Get Mystery Box with random crypto!

دکتر انوشه(خیال تو)

لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو) د
لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو)
آدرس کانال: @dr_anoshee
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 23.10K
توضیحات از کانال

***بسم الله الرحمن الرحیم***🕊
کانال هواداران دکتر انوشه در پیامرسان تلگرام📒
#دکتر_سید_محمود_انوشه
.
.
تبلیغات 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEFP0R4r8tyV-vd3g
.

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 8

2023-04-30 14:55:38 #پارت258


خداروشکر اوضاع امن و امان بود و کسی به نبودن من توجه نکرده بود ، توی اتاقم میرم تیام روی تختم نشسته و
مثل آدم بزرگ ها متفکر به روبه روش زل زده ، اونقدر دلتنگش بودم که به سمتش پرواز کنم و تا اومدن عمو مرتضی
بدون خستگی وقتم و باهاش بگذرونم .
تقریبا طرفای هفت شب بود که حاضر و آماده روی تختم نشسته بودم و برای خالی نبودن عریضه کتاب زبانی دستم
گرفته بودم و با لذت زبان کار میکردم ، فارق از زمان و مکان زل زده بودم به حروف انگلیسی کتابم ، با صدای آشنایی مثل برخورد سنگ به شیشه به خودم میام ، هیجان زده میشم ، اون قدر زیاد که انگار این هیجان به قلبم میزنه چون ضربان قلبم به طرز دیوانه واری بالا میره ، کی میتونست باشه به جز کیان ؟
از جا میپرم و به سمت بالکن میرم ، درو باز میکنم همونطوری که حدس میزنم ، کیان . با سرو وضعی آشفته به بالا نگاه میکنه ، چشمش که به من میوفته ، اخم هاش در هم میشه و با تعصب میگه :قرار نبود انقدر خوشگل بشی ! ریز میخندم و با پشت چشم نازک کردن میگم :من خوشکل بودم !
حتی شوخیمم خنده روی لبش نمیاره ، ناراحتی اون به منم سرایت میکنه ، مغموم میگم : چرا اومدی ؟
کیان : مگه قرار نبود بیام ؟

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
2.9K views11:55
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 14:55:26 #پارت257


از این همه حرفی که یه زمانی حتی توی خوابمم نمیدیدم و الان کیان داره نثار من میکنه ، اشک شوق توی چشمم
جمع میشه .چشمهامو دوباره و سه باره میبوسه ، پیشونی اشو به پیشونیم میچسبونه و میون نفس های عمیقی که میکشه میگه دیگه برو، سری به آرومی تکون میدم و ازش فاصله میگیرم ، نفسشو آه مانند بیرون میده و صاف میشینه . برای بار دوم میخوام پیاده بشم که باز صدام میزنه ، لبخند محوی میزنم و منتظر بهش نگاه میکنم ، اشاره ای به
پنجره ی اتاقم میکنه و میگه : امشب پشت این پنجره یه نفر هست که شب سختی رو میگذرونه .
با ناراحتی میگم :کیان من ...
میپره وسط حرفم و میگه : هیشش چیزی نگو ، دیگه برو ! مغموم سری تکون میدم و از ماشین پیاده میشم ؛ با قدم های آهسته ، کوچه رو دور میزنم و به سمت خونمون میرم.
2.6K views11:55
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 14:54:57 #پارت256 همین .... همین یه جمله ی کوتاه معادله صد صفحه حرف .حلقه ی دستاش دور کمرم تنگ تر میشه و با عشق میگه :منم خیلی دوستت دارم ترمه ! لبخند محوی میزنم و ازش فاصله میگیرم ، با اکراه دستهاشو از دور کمرم باز میکنه ، اما باز طاقت نمیاره و اینبار دستاش…
2.5K views11:54
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 23:08:45
دعوای هیچ عاشقی را جدی نگیر
آدم‌ها هیچ‌وقت با کسی که دوستش دارند
دلِ دعوا ندارند فقط گاهی صدایشان
بلند می‌شود تا بلندتر از قبل بگویند :
تو برایم مهم هستی، می‌فهمی...؟




.
2.8K viewsedited  20:08
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 15:06:49 کارگشا تضمینی ۲۴ ساعته
بختگشا تضمینی ۲۴ ساعته
جذب پول تضمینی ۲۴ ساعته
باطل سحر تضمینی ۲۴ ساعته
فروش ملک تضمینی ۲۴ ساعته
جذب معشوق تضمینی ۲۴ ساعته
با ضمانت نامه کتبی و مهره مغازه
ارسال ۳ روزه کاملا محرمانه
واسه مشاوره رایگان رو متن آبی بزنید 9"
09229164110
@Geregosha
https://t.me/joinchat/AAAAAD9SEPjztQItR84YFw
4.3K views12:06
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 13:33:18 #نامه‌ی‌جنجالی‌پدربه‌عروسش سارگل

پدری قبل از ازدواج پسرش به او یک نامه داد و گفت شب عروسی این رو به خانومت بده و خودت هیچوقت اینو نخون! پدر مُرد؛ پسر از یک دختر ثروتمند خواستگاری کرد و شب عروسی طبق وصیت پدر نامه رو به عروس داد و وقتی که اونو خواند یک کشیده به پسره زد و گفت الان منو طلاق بده! از یک دختر فقیر خواستگاری کرد و نامه را به او داد او هم کشیده زد و طلاق خواست! از فامیل و دوست و آشنا خواستگاری کرد و هر بار این بلا به سرش اومد در نهایت خواست نامه را بخواند آن را باز و شروع کرد به خوندن ناگهان دید نوشته...

ادامه نامه رو بخون

https://t.me/+QJPSeYFg3e8qsnlK
18.1K views10:33
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 13:32:41 #پارت256


همین .... همین یه جمله ی کوتاه معادله صد صفحه حرف .حلقه ی دستاش دور کمرم تنگ تر میشه و با عشق میگه :منم خیلی دوستت دارم ترمه ! لبخند محوی میزنم و ازش فاصله میگیرم ، با اکراه دستهاشو از دور کمرم باز میکنه ، اما باز طاقت نمیاره و اینبار دستاش دو طرف گونه هام میشینن .بوسه ی آرومی به چشمم میزنه و میگه :مواظب چشمهات باش ، این چشمهای سیاه دنیای منو رنگی کردن .مواظب دستات باش ، زندگی من خلاصه شده توی این دستها .مواظب موهات باش ، عطرش برای مجرای تنفسیم لازمه و گرنه نفسم قطع میشه .
مواظب پاهات باش که باهام همقدم شدن مواظب قلبت باش ، بهش بگو فقط برای من بتپه ، تا ابد .تو دیگه مال منی ، میفهمی ؟ پس باید مواظب خودت باشی ، تک تک اجزای بدنت متعلق به منه فقط دست تو امانت ،از نیمه ی من ، از یه تیکه از وجودم مواظبت کن باشه ؟

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
1.5K views10:32
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 13:32:31 #پارت255


دستم به سمت دستگیره در میره که صداش به گوشم میرسه :میشه نری ؟
دستم رو هوا خشک میشه ، برمیگردم سمت کیان و بهش نگاه میکنم .اونم برمیگرده سمتم ، به تمام اجزای صورتم نگاه میکنه و با بیقراری منو میکشه توی بغلش .دستاش با تمام قدرت دور کمرم حلقه شدن ، سرشو به سمت گردنم میبره ، عمیق بو میکنه و حریصانه میگه : چطوری بذارم بری ؟ امشب یکی دیگه میخواد بیاد خواستگاری زن من و وای به حال من ...گونمو به گردنش میمالم و با لذت چشمهامو میبندم ؛ دلم یه خواب عمیق تو همین حالت میخواد ، حرکت نوازش گرانه ی گونه ام روی گردنش از خود بیخودش میکنه ، اینو از دمای بدنش که یکباره داغ میشه میفهمم .صدای خش دار و بی قرارش دوباره کنار گوشم زمزمه میکنه: امشب باید هر دو دقیقه بهم پیام بدی ، حق نداری باهاش بری تو یه اتاق ! قرارمون این بود که بعد از تموم شدن درس همه چیز و علنی کنیم اما اگه بزنه به سرم منم میزنم زیر تمام قول و قرارام و میام و جلوی همه میگم تو مال منی ! با لذت به حرفهاش گوش میدم ، قسم میخورم حتی خودشم نمیدونه با هر کلمه ای که از ته قلبش روی زبونش جاری میشه و نثار من میکنه ، چی به حال قلب عاشقم میاره .قبلا هم بهش گفته بودم اعضای بدن من از وقتی تورو دیدن فرمانبردار قلبم شدن نه عقلم ، الان هم زبونم از قلبم پیروی میکنه و ناخودآگاه به حرف میاد:خیلی دوستت دارم کیان!
1.4K views10:32
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 13:31:56 #پارت254 لبخند تلخی میزنه و با صدای آرومی میگه :بریم توی ماشین ، اونجا حرف میزنیم !سری تکون میدم ، دستم و میگیره و دنبال خودش میکشونه ! دستمو انقدر لا به لای دست قدرتمند و مردونش فشار میده که ضعف میکنم اما به هیچ طریقی حاضر نیستم از این فشار شیرین…
1.4K views10:31
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 16:06:55 #پارت254


لبخند تلخی میزنه و با صدای آرومی میگه :بریم توی ماشین ، اونجا حرف میزنیم !سری تکون میدم ، دستم و میگیره و دنبال خودش میکشونه !
دستمو انقدر لا به لای دست قدرتمند و مردونش فشار میده که ضعف میکنم اما به هیچ طریقی حاضر نیستم از این
فشار شیرین دل بکنم .به ماشین میرسیم ، درو برام باز میکنه ، میخوام دستم و از دستش بیرون بیارم تا بتونم سوار بشم اما دستم و محکم
گرفته ، از اخم ریزی که صورتشو پوشونده میفهمم حواسش اصلا اینورا نیست .دستم و جلوی صورتش تکون میدم و میگم : کیان میشه دستم و ول کنی ؟ میخوام سوار شم .تکونی میخوره و دستم و ول میکنه .چیزی به روش نمیارم و سوار میشم ، اونم ماشین و دور میزنه و سوار میشه .
گره ی بین ابروهاش تبدیل به یه گره ی کور شده چون تا رسیدن به مقصد یعنی کوچه پشتیه ما این گره باز نمیشه . ماشینو که نگه میداره منتظر میشینم چیزی بگه اما بدون حرف به روبه رو زل زده .آهی میکشم و زیر لب کلمه ی خداحافظ رو زمزمه میکنم .

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
2.7K views13:06
باز کردن / نظر دهید