2022-08-11 20:37:27
«در سایۀ سیاست»
ادیبی بزرگ چشم از جهان فروبسته است. دوستدارانش که با شعرهایش لحظههای خوشی داشتهاند، ابراز اندوه میکنند، و در مقابل، گروهی دیگر که دل خوشی از او ندارند، به زبانی غیر از تأسف سخن میگویند. این همان دوگانهای بود که چند ماه پیش هنگام درگذشت براهنی نیز رخ داد. برای فهم دعوا سر ابتهاج باید از جای دیگری شروع کرد.
جامعۀ ایران گرهی کور خورده است. باز نمیشود. آدمهایی که در بنبست گیر کردهاند، وقتی کلافه میشوند، به جان هم میافتند. هر چه درماندگی بیشتر باشد، احتمال یقهگیری بیشتر میشود. هر کسی هم که در رسیدن به این بنبست تقصیر یا نقشی داشته است، باید منتظر باشد یقهاش را بگیرند.
بگذارید اول کمی از اندیشۀ سیاسی ابتهاج بگویم. در سالهای اخیر در نقد روشنفکران مطالبی نوشتهام و شاید جنبۀ خاص نگرش بنده این باشد که معتقدم اصلیترین ویژگی روشنفکران ایرانی «لیبرالیسمستیزی» آنهاست؛ نه چپگرایی. چپدوستی نیز یکی از مظاهر لیبرالیسمستیزی آنها بود و هست. به طور کلی معتقدم تعبیر «ضدلیبرال» توصیف مناسبتری برای روشنفکران ایرانی است. همین لیبرالیسمستیزی به نفرت از کاپیتالیسم، آمریکا و غرب و در نهایت به مفهوم منفی و ملعون «غربزدگی» منجر شده است. ابتهاج هم از همین زمرهای بود.
ابتهاج یک سوسیالیست تمامعیار بود. از این دست سوسیالیستها که هیچ تجربه و آزمون و هیچ ناکامی و شکستی باعث نمیشود به عقیدۀ خود شک کنند یا آن را تعدیل کنند. میگویند ابتهاج تودهای بود. این حرف هم درست است و هم غلط. او هیچگاه به عضویت توده درنیامد، اما هیچگاه هم دلبستگی خود به حزب توده را پنهان نکرد. حتی شاید بتوان گفت ابتهاج از خود تودهایها سوسیالیستتر بود، گرچه زمانی به کیانوری گفته بود اگر شما حاکم شوید، اولین کسی که به دردسر میافتد، منم. از نظر ابتهاج، آمریکا باعث و بانی شکست شوروی و بلوک شرق بود. معتقد بود آمریکا با محاصرۀ اقتصادی و رقابت تسلیحاتی باعث شکست شوروی شد. در واقع، او در جریان شکست سوسیالیسم ــ که آرمان عزیز اوست ــ هیچ نقدِ درونی بر سوسیالیسم و شوروی را نمیپذیرد، بلکه دشمن خارجی را عامل میداند. پس در مورد ابتهاج نیز ــ چنانکه دربارۀ عموم سوسیالیستها ــ نباید منتظر باشیم این شکست او را به فکر وادارد.
ابتهاج به صراحت میگفت سوسیالیسم عیبی ندارد و فقط ایراد کار را در این میدانست که باید در کل جهان انقلاب میشد. در واقع، او یک تروتسکیست (تروتسکیگرا) بود؛ تروتسکی همان رفیق و همرزم لنین که استالین او را از حزب و کشور اخراج کرد و سرانجام کسی را فرستاد تا او را آن سر دنیا دنیا در مکزیکو با کوفتن تیشه بر سرش بکشد. تروتسکی معتقد به «انقلاب دائم» بود. لازم بود امواج انقلاب سرتاسر دنیا را بگیرد تا الگوی نهایی سوسیالیسم پیاده شود. ابتهاج نیز کموبیش همین عقاید را داشت ــ حتی در همین سالهای اخیر. او در نهایت معتقد به کمونیسم بود و در واقع آرمان نهاییاش کمونیسم بود؛ فقط معتقد بود اول باید «انسان طراز کمونیسم» ساخته شود که چندان نمیدانم منظورش چیست ــ هر چه هست احتمالاً گونهای انسانِ پساهوموساپینی است.
پس حتی میتوان گفت ابتهاج انقلابدوستتر از بسیاری از کسانی بود که انقلاب کردند؛ زیرا چشمانداز او انقلابی جهانی بود. بزرگترین مانع این انقلاب جهانی هم طبعاً امپریالیسم آمریکا بود که در هر کشور دستنشاندۀ خود را داشت. اصلاً مگر میشود کسی واقعاً سوسیالیست ــ به آن معنای دههپنجاهیِ آن ــ باشد و انقلابدوست و آمریکاستیز نباشد؟ اصلاً سوسیالیست یعنی همینها! باید انقلاب شود تا نظم بازار برچیده شود، سرمایه ــ از دارایی تا همۀ ابزارهای تولید ــ از دست بخش خصوصی (کاپیتالیستها) گرفته شود و مالکیتِ آن در اختیار عام قرار گیرد. بدون انقلاب چگونه میتوان ابزاهای تولید و سرمایه را از دست بخش خصوصی درآورد؟ اما به گمان اینان، امپریالیسم هیولایی صدسر بود که همهجا از برچیدن کاپیتالیسم جلوگیری میکرد و سرِ آن در ایران نیز حکومت شاه بود. پس آمریکاستیزی، انقلاب و سرنگونی شاه، دو روی یک سکه است.
ابتهاج هنگام انقلاب ۵۱ سال داشت. در واقع، او تازه باید در دهۀ ششم عمرش سرنوشت انقلاب محبوبش را تجربه میکرد. اما احتمالاً حوالی شصتسالگی برای خودانتقادی و بازنگری کمی دیر باشد. بعید است کسی در این سن حاضر به خودانتقادی یا نوسازی اندیشۀ خود باشد. ابتهاج هم به نظر هیچ تغییری در افکار خود نداد، به ویژه اینکه میتوانست سر در گریبان شعر برد که در آن کار مردی همهفنحریفی بود و خامهای زرین داشت. شاعر بود، شاعرتر شد، اما از نظر فکری همان ماند که بود. وقتی کاخهای سوسیالیسم یکی پس از دیگری در جهان فروریخت و شکست عیان شد، او در دهۀ هفتم عمر خود بود و طبیعی بود آمریکا را مقصر این شکست بداند...
(ادامه در پست بعدی...)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
18.2K viewsمهدی تدینی, edited 17:37