2022-05-20 20:18:14
-گوه خوردی بهش شیر نمیدی! زودباش !! باید به بچه م شیر بدی!
خودمو عقب کشیدم و با درد و نفرت گفتم:
-نمیخوام! بچه ای که با تجاوز تو دامنم گذاشتی رو نمیخوام!! ببرش بده به هرکی که میخوای شیرش بده!
سیلی محکمی توی صورتم زد که صورتم به سمتی پرت شد. صدای گریه و جیغ بچه کل اتاق را برداشته بود و فاضل نعره زد:
-تو گوه میخوری بچه ی منو نمیخوای! یالا بشین شیرش بده تا با کتک مجبورت نکردم!!
با گریه عقب تر رفتم و تمام بدنم درد میکرد. زیر دلم را گرفتم و داد زدم:
-دست از سرم بردار کثافت!
به زور تو خونه ات اسیرم کردی... حامله شدم.....حالا با زور و کتک میخوای به بچه ی حرومزادت شیر بدم؟!!جلو آمد و از موهایم گرفت و به سمت تخت هلم داد و بلند داد زد:
-حرومزاده جد و آبادته! حق نداری به بچه من بگی حرومزاده!
این بچه حاصل عشق من به توی بی لیاقت و بی چشم و روعه!! باز زر بزن بیفتم به جونت مثل سگ بزنمت!!
روی تخت افتادم و از درد به خودم پیچیدم. اما با نفرت داد زدم:
-من عشق توی وحشی رو نمیخوام! چرا نمیفهمی؟ ازت بدم میاد. از خودت و بچه ات بدم میاد!!
از زور عصبانیت صورتش قرمز شد و چشمهایش پر شد. وحشیانه به سمتم حمله کرد و غرید:
-
تو غلط میکنی منو نمیخوای! غلط میکنی بچه تو نمیخوای!! دو طرف یقه ی پیراهنم را گرفت و توی صورتم غرید:
-شیرش میدی یا نه؟!!
با حرص و کینه گفتم:
-نه نمیدم!!
انگار منتظر همین حرف بود تا آن روی وحشی اش را بار دیگر نشانم دهد! دو طرف یقه ی پیراهنم را کشید و جر داد و داد زد:
-خودم مجبورت میکنم !
داد زدم و هرچقدر خواستم مانعش شوم، از پسش برنیامدم! پیراهنم را توی تنم تکه پاره کرد و با همان پیراهن دستانم را از پشت بست.
جیغ زدم و فحشش داد و گریه کردم.
اما او بی توجه، بچه ی گرسنه را توی بغلم گذاشت که شیر بخورد! بچه ام انقدر گرسنه بود که همان اول با ولع شروع کرد به مکیدن!
با گریه گفتم:
-ازم دورش کن... نمیخوام. بچه تو نمیخوام. نمیخوام وابستش بشم. به اندازه کافی عذابم دادی. نمیخوامت!!
همانطور که بچه را نگه داشته بود تا شیر بخورد، پشت سر هم صورتم را بوسید و با عشق و جنون غرید:
-باید بخوای! باید هم منو بخوای هم بچه مونو! باید بمونی تو زندگیم... تو گوه میخوری من و بچه مو نخوای!!
لبهایم را بوسید و سرشانه ام را بوسید. سپس بچه اش را بوسید و با صدای خش گرفته ای از بغض گفت:
-جون من شما دوتایید! غلط میکنی جونمو بگیری هیما...
هم شیر خوردن بچه دردناک بود، و هم دلم درد میکرد. هم حرفهای فاضل قلبم را به درد می آورد و ناله کردم:
-آخ خدا درد دارم!!
شروع به نوازش بدن دردناکم کرد و جای جای بدنم را بوسید.
-
تقصیر خودته دیگه آدم باش مثل سگ کتک نخوری... وقتی میگم دوسِت دارم، بفهم احمق! چطوری حالیت کنم که جون منی؟ازش دلخور بودم و غریدم:
-چجوری دوستم داری و کتکم میزنی؟
-چون همش میخوای بری!!!
با داد بلندش چشم بستم.
بچه که خوابش برد، او را کنارش گذاشت و بعد تن له و لورده ام را به آغوش کشید و با بوسه های داغی گفت:
-حالا نوبت آروم کردن خودمونه عشقم!
https://t.me/joinchat/-BtqDdU8Rrw5NjQ0
بهم تجاوز کرد!
اون رئیس بزرگترین باند مافیای عتیقه بود و من دختر عرب زبان که میگفت با چشمام دلش رو بردم. فرار کردم اما یه شب دزدیده شدم و وقتی به هوش اومدم، برهنه تو بغلش بودم!
با حامله کردنم توی عمارتش بندم کرد و هرشب...
https://t.me/joinchat/-BtqDdU8Rrw5NjQ0
https://t.me/joinchat/-BtqDdU8Rrw5NjQ0
172 views17:18