان و وعاظشان بابت ثروت و مکنتشان – که البته از دستگاه امام حسین و دستگاه جمهوری اسلامی به دست آوردند – فخر می‌فروشند.

اینجاست که باید به مذهبی هم گفت اگر امام حسین و سعادت آخرت را دوست دارد، می‌بایست از ذلت زندگی در دستگاه حکومت طاغوت و اطاعت کورکورانه از یزید زمانش دست بردارد و مثل ما هر روز با خودش تکرار کند که «همین امروز باید انقلاب شود»
@RezaNassaji
1.4K viewsedited  17:15
باز کردن / نظر دهید
2022-08-13 21:49:06 میدان هوایی تهران


در ایران هم چهل سالی هست که مردم به «میدان هوایی» پناه می‌برند، اما نامش لزوماً فرودگاه نیست. هر جایی که فرد فرهیخته و تحصیل‌کرده‌‌ای که این وضع را شایسته‌ی خود نمی‌داند، در برابر محاصره‌ی فشارهای مادی و مینوی زیست در این کشور، با ایزوله کردن خود در یک محیط کوچک فیزیکی یا ذهنی با حداقل تماس با آدم‌های بیرون به اقتضای حد استغنای مادی و اجتماعی؛ تماس مجازی با جهان معاصر دیگر در غرب؛ گذار ذهنی به جهان نامعاصر دیگر؛ و... بدان پناه می‌برد، نامش «میدان هوایی» است.
توسل به خواندن فلسفه - برای کنده شدن از حقیقت نه رسیدن به آن - و جامعه‌شناسی - برای فرار از واقعیت و نه تماس و تبیین آن - شنیدن موسیقی کلاسیک و خواندن ادبیات آلمانی - و... درست مثل کارکرد مخدر، الکل و... - برای فراموشی یا فرافکنی است. توسل به پنج تن آل عبای فلسفه‌ از یونان تا آلمان یا نواب اربعه‌ی فلسفه‌ی تحلیلی؛ غرق شدن در مفاهیم ساختارگرایی استراوس، پساساختارگرایی دریدا و ساخت‌یابی گیدنز برای ندیدن مسائل کریه ایران؛ گوش سپردن به والتس «کارناوال وین» یوهان اشتراوس پدر، والتس «دانوب آبی» یوهان اشتراوس پسر و پوئم سمفونیک «چنین گفت زرتشت» ریشارد اشتراوس؛ و... تفاوتی با خواندن دعای «انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک» دینداران ندارد. آدم‌هایی که متن فلسفی خواندنشان درست مانند مزامیر خواندن یهودیان ارتدوکس حریدی پای دیوار ندبه‌ی اورشلیم است: اینکه بدون فهمیدن چیزی، سر تکان می‌دهند، هم مثل سر تکان دادن آنهاست.
ایرانی بیچاره‌ای که گمان می‌کند می‌تواند برای فرار از حقیقت زندگی حقیرانه ذیل حکومت نظامیان بی‌کفایت و روحانیون‌ بی‌سوادی که انگار دایناسورهای برآمده از دوران پیشاتاریخ‌‌اند، از واقعیت زندگی ذیل چنین حکومت فاسد و مرتجعی در ایران سال 2021، به ایتالیای شکوفایی هنر و ادبیات رنسانس، انگلستان انقلاب صنعتی قرن هفده و هجده، فرانسه‌ی عصر خرد و انقلاب قرن هجده، آلمان فلاسفه و ادیبان قرن نوزده؛ و... فرار کند، مستلزم ترحم است.
اینکه چند زبان می‌داند و چند جهان ادبیات و هنر و فلسفه را می‌شناسد، تفاوتی در کار او نمی‌کند. طالبان راه دسترسی فیزیکی به میدان هوایی را نمی‌بندند، داعش هم نمی‌تواند در ذهن این‌ها بمب بترکاند. به‌مرور تماسشان با واقعیت مسدود می‌شود و درکشان از حقیقت فاسد خواهد شد.
البته برخی هم درک حقیقت و کنار آمدن با واقعیت را به معنای سازش و پیوستن با طالبان ترجیح می‌دهند - مثل بیشتر دانشگاهیان و روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی؛ راست و چپ؛ سیاسی و غیرسیاسی؛ و... - که این‌هم یک جور فاسد شدن است. همه‌ی ما در حال فاسد شدن هستیم.
@RezaNassaji
753 views18:49
باز کردن / نظر دهید
2022-08-10 21:43:51 داستان سایه و مدعیان ادب و اندیشه


هوشنگ ابتهاج در مراسم اهدای جایزه او در موقوفه افشار از آقای حداد عادل که در این مراسم سخنرانی کرده و گفته در دهه شصت اشعار سایه را به عنوان شعار انتخاباتی خود برگزیده بوده‌اند، پرسیده چرا ایشان اشعار دهه پنجاه او را مثال می‌زند و از اشعار سال 62 چیزی نمی‌گوید. منظور جناب سایه اشعار دوره زندان اوست؛ بعد از بازداشت در جریان دستگیری کادرهای حزب توده در اردیبهشت 62 (ضربه دوم به حزب بعد از دستگیری رهبران در بهمن 61) که منجر به زندانی شدن ایشان و سپس مهاجرت به خارج از کشور شد.

هوشنگ ابتهاج اگرچه در گفتگو با مجله مهرنامه (مهر ۱۳۹۲ با تصویر ابتهاج و تیتر «هنوز سوسیالیستم») گفته است: «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به توده‌ای‌ها احترام می‌گذاشتم و رفیق آن‌ها بودم و با آن‌ها هم‌عقیده بودم»، اما از اعضای اصلی «شورای نویسندگان و هنرمندان حزب توده» بوده، بعد از آنکه در سال ۱۳۵۸ تصمیم هیئت دبیران «کانون نویسندگان ایران» (باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی) درباره اخراج او، به‌آذین، سیاوش کسرائی، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند در مجمع عمومی کانون تصویب، و کلیه نویسندگان، شاعران و مترجمان هوادار حزب توده اخراج شدند.
البته ممکن است عده‌ای با استناد به کتاب خاطرات ابتهاج (پیر پرنیان‌اندیش) مدعی شوند که آزادی او از زندان به واسطه پادرمیانی مرحوم استاد شهریار نزد آیت‌الله خامنه‌ای و اقدام مستقیم ایشان بوده است. اما مگر می‌توان بر سر زندانی بی‌گناه منت گذاشت که ما تو را آزاد کرده‌ایم؟ آن‌هم به واسطه پادرمیانی این و آن، نه اینکه خود به بی‌گناهی تو پی برده، پوزش طلبیده باشیم!
همچنین بهتر است مسئولین وقت درباره زندانیان بی‌گناه چپ که شانس وساطت این و آن و اثبات بیگناهی خود در زندان پیدا نکردند و بسیاری‌شان به همراه زندانیان مجاهدین خلق در تابستان 67 اعدام شدند، پاسخگو باشند.

علاوه بر آقای حداد عادل، بد نیست آیت‌الله محقق داماد که به‌عنوان عضو هیئت امنای موقوفه افشار در این جلسه سخنرانی کرده‌اند، درباره موضع خود نسبت به اقدام سپاه برای دستگیری اعضای حزب توده بدون داشتن هرگونه دلیل محکمه‌پسند (که هنوز هم دلیلی ارائه نشده، مگر ادعاهای کوزیچکین) و سپس محکمه و زندان طولانی‌مدت و اعدام بسیاری از رهبران و اعضای حزب توده در دهه شصت پاسخ بدهند. چرا که ایشان از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۳ ریاست سازمان بازرسی کل کشور را بر عهده داشته موضع ضد چپ رادیکالی داشته و دارند، چنانچه هر از گاهی مصاحبه‌ای از ایشان منتشر می‌شود که همه مشکلات مملکت را به بقایای تفکر چپ در کشور نسبت می‌دهد.
بدین ترتیب، باید از مسئولین (خصوصاً آن‌هایی که گرایش ضد چپ‌شان شامل دشمنی با جناح چپ مکتبی هم می‌شد) که علاقه‌مند عکس یادگاری با هنرمندان و نویسندگان چپ، هستند، خواست تا درباره مواضع دیروز و امروز خود هم توضیحی ارائه کنند که متهم به ریاکاری و «دغل دوستی» نشوند. بالاخره نمی‌شود که تمام تقصیرهای دهه شصت را به گردن امام خمینی متوفی و آقایان موسوی و کروبی محصور انداخت! یا مانند برخی اصلاحطلبان در عین کینه‌توزی نسبت به چپ، مدعی توسعه سیاسی و روشنفکری شد!

البته بی‌مهری با ابتهاج و دیگر هنرمندان و شاعران چپ مختص نیروهای مذهبی انحصارطلب نبوده. ابتهاج در مستند «لطفی؛ چهار فصل»، درباره زندگی مرحوم استاد محمدرضا لطفی، توضیح می‌دهد که چگونه او، لطفی و علیزاده به رادیو و تلویزیون انقلاب مراجعه کرده و ضمن تقدیم آلبوم آهنگ‌های انقلابی «سپیده» (ایران ای سرای امید) خود آمادگی برای همکاری اعلام کرده بوده‌اند (آنها در 18 شهریور 1357 در اعتراض به کشتار جمعه خونین از رادیو تلویزیون استعفا داده بودند) اما مسئولان وقت رادیو تلویزیون (در دوره ریاست صادق قطب‌زاده که همچون دیگر ملیون مذهبی و غیرمذهبی با حزب توده و دیگر گروه‌های چپ به شدت مخالف بود) خود را بی‌نیاز از همکاری آنها می‌دانند و خوار و خفیف‌شان می‌کنند. تا اینکه مدتی بعد، مسئولین رادیو تلویزیون از آن‌ها مصرانه دعوت می‌کنند تا دوباره آلبوم سپیده را برای پخش ارائه بدهند (احتمالاً بعد از برکناری قطب‌زاده و حذف نیروهای ملی از صداوسیما) و از آن روز مرتباً این آهنگ‌ها پخش می‌شود!
همچنین بد نیست بیانیه نهضت آزادی ایران در دفاع از سرکوب حزب توده توسط سپاه پاسداران را که آیات قرآن را برای توجیه این عمل در صد بیانیه خود قرار داده بودند، به خاطر بیاوریم!

به هر روی، داستان اندوه‌بار سایه و دیگر هنرمندان، نویسندگان، شاعران و اندیشمندان چپ که مجبور به تحمل زندان و تبعید شدند، محکی است برای بررسی کارنامه دیروز و امروز مدعیان ادب و اندیشه، اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون امروز نظام.
@RezaNassaji
944 views18:43
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 14:05:50 اوریا در ایران: خون خواهد شد
[ادامه متن]


3. داستان ابراهیم: خدا خون می‌خواهد
در این میان، روایت‌های نواندیشانه از متون مقدس هم به موازات روایت‌های سنت‌گرایانه و بنیادگرایانه مطرح شدند. داستان قربانی ابراهیم، تحت تأثیر روایت فلسفی کیرکه‌گارد از مفهوم «ایمان» در «ترس و لرز»، به‌واسطه‌ی فیلم «هامون» مهرجویی برای مدت کوتاهی در ایران برجسته شد و اثر آن هنوز در علاقه‌مندان به سینما و نواندیشی دینی باقی است. اما شیعه‌ی سنت‌گرا و بنیادگرا هیچ‌کدام کاری به این روایت‌ها نداشتند؛ همچنان که اگر سری به این داستان می‌‌زدند، برای جدل در این موضع بود که فرزند قربانی‌شده‌ی ابراهیم، اسماعیل بود (روایت اسلامی) نه اسحاق (روایت یهودی و مسیحی)؛ و حتی رهبر مذهبی انقلاب 57 بابت تدریس متون ابن‌عربی باید پاسخگوی این بدعت او باشد که در مقام فقیه مسلمان روایت قربانی اسحاق را پذیرفته است.
ایرانی‌ شیعه‌ی انقلاب 57 به تأسی از شریعتی آنچنان داستان حسین را بزرگ کرد که جایی برای داستان ابراهیم نماند. کار به جایی رسید که هزاران و بلکه صدهاهزار بسیجی به شوق شهادت و به تأسی از سرور شهیدان به جبهه‌ها شتافتند و خانواده‌هایی بودند که افتخار می‌کردند نه تنها پدر که چندین نفر از فرزندشان شهید شده‌اند. (این استفاده و افتخار شامل تشکیلات مذهبی مجاهدین خلق هم می‌شد؛ هم در تقابل با رژیم سلطنت پهلوی و هم رژیم جمهوری اسلامی) دستگاه حاکم از اسطوره‌ی حسین و مفهوم شهادت آنچنان برای بسیج سیاسی در خیابان و جبهه بهره برد که گویا زندگی به‌خودی‌خود - نه فقط ذیل حکومت ظلم و طاغوت، که حتی در دوران حکومت شیعه - ننگ است و باید همه شهید شوند تا رستگار شوند. آنچنان که زنده‌یاد شاهرخ مسکوب در یادداشتی روزانه که بعدها در «روزها در راه» منتشر شد، نوشت: «ایران کشور شهیدان است که در آن هر ر‌وز ملتی را شهید می‌کنند.»


4. داستان اوریا: پادشاه خون می‌خواهد
اما واقعیت این بود که حکومت از اسطوره‌ی حسین و داستان عاشورا برای لعاب دادن به مقصودی بهره می‌برد (و می‌برد) که به داستان دیگری از پیامبران یهود نزدیک‌تر است. داستانی که از واقعیت «پادشاهان» یهود، خصوصا داود و سلیمان، دور نیست، اما در ذهن مسلمانان که آنان را نه پادشاه که پیامبر می‌خوانند، اسرائیلیات و وهن عصمت انبیا است؛ هرچند هنوز آن داستان‌ها را از متون خود نزدوده‌اند، آنچنان که در جلد اول «حیوه‌القلوب» علامه مجلسی حضور پررنگ دارد (هرچند در مباحثات منتسب به علی ابن موسی الرضا مردود شده است). این داستان «داود و اوریا» است؛ داستان شیفتگی داود به همسر اوریا بن حنان، پس از مشاهده‌ی تصادفی تن عریان او در حال غسل. البته بررسی سندیت این داستان - که با دیگر داستان‌های تنانگی‌های داود پادشاه با زنان زیبا (و ازجمله همخوابگی با 99 زن) تضادی ندارد و حتی با مضمون عاشقانه‌های پسرش سلیمان در «غزل غزل‌ها» هم قرابت دارد - برای ما موضوعیتی ندارد؛ همچنان‌که بررسی آن با مفاهیم دینی نظیر عصمت. آنچه مهم می‌نماید، ادامه‌ی داستان است؛ داود اوریا را به خط مقدم جبهه می‌فرستد تا کشته شود، و بدین ترتیب همسر بیوه‌ی او را تصاحب می‌کند.


5. داستان انقلاب: خون برای خوردن
آنچه در انقلاب 57 و دوران جنگ اتفاق افتاد، می‌تواند با تمثیلی از این دست بازخوانی شود. روحانی-حاکمان دینی ایران پسا57 (که با هویت دوگانه‌ی پیامبر-پادشاه داود و سلیمان در یهود شباهت دارند، اما بهره‌ای از حکمت ایشان نبرده و قوم خود را نه حاکم بر انس و جن، که حقیر و فقیر در عالم کرده‌اند) به نام دفاع از «دین» در برابر دشمن بی‌دین و دفاع از حاک همچون «ناموس» (که انتساب ماهیت زنانه به کشور در ذهنیت سنتی و مذهبی است) پهلوانان و جوانان خود را به خط مقدس جبهه فرستادند تا کشته شوند و حاکم-روحانی بتواند به حکومت خود ادامه دهد و مال و «ناموس» کشتگان و زندگان را غصب کند.
اسطوره‌ی حسین که زمانی آنچنان انبساط یافت که حتی جریانات چپ ایران را نیز تحت تأثیر قرار داد (به یاد بیاورید دفاعیات پخش‌شده از تلویزیون خسرو گلسرخی، شاعر مارکسیست، در دادگاه نظامی را با ارجاع به شهادت حسین ابن علی) این‌چنین قلب محتوا شد و تحلیل رفت. مانند گلدان زیبایی که در آن گیاهی با رشد سریع بکارند و ناگهان خاک آن چنان فرسوده و ضعیف شود که هیچ‌چیز در آن زنده نماند، نه فقط ایدئولوژی دینی شیعه قلب محتوا و به ملت جبراً قالب شد، که ایران با تمام توان‌های طبیعی، اجتماعی و فرهنگی‌اش در این چهل‌و‌چهار سال حاکمیت «ماشین مرگ» با فرمول «شهادت» آنچنان مغلوب و غارت شد که چیزی از آن نماند.
اگر در سال‌های اخیر، مفهوم وطن‌پرستی و دفاع از ایرانشهر در کنار دفاع از دین و انقلاب بازتولید می‌شود، تداوم داستان اوریاست. ایران نه ناموس ما که حرمسرای روحانیون حاکم است؛ و ما همه کشتگان شهوت حاکمانیم که خود را متولیان گشودگی باب شهادت می‌نمایانند.
@RezaNassaji
1.1K viewsedited  11:05
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 14:05:20 اوریا در ایران: خون خواهد شد


1. داستان حسین: امام خون خداست
مناسک دینی نزد شیعه در نسبت مستقیم با خط سیر داستانی تشیع پیش می‌رود که با تقویم مناسکی اهل سنت همخوان است. در واقع، نه فقط عید قربان ذیل عید غدیر، که تمام مناسک حج در سایه‌ی واقعه‌ی بزرگ‌تری است؛ شیعه زمانی که به حج می‌رود، در ذهن خود پس‌زمینه‌ی تاریخی حج سال 60 هجری حسین ابن علی را دارد که به قصد استنکاف از بیعت با یزید آغاز شد و البته ناتمام ماند. حج شیعه با عرفه (شب نهم ذی‌الحجه) آغاز می‌شود که خبر کشته شدن مسلم ابن عقیل به امام می‌رسد و دعای عرفه خود مانیفستی مهم برای شیعه است (که اهمیتی نمی‌دهند پیرایه‌های آن دعا انتحال از متون دیگر است).
بدین ترتیب، اولویت اعیاد و مناسک تشیع از ادیان ابراهیمی جدا می‌شود؛ و داستان عبرانی قربانی نمادین فرزند ابراهیم برای خدا در سایه‌ی داستان قربانی شدن تمام و کمال فرزندان و خاندان حسین قرار می‌گیرد. شیعه داستان بزرگ‌تری دارد که از داستان مصلوب شدن مسیح و کشته شدن یحیی هم فراتر می‌رود.


2. داستان طالوت: قوم برگزیده خون می‌ریزند
این هنر شریعتی بود که در «حسین وارث آدم» تمام این داستان‌ها را در سیر خطی تاریخ پیشرفت برای مذهب تشیع جا داد، و نه فقط حسین را نقطه‌ی عطف تاریخ بازنمایی کرد، که جایی برای انقلاب مذهبی در دورن معاصر باز کرد. بدیبن ترتیب، شیعه و خصوصاً ایران انقلابی معاصر در رجعت دوباره به دین، «تمام» داستان‌ها و روایت‌ها را ارج نهادند و قصص‌الانبیا - حتی تمام اسرائیلیات آن - ارج‌وقرب تازه‌ای پیدا کرد که روایت موازی تاریخ پادشاهان بود.
کتاب‌های تاریخ مدارس در دهه‌ی شصت و هفتاد را به یاد بیاورید که جایی برای تاریخ «مردم» نداشت - اساساً کانسپت «تاریخ اجتماعی» و تاریخ فرهنگی» مجهول بود - و تنها بخشی از «تاریخ سیاسی» شامل خط سیر سلسله‌ها را شامل می‌شد که برای تلطیف این «تاریخ اشقیا» افزوده‌ای در پایان کتاب از جنس «تاریخ اولیا» داشت؛ داستان انبیا از آدم تا ظهور اسلام که خود تاریخ اسلام مجلد دوم آن کتاب تاریخی بود و مجلد سوم از ظهور صفویه و حاکمیت مذهب شیعه در ایران تا جمهوری اسلامی و حاکمیت روحانیون شیعه را در بر می‌گرفت.

بدین ترتیب، داستان‌های انبیای بنی‌اسرائیل در کتب شیعیان برجسته شد که میان ستایش و نکوهش این قوم سرگردان بود؛ این البته مشکل همیشگی دین مسیح و دین اسلام است. داستان پیروزی طالوت بر جالوت که مبانی تاریخی مشروعیت حکومت عبرانیان بر کنعانیان را در متون مقدس یهودی منعکس می‌کند و حتی امروز هم مورد استناد بنیادگرایان یهودی برای اشغال فلسطین است، نه فقط در کتاب تاربخ که در کتب درسی قرآن جلوه داشت. (در کتاب مقدس آمده‌ است‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ فرمانِ پروردگار باید آمالكی‌ها (عمالقه، از طوایف كنعانی) را به‌ همراه‌ زنان‌، بچه‌ها و همة اقوام قتل‌عام‌ كنند. از دیدگاه‌ ِ بنیادگرایان یهودی‌ چون خاخام‌ یسرائیل‌ هس (Rabbi Yisrael Hess)‌، رئیس سابق دانشگاه‌ بار-ایلانِ تل‌آویو، آمالكی‌های‌ اشاره‌ شده در متنِ مقدس‌ اعراب فلسطینی امروزی‌‌اند. هس‌ مقالة خود به‌ نام‌ «فرمان نسل‌كشی‌ در تورات» را با این‌ كلمات‌ به‌ پایان‌ می‌رساند: «آن‌روز خواهد آمد تا همگی‌ ما برای‌ اجرای‌ فرمان جنگی از قبل‌ مقدرشدة الهی‌ برای‌ نابودی‌ آمالكی‌ها فراخوانده‌ شویم‌.»)

[ادامه دارد]
@RezaNassaji
801 views11:05
باز کردن / نظر دهید
2022-08-04 23:52:58 کنکاشی در مفهوم اعتراف (روایت غیرحقوقی از اعتراف سیاسی و عقیدتی)
نویسنده: رضا نساجی
شهریور 1396
23 صفحه
نشر الکترونیک: کانال تلگرام @RezaNassaji
824 views20:52
باز کردن / نظر دهید