Get Mystery Box with random crypto!

دکتر انوشه(خیال تو)

لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو) د
لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو)
آدرس کانال: @dr_anoshee
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 23.10K
توضیحات از کانال

***بسم الله الرحمن الرحیم***🕊
کانال هواداران دکتر انوشه در پیامرسان تلگرام📒
#دکتر_سید_محمود_انوشه
.
.
تبلیغات 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEFP0R4r8tyV-vd3g
.

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 4

2023-06-08 14:55:09 #پارت307


غم چشمهای کیان حتی دل مستانه رو هم برای لحظه ای میسوزونه .سرشو میچرخونه و برای بار هزارم به اون اسم نگاه میکنه ، خیره به اون پرچم سیاه خطاب به اون دونفر میگه :ترمه زن من بود ، پاره ی تنم بود چطور ازم میخواین تنهاش بذارم ؟
مستانه با عصبانیت میگه :
-پاره ی تنت بود که اونطوری جزوندیش ؟
کیان : مستانه تو چیزی نمیدونی ، نمیدونی موندن بین دوراهی چه درد بدیه ، حالا از قضا تو راه اشتباهو رفتی و تهش به یه باتلاق ختم شد ، راه برگشتی نداری چون توی اون باتلاق فرو رفتی ، کسی نمیتونه نجاتت بده مطمئن
باش الان زندگی من فرقی با باتلاق نداره به خدا قسم زخم زبونای تو دردیو دوا نمیکنه ، من عزیزترینمو از دست دادم میفهمی؟ همه ی دنیامو ، اما شما حتی اجازه نمیدین من این موضوعو هضم کنم ، انگار اصلا نمیبینی تو چه
حالیم ، مستانه خیلی دوستش داشتم ، نمیخواستم اینطوری بشه .دستی که روی بازوش میشینه صحبت هاشو قطع میکنه اما اشک هاشو نه ، برمیگرده و به فرزاد نگاه میکنه ، فرزادی که تو تمام مدت دوستیشون ندیده بود کیان حتی یک بار اشک بریزه و از چیزی گلایه کنه اما الان به اسفناک ترین وضع ممکن صورتش از اشک خیس شده . بازوشو میکشه و میگه : کیان بهتره ما بریم ، حرف حقو میزنه ، نباید اجازه بدی حالا که ترمه دستش از دنیا کوتاست بی آبرو بشه ، بیا بریم از دور خاک سپاریشو نگاه کن ، جمعیت که رفتن برو سر مزارش .

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
3.6K views11:55
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 14:54:59 #پارت306


-ازت یه جواب میخوام !
میتونی بعد از این با خیال راحت به زندگیت برسی ، به من نگاه کن ! میتونی زندگی کنی ؟
صبرش تموم میشه ، با صدای بلندی داد میزنه :
-من دوستش داشتم مستانه !
مستانه با خیرگی و تاسف نگاهش میکنه ، کیان با اینکه صداش تحکم نداره اما ناله میکنه و میگه :من در حقش بد کردم مستانه ، خیلی بد کردم ، دیگه به حرفم گوش نمیده ، بهش میگم برگرد برنمیگرده ، بهش میگم بیا و به همه ثابت کن منو تنها نذاشتی اما نمیاد ، من به پات میوفتم بگو برگرده ، بگو فقط برگرده اصلا از من متنفر باشه!
مستانه : تو اونو کشتی مطمئن باش ...
با اومدن حاج صابر مستانه حرفشو قطع میکنه ، نگاه معناداری که بین حاج صابر و مستانه رد و بدل میشه رو هیچ
کس نمیبینه . نگاهشو از مستانه میگیره و به کیان میدوزه ، با مشت ضربه ی آرومی به سینه ی کیان میزنه و میگه :
-تو دخترمنو خار و ذلیل کردی ، نمیخوام هنوز جسدش توی قبر نرفته با تو بحث کنم اما حالا که دستش از دنیا کوتاست بی آبروش نکن ، برو پسر جون ، دق و دلیتو بعدا خالی میکنی ، اینکه تو اینجا باشی میشه نقل قول یک
کلاغ چهل کلاغ عقل مردم به چشمشونه دخترمو بی آبرو نکن برو ! برو تا سر فرصت تکلیفمو باهات یه سره کنم .
3.4K views11:54
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 14:53:43 #پارت305 اومدن مستانه رشته ی افکارشو پاره میکنه ، نگاهش که کیان میوفته ، خشم چشمهاشو پر میکنه ، با عصبانیت به سمتش میاد و وقتی بهش میرسه با تمام توان سیلی محکمی به کیان میزنه . صورت کیان به سمت راست متمایل میشه ، با خودش میگه اگه مستانه میدونست چه آتیشی…
3.3K views11:53
باز کردن / نظر دهید
2023-06-07 15:16:39 کیان
4.1K viewsedited  12:16
باز کردن / نظر دهید
2023-06-07 15:01:27 #پارت305


اومدن مستانه رشته ی افکارشو پاره میکنه ، نگاهش که کیان میوفته ، خشم چشمهاشو پر میکنه ، با عصبانیت
به سمتش میاد و وقتی بهش میرسه با تمام توان سیلی محکمی به کیان میزنه .
صورت کیان به سمت راست متمایل میشه ، با خودش میگه اگه مستانه میدونست چه آتیشی به جونم افتاده مطمئنا سعی نمیکرد با سیلی اش عذابم بده ، اما سکوت میکنه ، مستحق که بشنوه .مستانه انگشت اشاره اشو تهدید وار جلوی کیان تکون میده و میگه :
-اینو زدم فقط به خاطر اشکهایی که ترمه به خاطر تو ریخت ، چطور تونستی کیان ؟ چطور تونستی به بازیش
بگیری ؟ چطور تونستی با بی رحمی دل ترمه رو بشکنی؟دستاش مشت میشن ، اونقدر که انگشتاش رو به سفیدی میزنن .خیره به چشمهای مستانه ، اشکاش برای بار هزارم تمدید میشن ، دل مستانه نمیسوزه با بی رحمی میگه :
-کیان ترمه خیلی تنها بود ، تو که اومدی عوض شد ، عاشق شد نباید این کارو میکردی الان خوشحالی ؟
نیست دیگه ترمه نیست مرد ، ترمه مرد کیان ، امروز خاکش میکنن .
میتونی یه عمر با این عذاب زندگی کنی ؟ کیان انگشت شصت و اشاره اشو روی چشمهاش میذاره ، لرزش شونه
هاش نشون دهنده ی عذابی که میکشه ، مستانه ادامه میده :

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
3.9K viewsedited  12:01
باز کردن / نظر دهید
2023-06-07 15:01:27 #پارت304


-شهریارو یادته ؟ محمدو یادته ؟ اینا به خاطر تو مردن باعث و بانیه مرگ جفتشون تو بودی حالا اینجا برای من دم
از مردونگی نزن که عقم میگیره ، نامرد تر از تو رو تو زندگیم ندیدم ، تویی که الان به جای این که ....سکوت میکنه ، این مرد خیلی داره تقلا میکنه تا جلوی خودشو بگیره ، تا اشک نریزه تا داد نزنه .
دستاش مشت میشن و از روبه روی حاج صابر کنار میره ، چند قدم به سمت اون خونه بر میداره ، هر قدمی که
برمیداره اشک میریزه هر قدمی که برمیداره به این فکر میکنه که چقدر همه چیز به کابوس شباهت داره ، خیره به
اسم ترمه خاطراتشو به یاد میره ، خاطراتی که ذره ذره جونشو میگیره :
-کیان ؟
+جونم عزیزم ؟
-میخوام یه چیزی بگم !
+بگو نفسم
-اگه من بمیرم چیکار میکنی ؟
+ترمه گاهی اوقات با سوالات خیلی اعصابمو خورد میکنی
-عه خوب دوست دارم بدونم .
+چی میخوای بدونی ؟ از شب و روزم که سیاه میشه ؟ از خاکی که به سرم میشه ؟ از کمرم که میشکنه ؟
ول کن توروخدا اعصابمو بهم ریختی
-اوه چه خشن
3.6K views12:01
باز کردن / نظر دهید
2023-06-07 15:01:00 #پارت303 رنگ صورتش تیره تر میشه ، قطره اشکی به خودش جرأت میده و از چشمش پایین میچکه و راه رو برای سیل اشک هاش باز میکنه ، غم چشمهاش فرزاد دیوونه میکنه ، هیچ حرفی نداره تا برای دلداری اش بزنه ،کیان سرشو میچرخونه و دوباره به اون اسم نگاه میکنه ، بدون اینکه…
3.4K views12:01
باز کردن / نظر دهید
2023-06-06 15:24:16 دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
3.9K views12:24
باز کردن / نظر دهید
2023-06-06 10:15:47 #پارت303


رنگ صورتش تیره تر میشه ، قطره اشکی به خودش جرأت میده و از چشمش پایین میچکه و راه رو برای سیل اشک
هاش باز میکنه ، غم چشمهاش فرزاد دیوونه میکنه ، هیچ حرفی نداره تا برای دلداری اش بزنه ،کیان سرشو میچرخونه و دوباره به اون اسم نگاه میکنه ، بدون اینکه بخواد زانوهاش خم میشه و با زانو روی زمین میوفته ، فرزاد تقلا میکنه بلندش کنه اما کیان مصرانه به اون اسم روی اون پرچم سیاه نگاه میکنه ، غم انقدر بهش فشار میاره که با تمام توان نعره میزنه :
-ترمه ......
نگاه حاج صابر به کیان میوفته و اخم هاش در هم میشه ، کیان بی توجه به حاج صابر دوباره با صدای بلندی داد
میزنه : -ترمه بیا به اینا بگو تو کیانتو تنها نمیذاری ، ترمه بهشون بفهمون تو نمردی ، ترمه بیا به خدا تا عمر دارم نوکری تو
میکنم ، ترمه تنهام نذار به خدا نمیتونم ، اصلا بیا من به جات میرم تو بیا زندگی کن اونی که لایق مرگه تو نیستی
گل نازم منم !
فرزاد با ناراحتی سعی در آروم کردن کیان داره اما ترمه لایقش نبود که کیان به خاطرش اینطوری عجز و ناله کنه
،حاج صابر با اخم های در هم به سمتش میاد و وقتی بهش میرسه ، یقشو میگیره و بلندش میکنه ، داغ دل کیان با
دیدن این مرد تازه میشه ، با نفرت نگاهش میکنه ، حاج صابر که حالا خوب میدونست کیان دامادشه مشتشو با
عصبانیت بالا میبره که کیان با عصبانیت مشتشو میگیره ، حاج صابر بدون اینکه از رو بره میگه : به ولای علی اگه آبروریزی کنی تا آخرین قطره ی خونتو میمکم ، زندت نمیذارم دخترمن به خاطر تو مرد این اشکهایی که میریزی دل هیچ کسو به رحم نمیاری مجازاتت تا آخر عمر از عذاب وجدان بمیری .
صورت کیان از نفرت جمع میشه ، غم ترمه اشو بخوره یا جواب این مرد بده ، دست حاج صابرو با تمام قدرت پایین
میندازه ، صداش تحلیل رفته است ، همین که سرپاست جای تعجب داره ، اما با این وجود میگه :

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
3.9K views07:15
باز کردن / نظر دهید
2023-06-06 10:15:35 #پارت302


با خودش میگه : منظور اینا ترمه ی منه ؟ ترمه ی کیان ؟
ترمه ی من بی رحم نیست که کیانشو تنها بذاره ، ترمه که مثل من نامرد نیست تا وسط راه ولم کنه .درگذشت ترمه فرزان ، اینا چی دارن میگن ؟ مگه نمیدونن ترمه عاشق منه ؟ آدم عاشق که اینطوری نمیره میره ؟
دستاش میلرزن ، دست های امیرکیان مهرزاد میلرزن ، میخواد سقوط کنه که کسی بازوشو میگیره ، دیوانه وار
برمیگرده و با دیدن فرزاد تند تند میگه:
-فرزاد اینها مسخره بازی راه انداختن ، میگن ترمه ی من درگذشت فرزاد من نمیتونم تو برو بگو ترمه کیانشو تنها
نمیذاره ، فرزاد برو بهشون بگو ترمه ی من از پیشم نمیره ، برو بهشون بگو ترمه چشمهاشو از کیان دریغ نمیکنه ،
با نبودنش مجازاتش نمیکنه .
فرزاد با یک دنیا غم به برادرش که علنا میلرزه و چشمهاش به اشک نشسته نگاه میکنه ، برادرانه کیانو در آغوش
میکشه و با ناراحتی میگه : کیان سرنوشتش این بوده ، گفتم نیا تا خودم یواش یواش بهت بگم اما اومدی و دیدی ، باید کنار بیای کیان ، ترمه
از خونه ی شما که بیرون اومده ، ظاهرا به بدترین وضع ممکن تصادف کرده و همون لحظه هم از دنیا رفته ، تسلیت
میگم داداشم . تکون شدیدی که کیان میخوره فرزادو میترسونه ، ازش فاصله میگیره ، کیان مثل دیوونه به یه نقطه خیره شده صورتش دیگه رو به کبودی میزنه ، فرزاد با نگرانی دست هاشو کنار صورت کیان میذاره و تکون خفیفی بهش میده در همون حال میگه :
-کیان به خودت بیا ، سخته میدونم اما به نبودش عادت میکنی ، حتی ترمه هم راضی نیست اینطوری خودت عذاب بدی کیان .
3.6K views07:15
باز کردن / نظر دهید