Get Mystery Box with random crypto!

سوتی لند😅😉

لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉 س
لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉
آدرس کانال: @sooti_lande
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 14.36K
توضیحات از کانال

به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2023-05-17 14:58:33 چند سال پیش پدر شوهرم هیئتو دعوت کرده بودن در خونشون برای نذری دادن
من و جاریم مسئول پخش بودیم
من ی جعبه کیک و گرفتم و با چه فیسی رفتم برای پذیرایی رسیدن من ب هیئت زنان همانا پاره شدن جعبه کیک و  پخش شدنش رو زمین
و نگاه زنا   آبروم رفت زودی توی یه حرکت جمش کردم و رفتم و این گذشت تا...
یه بار مامانم از کربلا اومدن یه خانم مسنی اومدن دیدن مامانم
من چایی بردم براشون تشکر کرد و گفت باریکلا خانوموم عزیزوم خوشگلوم تو عروس کیی با چه افاده ای گفتم عروس فلانی
یهو گفت وووی تو اون بیشعوره ای
یه نگا کردم دور و برم دیدم نه هم با منه
گفتم خدایا چی شد پس
گفتم حاج خانوم من
چرا آخه؟؟
مامان گفت نه بابا سمی من اتفاقا تو بچه هام از همشون مهربونتر و با معرفت تره
گفت نه اتفاقا یه همچی دختر بیشعوری هم تا حالا ب عمرم ندیدم
حالا حاج خانم چرا مگه چکار کرده
گفت اینا پارسال در خونه پدر شوهرش نذری داشتن این داشت کیک میداد ووی به همه داد الا من بچاحالا نم چرا اینقد بیشعورن
برا یه کیک ده بار گفت بیشعور
یه کم فکر کردم اصلا یادم نیومد که
هرچی دیگه من و مامانم  دوتایی گفتیم نه حتما شما رو ندیده و حواسش نبوده فایده نداشت
اون یکی خواهرم از در اومد تو گفت ها ای ماشالله اینقد با مرام با ادب اصلا همه بچه هات خوبن فقط این توشون خراب از آب در اومده
فقط یه کلام ختم کلام بیشعوره
خواهرم گفت نه بابا اینم خوبه بخدا مهربونه
دیدیم فایده نداره پاشدم از جلو چشمش رفتم نشستم تو آشپزخونه بلکم کمتر تو دیدش باشم منو ول کنه
اونقد فکر کردم که این کجا بوده و چی شده
یادم افتاد حتما تو حین ریختن کیکا که من زودی جمع کردم و رفتم شاید بیچاره اونجا بوده من ندیدمش
خلاصه که هر وقت میبینمش یه سلام میکنم  رد میشم تا دوباره خاطراتش زنده نشده ولی هر بار منو چپ چپ نگا میکنه
یعنی برم یه جعبه کیک بگیرم بهش بدم منو از تو لیست بیشعورا خط میزنه
1.1K views11:58
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 14:56:26 سلام اومدم یکی دیگه از گیج بازی هامو بگم
ما کلیدای خونه رو هم شوهرم وصل کرده بود به سوییچ ماشین
من توخونه چیزی جا گذاشته بودم شوهرم تو ماشین نشست و سوییچو داد ب من گفت زود برش دار بیا
منم رفتم خونه سوییچ هارو گذاشتم رومیز و وسیلمو برداشتم اومدم بیرون
درم بستم و نشستم توماشین منتظرم شوهرم راه بیوفته اونم دستشو دراز کرده سمت من ک سویچ رو بگیره منم میگم چیه راه بیوفت دیگه گفت سویچ رو بده خب ..
منم یهو زدم توصورتم گفتم موند خونه
شوهرمم یدونه کف گرگی زد توصورتش
گفت حالاچیکارکنم؟؟؟!!!

گفتم اهاااا مامانم کلید زاپاس داره از خونمون
برو کلیدارو از مامانم بگیر(خونمون یکم ب خونه مامانم نزدیک بود)عاقا شوهرم گفت تو بشین توماشین مواظب ماشین باش منم برم کلیدارو ازمامانت بگیرم گفتم باشه
شوهرم رفتو دیدم با عصابانیت دوچندان داره برمیگرده
گفتم چیشد گفت هیچی مامانت گفت اوندفعه آسمان(من) کلیداشو جا گذاشته بود ازم گرفت دیگه من کلید ندارم
یهووو یادم اومد گفتمممم ارهههه راست میگه
روبروی خونمون هم آرايشگاه مردونه بود
شوهرم یه اجر برداشت شیشه ی درکوچمون رو شکوند و رفت توخونه کلیدارو برداشت رفت شیشه بر آورد ودوباره شیشه انداخت ب در
ازخجالت آب شدم پیش اون آرایشگره ، شاهد کل ماجرا بود
باید اعتراف کنم این قضیه دوباره اتفاق افتاد هی شوهرم شیشه میشکست باز میرفت شیشه بر میاورد
گیجم خودتونید
1.0K views11:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 14:54:36 سلام به همه عزیزان
من از قدیمیای پیجم ولی اولین باره سوتی میفرستم چون سوتیام یادم نمیمونن
جای گلی خانوم و آقا فرزاد و آقای بیکار تو پیج خیلی خالیه.....
خب بریم سراغ سوتی افتضاحی ک دادم
من چون بچه اولم خیلی مغرورم و این همه غرور هنر پدر محترمم هست.اینو گفتم یکم مثلا با شخصیتم آشنا بشید
بخاطرموقعیت شغلی پدرم واینکه خیلی دوست و آشنا داره خاستگارای زیادی دارم مدیونید فکر کنید اخلاقم خوب نیست و فقط بخاطر موقعیت بابام میخوان منو بگیرن
بعد یه خاستگار فوق لاکچری داشتم سرمهندس کشتی بود از اونا که ۳-۴ماه میرن خارج و بر میگردن۳-۴ماه ایرانن و با حقوق نجومی ماهی۲۵۰میلیووووون خیلیم باکلاس بود با ماشین شاسی بلند گروووون قیمتش اومد دنبالم بریم کافه برای صحبتای اولیه.داشت از شرایط شغلیش حرف میزد که آره من میتونم شمارو با خودم ببرم و تو کشتی سوییت دارم و اونجا راحت میتونیم زندگی کنیم......خدایی من تا اونموقع نمیدونستم تو کشتی خونه هست بعد گفت یسری خطرهایی هم هست بالاخره منظورش اون آتیشسوزی کشتی سانچی بود چون ایشونم تو کشتیای شرکت نفت بودن بعد من اسکل گفتم آره میدونم مثلا تو اقیانوس یهو کوسه حمله میکنه به کشتی و کشتی وارونه میشه
داشت چایی میخورد یهو تا مرز خفگی رفت ازبس بهم خندید بیشعور.بعدشم گفت خانوم من میگم کشتی ما چندطبقه فقط خونه داره رو عرشه بعد شما میگی کوسه حمله میکنه وارونه میشه
خلاصه که فهمیدن بابام فقط آدم حسابیه و دخترش شاسکولی بیش نیست فرار کردن رفتن
اما خدایی ماشینش خییییلی خوب بود حیف ک قدر منو ندونست و رفت
حالا درسته من دیگه اون شوهر پولدار و لاکچری و ندارم اما اونم منو نداره این به اون در
1.2K views11:54
باز کردن / نظر دهید
2023-05-16 20:58:46 سلام

بیاین از خوبیای مجردی بگین
متاهلا هم از خوبیای ازدواج

Mojtaba
1.7K views17:58
باز کردن / نظر دهید
2023-05-16 20:58:19 چن سال پیش مادرشوهرم تو روستا خونه اجاره کرده بودن از اول فصل بهار تا آخر تابستون
یه روز خونه مادرشوهرم بودیم که پدرشوهرم اومد خونه و گفت که مادرش یه دبه بزرگ رب انار داده
منم چون میشناختم اخلاقشو و میدونستم از این کارا نمیکنه گفتم چطوریه که اینهمه مهربون شده ، حتما کاسه ای زیر نیم کاسه هست.
ولی مادرشوهرم خوشبین بود میگفت که مادرشوهرش لطف کرده در حقش
چن دیقه بعد تلفن زنگ خورد و نامادری پدرشوهرم بود که گفت که اون رب انار رو بربزین دور و نخورین چون داشتن تو حیاط می پختن یه اردک که پرواز میکرده افتاده توش
و مادربزرگ شوهرمم همونو پیشکشی آورد واسه عروسش
مادرشوهرم همه ی اونا رو ریخت دور
خانمای گل وقتی دیدین بعضی ها دارن بیشتر از ظرفیتشون محبت میکنن اعتماد نکنین
1.5K views17:58
باز کردن / نظر دهید
2023-05-16 20:56:47 با این جریانات که از خرید عقد و عروسی خوندم به این نتیجه رسیدم که ۹۵ درصدمون زخم خورده خرید عقد و عروسی هستیم...
موقع خرید عقد ما من بودم و مامانم ، داماد بود با سه تا از خواهرانش....
همه چیز باب میلم خودم و طبق سلیقه خودم بود میگرفتم تا اینکه خواهر بزرگه به طور کاملا نا محسوس و سر بسته گوشزد کرد که یکم رعایت جیب داماد رو کن
من هم اهمیت نمی دادم تا رسیدیم به خرید صندل واسه زیر لباس مجلسی ، اینجا مامانم گفت دیگه نخر از اون قبلی خودت که تازه گرفتی استفاده کن
اونا هم مثل صاعقه منو از محل صندل ها دور کردن بعد از آخر خرید دیدم دوباره رفتن تو یک لباس فروشی هر کدوم از جیب داماد برای خودشون یک تیکه لباس برداشتن
خیییییلللللی بهم بر خورده بود و باهاشون سر سنگین شدم
یک ماه بعد از عقد به شوهر جان گفتم اونم از دلم در آورد و رفتیم برام یک جفت النگو  دهن پر کن ونما دار و شیک برام گرفت و جلوشون هی پز دادم تا جای زخمی که خورده بودم خوب خوب خوب شد یعنی اساسی خوب شد ها خیلی بهم چسپید
1.5K views17:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-16 20:54:05 دیدم صحبت سر خرید عقد عروسیه ، گفتم منم ی ارز اندامی بکنم نمیشه ‌

من وقتی میخواستم ازدواج کنم واسه بله برونم مادر شوهری روسری مشکی اورده بود واسه عقدمون قهر کردن نیومدن ‌
خرید عقد که اصلا و ابدا خریدی نشد فقط ی حلقه خودش واسم گرفت
توی تمام مناسبت ها که باید کادو می آوردن قهر میکردن که مبادا کادویی بیارن
فقط ما رفتیم دوتایی واسه عید لباس بخریم وقتی برگشتیم مادرش کفتمون کرد
آخرشم با دخالتهای بیجا و بی مورد به جدایی ختم شد
1.4K views17:54
باز کردن / نظر دهید
2023-05-16 20:51:29 سلام

یه دفعه مادر شوهرم ساعت ۱۱ و نیم شب بود اومد لباس نشون من بده که اگه میخوام بخرم
پسر منم خوابش میومد از بس بازی کرده بود خسته بود مادر شوهر منم یکم نشست گرم حرف زدن شدن با پسرشون
آخه یه کوچه فاصلمونه که یدفعه پسر رک گوی من گفت مامانجون شما اومدی یه لباس نشون بدی و بری و چرا نمیری من خوابم میاد

البته یه تشرم به پسرم زدما ، فکر نکنین کیف کردما مهمون عزت داره
ولی پسرم میگه من دوستش ندارم بد اخلاقه دیگه حقیقتو که نمیتونم ازش انکار کنم
1.4K views17:51
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 21:11:58 سلام

بزرگترین تلنگری که خوردین چی بوده؟

Mojtaba
1.3K views18:11
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 21:11:57 سال 85 عقد کردیم ناگفته نمونه همسرم پسرعموی مامانم هست
رفتیم آزمایش یه دونه خاله مجردم با من اومد البته به اسرار خودم
بعد از ظهر عقد کردیم خیلی ساده یعنی کسی نبود
پدر ومادرم وپدر ومادر شوهرم یه دونه خواهر شوهر و خاله
بعد عقد رفتیم بازار برای خرید حلقه ، فکرشو بکنین روز اول به من گفتن یه حلقه بردار بیشتر از 50 هزار تومان نباشه
منم حرف گوش کن رسید به خرید ، فقط فقط یه دونه روسری برداشتم اونم چون خاله با من بود اون حساب کرد
آقا داماد پول نداشت و یه کم وسیله خرید کردیم رفتیم روستا که شب بعدش یه بله برون کوچک خواهر برادری گرفتن .

بعدا مادرم گفت همون 50 تومان هم از من گرفته بوده و 50 تومان دیگه ام از خواهرش قرض گرفته
حتما میگین چقدر حول بودین ولی اصلا این طور نبوده چون ما تو روستا زنگی میکردیم اینم یه سالی میشد میامد خواستگاری دیگه کم کم همه روستایا فهمیده بودن
مامان بیچاره منم گفته بود حالا که اسم دخترم رو دراوردی بیاید عقد کنید
اینم گفته میام عقد میکنم ولی پولم دست داداشمه ، آخر خرداد میام یه جشن بزرگ میگیرم و از خجالتتون درمیام و هنوز هنوز خرداد نیامده بیاد جشن بگیره ناگفته نمونه که ما 14 فروردین عقد کردیم و اینکه ما چقدر از این برادرشوهرم چوب خوردیم چون شوهرم پیش اون کار کرده بود از بچه گی و این همه همه پولاشو خورد و نداد
و الان دو بچه دارم یه دختر و یه پسر و الانم هنوز که هنوز داریم به خاطر پولی که هی شوهرم رفت پیشش کار کرد پولوشو نداد داریم رنج میکشیم و من خیلی داستان با این بی پولی دارم
1.3K views18:11
باز کردن / نظر دهید