Get Mystery Box with random crypto!

سوتی لند😅😉

لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉 س
لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉
آدرس کانال: @sooti_lande
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 14.36K
توضیحات از کانال

به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2023-06-05 14:06:35 دختر من نمیدونم چرا اسم باسن رو ببخشیدا کون یاد گرفته بود و به بینی هم میگفت دماغ و من هم خودمو داشتم میکشتم که اسم صحیح این دوتا رو بهش آموزش بدم

یه روز که مهمون داشتیم و دخترم دستشویش گرفت و رفت توالت بعد از اتمام کارش شرت وشلوارشو پوشید و اومد بیرون و خیلی شیک و مجلسی جلو مهمونا گفت
ماااااامااااان شرتم تو بینی ام گیر کرده

بیچاره میخواست بگه باسن قاطی کرد گفت بینی
ای خندیدیم
ای خندیدیم
1.3K views11:06
باز کردن / نظر دهید
2023-06-05 14:05:04 سلام سلام بچه ها بلاخره بعد دوسال خواستم براتون دوباره سوتی بفرستم
زهرام 26(البته قبلاً ۲۴بودم )
خوب بچه ها من وقتی ده یازده ساله بودم یه روز با دختر خالم داشتیم خاله بازی میکردیم بعد این گفت تو چادر بکن تو شکمت مثلاً حامله ای بیا لب رودخونه لباس بشور منم که جوگیر زودی دو تا چادر کردم مثلاً ماه های آخرم بعد داشتم آروم آروم تشت هم رو سرم میرفتم مثلاً رودخونه یه قیافه هم می‌گرفتم بیا و ببین انگار بچه ی شاه تو شکم داشتم بعد من یه داداش بزرگتر هم داشتم که مثل چی ازش می ترسیدم همین که رو مو برگردوندم با قیافه ی عصبی داداشم رو به رو شدم یعنی این شکلی بود همونجا دو قلو زاییدم دیگه داداشم ول کرد رفت و چیزی هم نگفت اما من دلم داشت میومد تو دهنم دختر خاله ی بیشعور م میگفت زهرا برو گوجه بخور تا استرست کم بشه من شنیدم استرس و کم می‌کنه من یعنی دو کیلو گوجه خوردم وقتی داداشم اومد فقط سرشو تکون داد گفت خاک تو سرت من آنقدر خوشحال شدم با خودم میگفتم اره بابا یه خاور خاک تو سرم تو فقط دعوام نکن اصلا هر چی تو بگی
1.4K views11:05
باز کردن / نظر دهید
2023-06-05 14:04:28 زهرام 26
یه بارم تو تلگرام عضو یه کانال خبری بود اد شدم یه پیامی دادم پیام و که دادم اومدم بیرون دیگه اینترنت و قطع کردم نیم ساعت بعد دیدم همش با شماره های مختلف زنگ میزنن شوهرم رفته بود نون بخره نگو من شمارمو تو تنظیمات تلگرام پنهون نکردم همه ی مردای الاف دارن زنگ میزنن حالا یه چند تایی هم زنگ میزدن که شمارتون رو مخفی کنید رفتم زودی شمارمو مخفی کردم، گوشیمو خاموش کردم که احیانا شوهرم اومد زنگ نزن با هزار مکافات جمعش کردم مگه جمع میشد ولی دو کیلو از ترسم لاغر کردم
1.4K views11:04
باز کردن / نظر دهید
2023-06-04 23:34:49 ما سه روز قبل عروسی قرار شد بریم عکسای اسپورت بندازیم
اون موقع ها یه کلیپی دراومده بود اسم زن و شوهره هیوا و وحید بود و عکساشون خیلی خوشگل بود
یه عکسی داشتن که آقا رو زمین دراز کشیده بود زانوهاشو خم کرده بود و خانوما رو پاش آورده بود بالا و همو میبوسیدن
من گیر دادم باید یه عکس این شکلی بگیریم
هرچی عکاسمون گفت اونا مدلن و بدناشون آماده س من اصرار اصرار
آخر گفت باشه
چند بار امتحان کردیم که همسرم نمیتونست منو رو پاش نگه داره
آخر زیادی آوردم بالا نتونست نگه داره من از بالا سرش با صورت اومدم پایین
اونقد گریه کردم همه ی آرایشم خراب شد و مژه هام وراومد
دیگه اومدیم خونه ولی عمق فاجعه فرداش که از خواب بیدار شدم معلوم شد که پیشونی و زیر چشمم کبود شده بود
دو روز به عروسی مونده هرروز کبودیا بیشتر خودشو نشون میداد
ولی دست آرایشگرم درد نکنه یه جوری میکاپ کرد همه رو پوشوند
اما شب که آرایشمو پاک کردم دیدنی بودم
1.7K views20:34
باز کردن / نظر دهید
2023-06-04 23:33:13 امروز رفتیم خونه خواهر شوهرم
بنده خدا شوهرش آلزایمر داره شوهرم با خواهرش از قدیم‌ها صحبت میکردن
شوهرم گفت خواهر اون همسایتون که
سنش زیاد بود ازدواج کرد
گفت نه ، صدیقه رو میگی
شوهرم گفت آره
خواهر شوهرم گفت اون سنش زیاد
شده دیگه عروس نمیشه
یهو شوهر خواهر شوهرم که آلزایمر داره گفت من میخامش من میخامش
من صدیقه رو میخام
خواهر شوهرم ، بنده خدا رو دعواش کرد

بعد گفت بد که نمیگم سنشم زیاد
از بچه افتاده من حوصله بچه رو ندارم
بنده خدا خواهر شوهرم خجالت کشید
به شوهرم گفتم شما مردها همه چیزو
فراموش کنید اما عشق و حال و فراموش نمیکنید
مرده آلزایمر داره دنبال زن های بیوه است
1.7K views20:33
باز کردن / نظر دهید
2023-06-04 23:31:56 سلام خوبین خوشین سلامتین

مادربزرگ من همیشه زیر فرش پول میذاشت کلا یه بانک کوچیک داره همیشه برا ی خودش
خلاصه چنبار منو پسر داییام ک همسنیم توی عالم بچگی پول بر میداشتیم باهاش آدامس دایناسوری میخریدم
اون موقع دونه ایی ۵۰ تا تک تمنی بود هی مادربزرگم میگفت کی ب پولای  من دست میزنه ماام قسم میخوردیم ک ما نبودیم

خلاصه که چن وقت پیشا بهش گفتیم یکم فکر کرد گفت باشه میبخشمتون ولی الانم چنبار پول زیر فرش‌گذاشتم باز میبینم نیس
اینبار دیگه قسم خوردیم ک بقرآن ما نیستیم نوه های کوچیک بعدی جانشین ما شدن خو پول نذار زیر فرش چه کاریه
1.6K views20:31
باز کردن / نظر دهید
2023-06-04 23:30:14 بعد مدت ها اومدم سوتی مامان دوستم رو بگم،
یه روز ما جمع زنونه رفته بودیم بیرون شهر ، بعد اونجا رفتیم منزل یکی از دوستان

مامان دوستم نماز خوند چادر همچنان روی سرشون بود سمت ما چرخیدن،
که یکدفعه دیدیم یه چیزی کلفت و دراز قسمت شلوارشون دیده میشه
من که
یا خدا مامانش دو جنسه ست و اینا ،
حسابی برگ هامون که ریخت
یه نفر از حالت شوک درومد گفت
اونجاتون چرا این مدلیه؟؟؟؟
که خیلی با آرامش گفتن اینو ...
برگشتن پشت به ما و یک حوله سفید تا کرده درآوردن و گفتن خودمو خشک کردم گفتم اینجا بمونه برای نظافت بیشتر اومدیم بیرون
یک نفر گفت حالا پتو انداختی روش یه متکا هم بذار زیر سرش
1.6K views20:30
باز کردن / نظر دهید
2023-06-04 23:28:47 من یه پسر دارم شش سالشه...
از دوسال پیش طبق علاقه خودش شروع کرد به حفظ کردن قرآن
یعنی چندتا سوره رو حفظ بود مثل سوره حمد و توحید و آیت الدکرسی و...
پارسال برای بابام سالگرد گرفته بودیم با تمام فامیل رفته بودیم سر قبرش همه نشسته بودن به گریه کردن

خداییش بابامو تمام فامیل دوست داشتن هم فامیل خودش هم بیشتر فامیل مامانم
بگذریم میخواستیم بیاییم همه داشتن فاتحه میخوندن پسر منم همش یه حمد و سه تا توحید و یه آیت الکرسی میخوند
داشت میخوند یکی از پسرهای فامیل رفت پسر منو ضایع کنه بهش گفت تو مگه بلدی فاتحه بخونی
پسر منم گفت مگه مثل توهم سر قبرا پیس پیس میکنی یعنی ملت ترکیدن از خنده
آخه میکروفن مداحه روشن بود صداشون پخش شد الانم اگه چیزی بگه همه بهش میگن برو پیس پیستو بکن
1.5K views20:28
باز کردن / نظر دهید
2023-06-04 23:27:29 سلام

این سوتی تقریبا برای چند ماه پیش هست
(بابای من مدیر یه املاک )
حالا من یه روز رفتم املاکه بابام ، اونجا کلا خیلی بزرگه مشاورای زیادی هستن
منم رفتم اونجا رو یکی از صندلیای همینجوری نشسته بودم یهو یه زنه اومد گف سلام با آقای.....(ینی بابام)
کار دارم گفتم اسمتون چیه گفت خانم ساعی هستم
منم تلفن برداشتم که به بابام بگم خانم ساعی اومدن اما چون که ماسک زده بود درست متوجه نشدم فامیلیشو
هی میگفتم بابا ساغی اومده
حالا بابام هی میگفت کی اومده؟
منم میگفتم ساغی اومده دیگه میگه با شما کار داره
حالا قیافه مشاور ها
یهو همه زدن زیر خنده
ینی داشتم آب میشدم دیگه از اون روز نرفتم املاک
1.5K views20:27
باز کردن / نظر دهید
2023-06-04 23:26:29 خاطره ای که میخام براتون تعریف کنم مال چند سال پیشه
من رفته بودم آرايشگاه اصلاح ...
بعد که کارم تموم شدبه آرایشگره گفتم برام ماسک پاک سازی صورت بزاره
اونم از قضا یه ماسک که شبیه گچ سفید بود روی صورتم گذاشت
همون موقع بچه یکی از خانم های که اومده بود ارایشگاه داشت گریه میکرد ومادرش داشت توی آرایشگاه اونو میچرخوند تا مادره منو دید منو به بچش نشون دادو گفت گریه نکن نگاه کن هاپورو

حالا قیافه من
قیافیه اون بچه
قیافیه بقیه خانم ها
1.5K views20:26
باز کردن / نظر دهید