Get Mystery Box with random crypto!

زنان و مسائل اجتماعی

لوگوی کانال تلگرام women_socialproblems — زنان و مسائل اجتماعی ز
لوگوی کانال تلگرام women_socialproblems — زنان و مسائل اجتماعی
آدرس کانال: @women_socialproblems
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.55K
توضیحات از کانال

نوشته های یک جامعه‌شناسی خوانده
در حوزه مسائل اجتماعی و مطالعات زنان.

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2022-08-06 17:15:52 ادعای شاخ‌دار درباره تفکیک جنسیتی در دانشگاه‌های دنیا و تاثیر آن در رشد علمی دانشجویان

محمد صالح هاشمی گلپایگانی، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر می‌گوید: «برخی دانشگاه‌های دنیا اختلاط پسر و دختر را جدا کردند و همین باعث رشد ۱/۵ نمره‌ای میانگین معدل کل دانشجویان شد».

هر دو گزاره مطرح شده در این گفته بی‌پایه و اساس‌اند؛ نه دانشگاه‌های دنیا «اختلاط پسر و دختر» را جدا کرده‌اند، نه هیچ گزارش معتبری تفکیک جنسیتی را در ارتقای تحصیلی دانشجویان موثر می‌داند.

سابقه دانشگاه‌های تک‌جنسیتی در کشورهای غربی، عمدتا به قرن نوزدهم برمی‌گردد، در آمریکای شمالی تا سال ۱۹۰۰ تعداد دانشگاه‌ها و مدارس تک‌جنسیتی بیش از مدارس معمولی بود، اما بعد از قرن بیستم این روند برعکس شد. بسیاری از کالج‌ها و دانشگاه‌های تک‌جنسیتی آمریکا بعد از دهه ۱۹۶۰ درهای خود را به روی زنان و مردان باز کرده‌اند.

تا آنجایی که ما جست‌وجو کردیم، دست کم در کشورهای غربی هیچ دانشگاهی وجود ندارد که که برای «رشد علمی» به تفکیک جنسیتی روی بیاورد. در عوض تحقیقات معتبری هست که نشان می‌دهد تک‌جنسیتی بودن دانشگاه‌، نه‌تنها تاثیری در رشد علمی دانشجویان ندارد.

از میان ده‌ها مورد، تنها یک تحقیق وجود دارد که نتایج آن نشان می‌داد در دروسی که کلیشه‌های جنسیتی مردانه وجود دارد، دانشجویان کلاس هایی که همه دخترند، به نسبت کلاس‌های مختلط، عملکرد بهتری دارند.

با این اوصاف «فکت نامه» به این گفته محمد صالح هاشمی گلپایگانی، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر که «برخی دانشگاه‌های دنیا اختلاط پسر و دختر را جدا کردند و همین باعث رشد ۱/۵ نمره‌ای میانگین معدل کل دانشجویان شد» نشان «شاخ‌دار» می‌دهد.

در فکت‌نامه بخوانید

در تلگرام بخوانید

@Factnameh
333 views14:15
باز کردن / نظر دهید
2022-06-22 20:50:28 دو نمونه از اهمیت جرم تجاوز در عدالتخانه کشور

روایت‌هایی از سوء استفاده از «موقعیت شغلی»، «تعرض» و «تجاوز جنسی» توسط شهرام گیل‌آبادی، از مدیران محمدباقر قالیباف در شهرداری تهران و مدیران ارشد صداوسیمای جمهوری اسلامی، در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است.
حساب کاربری جنبش «می تو» [من هم] در ایران در توییتر روایت این آزاردیدگان جنسی از برخورد آقای گیل‌آبادی را زمانی که رئیس مرکز ارتباطات شهرداری بود منتشر کرده است. me_too_iran گیل‌آبادی هنوز به این اتهام‌ها پاسخ نداده است.
این نخستین روایت‌های آزار جنسی به دست یک مدیر ارشد دولتی است که از سوی این جنبش در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شده است.
@VahidHeadline


شیما قوشه، وکیل شاکیان در پرونده کیوان امام‌وردی، متهم به تجاوز روز چهارشنبه خبر داد که از ورود شاکیان به دادگاه رسیدگی به اتهامات متهم جلوگیری شده است.
علت جلوگیری از ورود شکات به این پرونده که دارای ده‌ها شاکی است اعلام نشده است.
کیوان امام‌وردی اوایل شهریور ۱۳۹۹ در پی افشاگری ده‌ها زن در توئیتر و اینستاگرام بازداشت شد. به‌گفتۀ شاکیان، او به قربانیان خود پس از خوراندن مشروب حاوی مواد بیهوش‌کننده تجاوز می‌کرده است.
@VahidHeadline
133 viewsedited  17:50
باز کردن / نظر دهید
2022-06-22 12:50:02
هنوز دلیل بازداشت پدر را نمی‌‌دانیم

یاسمن مدنی
فرزند سعید مدنی، جامعه‌شناس

دلیل بازداشت پدر را هنوز نمی‌دانیم. چرا که فعالیت و اظهارات ایشان همیشه خیلی شفاف بوده و همواره با استناد به آمار رسمی صورت گرفته که در دسترس همگان قرار دارد. کما اینکه خود ما هم از طریق خبری که خبرگزاری مهر منتشر کرد از بازداشت ایشان مطلع شدیم و وقتی به خانه رسیدیم، متوجه تفتیش منزل و به هم ریختگی وسایل شدیم.

پدرم حدود ۲ و نیم تا ۳ هفته در سلول انفرادی بود و روز ۱۵ خرداد در تماس با ما گفت که به سلول دربسته چند نفره (به همراه سه نفر دیگر) منتقلش کرده‌اند… روند بازجویی و تحقیقات به صورت فشرده و سریع پیگیری می‌شود.

دو اتهام اجتماع و تبانی و همچنین فعالیت تبلیغی علیه نظام یه ایشان تفهیم شده است. به نظر می‌رسد که اتهام دیگری در پرونده پدر وجود ندارد اما واقعیت این است که ما هیچ اطلاع دیگری هم از پرونده ایشان نداریم. بازپرس در این خصوص، مطلقا پاسخی به ما نمی‌دهد. وکیل پدر، آقای مصطفی نیلی بود که امکان و اجازه ورود به پرونده را پیدا نکرد.

*کانال امتداد
*گزینش و ویرایش: کلمه
@kaleme
153 views09:50
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 13:17:47
دبیرخانه سومین همایش بین‌المللی عدالت ترمیمی دانشکده حقوق دانشگاه تربیت مدرس برگزار می‌کند:
پیش‌‌همایش بیست و هشتم
«پاسخ‌های عدالت ترمیمی به آزار جنسی زنان در رسانه»
Restorative Justice Responses to the Sexual Harassment in The Media

سخنرانان:

دکتر زهرا نژادبهرام
(دانش‌آموخته دوره دکتری علوم سیاسی و ارتباطات و فعال رسانه‌ای)

سید رضا صائمی
(منتقد سینما و روزنامه‌نگار)

دکتر محمد فرجیها
(عضو هیئت علمی دانشکده حقوق دانشگاه تربیت مدرس)

دبیر نشست:
دکتر کتایون مصری
( پژوهشگر و دانش‌آموخته دوره دکتری مطالعات زنان دانشگاه تربیت مدرس)

زمان برگزاری: سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹

آدرس اینترنتی نشست‌های مجازی در اسکای‌روم:
https://www.skyroom.online/ch/u13450107/restorativejusticetmu1

#مطالعات_زنان
@womenstudies
47 views10:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 13:17:41 داماد خارجی، راهکار کدام مشکل؟
دکتر فاطمه موسوی ویایه، عضو گروه مطالعات زنان، خرداد ۱۴۰۱

بانکی‌پور، یکی از نمایندگان مجلس با تخصص دکترای الهیات در همایش «ایران جوان» که در یکم خرداد در جامعه الزهرا برگزار شده بود، راهکار ازدواج دختران بالای سی سال را ایده‌هایی مانند ازدواج بین‌المللی و ازدواج هم‌سالان دانسته و بعدتر در مصاحبه با ایسنا (۲۸ خرداد) نظرات خود را تکرار کرد که: « این قشر از دختران مجرد با توجه به کمبود پسر مجرد در کشور، با مسلمانان و شیعیان علاقه‌مند به ایران ازدواج کنند؛ از این طریق نه تنها توسعه فرهنگی اتفاق افتاده است و ارتباطات بین‌المللی تقویت می‌شود، بلکه این نسبیت به هم ریخته در کشور نیز بر طرف می‌شود.»

سخنان این نماینده مجلس با واکنش‌های منفی بسیاری روبرو شد. بخشی از انتقادات این نکته را یادآوری کردند که ازدواج امری شخصی است و هیچ دستور و مصوبه قانونی با راهکارهای قیم‌مابانه نمی‌تواند برای زنان تعیین تکلیف و حق انتخاب در ازدواج آنان را محدود کند.

تعدادی از منتقدان ایده «داماد وارداتی» را با توجه به مشکلات عرفی ازدواج زنان با اتباع بیگانه و روند اداری صعب اخذ تابعیت ایرانی برای فرزندانشان، چالش‌برانگیز دانستند و خاطرنشان کردند زنان کالای صادراتی نیستند که موضوع جذب شهروندان شیعی سایر کشورها قرار بگیرند.

گذشته از اینکه راهکار نماینده مجلس برای افزایش ازدواج زنان بالای سی سال نادرست است، اساسا صورت مساله نیز غلط طرح شده است. دلیل عدم ازدواج زنان بالای سی سال، کمبود مردان مجرد بالای سی سال نیست که لازم باشد با داماد خارجی جبران شود. همان‌طور که گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس با عنوان «عوامل تاثیرگذار بر افزایش سن ازدواج» (شماره ۱۸۲۳۷) منتشر شده در خردادماه امسال، نشان می‌دهد هزینه‌های سنگین شروع زندگی مشترک بخصوص هزینه رهن و اجاره مسکن و بیکاری جوانان دو عامل اصلی عدم ازدواج آنهاست. اگر این مشکلات اقتصادی حل شود آنگاه سومین عامل یعنی پیدا نکردن گزینه مناسب ازدواج، اهمیت می‌یابد و راهکارهایی چون فرهنگ‌سازی میان مردان درباره همسن‌گزینی در ازدواج نیز مفید خواهد بود.

سال‌هاست قوانین و مصوبه‌های مختلفی به شکل تسهیل ازدواج جوانان به تصویب می‌رسد اما این سیاست‌ها معمولا بر زنان متمرکز است و نمی‌پرسد چرا مردان ازدواج نمی‌کنند؟ چرا مردان مایلند با زنی بسیار کم‌سن‌تر از خود ازدواج کنند؟ آیا مردان مهارت‌های زندگی لازم برای ازدواج و زندگی مشترک را به دست آورده‌اند؟

در حال حاضر، مانع اصلی ازدواج جوانان، فلاکت اقتصادی، گرانی و بیکاری است که خانواده‌های فعلی را نیز در معرض فقر، خشونت و طلاق قرار داده است.

کانال علمی مطالعات زنان

https://www.instagram.com/women.studies/

@womenstudiesisaorg
88 viewsedited  10:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 20:03:07 موانع فرهنگی و اجتماعی فرزندآوری و بحران کاهش جمعیت در ایران


مرتضی کریمی، دکترای انسان‌شناسی

در جلسه‌ام با دپارتمان انسان‌شناسی سلامت دانشگاه کپنهاگ، موقع استراحت آیو والبرگ، یکی از جمعیت‌شناسان خوب و انتقادی دنیا، وقتی فهمید ایرانی‌ام، سراغم آمد و مرا بست به رگبار سؤال‌‌: «از کاهش نرخ تولد در ایران خبر داری؟ می‌دانی اولین کشورِ در حال توسعه هستید که به این نرخ تولد رسیده‌اید؟ می‌دانی هیچ کشوری نتوانسته بعد از پایین آمدن نرخ تولد تا این حد، مجدداً به بالای این درصد برگردد؟»
واقعاً باورش نمی‌شد. فکر می‌کرد شاید رسانه‌های غربی دروغ می‌گویند و می‌خواست مطمئن شود.
فکر می‌کنم اولین و آخرین نفر باشم که مقاله‌ای تحت عنوان «کارکردها و معانی فرزند در ایران» نوشته‌ام. مقاله‌ای که به خاطر آن با پژوهشگاه رویان، قطع همکاری کردم. آنجا تبدیل به بازاری شده بود که دیگر برای درد مردم کار نمی‌کرد و برای نوشتن این جور مقالاتِ دردسر ساز هزینه نمی‌کرد.
مقاله سال ۹۶، بعد از نوبتی دو ساله چاپ شد. اما هنوز هیچ مسئولی با من تماس نگرفته است که آقا خرت به چند من! خیلی ساده است: تا ندانیم چرا مردم بچه‌دار می‌شوند، نمی‌فهمیم چرا دیگر بچه‌دار نمی‌شوند.
در مصاحبه‌ها، دختر تازه عروس مذهبی‌ای بود که «نیاوردن فرزند» جزو شروط ضمن عقدش بود. قبل از او با یک زوج عراقی مصاحبه کرده بودم. آن‌ها می‌گفتند یکی از دلایلی که پیامبر امتش را شفاعت می‌کند، افزودن به جمعیت مسلمانان است. این را به دختر جوان گفتم. جوابش شوکه‌کننده بود: «دقیقاً به همین دلیل بچه نمی‌آورم. چون مطمئنم در این جامعه بچه‌ام، بچه مسلمان نمی‌شود».
بحران جمعیت به خاطر پایین آمدن وحشتناک نرخ تولد و البته مهاجرت، مسئله‌ای بسیار جدی‌ است. اما دغدغه‌های اقتصادی و شاید مهم‌تر از آنها، دغدغه‌های اجتماعی و فرهنگی تعیین‌کننده هستند. وقتی آینده مسدود است، وقتی آزادی، برابری، سلامت و آموزش در خطر هستند و هر روز از بلندگوها شعارهای طالبان به گوش می‌رسد و بر در و دیوار شهر این تصاویر توهین‌آمیز و دور از شأن انسانی نقش بسته است، کسی حاضر به آوردن فرزند نیست.
فرزند یک فیزیک صرف نیست که بشود آن‌را به شکل سربازی تابع و تحقیرشده برای جنگ‌های ایدئولوژیک در آورد.
فرزند تجسم زندهٔ رابطهٔ عاشقانه زن و مرد، نتیجه تعهد اخلاقی زوجین و تداوم ارزش‌ها و آرمان‌ها و شأن و کرامت انسانی نسل‌هاست. مردم این روزها می‌پرسند وقتی خودم آینده‌ای ندارم و کرامت و آزادی و انتخابم لگدمال می‌شود، چرا فرد دیگری را وارد این دنیای غیرانسانی کنم.
.
.
.
#رشد_جمعیت #نرخ_جمعیت_ایران #جمعیت_ایران #کاهش_جمعیت #فرزند #فرزندپروری #فرزندآوری #کاهش_جمعیت_ایران_و_جهان
80 views17:03
باز کردن / نظر دهید
2022-06-18 17:09:05 کندوکاو با عشق و نکبت/۳

یک شوی بزرگ مارک روتکو برقرار بود اون سال و من تا اون موقع این همه روتکو کنار هم ندیده بودم. ته دلم دوست داشتم او رو هم ببرم روتکوها رو ببینه. دست آخر تمام اون سال‌هایی که با هم بودیم کپی‌هاش رو تماشا کرده بودیم. زودتر از من رسیده بود. من هی سعی می‌کردم راهم رو طولانی کنم. از یک طرف دیگه‌ی ایستگاه مترو رفتم بالا که یه هوایی به سرم بخوره قبل از این‌که ببینمش. نگاه کردم و کسی اون‌جایی که قرار بود او ایستاده باشه، نبود. فکر کردم نکنه اصلن این‌جا نیست. احساس احمقی کردم. از این‌که صبح از دست موهای سفیدم دلخور بودم و تو آینه ور رفته بودم باهاش که طوری به نظر بیاد که انگار ور نرفتم باهاش ولی سفیدا پیدا نباشه، احساس بیزاری کردم از خودم.

بعد دیدمش. اون‌جا ایستاده بود. سراپا سیاه. همون‌جوری. قدش کوتاه‌تر اون چیزی بود که توی خیالم بود اما صورتش قشنگ‌تر از اونی بود که توی خاطرم بود. بغلش کردم. اصلن نمی‌تونستم حرف بزنم. گفت تکون نخوردی که. با خنده. من هی فکر کردم تو هم یک چیزی بگو لاله. چیزی به فکرم نمی‌رسید. تکون خورده بود. چشماش دودو می‌زد. برق چشماش همون بود اما صورت و تنش تکیده‌تر بود از قبل. موهاش که علی‌رغم کلاه پیدا بود، سیاه بود. گفتم بابا چرا تکون خوردم. موهام سفید شده. تو چقدر موهات سیاهه. بی که از من اجازه بگیره گردنم رو بوسید.
.

خیلی توی سر و کله‌ی هم می‌زدیم وقتی با هم بودیم. خیلی حرف می‌زدیم. خیلی می‌خندیدیم. یک زبان مشترکی داشتیم که بعد از رفتنش اون رو هم از زندگیم ناپدید کردم بس که بی اون رنج‌آور بود اون زبان. با دیدنش انگار که دست بکشم به یک شی کهنه‌ی خاک‌گرفته اما عزیز. یک بخش‌هایی انگار که همون‌جور که رها کرده بودم، مونده بود و یک چیزهایی به طرز فجیع و رقت‌آوری شکسته بود. انگار راه بری توی یک ویرانه‌ای که یک روز خانه‌ت بوده و دست بکشی بهش. همون غم. همون شادی لحظه‌ای. همون سرخوردگی و دل‌شکستگی. حیرت کردم که چه احساساتی این همه سال دست‌نخورده باقی مونده.

چند ساعتی با هم بودیم. روتکو رو تماشا کردیم. روتکو رو که تماشا می‌کرد من تماشاش کردم و بعد خداحافظی کردیم و رفت. باز رفت. باز غم رفتنش یادم اومد.

الان که سه سال گذشته از دیدن دوباره‌ش، می‌دونم که همیشه یک جایی در قلب من داره. یک جای سرخورده و شکسته‌ای که من هرجایی که باشم، هر کاری که بکنم، هست. گاهی فکر می‌کنم کاش می‌شد اون رنج رو از روش پاک کنم و فقط صمیمیتش و مهربانیش و یاد عشق سال‌های دور رو نگه دارم اما نمی‌تونم. بعد از چهارده سال هنوز جای رفتنش درد می‌کنه.
.
از وبلاگ منصفانه
139 viewsedited  14:09
باز کردن / نظر دهید
2022-06-18 17:09:05 کندوکاو با عشق و نکبت/۲

برای من به خیال خودم چند ماه بعد همه‌چیز تمام شد. خشمم فروکش کرد. جاش رنج و بعد هم فراموشی نشست. بلتوبیا تمام شد. نه ازش با کسی حرف زدم دیگه و نه حتی فکر کردم که وجود داشته یه روزی.


دو سه سال پیش یه دفعه داشتم یه اپیزودی از پادکست کرون رو گوش می‌کردم و سوژه یه آهنگی از داریوش بود. اولش به عادت همیشگی آمدم گوش ندم اما نمی‌دونم چرا. گوش دادم.

داریوش برای من یه معنی داشت، بلتوبیا. من به خاطر بلتوبیا قبول کردم که داریوش گوش بدم، بعد هم که جدا شدیم، دیگه گوش ندادم چون من رو یاد او می‌انداخت و تحملش رو نداشتم.

با شنیدن آهنگ یادش افتادم و یادش باعث شد که بعد از سال‌ها گوگلش کنم. دیدم یه هنرمند خوبی شده و یه گوشه‌ی امریکا تدریس می‌کنه. یادمه که یه مصاحبه‌ی یه مجله درپیتی بود باهاش که خوندم. انگار که هنوز دنبال بیشتر دونستن می‌گشتم. من مورخ و منتقد هنر معاصر و او هنرمند. کارهاش رو که دیدم بیزار شدم که چقد برام کارهاش آشناس. فکراش برام آشنا بود. از آشناییش کلافه شدم. یادم اومد کی بود. سرشار از روزگار سپری شده‌ی مردم سال‌نخورده شدم.

این‌ها رو که دیدم، بی این‌که خیلی طولانی فکر کنم، توییت کردم که داریوش گوش دادم و یاد تلخی یه جدایی افتادم اما صدای داریوش شیرین بود یا همچه چیزی. چند ساعت بعد یه ایمیل داد که منم یاد تو هستم.

خیلی جا خوردم اول. فکر کردم او هم حتمن تصادفی جوری که من گوگلش کردم من رو گوگل کرده و رسیده به این و گفته ببینه چی می‌شه اگر یه چیزی بگه؟ بعد پارانوید شدم که از توی تاریکی تماشام می‌کنه و بعد عصبانی شدم. احساس کردم سر می‌کشه تو زندگیم اما من نمی‌بینمش. انگار با یه سایه بجنگی.

سخته. باز دست من خالی. باز من طرف عیان داستان و اون طرف پنهان. تمام فالوئرهام رو زیر و رو کردم که بفهمم کدومه. یه سری آدم‌های هم‌نامش رو بلاک کردم. جوابش رو هم ندادم. اما خوندن اون سه خطی که نوشته بود، تکونم داد. انگار کن که یکی از تابوتی که براش ساختی سر و مر و گنده بیاد بیرون. حرف بزنه راه بره. زنده باشه. بعد هم خشم امان نمی‌داد. یکی اون‌جوری ترک کنه آدم رو که اون کرد و هیچ‌وقت توضیحی نده و بیاد بگه من هم به یاد تو هستم. اون یاد رو معذرت می‌خام...

خشم.

خشمی که تجربه کردم با هیچی مقایسه نمی‌شد. اصلن مشابهش رو هیچ‌جای زندگیم نشناخته بودم. خشم و ناتوانی.

آخرین تابستون قبل از پندمی، یعنی یازده سال بعد از رفتنش، یه روز نشسته بودم توی کتابخونه یه پیام ازش اومد که اگر وقتت اجازه می‌ده، آخر هفته من وینم همو ببینیم. آی‌مسج بود و ایمیلش اسم مستعارش بود که سال‌های سال ندیده بودم و نخونده بودم جایی. دلم خالی شد. فکر کردم پیدام کرده توی اون کتاب‌خونه‌ای که هستم؟ پاشدم ایستادم دور و برم رو نگاه کردم. ندیدمش. از پنجره پایین رو نگاه کردم نبود. زانوهام شروع کرد لرزیدن و مجبور شدم بشینم. بعد فکر کردم بابا شاید اشتباه شده. شاید یکی دیگه‌س که می‌خاد منو ببینه؟ نوشتم فلانی؟ نوشت سلام. فکر کردم سلام و درد. نوشتم سلام.

خیلی از خودم می‌پرسم که چرا جوابش رو دادم؟ بهترین جوابی که براش دارم اینه که سوال داشتم ازش. وقتی سال‌ها بخای از یه نفر یه سوالی رو بپرسی و هیچ‌وقت بهت اجازه نده اون سوال رو بپرسی، اگر فرصتی دست بده، می‌پری روی فرصت. می‌خواستم بپرسم چرا رفتی؟ نه دقیق‌تر بگم، می‌خواستم بپرسم چرا به اون طرز فجیع بی‌رحمانه رفتی و چرا نگفتی داری چه‌کار می‌کنی با من؟ اون انقدر آدم وقیحی بود که ظهر به من مسج داده بود و توقع داشت شبش ببینمش اما گفتم نمی‌تونم. گفتم کار دارم. کار نداشتم. نه این‌که کار نداشتم اما کاری نبود که نشه عقب انداخت. گفتم فردا می‌بینمت چون می‌خواستم فکر کنم. می‌خواستم بین خودم و اون و دیدنش فاصله بیاندازم. می‌خواستم یه کنترلی روی شرایطی که برام ایجاد کرده بود به دست بیارم.

یه چیز دیگه هم هست. دلم براش خیلی تنگ شده بود. علی‌رغم اون خشم. علی‌رغم رنج و دلشکستگی و خسرانی که بودنش تو زندگیم بهم داده بود، بلتوبیا یکی از قشنگ‌ترین عشق‌های زندگی من بود. وقتی خوب بود خیلی خوب بود و وقتی بد بود خیلی بد بود. خودش هم فکر می‌کنم انتظار نداشت من ببینمش. اما من می‌دونستم که باید ببینمش.

نمی‌دونم چرا اما خیلی اصرار داشت که با ماشین برم داره. فکر کردم از تصور کنارش نشستن هم احساس خفگی بهم دست می‌ده. بعد تصور این‌که او رانندگی کنه و کنترل دست او باشه، حالم رو خراب می‌کرد. نگفتم حالم خراب می‌شه از فکر نشستن کنار تو. گفتم توی وین آخه کی با ماشین می‌ره جایی؟ گفت باشه هرچی تو بگی. هه. هرچی من بگم.

یک جایی بین موزه‌ها قرار گذاشتیم.
.
113 viewsedited  14:09
باز کردن / نظر دهید
2022-06-18 17:09:05 کندوکاو با عشق و نکبت/۱

یک داستانی که هیچ‌وقت این‌جا ننوشتم بس که شرم می‌کردم این اتفاق برای من افتاده، ماجرای رفتن همون شخصیه که این‌جا ازش به اسم بلتوبیا و خیلی اسمای دیگه، یاد می‌کردم. اسمش رو گذاشته بودم بلتوبیا چون کمربند ماشین رو نمی‌بست و من بهش می‌گفتم می‌ترسی از کمربند؟ از این مردای قدیمی بود که با کمربند خفه می‌شد. خیلی آدم بدقلق و سختی بود اما من می مردم براش. برامون.

اون سال‌هایی که باهم بودیم، مثل بقیه، او هم فکر رفتن از ایران بود. دو سه سال با هم بودیم و بعد از ایران رفت. من بیست و سه چهار سالم بود. از ایران رفتن همان و ناپدید شدن همان. یکهو آدمی که صبح تا شب و شب تا صبح با من بود، دود شد رفت هوا.

نه تلفن جواب داد.

نه نامه جواب داد.

نه خبری داد.

هیچی.

مطلقن هیچی.

من جوابی برای این سوالم که چرا ناپدید شد بعد از رفتن، نداشتم. کاملن آچمز شده بودم. اصلن به مخیله‌م خطور نمی‌کرد که این‌طور چیزها دلایل ساده دارند. مثلن اولویت. فکر می‌کردم مدام که «ما» یه چیز دیگه‌ایم و بر همه‌چیز مقدمیم و همه چی حتمن یه دلیل بهتری داره و امکان نداره او من رو ترک کرده باشه. الان که فکر می‌کنم می‌بینم امید.

خیلی روزهای سختی بود. جوابی برای اون سکوت بی‌رحمانه‌ای که باهام کرده بود، نداشتم. بی‌جوابیش خیلی اذیتم می‌کرد. خیلی پریشان بودم. تمام اون آشفتگی و پریشانی رو با تمام قوا پس می‌زدم. امکان نداشت.

امکان داشت.

گذشت اون روزها و زمان مرهمی شد به اون رنج.

هفت سال بعد از رفتنش، زنی باهام تماس گرفت و ازم پرسید که بلتوبیا رو می‌شناسم یا نه. گفتم می‌شناسم اما سال‌ها پیش. گفت همسرشه. من تازه با قلی هم‌خانه شده بودم. چهار پنج سالی بود که وین زندگی می‌کردم. بعد از این همه سال و آدم‌هایی که آمده و رفته بودند از زندگی خودم، سختم بود فکر این‌که یک آدم دیگری جز من، کنار او باشه. اما یه نگاه به زندگی خودم کردم و نهیب زدم به خودم که او هم مثل من زندگی جدیدی داره.

.
نهیبم خیلی دوام نیاورد. اون زن گفت هفت ساله با بلتوبیا ازدواج کرده. هفت سال مثل یک تشت آب سرد بر سر من ریخت. هفت سال پیش من رفتم دنبال بلتوبیا، سوار ماشینم شد و بردمش فرودگاه.

ورژن کوتاه داستان اصلی این‌طور بود که من بردمش فرودگاه و بوسیدمش و سوار هواپیما شد که اون‌ور دنیا یکی که من نبودم، مشتاق پیاده شدنش باشه.

خیلی سختم شد. بعد از شنیدنش از خشم نمی‌دونستم چه‌کار کنم.

باورم نمی‌شد که برای من چنین اتفاقی افتاده. مگه من وسط یه ملودرام درجه سه بودم؟ احساس سخیفی می‌کردم. اصلن باورم نمی‌شد. اصلن. اصلن. این اتفاق‌ها مال مردم بود. مال من و بلتوبیا نبود. کنار خشم، حیرت بود. حیرت از تاریکی که من رو ماهرانه توش نگه داشته بود. هفت سال نفهمیده بودم. به هرکی رسیدم که بلتوبیا رو می‌شناخت، گفتم. باقی هم به حیرت سرتکون دادند. دلم می‌خواست یکی بگه من می‌دونستم. بگه معلوم بود. بگه مگه تو نمی‌دونستی؟ هیچ‌کس خبر نداشت.

شما ممکنه بگید لاله توی عصر سوشال مدیا یعنی هیچ‌جا ندیدی؟ هیچ فضای آنلاینی نبود چشم تو چشم بشین؟ من می‌گم نبود. خودش رو از من با مهارت عجیبی پنهان کرد. من هم بعد از چند سال از گشتن دنبالش دست شستم. بعد هم مهاجرت کردم و زندگیم سوال‌های دیگه‌ای گذاشت پیش روم.

هنوز هم بعد از چهارده سال که از اون بوسه توی فرودگاه می‌گذره، کماکان حیرت می‌کنم چطور هفت سال به مغزم هم نرسیده بود که چی ممکنه شده بوده باشه. اصلن به فکرم نمی‌رسید ممکنه چنین کاری با من کرده باشه یکی. نه هرکسی. بلتوبیا. هنوز هم که این‌جا به قصد عمومی کردنش می‌نویسم، سر تکون می‌دم از ناباوری و گاهی از خشم و دست آخر از شرم نادانیم. هی فکر می‌کنم نه بابا. نمی‌دونی لاله اون توی چه شرایطی بوده که این‌کار رو کرده. اما می‌دونم. اون‌چه می‌دونم رنجم می‌ده.

برگردم به داستان.

اون زن با رنج و خشم و قساوت برام تعریف کرد که میان او و بلتوبیا چه بوده و چطور با هم ازدواج کردند و بعد از هفت سال زندگی مشترک، اون زن فهمیده بود که یک لاله‌ای هم یک جایی بوده و قصد کرده بود من رو پیدا کنه که بفهمه بین خودش و بلتوبیا چی شده. شاید جز بدترین روزهای عمرم بود روزهایی که با اون زن حرف زدم. خیلی احساس حماقت می‌کردم. خودم رو سرزنش می‌کردم. اما حیرتم از سرزنش خیلی بزرگ‌تر بود. مدتی بعد، نامه‌ی بی‌رحمانه‌ی کوتاهی برای بلتوبیا نوشتم که با ویزات صحبت کردم و خانم محترمی بود و شرم بهت و الی آخر. او هم جواب نداد. چه جوابی بده؟

ناتوانی من از پیدا کردن جواب، سکوت وقیحانه‌ی او و زندگی خوشی که کنار قلی داشتم، دست به دست هم داد و من بهترین راه رو در این دیدم که رها کنم.

رها کردم.

.
114 viewsedited  14:09
باز کردن / نظر دهید
2022-06-18 15:26:32
چند سال پیش شروع کردیم به پژوهش و مصاحبه گرفتن و فیلم‌برداری به قصد ساخت مستند کوتاهی درباره‌ی کودک‌آزاری در مناطق حاشیه‌نشین با محوریت ماجرای «بیجه».
کار گسترش پیدا کرد و خروجی تدوین شده بالغ بر چهار ساعت شد و در نهایت طی دو سال گذشته یک مستند تلخیص شده‌ی هفتاد دقیقه‌ای که صرفا به ماجرای جنایات محمد بسیجه می‌پرداخت روی هاشور و در شبکه‌ی مستند به نمایش در آمد.
مستند سریالی «حاشیه صدا ندارد» به شکل گسترده‌تر به ماجرای کودک‌آزاری در بعضی سکونت‌گاه‌های فقیرنشین ایران امروز پرداخته و جزییات بیشتری هم در مورد ماجرای بیجه دارد.
بعد از اکران اولیه‌ی #مستند_بیجه قصد کامل‌تر کردن مجموعه‌ی سریالی را داشتیم و قسمتی از پژوهش و تصویربرداری‌ها هم انجام شد اما کرونا و شرایط زمانه و احوالات شخصی اجازه نداد.
دو قسمت اول مجموعه‌ی سریالی «حاشیه صدا ندارد» را می‌توانید از الان روی پلتفرم‌های هاشور و ودیو ببینید.
قسمت‌های بعدی در هفته‌های آتی منتشر خواهد شد.

https://hashure.com/series/%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D8%B5%D8%AF%D8%A7-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF

@Ravi_RM
138 views12:26
باز کردن / نظر دهید