Get Mystery Box with random crypto!

دکتر انوشه(خیال تو)

لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو) د
لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو)
آدرس کانال: @dr_anoshee
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 23.10K
توضیحات از کانال

***بسم الله الرحمن الرحیم***🕊
کانال هواداران دکتر انوشه در پیامرسان تلگرام📒
#دکتر_سید_محمود_انوشه
.
.
تبلیغات 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEFP0R4r8tyV-vd3g
.

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 7

2023-05-14 17:01:32 دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
4.2K views14:01
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 17:01:21 #پارت272


کلافه میشه و صداشو درست مثل من بالا میبره و میگه : پریناز پیشش میمونه ، خوب راحت شدی ؟ حیرت زده صاف سر جام میشینم و به رو به رو خیره میشم ، بغض بدی بیخ گلومو میگیره ، با صدایی که از شدت
بغض دورگه شده میگم :هیچ وقت با این که من عروسشم کنار نمیاد.
کیان : ترمه از همین بغض کردن هات میترسم که چیزی بهت نمیگم دیگه ، من که میخوامت ، حتی اگه کل دنیا مخالف
باشن باز من تو رو ول نمیکنم . حرفهاش اینبار تاثیری روم نداره ، مغموم میگم :
-اما برام مهمه ، دوست دارم مادرتم منو قبول کنه ، اما یه پریناز نامی ظاهرا انقدر جا باز کرده که جایی واسه من
نمونه .
کیان: دیگه نمیدونم چی بهت بگم جز اینکه همه چیو بسپر به زمان ، حل میشه ، خانواده هامون قبول میکنن ما دو تا مال همیم قول میدم .لبخند تلخی میزنم و بی هوا میپرسم : حتی شبهایی که تو خونه ای هم پریناز میمونه ؟خوشگل ؟ دست پختش خوبه ؟ مهربون ؟ پاک ؟
4.0K views14:01
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 17:01:20 #پارت271


به مسخره بازیاش میخندم ، کیان دستمو میگیره و میگه :خوب با اجازتون ما دیگه بریم .
حیرت زده برمیگردم نگاهش میکنم و میگم : کجا ؟
نگاه معنا دارشو به چشمهام میدوزه و میگه : فعلا بریم .ابرویی بالا میندازم و چادر توی دستمو که الکی برش داشته بودمو پرت میکنم طرف مستانه و بعد از خداحافظی کردن دنبال کیان میرم .
به محض سوار شدن میگم : فرصت طلب !
میخنده و میگه : حداقل بعد از اون همه استرس امشبو راحت بخوابم .نمیدونم چرا یه حس عجیبی دارم با اینکه پنج روز شب و روزشو باهم گذروندیم ولی الان که میخوام با تو بیام یه ترس عجیبی تو دلم انگار که دارم یه کار اشتباه ولی لذت بخشو انجام میدم .
کیان : حتی اگه جفتمون اشتباه کنیم باز به جرأت میتونم بگم این قشنگترین اشتباه زندگیم بود .
-درسته ، با همه ی ترس ها و سختی هاش باز بودن با تو قشنگه .
لبخندی میزنه و سکوت میکنه ، میپرسم : کجا داریم میریم ؟
کیان: خونه ی مشترکم با فرزاد، امشب نیستش.مادرت چی تنها میمونه ؟
سکوت میکنه و به روبه رو خیره میشه ، بهم بر میخوره و با ناراحتی میگم : سوالم جواب نداشت؟
کیان:نمیخوام امشبو به کاممون تلخ کنم .عصبانی میشم ، بهم بر میخوره ، حق به جانب میگم کیان تا کی میخوای برای سوالی که میپرسم اینطوری رفتار کنی ؟ خوب من زنتم ، اون بارم تا ازت پرسیدم پسونده اسمت چرا امیر بهت برخورد و گفتی روزمونو زهر نکن الانم که میپرسم مادرت تنهاست طوطی وار همینو میگی ؟ دوست داشتن تو فرهنگ لغت تو اینه ؟
4.1K views14:01
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 17:00:43 #پارت270 -نه راحت باش ، کجا از جلوی خونه ی ما بهتر ؟ خجالت زده نگاهمو به زمین میدوزم ، با عصبانیت ساختگی میگه : -باید هم خجالت بکشی ، شوهر کردی حالا بقیه هیچ ، به من نباید بگی ؟؟؟ به کیان نگاه میکنم که لبخند کمرنگی میزنه ، خطاب به مستانه با ناراحتی میگم:…
3.9K views14:00
باز کردن / نظر دهید
2023-05-13 15:47:12 همسرم شبا کجا میره ؟

من پویا هستم و همسرم برکه چهار سالیه ازدواج کردم یه خونه اپارتمانی اجاره کردیم که روبرو واحد ما یه دعا نویس هست ک من اصلا ازش خوشم نمیومد.

چند وقتی بود برکه اخلاقش عوض شده بود مثلا موقع خوابیدن با من فاصله میگرفت یا حرکات عجیبی از خودش در میاورد یا بهانه های الکی میگرفت ..منم زیاد جدی نگرفتم تا اینکه یه شب خواب بودم یهو بیدار شدم دیدم بهار سر جاش نیس گفتم لابد رفته دست شویی خوابیدم صبح رفتم محل کارم .درست چند شب بعد دیدم بهار نیس و مشکوک شدم به نبودنش هرچی گشتم نبود ولی بعدش نفهمیدم چی شد صبح پا شدم دیدم برکه کنارمه فک کردم خواب دیدم.ولی ترسی در وجودم بود برای فهمیدن این ماجرا دوربین مخفی تو خونه و راهرو اپارتمان نصب کردم تا راز این ماجرا با خبر باشم . هفته دیگ تمام دوربین مداربسته چک کردم همه چیز خوب بود تا اینکه ساعت ۳ شب
ادامه داستان

https://t.me/+TU_X-TPFz9SfgP89
5.2K views12:47
باز کردن / نظر دهید
2023-05-02 23:07:46
‌‌راه تشخیص مهره ی مار اصلی لو رفت ‌‌

‌‌بازگشت معشوق ۲۴ ساعته تضمینی
‌‌ دفع سحر و جادو و چشم نظر ۲۴ ساعته تضمینی
‌‌فروش ملک ۲۴ ساعته تضمینی
‌‌ ‌‌افزایش رزق و روزی و گره گشایی در کمترین زمان تضمینی

باضمانت کتبی و مهره مغازه
ارسال ۳ روزه کاملا محرمانه
‌‌بیا تو کانال با مشاوره رایگان خیلی فوری و تضمینی مشکلتو حل کن 12^ ‌‌
https://t.me/joinchat/AAAAAD9SEPjztQItR84YFw
@geregosha
ارتباط مستقیم با استاد ‌‌ ‌‌ ‌‌
09229164110
@shahriyardolati
4.4K views20:07
باز کردن / نظر دهید
2023-05-02 19:41:52 دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
1.0K views16:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-02 13:39:57 #پارت260


-من نمیذارم امشب اونا به چیزیکه میخوان برسن ، فقط خواهش میکنم صبر کن و همه چیزو خراب نکن ! من
دیگه باید برم ، مهمونا اومدن ! تکون خفیفی که میخوره رو میبینم ، توی تاریکی ها رگ باد کرده ی گردنشو میبینم ، صورت سرخ شده اشو میبینم
، دست های مشت شده اشو میبینم و فقط سری از روی ناراحتی تکون میدم و از اتاقم خارج میشم .طبقه ی پایین که میرم ، همه رو میبینم که دور هم نشستن ، برای رفتن به آشپزخونه باید از جلوشون رد میشدم ، پس بیخیال چایی آوردن میشم و به جمعشون میپیوندم .
سلامی میکنم که همه جوابم و میدن ، بعد از روبوسی کردن با عمو و زن عمو روی مبل کنار مامانم میشینم ، برعکس
همیشه که سهیل با دیدن من سرشو پایین مینداخت ، الآن خیلی بی پروا به من زل زده و لبخند محوی هم روی
لبهاش ، بعد از دیدن اون عکسها ، اونقدر در نظرم منفور شده که حالا جواب لبخندشو با برگردوندن سرم بدم و
نگاهشو بی پاسخ بذارم .بحثها مثل همیشه پیش میره و همه چی عادی تا اینکه عمو مرتضی میگه : خب صابر ، عروسمو کی بهم میدی ؟
آقاجونم میخنده و میگه : این دختر از اول کنیز شما بوده ! صورتم از عصبانیت سرخ میشه و با خودم فکر میکنم هنوز هم هستن کسایی که پسرشونو به غلامی بدن و دخترشون و به کنیزی پیشکش کنن ؟

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
2.0K views10:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-02 13:39:42 #پارت259


-اومدنت امشبو برای هردومون سخت تر میکنه باور کن ! مثل همیشه که عذاب میکشه چشمهاشو چند ثانیه میبنده ، انگار کیان با اون همه ابهت نمیتونه سرپاش وایسته چون دستشو به زانوهاش میگیره و خم میشه ، صدای ناراحتش به گوشم میرسه :فکر کنم امشب برای من سخت ترین شب عمرم باشه ! دلم میگیره ، نمیدونم چی تو فکرش میگذره که مثل برق می ایسته و میگه : ترمه مگه نگفتی باهامی ؟ بیا امشب همه چیزو علنی کنیم ، درستم میخونی مطمئن باش، فقط نذار امشب شاهد خواستگاری یکی دیگه از زنم باشم . ترسیده میخوام جوابش و بدم که زنگ آیفون و پشت بندش صدای آقاجونم که اسممو صدا میزنه ، بلند میشه .دلم هری میریزه پایین ، به کیان نگاه میکنم و با التماس میگم :
-کاری نکن که یک عمر پشیمونی بیاره ، امشب وقتش نیست کیان !
کیان : اما ...
میپرم وسط حرفش و میگم :
1.9K views10:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-02 13:39:18 #پارت258 خداروشکر اوضاع امن و امان بود و کسی به نبودن من توجه نکرده بود ، توی اتاقم میرم تیام روی تختم نشسته و مثل آدم بزرگ ها متفکر به روبه روش زل زده ، اونقدر دلتنگش بودم که به سمتش پرواز کنم و تا اومدن عمو مرتضی بدون خستگی وقتم و باهاش بگذرونم…
1.8K views10:39
باز کردن / نظر دهید