Get Mystery Box with random crypto!

عرفان نظرآهاری

لوگوی کانال تلگرام erfannazarahari — عرفان نظرآهاری ع
لوگوی کانال تلگرام erfannazarahari — عرفان نظرآهاری
آدرس کانال: @erfannazarahari
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 13.24K
توضیحات از کانال

زندگی معنوی به سمت حکمت از مسیر ادبیات ، همه ماجرای من این است...من شعر را زندگی می کنم و از هر روزم قصه ای می آفرینم. شغل من انسانیت است.

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 7

2023-02-03 14:14:58
کتابی بر پوست و استخوان
#فرهاد_میثمی

اگر کتابی از من دیده اید، اگر شعری از من خوانده اید و قصه ای یا حکایتی، بدانید که همه اش ناچیز بوده است. بی قدر و بی قیمت؛ به دورش بیندازید، فراموشش کنید.

کتاب این است: نوشته بر پوست و استخوان، بی کلمه، بی جمله.
کتابی در یک نسخه. وحیانی، مقدس با آیه هایی از شرافت و فضیلت و غربت و غم؛ از خوف و رجا، از بیم و امید، نازل شده در هزار و هشتصد و‌ بیست و پنج شبِ سیاه و روزِ تباه.

اگر شجاعتش را دارید این کتاب را بخوانید، من جرأتش را ندارم.
من جز گریستن سواد دیگری ندارم…

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#جوانمرد_نام_دیگر_تو
7.4K views11:14
باز کردن / نظر دهید
2023-02-02 22:12:10 ‍ گفت آنکه یافت می نشود، آنم آرزوست

از دیو و دد ملول بودیم. با چراغ، گِرد شهر می گشتیم، انسانمان آرزو بود.
گفتند: یافت می نشود، جُسته ایم ما.
گفتیم: پس آنکه یافت می نشود، آنمان آرزوست.

امروز انسان را یافتیم. انسان در زندان بود.
با تنی رنجور و روحی بِشکوه و جانی نستوه.

در زمانه ای که کسانی کوه ها را می خورند و جنگل ها را می خورند و دریاچه ها را می خورند ‌و آب و خاک و آسمانمان را می خورند، یک نفر در زندان دارد بی آب و بی غذا می میرد.
او هنوز به هوای شرافتش نفس می کشد. او هنوز به قوت غیرتش زنده است.

این گاندی ایرانی خشونت پرهیز، این مرد مروّت و‌ مدارا، این پزشک نیک اندیش، این طبیب تیمار دار چرا باید در زندان باشد؟ چرا باید استخوان به استخوان بشکند؟
چرا باید سلول به سلول بپوسد؟

او باید بر چشم ما بنشیند، او باید قدر ببیند، او باید سپاس بشنود و پاداش بگیرد. او چرا تاوان می دهد؟ تاوان چه چیز را؟ تاوانِ «تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس» را؟

برادر شریف ما!
برادر نحیف ما!
ما به جان شما مشتاقیم. به بودتان.
خویش را از ما دریغ مفرما!
ما همه بیمارانیم، به دوای شما محتاجیم.
در این قحطی نان و انسان. ای انسان! زنده بمان و ما را برهان از زندان!

نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان تا چند باشی
بیا جان قدر تو ایشان چه دانند
بهل ویرانه بر جغدان منكر
كه جغدان شهر آبادان چه دانند
یكی مشتی از این بی‌دست و بی‌پا
حدیث رستم دستان چه دانند

#فرهاد_میثمی
#جامعه_شناسی_نخبه_کشی
#از_خودم_شرمسارم
#خجالت_می_کشم_که_نان_در_دهان_بگذارم
@erfannazarahari
4.6K views19:12
باز کردن / نظر دهید
2023-01-30 15:54:53 ‍ ورونیکا کجاست؟

ورونیکا معلم موسیقی است. یک روز دانش آموزانش را به تماشای نمایشی عروسکی می بَرَد. عروسک به نرمی با دست‌هایی جادو می رقصد، اما ناگهان می افتد و بی حرکت بر زمین می ماند. رویش پارچه ای سفید می کشند، یعنی که مرده است. این پایان زندگی آدم هاست اما آن عروسک به جای اینکه بمیرد پروانه می شود.

ورونیکا همان جا میان شلوغی تماشاخانه و درست همان دم که عروسک پروانه می شود، عاشق می شود.
ورونیکا نمی داند دقیقاً عاشق چه کسی شده است. شاید عاشق دست‌هایی که بلد است، مرده ای را پروانه کند، یا شاید عاشق کسی که در تاریکنای صحنه، رویاهای ناممکن را ممکن می کند. او حتی اسم معشوقش را هم نمی داند. او فقط می داند که عاشق شده است.
ورونیکا به پدرش می گوید: پدر، من امروز عاشق شدم!
پدرش می پرسد: کسی را که عاشقش شدی من می شناسم؟
ورونیکا می گوید: نه، حتی خودم هم نمی شناسمش!

یک روز ورونیکا نامه ای دریافت می کند که در آن فقط یک بند کفش است، بی هیچ کاغذ و کلمه ای و روزی دیگر پاکتی که در آن نواری است با صداهایی بی ربط. صدای رفت و آمد مردم در یک کافه، صدای اعلام حرکت قطارها و صدای پیشخدمتی که دو بار می گوید: ببخشید، ببخشید!

ورونیکا آنقدر در کافه های پاریس می گردد تا سرانجام کافه ای را پیدا می کند که از آنجا صدای بلندگوی ایستگاه قطار شنیده می شود. همان کافه ای که پیشخدمتش وقتی قهوه می آورد سر میز دوبار می گوید: ببخشید، ببخشید!
ورونیکا همان جا می نشیند، منتظر کسی که نمی داند کیست! سرانجام او‌ می آید همان عروسک‌گردانی که نویسنده داستان دختری است که پروانه شد و نویسنده کتاب بند کفش!

من همان عروسک گردانم که هر روز عروسکِ مرده اش پروانه می شود و هر روز برایت نامه ای می فرستد.
بند کفش نه، نوار کاست صدای ایستگاه قطار نه، ولی هزار و یک چیز دیگر.
من هر روز به سر قرار می روم، اما تو نیستی! چون تو ورونیکا نیستی! رد نشانه ها را نمی گیری، دنبال من نمی گردی، نامه های بی کلمه ام را در سطل آشغال می اندازی و نوار کاستم را که از سکوت پر کرده ام در کشوی روزمرّگی هایت گم می کنی!

هر عروسک گردانی در تماشاخانه جهان به چشمی محتاج است که جور دیگر دیدن را بلد باشد.
و هر نویسنده ای به خواننده ای نیاز دارد که نامه های نانوشته اش را بخواند…

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#کریشتوف_کیشلوفسکی
#هر_روز_برایت_نامه_می_فرستم
#ورونیکا_شدن
3.0K views12:54
باز کردن / نظر دهید
2023-01-25 18:58:14 ‍ سقف و کتاب و گندم

سقف همان امنیت است، خانه است، پناهگاه است. نترسیدن و آرامش و آسایش است.
زیر سقف، باران بر سرت نمی بارد و سنگ بر سرت نمی افتد و چشم ها بر خلوتت خیره نخواهد شد.
هر سقفی برای ماندن چهار دیواری می خواهد و چهار دیواری قلمرویی است کوچک به قدر تو، که حریم است و حفظت می کند از در به دری و پراکندگی و پریشانی؛ و آدمی در چهار دیواری امنش فرصت می یابد که ببالد؛ همچون بذری که در گلدانی ریشه می کند و گل می دهد و گرنه بذر در باد و آدم در آوارگی می میرد.

گندم فقط قوت لایموت نیست. فقط نان نیست بر سفره ای. آدمی بدون نان، نه نامی خواهد داشت و نه ایمانی و نه خدایی. زندگی بدون نان، ننگ است.
اما گندم چیزی فراتر از نان و سفره و معاش است. گندم شفقت با خاک است. پایداری و شکیبایی در پروراندن است. مادرانگی برای زمین است. گندم آموختن این است که هر دانه ی ناچیز، روزی خوشه ای خواهد شد و هر تلاشی، وقتی ثمری خواهد داد.

و کتاب اگر نباشد آدمی چیست جز مشتی گوشت و خون و استخوان؟ آدمی چیست جز خور و خواب و خشم و شهوت؟
کتاب است که ما را به در می کشد از سیاهی و تباهی و تناهی.

او که به سقف و به کتاب می خندند، یک نفر نیست، ذهنیتی است ناتوان و ناکام که در چاهی از تحجر و تعصب گیر افتاده است. او که برای یکایک شما آرزوی گونی می کند از آن روست که خود در گونی به دنیا آمده است، در گوی بزرگ شده است و در گونی خواهد مرد.
گونی نشین همه را چونان خودش گونی نشین می خواهد.
زیست و ذهن گونی وار از رهایی می هراسد از نور و روشنی بیزار است. او هر تمنا و تلاش زندگی خواهانه ای را مستحق تاوان می داند.
او برای شما گونی می خواهد اما شما برای او آزادی آرزو کنید؛ آزادی از همه گونی هایی که بر سرش کشیده است و بر سرش کشیده اند.

و فراموش نکنید که هیچ گونی توان آن را ندارد که انسانیت را در خود حبس کند، آزادگی از الیاف همه گونی ها می گریزد و شرافت، شب چراغی است که نورش از تار و پود گونی ها رد می شود.

من یکی هستم از میلیون ها کسی که به زور در گونی جایش داده اند! کارم اما این است که هر روز نخی از نخ های گونی ام را می کشم و می دانم رهایی نخ به نخ و رج به رج است، من عطری دارم و نوری که از منافذ گونی ها عبور می کند…

#عرفان_نظرآهاری
#سقف_و_کتاب_و_گندم
#این_مردم_در_گونی_جا_نمی_شوند
#هیچکس_سزاوار_گونی_نیست_حتی_شما_برادر_گونی_باف
8.8K views15:58
باز کردن / نظر دهید
2023-01-22 21:54:05 ‍ چراغی که به خانه رواست

زیر پونز کشورهای روی نقشه، دنبال زنان تاثیر گذار می گردیم. بلاگر لبنانی لب بوتاکسی را می آوریم تا پولمان را بگیرد و به ما بخندد و برایمان از تاثیرگذاری و زنانگی بگوید.
مادر بزرگم خدا بیامرز همیشه می گفت: گربه محض رضای خدا گنجشک هم نمی گیرد. این گربگان محض رضای خدا آمده اند برای ما گنجشک بگیرند؟
صله شان را می گیرند و مدیحه شان را می خوانند و می روند. فردا صله ای دیگر و مدیحه ای دیگر و جایی دیگر.

همسر نخست وزیر ارمنستان و دختر رییس عشیره ای از طرابلس به چه کار ما می آید؟ اصلا تاثیر گذاری اش بر زندگی ما چیست؟ زرنگ بوده شوهر سیاستمدار پیدا کرده! خوش به حالش. ما نمی توانیم، ما بلد نیستیم، ما عرضه اش را نداریم! بخت و شانس و شگون ‌و وراثت هم که نداشتیم. پدرمان نه وزیر است، نه رییس عشیره، پس بی تاثیریم!

تمام رنجی که ما داریم می کشیم، همین است که به شما بفهمانیم که ما زنان، ما همه زنان (چه پسندتان باشد و چه ناپسندتان) همه تاثیرگذاریم؛ اما شما از صبح تا شب در تلاشید تا از تاثیر ما بکاهید. هر چه قانون هم که وضع می کنید علیه همین تاثیر گذاری ماست.
همه چیز برای محدود کردن همین تاثیرات است!

حالا شما چراغی را که به خانه رواست خاموش می کنید، می روید چراغ دیگران را روشن می کنید تا چه چیز را به رخمان بکشید؟
بی تاثیری ما را؟
شوهر مهم نداشتنمان را؟
دختر خان نبودنمان را؟

شما پایتان را از یک کفش درآورید. یک دندگی تان را کنار بگذارید. دست از لجاجت بردارید. عینک تان را عوض کنید. سمعک جدید بگذارید.
تا ببینید و بشنوید و باور کنید که ما همه زنان ایرانی چقدر تاثیر گذاریم…

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#مریم_نصر_اصفهانی

#ما_زنان_ایرانی_همه_تاثیرگذاریم_اگر_شما_بگذارید
#چراغی_که_به_خانه_رواست
21.8K views18:54
باز کردن / نظر دهید
2023-01-16 14:45:46 ‍ زمستان عقل و زمستان جهل

برف و باران و باد و آتش و آذرخش، پیش از آنکه سیل شوند و طوفان و بهمن و آتشفشان، پیش از آنکه به خانه ات برسند، پیش از آنکه به خیابانت برسند، پیش از آنکه در نقشه های هوایی و زمینی نشانی ات را جستجو کنند از تو می پرسند تو کیستی؟ آیا در توشه ات عقل و تدبیر و پیشبینی و تخصص و مهارت و برنامه ریزی داری؟ اگر داری که ما همگی نعمت و برکتیم. آبادانی و رزق و روزی و بخت و اقبالیم. اما اگر نداری ما همگی بلا و‌ مصیبت و نقمت و عذاب و بدبختی و بیچارگی و امتحان الهی هستیم.

بهار بود و تابستان بود؛ همان فصلی که گنجشکان، جیک جیک مستانشان بود و فکر زمستانشان نبود. همان فصلی که هیزم ها را رو به روی دانشگاه می چیدند و کمک های مردمی برای زمستان سخت اروپا جمع می کردند. همان موقع که جوک می ساختند و هشتک می زدند و زمستان دیگران را مسخره می کردند. مورچه های دور اندیش همان ها که فکر زمستانشان هست، به خانه و خیابان ما آمده بودند و برای تمام سقف ها پنل خورشیدی، کار می گذاشتند و دیوارهای خانه ها را عایق بندی می کردند، پنجره ها را چهار جداره و تمام لوله ها و سیستم گرمایشی را مدرن. پوشش و سازه ضد سرما در دیوارهای بیرونی ساختمان ها گذاشته و رویش، دوباره آجر نما.

حالا از صبح تا پنج عصر همین آفتاب کم جان زمستان اروپای شمالی نصف بار روشنایی و‌ گرمایش خانه را بر دوش می کشد. به اضافه اینکه اصلا سرمایی در خانه نفوذ نمی کند. فرهنگ زمستان را هم که به هزار و یک شیوه آموزش داده اند.
کوچکترها در مدرسه می آموزند چگونه کم مصرف و بهینه با آب و برق و گرما و سرما رفتار کنند. بزرگترها هم همه آیین لباس های زمستانی و آداب زمستان مداری را بلدند.

استفاده از انرژی های پاک و برگشت پذیر، سالهاست که جزئی از سیاست های درازمدت اروپاست.
حفظ زمین و دارایی هایش و نگهداری آن به مثابه امانتی یگانه و سپردنش به نسل های آینده از اولویت های زیست انسان معاصر است.
چشم انداز و حس مسوولیت در برابر خود و دیگران، رفتار ساکنان اروپا را نسبت به محیط زیست و منابع محدودش تغییر داده است.

حتی اگر کار به سوزاندن سرگین گربه هم برسد، همان هم نشانی است از سازوکار باز یافت انرژی ها و به خدمت گرفتن دانش و بهره وری و بهینگی. نکته ای برای خندیدن و پوستر ساختن ندارد!
این خندیدن ها همه خندیدن به خویش است در آینه بی خردی.

تجربه و تماشا و تأمل در سرزمین های مختلف و امکان مقایسه، آدم را هر روز دردمندتر می کند.
اما خوشا شما و عقل گنجشکانه و جیک جیک سرمستانه و خوشبختی!

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#انرژی_های_پاک_انرژی_های_برگشت_پذیر
#آفتاب_را_دریابید
#بی_خردی_از_هر_زمستانی_سخت_تر_است
60 views11:45
باز کردن / نظر دهید
2023-01-16 00:11:11
نذر پرندگان

دعایم مشتی دانه بود که در دستم ریختم تا پرنده ای بیاید و بخورد و  به خدا بگوید این دانه که خوردم از دست کسی بود که دعایی داشت و خدا بگوید:  با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟
بالت کمی جان گرفت؟
و پرنده بگوید: بله اندکی
و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در دستش؛ به پاس همان اندکی...

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#ما_همه_پرندگانیم_به_دستهای_هم_محتاج
#هر_اندکی_پاداشی_دارد
908 views21:11
باز کردن / نظر دهید
2023-01-13 18:37:06 ‍ نامه ای برای تو

این نامه را برای تو می نویسم، برای زنی که هنوز در شکم نهنگ زندگی می کند و خوشنود است.
سال ها پیش نهنگ مرا تف کرد. حالا جایی کنار ساحل ایستاده ام و هر روز نامه می نویسم و به آب می اندارم. نهنگ، نامه هایم را می بلعد. نامه هایم در شکم لزج و تاریکش هضم می شود. اما بعضی نامه ها را قبل از هضم شدن کسی می خواند.
این نامه را برای تو می نویسم برای تو که در شکم نهنگ به دنیا آمدی و حتی خیال نمی کنی بیرون از این حفره سیاه زندگی شکل های دیگری هم دارد.

برای تو که وسط معده نهنگ خنچه عقدت را می چینند و پولک ماهی های مرده و دندان کوسه های پیر را با شادمانی بر سرت می پاشند و تو روی ته مانده های خون و گوشت و خرده اسکلت های زنان بویناک پای می کوبی و‌ می رقصی.
برای تو که قرن هاست در روده های نهنگ سینه خیز می روی و خوشبختی.

نهنگ فقط یونس را نبلعید، نهنگ همه زنان را بلعیده است و فقط یونس نبود که از شکم نهنگ بیرون آمد، هر زنی که از شکم نهنگ بیرون بیاید، یونس می شود.

من نمی دانم تو چه باید بکنی و چگونه باید ازاین معده مدفون بگریزی. من فقط می دانم ناخرسندی، نخستین پنجره رهایی است. به نهنگ نشینی ات خرسند نباش. به نهنگ نشینی ات عادت نکن.
از معده این نهنگ به معده نهنگ دیگری نرو؛ از اسارت این شکم به اسارت شکم دیگری مگریز.
این تن دادگی به شکم ها، این سکونت معده وار، سرنوشت سوگناکی است، بگذریم که متعفن هم هست.

برای آزادی قرار نیست، اقیانوس از نهنگان تهی شود، اما تو هر روز کمی فقط کمی به گلوی نهنگ نزدیکتر شو، تا روزی که نهنگ دهانش را باز کند و تو اولین بارقه خورشید را ببینی.

روز زن بر تو مبارک! یعنی روزی که به آواره های نهنگ رسیدی، روزی که به دریا در افتادی، روزی که شناکنان زخمی و رنجور به ساحل رسیدی، روزی که سرت را رو به آسمان کردی و گفتی: من امروز یونسم، پیامبری که غمگین بود و شادمان شد، پیامبری که منتقم بود اما مشفق شد. پیامبری که نفرین می کرد اما آفرین گفتن آموخت…

ای زن! ای یونس! آفرین بگو و آزادی بیاموز

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#برای_تو_که_نهنگ_نشینی
#نهنگ_نشین_نباش
#ای_زن_ای_یونس_آفرین_بگو_و_آزادی_بیاموز
2.7K views15:37
باز کردن / نظر دهید
2023-01-12 19:02:34اعترافات

_نام و نام خانوادگی
_عرفان نظرآهاری

_اعتراف کن:
_جناب قاضی،من سطل زباله آتش زده ام. زباله ها از چند قرن پیش در سطل مانده بود. پسماند اعتقادات غلط، ته مانده های تفکرات پوسیده، باورهای بویناک، خانه بو گرفته بود، خیابان بو گرفته بود شهر بو گرفته بود. جایی برای دفن زباله ها نداشتیم، باز یافت بلد نبودیم، آتشش زدم.

_اتهاماتت اما بیش از اینهاست!
_بله، جناب قاضی محترم، شیشه هم شکسته ام، شیشه ای که دور زندگی ام کشیده بودند؛ مرا جدا می کرد از جهان، مرا جدا می کرد از زمان. شکستم و دستم به جهان مدرن خورد. شکستم و وارد قرن معاصر شدم.

-پرونده ات سنگین است، دو فقره اش اینها بود که گفتی، مابقی را اقرار کن!
_جناب قاضی، من سنگ هم زیاد پرتاب کرده ام. البته فقط به خواب آدم ها، نه به خودشان. در خواب گریه می کردند، می خواستم بیدارشان کنم که کابوس نبینند.

_شما بسیار بی جا کرده ای! دیگر چه کرده ای؟ حتما شعار هم داده ای؟
_نه جناب قاضی فقط شعور داشتم که آن هم مخفی بود.

-از بایگانی های قدیم فهمیدیم که خانواده ات هم سابقه دارند!

_بله، جناب قاضی پدرم شورشی بود، مادرم عاصی. پدرم گندم خورد، مادرم سیب چید. هر دو اخراجی اند. هر دو تبعیدی. خودم هم در تبعید به دنیا آمده ام.

_مرقوم کنید پایان دادرسی. متهمه بنا بر اقرار همه اتهامات خود را پذیرفت، متهم یا متهمه؟ مذکری یا مونث؟
_انسانم جناب قاضی

_ختم جلسه. ببریدش تا صدور حکم…

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#فلک_به_مردم_نادان_دهد_زمام_مراد
#تو_اهل_فضلی_و_دانش_همین_گناهت_بس
7.4K views16:02
باز کردن / نظر دهید
2023-01-10 14:57:01برای تشویش اذهان عمومی

هر پیامبری برای تشویش اذهان عمومی به رسالت مبعوث شده است. برای بر هم زدن افکاری که به جور و جفا و کفر و کراهیت، عادت کرده اند.

از سنگ گلی نمی روید، از مغز های سنگی هم.
پس برای اینکه بذر دانایی بروید، ذهن باید زیر و رو شود.

تشویش اذهان مبارک است.
اغتشاش خاک خجسته است.

خوشا انسانی که نترسد از تشویش ذهنش و خوشا خاکی که پذیرای اغتشاش گاوآهن و بذر و روییدن است.

هر پیامبری پیش از آنکه به غار برود، یا کشتی بسازد، یا به شکم نهنگ در افتد، یا بر صلیب میخکوبش کنند، معترض بوده است؛ به بسیاری از آن چیزها که دیگران به آن تن در داده و پذیرفته اند.
هر پیامبری پیش از آنکه ماه را به دو نیم کند، یا عصایش مار شود، یا نفسش جذامیان را شفا دهد، معجزه اش گفتگو بوده است.
هر پیامبری حنجره اش به نیابت از گلوی های خاموش فریاد زده است و چشم هایش به نیابت از کوران دیده است و گوش هایش به نیابت از ناشنوایان شنیده است.
هر پیامبری به جای همه مردگان زیسته است.

اکنون ختم پیامبری اعلام شده است، ختم اعتراض اما نه.
اکنون نه مار و نه نهنگ و نه ماه و نه کشتی. اکنون معجزه دیدن و شنیدن و فهمیدن و فهماندن است.

مرا پیرو آن پیامبری بدانید که رسالتش تشویش اذهان عمومی بود و آیینش اغتشاش در جمجمه های سنگی و معجزه اش کتاب و کلمه و دانایی.

#عرفان_نظرآهاری
#رسالتم_تشویش_اذهان_عمومی_است
#آیینم_اغتشاش_در_جمجمه_های_سنگی
#معجزه_ام_کتاب_و_کلمه_و_دانایی
@erfannazarahari
212 views11:57
باز کردن / نظر دهید