Get Mystery Box with random crypto!

یادداشت‌های یک روانپزشک

لوگوی کانال تلگرام hafezbajoghli — یادداشت‌های یک روانپزشک ی
لوگوی کانال تلگرام hafezbajoghli — یادداشت‌های یک روانپزشک
آدرس کانال: @hafezbajoghli
دسته بندی ها: روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین: 4.00K
توضیحات از کانال

من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن تماس برای گرفتن نوبت آنلاین
09120743890
@HafezB

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 142

2021-05-21 20:34:00 به چند دلیل دیگر نباید آن‌را حالا می‌شنیدم، وقتی که از قرار معلوم با بار سنگین خودم تنها هستم. اما این بازهم فکر کردن است. و خودم را می‌بینم که می‌لغزم، گرچه نه به نهایت بدبختی، که به سوی توسل به قصه....

(ننامیدنی، بکت، نوید)

پ.ن: اصطلاح "توسل به قصه" چقدر خوبه.
@hafezbajoghli
315 viewsHafez, 17:34
باز کردن / نظر دهید
2021-05-21 13:18:13 - من: آقا این نون باگت‌ها چرا این‌قدر خشکن؟
- مغازه‌دار: چون تازه هستن. بمونن نرم میشن.
- من: یعنی این نرم‌ها مونده هستن؟
- مغازه‌دار: مونده نیستن ولی، دیشب پخته شدن.
- من: یعنی اینا هم نرم میشن؟
- مغازه دار: بله، آقا
- من: این دو بسته چقدر میشه؟
- مغازه‌دار: قابلی نداره، ۱۵۰۰۰ تومان.
کارتم را به مغازه‌دار دادم.
-مغازه‌دار: رمز؟
- من: آقا این که گفتید قابلی نداره، یعنی میتونم پولش رو ندم یا حتما باید بدم؟
- مغازه‌دار: آقا شما پول نده. دستش را جلو اورد که کارتم را پس بده.
- من: نه آقا شوخی کردم.
- مغازه‌دار (خیلی جدی): نه آقا از شما پول نمی‌گیرم.
- من: نمیشه که
- مغازه‌دار: لطفا ببرید، اگه خواستید دفعه‌ی بعدی حساب کنید.
من تو چشماش خوندم که در نگرفتن پول خیلی جدیه. واقعا نمی‌خواست پول بگیره.
-من: نه آقا من یه چیزی گفتم. لطفا پولتون رو بگیرید.
- مغازه‌دار (در حالی که کارت می‌کشید، با خنده): کاش همه مثل شما مشتی بودن.
@hafezbajoghli
449 viewsHafez, edited  10:18
باز کردن / نظر دهید
2021-05-21 13:09:12 یکی از فلسفی‌ترین سوال‌های عالم اینه که ساندویچ یا پاستا، بهتره پر ملات باشه، یا کم ملات.

دانشمندان هنوز پاسخ این پرسش مهم را کشف نکرده‌اند.
@hafezbajoghli
442 viewsHafez, 10:09
باز کردن / نظر دهید
2021-05-21 00:58:50 بررسی روانپزشکی- دست کم تا حالا- نشون داده که پدر بابک خرمدین اختلال مزمن و شدید روانی در حدی که اصطلاحا "رافع مسوولیت کیفری" باشه، نداشته. نه این‌که سلامت روان کامل داشته باشه ولی از همون اختلال شخصیت ها و احتمالا اختلالات روانی داشته که بیشترمون این اختلال ها را داریم‌. من فیلم بازجویی ایشون رو که دیدم، متوجه هذیان خودبزرگ‌بینی شدم، ولی از این هذیان‌ها هر کسی تو فامیلش میبینه. تو هر فامیلی یه پدر، دایی، عمو، شوهرخاله یا شوهر عمه‌ای هست که این مزخرفات رو بگه و خودش رو علامه‌ی دهر بدونه! اگه اختلال روانی این آدم می‌خواست توجیه کننده‌ی قتل باشه، باید ۹۴/۱ درصدمردم ایران قاتل زنجیره‌ای میشدن! علت این‌که این قدر اصرار داریم بگیم ایشون اختلال روانی داشته- و البته منظورمون اختلال روانی مزمن و شدیده، نه از این معمولی ها و دم دستی ها که خودمون چند تاش رو داریم- اینه که ناخودآگاه می‌خواهیم حساب خودمون یا پدر‌هامون رو از این شخص جدا کنیم. بگیم طرف بیمار روانی بوده که همچین کاری کرده! ما و پدر‌هامون به حکم سلامت روانی مصونیت داریم! خب اینم فکر خوبیه! منطقیه!
پ.ن: اختلال‌های روانی ترسناک نیستن. مساله‌ی ترسناک ذهن قضاوتگر، غیر قابل انعطاف، تندرو، و ایدئولوژی‌زده است. این ویژگی‌ها ربطی به داشتن یا نداشتن سلامت روان با معیارهای علمی روانشناسی و روانپزشکی- دست کم بر اساس "ورژن پنجم دستنامه‌ی آماری و تشخیصی اختلالات روانی" یا DSMV ندارن.
حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli
338 viewsHafez, edited  21:58
باز کردن / نظر دهید
2021-05-21 00:16:14 درباره ی نور و تاریکی چه قدر مهمل است. و چه قدر از آن لذت برده ام. اما آیا می غلتم، مثل یک گوی واقعی؟ یا جایی در تعادل هستم، روی یکی از دیرک‌های بیشمارم؟ به شدت وسوسه شده ام که بپرسم. می توانستم خرواری سخن بیرون بکشم از این اشتغال ذهنی از قرار معلوم بسیار معقول.
(ننامیدنی، بکت، نوید)
پ.ن: جدی ما داریم قِل می‌خوریم یا روی یه پایه ثابتیم یا داریم زیگزاگی میریم، یا یه قدم جلو میذاریم یه قدم عقب، یا نشستیم چون سرگیجه داریم توهم حرکت داریم، یا مثل نشستن تو هواپیما با سرعت خیلی زیاد داریم حرکت میکنیم ولی فکر میکنیم ثابتیم؟! ما داریم چی کار می‌کنیم؟ واقعا جدی پرسیدم.
@hafezbajoghli
310 viewsHafez, edited  21:16
باز کردن / نظر دهید
2021-05-21 00:04:27 این حدقه‌های اشک‌بار را هم خشک می‌کنم، مسدودش می‌کنم، بفرما، انجام شد، دیگر اشکی نیست، من یک گوی بزرگ سخنگویم، درباره‌ی چیزهایی حرف می‌زنم که وجود ندارند، یا شاید وجود دارند، دانستنش ناممکن است، خارج از موضوع. آه بله، بگذار بی درنگ لحنم را عوض کنم...
(ننامیدنی، بکت، نوید)
پ.ن: اگه دارید در مورد عشق حرف می‌زنید، حتی اگه دارید درباره‌ی عشق خالصانه‌ و بدون هیچ غل و غش والد-فرزندی حرف می‌زنید، بدانید و آگاه باشید که دارید درباره‌ی چیزی که وجود ندارد حرف می‌زنید. من که از قتل بابک خرمدین تعجب نکردم. همون طور که موقع خوندن شاهنامه از قتل سهراب به دست رستم تعجب نکردم.
@hafezbajoghli
312 viewsHafez, 21:04
باز کردن / نظر دهید
2021-05-20 23:55:09 کلماتی پست، و بیهوده، از آن روح پیر و پست، عشق را ابداع کردم، موسیقی، عطر شکوفه‌ی انگورفرنگی را، برای گریز از من...

(ننامیدنی، بکت، نوید)
@hafezbajoghli
318 viewsHafez, 20:55
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 23:17:07 بدبختانه، مثل همیشه، از ادامه دادن می‌ترسم. چرا که ادامه دادن به معنای از این جا رفتن است، به معنای یافتن من، گم کردن من، ناپدیدشدن و آغازی دوباره، در ابتدا یک بیگانه، سپس به تدریج همان مانند همیشه، در مکانی دیگر، جایی که می گویم همیشه در آن جا بوده‌ام، که از آن جا چیزی نمی‌دانم، ناتوان از دیدن، حرکت کردن، فکر کردن، حرف زدن، اما به تدریج، به رغم این نارسایی‌ها، شروع به دانستن چیزی از آن می کنم، به قدر کفایت تا همان مکان همیشگی بشود، همانی که انگار برای من ساخته شده و مرا نمی‌خواهد، که انگار می خواهم و نمی خواهم، انتخابت را بکن، که یا مرا به بیرون می ریزد یا فرو می بلعد، هرگز نمی دانم...
(ننامیدنی، بکت، نوید)
پ.ن: این متن برای هر تغییر بزرگی در زندگی مصداق داره: مهاجرت، ازدواج، بچه دار شدن، طلاق. ای کسی که این نوشته به دستت رسیده، قبل از هر تغییر بزرگی در زندگی‌ات این متن را سه بار بخوان، حاجت میگیری.
@hafezbajoghli
221 viewsHafez, 20:17
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 21:33:20 سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ دیگری از کنار چمن گذشت. چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد! ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟!
سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:
من؟ من سگ قاسم خان هستم!
سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:
سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می‌خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش..!

کتاب زمستان بی بهار
ابراهیم یونسی
@hafezbajoghli
353 viewsHafez, 18:33
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 21:11:32 میگن یه روز یه سگ دید یه سگ دیگه داره علف می‌خوره، ازش پرسید "تو کی هستی؟" گفت "من سگ عبدالعلی خان هستم." سگ اولی بهش جواب میده: "وقتی داری علف می‌خوری، دیگه نگو سگ عبدالعلی خان هستم، بگو سگ خودمم!"

پ.ن: مثال های زیادی از عبدالعلی‌خان و سگش به ذهنم رسید.
@hafezbajoghli
384 viewsHafez, 18:11
باز کردن / نظر دهید